دل سودا زده
دل سودازده ام ناله و فرياد كند
هر زمان ياد غم سيد سجاد(عليه السلام) كند
بي گمان اشك به رخساره بريزد از چشم
هر كه يادي ز گرفتاري آن راد كند
بود در تاب تب و بسته به زنجير ستم
آن كه خلقي ز كرم از الم آزاد كند
به جز از شمر ستمگر نشنيدم دگري
با تن خسته كسي اين همه بيداد كند
تن تب دار و اسيري و غم كوفه و شام
واي اگر شِكوه اين قوم بر اجداد كند
خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر
چون كه از واقعه كرب و بلا ياد كند
غير زينب كه بد آن قافله را قافله دار
كس نبودي كه بر آن غمزده امداد كند
نتوان ماتم سجاد نوشتن «خسرو»
دل اگر سنگ بود ناله و فرياد كند
شاعرمحمّد خسرو نژاد