خاطر افسرده


مدينه خاطر افسرده ما را تسلاّ كن



براي از سفربرگشته گان آغوش خود وا كن



مدينه شد همه گل هاي ما پرپر به دشت خون



تو هم مانند بلبل نغمه جانسوز برپا كن



مدينه با حسينم رفته بودم از ديار تو



كنون زينب به سويت بي حسين آيد تماشا كن



مدينه از غم مرگ ابوالفضل و علي اكبر



تسلّي خاطر ام البنين و امّ ليلا كن



مدينه شد بهار ما خزان از كينه گلچين



فغان از داغ پرپر گشتن گل هاي زهرا كن



مدينه خيز و استقبال كن از آل پيغمبر



براي دل تسلاّيي ما خود را مهيّا كن



مدينه لاله هاي بوستان عشق پرپر شد



تو هم در سوگ آنها ديده خود را چو دريا كن



مدينه آب شد از آتش غم جسم و جان من



تو هم از اين غم جانسوز خود را شمع آسا كن



مدينه از سفر سوغات ها آورده ام با خود



تو بهر ديدن هر يك از آن ها چشم خود وا كن



مدينه «حافظي» مرغ دلش پر مي زند سويت



طلب او را براي خاك بوسيت در اين جا كن

شاعر
محسن حافظي