طوباي صحيفه



به سر افتاده سوداي صحيفه

به دل برپاست غوغاي صحيفه

نمي يابيم راه رستگاري

مگر باشيم داناي صحيفه

يكي فرزانه مي جويم به گيتي

كه بگشايد معماي صحيفه

كسي را كه نباشد نور ايمان

نخواهد شد به ژرفاي صحيفه

خدا را مسالت دارم كه روزي

شوم غواص درياي صحيفه

نداند مرغ فكرت پرگشايد

فراز عرش اعلاي صحيفه

ز قلبي با صفا و پاك برخاست

نيايش هاي والاي صحيفه

به دلها باغبان عشق مي كاشت

درخت گشن (1) و رعناي صحيفه

يكي سيمرغ كوه قاف بايد

كه پيمايد بلنداي صحيفه

شود روح نيايشگر به پرواز

به همراه دعاهاي صحيفه

صفاي عشق بايد تا نيوشي (2)

به گوش جانت آواي صحيفه

به اوج آسمان علم و آداب

برآيد نثر زيباي صحيفه

درختش تا ابد بالنده و سبز

نميرد نظم برناي صحيفه

بخوان اي بلبل سرمست عاشق

ترنم هاي شيواي صحيفه

سحر برخيز و با جانان صفا كن

به آهنگين نواهاي صحيفه

تنزل كرد روح از عرش اعلي

شب قدر است يلداي صحيفه

كنون انديشه پربار انسان

زند صد بوسه بر پاي صحيفه

همه عشاق مي بايد نيوشند

سرود عشق از ناي صحيفه

هر آنكو در سماء عشق پرزد

بود سرمست رؤياي صحيفه

به بزم عشق گو عاشق نشيند

نه، هركس نيست شيداي صحيفه

به جز سجاد نتواند تنيدن

كسي آن سبز ديباي صحيفه

بيا و با وضوي عشق بگزار

نمازي در مصلاي صحيفه

دل و جان گرسنه مي ربايد

شكوه خوان يغماي صحيفه

زدايد ظلمت و زنگار از دل

فروغ ماه سيماي صحيفه

فضاي بيكران آفرينش

نوردد باد پيماي صحيفه

نهال جان همي بالنده گردد

ز انفاس مسيحاي صحيفه

اگر صيقل دهي جان را به عرفان

زني پر تا ثرياي صحيفه

برات هوشياري از خدا خواه

بشارت ده سكاراي صحيفه

فرشته پرزند در آسمان ها

به آهنگ مداراي صحيفه

به اوج هفت اختر جاي دارد

ز استغنا گداهاي صحيفه

نباشد هيچ نظم و هيچ نثري

به استحكام خاراي صحيفه

اگر خواهي بگيري نو به نو، كام

بجو پنهان و پيداي صحيفه

سپاس بي كران كردگاري

كه عرش اوست ماواي صحيفه

دل شب نغمه اي از دل برآور

صفاكن با صفاهاي صحيفه

اگر آهنگ داودي شگفت است

مزاميرش نه همتاي صحيفه

خدايا! بهره ما را فزون كن

ز آهنگ دل آراي صحيفه

عجب اعجاز كرده در نيايش

جلا بخشد تجلاي صحيفه

الها، از تو مي خواهم به اخلاص

به دل باشد تمناي صحيفه

زنم چنگ توسل در دو عالم

به حبل الله يكتاي صحيفه

يكي دل بسته ام از روي اخلاص

به آن معشوق تنهاي صحيفه

دمي از تنگناها هم برون شو

نگاهي كن به دنياي صحيفه

تو را گر آرمان ارتحال است

سفر كن سوي عقباي صحيفه

اگر خواهي ز رقيت رهائي

نيايش كن به مولاي صحيفه

اگر داري سر سير و سياحت

به از فردوس، صحراي صحيفه

رهاكن نغمه هاي تار و طنبور

ترنم بشنو از ناي صحيفه

شب تاريك قبرستان اموات

نشين در بزم احياي صحيفه

وراي پرده الفاظ بنگر

پر از اسرار جاجاي صحيفه

زمو باريك تر اسرار هستي

بياموز از الفباي صحيفه

بخوان تا مي تواني با تدبر

كتاب بهجت افزاي صحيفه

معطر كن فضاي جان و دل را

ز عطرآگين سمن ساي صحيفه

كند سرمست جان عارفان را

مناجات ورع زاي صحيفه

دريغا عمر فاني رفت از دست

ندانستيم آراي صحيفه

هر آنكو از حجاب تن برون شد

رود در عمق معناي صحيفه

اگر خواهي رها گردي ز آفات

بخوان هرشب شكاياي صحيفه

اگرچه آرزوها بي شمار است

تو مگذر از مناياي صحيفه

چو بگزيدي تو اخلاق خدائي

چه بهتر از سجاياي صحيفه

به جز انديشه ورزان خدا جوي

كه مي داند خباياي صحيفه

خرد گر ناب باشد مي تواند

رود اندر زواياي صحيفه

هرآنكس اهل شد، رهپوي گردد

كجا نا اهل پوياي صحيفه

اگر جويندگان، يابندگانند

تو هم مي باش جوياي صحيفه

به لوح دل ببايد نيك بنگاشت

خط زرين خواناي صحيفه

شگفتا در فشاني مي نمايد

عبارت هاي گوياي صحيفه

نمي بيند گزندي از حوادث

كتاب نغز و پاياي صحيفه

ستايش مر خدائي را كه برداشت

نفاد از گنج داراي صحيفه

به حق حق، نمي باشد گزافه

اگر خوانيم لولاي (3) صحيفه

قياس شكل برتر شد پديدار

ز صغرا و ز كبراي صحيفه

بيا سير و سفر آغاز بنما

به سوي پور زهراي صحيفه

برون آرش ز كنج طاق نسيان

بپاكن بزم ذكراي صحيفه

كليم الله با آن معجزاتش

بود حيران ز بيضاي صحيفه

درود ما به خاك پاي سجاد

به نام اوست طغراي صحيفه

هواي نفس بگذار و فزون شو

ز عرفاني وصاياي صحيفه

من و مائي رها كن، همت افزاي

نظر كن در ثناياي صحيفه

چرا از ياس، جان را خسته كردي

به دل افكن سجاياي صحيفه

شگفتي نيست گر در طول ايام

فزون گردند ابناي صحيفه

متاع نظم و نثر نكته دانان

كجا بهتر ز كالاي صحيفه؟

ز اعدا جملگي توش و توان رفت

خوشا حال احباي صحيفه

گريزان شو ز زقوم طبيعت

نشين در ظل طوباي صحيفه

وساوس مي رسد بر دل ز شيطان

تو آنگه شو ز بشراي صحيفه

بيا اي طفل جان، آسودگي كن

همي در مهد علياي صحيفه

ز زنگار گناهان پاك گردي

نيوشي گر ز خنياي صحيفه

بنوش اي طالب اسرار هستي

از آن پاكيزه صهباي صحيفه

مقيم خانه دنيا چرائي

سفر كن سوي زوراي صحيفه

چرا كاهل شدي خيز و عطا كن

حق اسماء حسناي صحيفه

بيا بگشاي چشم جان و بنگر

به كوه طور موساي صحيفه

حياتي نو به انسان ها ببخشد

دم جان بخش عيساي صحيفه

بسا ظلم و ستم بر اوليا رفت

عجب مظلوم يحياي صحيفه

رسد كي طاير انديشه ناب

به اولي و به اخراي صحيفه

تو را احرام بايد از هواجس

عجب عيدي است اضحاي صحيفه

دو دست خويش سوي آسمان كن

چو ره يابي به ژرفاي صحيفه

تو را در آسمان پرواز بخشد

نيايش هاي غراي صحيفه

الا اي پادشاه ملك هستي

به قربانت رعاياي صحيفه

نه هركس مي تواند گشت آگاه

ز اسرار و خفاياي صحيفه

خدا را مسالت دارم كه اسرار

ببينم در مراياي صحيفه

براي راه و رسم زندگاني

چه بهتر از فتاواي صحيفه

نباشد نزد رندان سحر خيز

نكوتر از قضاياي صحيفه

نداري گر رهي زي عالم غيب

كجا داني مزاياي صحيفه

خيال از دام شيطاني رهاكن

نه افسانه است عنقاي صحيفه

خدا را شكر مي گويم شبا روز

كه گشتم از اخلاي صحيفه

چو دست از جان بشوئي همچورندان

خدا بيني به اثناي صحيفه

بيا در سرزمين جان بيفشان

تولا و تبراي صحيفه

دلي خواهم خداوندا همه سوز

مباد آن دل كه اعماي صحيفه

كنون دلمردگي ها را رها كن

مشو غافل ز شبهاي صحيفه

طلب كن با بصيرت تا تواني

طريقت هاي مثلاي صحيفه

حجاب چهره جان را برافكن

بخوان درسي ز تقواي صحيفه

پس از قرآن، پس از نهج البلاغه

كتابي نيست همتاي صحيفه

مشام جان معطر بايدت كرد

در اين بستان شتاي صحيفه

در اينجا گوهر حكمت فراوان

فراز آمد مسماي صحيفه

كتب را درنورديديم و ليكن

كدامين است ياراي صحيفه

نسيم دلنوازي مي نوازد

گل و گلزار بوياي صحيفه

به هر حرفش هزاران در معني

پر از اسرار طاهاي صحيفه

گداي معرفت، حاجات خود را

بگيرد از عطاياي صحيفه

نديدم گرچه من بسيار گشتم

به جز «عارف » شكر خاي صحيفه

شاعر
سروده استاد دكتر احمد بهشتي (عارف)