بازگشت

عُجب در عمل


عجب بنا به فرموده اهل لغت، به معناي خودپسندي، خودبرتربيني، تكبّر، و از خود راضي بودن است.



همين حالت زشت است كه گروهي را در جوامع عزيز بي جهت كرد و نفاق و دوئيّت و بدبيني و جنگها و برتري نژاد را بر جامعه انساني تحميل نمود.



انسانِ از خود راضي، به چيزي و به كسي رحم نمي كند و ميل دارد انسانها در همه شئون به او تعظيم كرده و برده او باشند، و اگر تسليم خواسته هاي وي نگردند به اشدّ مجازات محكوم شوند.



انسان به نژاد و رنگ و علم و عمل و هنر خود نبايد عُجب بورزد، بلكه بايد در پيشگاه حضرت محبوب در هر شأني كه هست متواضع باشد، تا به اندازه استعداد و لياقتش مورد ستايش و مدح حضرت حق قرار گيرد و يا اولياء الهي از او به نيكي ياد كنند.



قرآن مجيد مي فرمايد:

ألَمْ تَرَ إلَي الَّذينَ يُزَكُّونَ أنْفُسَهُمْ بَلِ اللهُ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلا:(1)



آيا نديدي آنهايي را كه خودستاني مي كنند، واي خدا هر كس را بخواهد ستايش مي كند و كمترين ستمي به آنها نخواهد شد.

هُوَ أعْلَمُ بِكُمْ إذْ أنْشَأكُمْ مِنَ الأْرْضِ وَ إذْ أنْتُمْ أجِنَّةٌ في بُطُونِ اُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أنْفُسَكُمْ هُوَ أعْلَمُ بِمَنِ اتَّقي:(2)



خداوند به شما بندگان آگاهتر است، آنگاه كه شما را از خاك زمين آفريده و زماني در رحم مادرانتان جنين بوديد، پس اي خاكيان ضعيف خودستايي مكنيد، او كه آفريننده شماست به حال هر كس كه اهل تقواست داناتر است.



راستي چه معنا دارد كه انسان خاكي خودش يا عمل نيكش را بزرگ و شايسته به حساب آورد و به آن شادي و خوشحالي كند، و خود يا كارش را به رخ مردم بكشد. ما كه يك زماني خاك، سپس نطفه، آنگاه جنين و پس از چندي طفل خردسال و پس از آن داراي جسمي معمولي، و روزي هم به خاك گور مي رويم چه جاي عُجب و خوپسندي داريم؟



البته خوشحالي از عمل از باب شكر و توفيقي كه رفيق راه شده، از نظر قواعد شرعي مانعي ندارد. بايد مواظبت كرد كه كار انسان به عُجب نكشد، عُجبي كه زمينه تحقّق هرگونه ظلم به مردم و پايمال كردن حقوق انسانهاست.



اسحاق بن عمّار مي گويد: حضرت صادق((عليه السلام)) مي فرمايد: عابدي نزد عالمي رفت، عالم به او گفت: نمازت چگونه است؟ گفت: از مثل مني درباره عبادتش مي پرسند؟ من سالهاست خدا را عبادت مي كنم، گفت: گريه ات چگونه است؟ گفت: به اندازه اي كه اشكم بر چهره ام مي ريزد، عالم گفت: اگر خنده مي كردي و خائف و ترسناك از عاقبت بودي، بهتر از اين بود كه گريه كني و به آن فخر بفروشي، كه كوشش و سعي فخر فروش به جايي نمي رسد!(3)



امام صادق((عليه السلام)) فرمود:

مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَكَ:(4)



عجب بر هر كس وارد شود هلاك مي گردد.



علامه مجلسي مي فرمايد: مراد از هلاكت، استحقاق عذاب الهي است.



از حضرت باقر يا امام صادق((عليهما السلام)) روايت شده: دو نفر وارده مسجد شدند، يكي عابد و ديگري فاسق، سپس هر دو از مسجد خارج شدند در حالي كه فاسقْ صدّيق، و عابدْ فاسق شده بود. اين بدين علت بود كه عابد در عبادتش اهل فخر و خودپسندي گشت، و فاسق بر گناهش دچار پشيماني شد و از حضرت حق طلب مغفرت نمود.(5)



خداوند به داود((عليه السلام)) خطاب كرد:

يا داوُودُ بَشِّرِ الْمُذْنِبينَ، وَ أنْذِرِ الصِّدّيقينَ. قالَ: كَيْفَ اُبَشِّرُ الْمُذْنِبينَ وَاُنْذِرُ الصِّدّيقينَ؟! قالَ: يا داوُودُ بَشِّرِ الْمُذْنِبينَ أنّي أقْبَلُ التَّوْبَةَ، وَ أعْفُو عَنِ الذَّنْبِ، وَ اُنْذِرِ الصِّدّيقينَ ألاّيُعْجَبُوا بِأعْمالِهِمْ فَإنَّهُ لَيْسَ عَبْدٌ أنْصَبُهُ لِلْحِسابِ إلاّ هَلَكَ:(6)



اي داود، گناهكاران بشارت بده، و صدّيقين را بترسان. عرضه داشت: چگونه آلودگان را بشارت دهم و پاكان را بترسانم؟ خطاب رسيد: به گنهكاران بشارت قبول توبه بده و اينكه از معاصي آنان عفو مي كنم، و پاكان را بگو به اعمال خود عُجب نورزند، كه احدي نيست كه برايش ميزان اعمال بپا كنم مگر اينكه هلاك گردد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. نساء، 49.



2. نجم، 32.



3. «كافي»ج2، ص313 و 314.



4. «بحار» ج72، ص309 و 312.



5. «كافي»ج2، ص313 و 314.



6. «بحار» ج72، ص309 و 312.



معناي جمله اين است كه خوبيها و شكر انسان با نعمتي از نعمتهاي حق برابري نمي كند، اگر بخواهند نعمتها را با عبادات و نيكيها بسنجند براي كسي چيزي باقي نمي ماند.



اميرالمؤمنين((عليه السلام)) در جملاتي بسيار زيبا و پرمعنا مي فرمايد:

اَلْعُجْبُ هَلاكٌ، وَ الصَّبْرُ مِلاكٌ:(1)



عُجب هلاكت، و صبر ملاك نجات است.

لا وَحْدَةَ وَ لا وَحْشَةَ أوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ:(2)



تنهايي و وحشتي وحشتناك تر از عُجب نيست.

سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَاللهِ مِنْ حنَة تُعْجِبُكَ:(3)



آن بدي كه تو را بدحال كند و بيازارد، در پيشگاه خدا بهتر است از حسنه اي كه تو را به عُجب آورد.

اي پسر در جهل ماندي تا ابد *** چون ندانستي ز اسرار صمد

رد كني مرد خدا را در جهان *** لاجرم گيرد به مرگت اين لسان

واي بر آنكس كه او را رد كند *** بيخ اسرار دل خود را كَند

اي ز نادانيّ خود حيران شده *** همچو گمراهان سرگردان شده

حيف اوقاتي كه داراي در جهان *** مي روي زينجا به صد حسرت بدان

تو يقين كه دوست را نشناختي *** زان جهت نقد تنت درباختي

اين جهان بهر تو پيدا آمده *** واندر او صد شور و غوغا آمده

ديده معني تو داري درنگر *** تا شوي واقف ز حالات بشر

صورت خيرالبشر همراه توست *** عرش اعظم نيز منزلگاه توست

اندر اين عالم وجود كاملي *** بلكه بهتر از جميع حاملي

تو دُر درياي سرّ داوري *** بلكه روشن تر ز شمع خاوري

تو به دنيا بهر كاري آمدي *** اندر او مقصود ياري آمدي

اين جهان بشناس و رو از وي برون *** تا نيفتي اندر اين غرقاب خون

خداوند يار مظلومان و خصم ظالمان است


وجود مقدس حضرت حق، چون انسان را بيافريد، خورشيد نبوت و امامت، و چراغ پر فروغ عقل و خرد را فرا راه او قرار داد، تا به اسرار و رموز جهان، و به عظمت شخصيت خود، و به قوانين و مقّرراتي كه سلامت همه جانبه وي را در زندگي دنيا، و سعادت و خوشبختي او را در قيامت تضمين مي كند واقف و آگاه گردد.



رسالت انبياء و امامت امامان عطيه اي عظيم و نعمتي بزرگ از جانبت حضرت محبوب به انسان بود.



حيات طيبه و زندگي پاك، و ثواب آخرت و بهشت عنبر سرشت، معلول پيروي از انبياء، و نتيجه اطاعت از سفيران پاك الهي است.



نبوت و امامت حصن حصين حضرت حق، و ضامن حفظ انسان از خطر، و عامل شكوفائي همه استعدادهاي بشر، و ترسيم كننده صراط مستقيم حضرت ربّ براي انسان است.



انبيا و امامان راه زندگي صحيح رابه انسان نماياندند، و هر آنچه در مسير هدايت و رشد و كمال نياز داشت به او فهماندند، و وي را به تمام منافع و خطرات مادي و معنوي آگاه كردند.



انبيا و ائمه كليه مسائل مربوط به عقايد حقه، و حسنات اخلاقي، و اعمال صالحه را در اختيار بشر قرار دادند، و در اين زمينه از چيزي فروگذار نكرده، و براي هدايت و دستگيري انسان تا سر حّد نثار جان در راه خدا كوشيدند.



انبياء و امامان با كتابهاي الهي خود، و دستورات و قوانين جامعي كه داشتند، انسان را دعوت به آبادي دنيا و عمارت آخرت كردند.



آن بزرگواران از آدميان خواستند در تمام امور حيات به حقوق مربوط به خود قانع باشند، و در همه زمينه ها حق وحقوق ديگران را رعايت نمايند.



آنان از مردم خواستند از هر گونه ظلم و ستمي به ديگران و حتي به حيوانات بپرهيزند، و آنچه مربوط به ديگران است بگذارند در دست آنان بماند، و از غارت و غضب، و دزدي و رشوه، و خيانت و جنايت، و غل و غش و حيله و مكر و ثروت اندوزي، و تعطيل حق ديگران خودداري نمايند.



در حاليكه وجود مقدس حضرت ربّ، حجت همه جانبه خود را نسبت به بندگان تمام كرده، و زمينه اي براي تجاوز باقي نگذاشته، چنانچه ظلمي به كسي واقع شود، آتش غضب و خشمش نسبت به ظالم افروخته مي گردد، و مظلوم را پناه داده زمينه انتقام او را يا بدست خودش، يا بوسيله ديگران از ظالم فراهم مي نمايد، و چنانچه بنا به عللي در دنيا، از ستم پيشه انتقام مظلوم را نگيرد، وي را در قيامت به عذابي دچار مي كند كه راه نجاتي براي او نباشد.



اين معنا از ابتداي زندگي انسان در دنيا عملا نسبت به ظالم و مظلوم مسلّم بوده وموضوعي است كه نسبت به وضع قيامتي آن هيچگونه شك و ترديدي وجود ندارد.



حق مظلوم در اين دنيا و در جهان آخرت محال است از بين برود، و انتقام از ظالم چيزي نيست كه فراموش گردد، كه حضرت حق عالم به همه امور و سميع و بصير، و خبير و عليم و نسبت به كليّه برنامه ها گواه و شهيد و آگاه وشاهد است.



حضرت او به كسي كه به ناحق مورد ظلم واقع شده رحيم و مهربان، و نسبت به ظالم وستمگر خصم و دشمن است.



مظلوم با شخصيت و صابر كه قدمي از راه حق فراتر نمي نهد، و در تمام امور برابر با خواسته هاي حق زندگي مي كند، و منتظر مي ماند تا خداوند زمينه انتقام را برايش فراهم آورد، تا بدست خود و ياري مردم مؤمن حقش را از ظالم بگيرد7 محبوب خدا، و ستمگر نابكار، و متكبر غدّار، و فخر فروش از خود راضي منفور و مبغوض خدا است.



ياري حضرت حق به فرموده حضرت سجادعليه السلام به مظلوم نزديك، و كمك و عون حضرت جبار و صاحب انتقام از ستمكار دور است.