بازگشت

اختيار باطل بر حق


فكر مي كنم بتوان گفت تمام مفاسدي كه در تمام روزگاران دامن حيات انسان را لكّه دار كرد و از او كه ذاتاً موجودي پاك و لايق خلافت رب الافلاك بود، حيواني وحشي، درنده اي بي نظير، آلوده اي ظالم و بدمستي زنگي ساخت، انتخاب باطل بر حق نور بر ظلمت و سلامت بر مرض و دنيا بر آخرت و حقيقت بر غيرحقيقت بود.



اين اختيار و انتخاب، ناشي از هواي نفس، و طغيان غرائز و شهوات و خودخواهي و عافيت طلبي، و تكبر و غرور است. انتخاب نمرود بر ابراهيم، فرعون بر موسي، ستمگران يهود بر عيسي، ابوسفيان بر احمد((صلي الله عليه وآله))، مُعاويه بر علي((عليه السلام)) و حضرت مجتبي، و يزيد پليد بر حضرت سيّدالشهداءو..... چه ستم سنگين و ظلم قبيحي بود كه بر پيكره انسانيت در طول تاريخ فرود آمد.



عجيب است كه بعضي از آدميان در حالي كه حقيقت حق را كه همراه با دليل و برهان و حجت از آفتاب روشن تر است و بدون شك ضامن سعادت دنيا و آخرت است رها كرده، و براي عيش و نوش چند روزه به اختيار باطل و انتخاب شيطان دست مي زنند.



اگر اين مسأله نبود، عدالت همه شئون حيات انسان را فرامي گرفت و حق به حقدار مي رسيد و انسانيت و كرامت اوج خود را نشان مي داد.



راستي كه اين نقطه عجيب لغزشگاه وحشتناكي است و بايد با تمام وجود از حضرت ذوالجود خواست كه ما را از بلاي آن حفظ فرمايد، و بر ما نرسد روزي كه به خاطر شكم و شهوت و پُست و مقام، حق را رها كرده به باطل گرايش پيدا كنيم.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «رياش السالكين» ص125.

دلا نزد كسي بنشين كه او از دل خبر دارد *** به زير آن درختي رو كه او گلهاي تر دارد

در اين بازار عطاران مرو هر سو چو بيكاران *** به دكّان كسي بنشين كه در دكّان شكر دارد

ترازو گر نداري پس تو را زو ره زند هر كس *** يكي قلبي بيارايد تو پنداري كه زر دارد

تو را بر در نشاند او به طرّاري كه مي آيد *** تو منشين منتظر بر در كه آن خانه دو در خانه دارد

به هر ديگي كه مي جوشد مياور كاسه و منشين *** كه هر ديگي كه مي جوشد درون چيزي دگر دارد

نه هر كِلكي شكر دارد، نه هر زيري زبر دارد *** نه هر چشمي نظر دارد، نه هر بحري گهر دارد

بنال اي بلبل دستان، ازيرا ناله مستان *** ميان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

بنه سرگر نمي گنجي كه اندر چشمه سوزن *** اگر رشته نمي گنجد از آن باشد كه سر دارد

چراغ است اين دل بيدار، به زير دامنش مي دار *** از اين باد و هوا بگذر خوايش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتي مقيم چشمه اي گشتي *** حريف همدمي گشتي كه آبي بر جگر دارد

چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را ماني *** كه ميوه نو دهد دايم درون دل سفر دارد

دعاي سيزدهم


درخواست نيازمنديها از خداوند



اَللَّهُمَّ يَا مُنْتَهَي مَطْلَبِ الْحَاجَاتِ وَ يَا مَنْ عِنْدَهُ نَيْلُ الطَّلِبَاتِ وَ يَا مَنْ لاَ يَبِيعُ نِعَمَهُ بِالْأَثْمَانِ وَ يَا مَنْ لاَ يُكَدِّرُ عَطَايَاهُ بِالاِمْتِنَانِ وَ يَا مَنْ يُسْتَغْنَي بِهِ وَ لاَ يُسْتَغْنَي عَنْهُ وَ يَا مَنْ يُرْغَبُ إِلَيْهِ وَ لاَ يُرْغَبُ عَنْهُ وَ يَا مَنْ لاَ تُفْنِي خَزَائِنَهُ الْمائِلُ وَ يَا مَنْ لاَ تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوائِلُ وَ يَا مَنْ لاَ تَنْقَطِعُ عَنْهُ حَوَائِجُ الْمُحْتَاجِينَ وَ يَا مَنْ لاَيُعَنِّيهِ دُعَاءُ الدَّاعِينَ تَمَدَّحْتَ بِالْغَنَاءِ عَنْ خَلْقِكَ وَ أَنْتَ أَهْلُ الْغِنَي عَنْهُمْ وَ نبْتَهُمْ إِلَي الْفَقْرِ وَ هُمْ أَهْلُ الْفَقْرِ إِلَيْكَ فَمَنْ حَاوَلَ سَدَّ خَلَّتِهِ مِنْ عِنْدِكَ وَ رَامَ صَرْفَ الْفَقْرِ عَنْ نَفْسِهِ بِكَ فَقَدْ طَلَبَ حَاجَتَهُ فِي مَظَانِّهَا وَ أَتَي طَلِبَتَهُ مِنْ وَجْهِهَاوَ مَنْ تَوَجَّهَ بِحَاجَتِهِ إِلَي أَحَد مِنْ خَلْقِكَ أَوْ جَعَلَهُ سَبَبَ نُجْحِهَا دُونَكَ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْحِرْمَانِ وَ اسْتَحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَوْتَ الْإِحْسَانِ



اَللَّهُمَّ وَ لِي إِلَيْكَ حَاجَةٌ قَدْ قَصَّرَ عَنْهَا جُهْدِي



وَ تَقَطَّعَتْ دُونَهَا حِيَلِي وَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي رَفْعَهَا إِلَي مَنْ يَرْفَعُ حَوَائِجَهُ إِلَيْكَ وَ لاَ يَسْتَغْنِي فِي طَلِبَاتِهِ عَنْكَ



وَ هِيَ زَلَّةٌ مِنْ زَلَلِ الْخَاطِئِينَ وَ عَثْرَةٌ مِنْ عَثَرَاتِ الْمُذْنِبِينَ



ثُمَّ انْتَبَهْتُ بِتَذْكِيرِكَ لِي مِنْ غَفْلَتِي وَ نَهَضْتُ بِتَوْفِيقِكَ مِنْ زَلَّتِي وَ رَجَعْتُ وَ نَكَصْتُ بِتَسْدِيدِكَ عَنْ عَثْرَتِي



وَ قُلْتُ سُبْحَانَ رَبِّي كَيْفَ يَسْأَلُ مُحْتَاجٌ مُحْتَاجاً وَ أَنَّي يَرْغَبُ مُعْدِمٌ إِلَي مُعْدِم



فَقَصَدْتُكَ يَا إِلَهِي بِالرَّغْبَةِ وَ أَوْفَدْتُ عَلَيْكَ رَجَائِي بِالثِّقَةِ بِكَ



وَ عَلِمْتُ أَنَّ كَثِيرَ مَا أَسْاَلُكَ يَسِيرٌ فِي وُجْدِكَ وَ أَنَّ خَطِيرَ مَا أَسْتَوْهِبُكَ حَقِيرٌ فِي وُسْعِكَ



وَ أَنَّ كَرَمَكَ لاَ يَضِيقُ عَنْ سُؤَالِ أَحَد وَ أَنَّ يَدَكَ بِالْعَطَايَا أَعْلَي مِنْ كُلِّ يَد



اَللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ احْمِلْنِي بِكَرَمِكَ عَلَي التَّفَضُّلِ وَ لاَ تَحْمِلْنِي بِعَدْلِكَ عَلَي الاِسْتِحْقَاقِ ححح



فَمَا أَنَا بِأَوَّلِ رَاغِب رَغِبَ إِلَيْكَ فَأَعْطَيْتَهُ وَ هُوَ يَسْتَحِقُّ الْمَنْعَ وَ لاَ بِأَوَّلِ سَائِل سَأَلَكَ فَأَفْضَلْتَ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَسْتَوْجِبُ الْحِرْمَانَ



اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ كُنْ لِدُعَائِي مُجِيباً وَ مِنْ نِدَائِي قَرِيباً وَ لِتَضَرُّعِي رَاحِماً وَ لِصَوْتِي سَامِعاً



وَ لاَ تَقْطَعْ رَجَائِي عَنْكَ وَ لاَ تَبُتَّ سَبَبِي مِنْكَ وَ لاَ تُوَجِّهْنِي فِي حَاجَتِي هَذِهِ وَ غَيْرِهَا إِلَي سِوَاكَ



وَ تَوَلَّنِي بِنُجْحِ طَلِبَتِي وَ قَضَاءِ حَاجَتِي وَ نَيْلِ سُؤْلِي قَبْلَ زَوَالِي عَنْ مَوْقِفِي هَذَا بِتَيْسِيرِكَ لِيَ الْعَسِيرَ وَ حُسْنِ تَقْدِيرِكَ لِي فِي جَمِيعِ الْأُمُورِ



وَ صَلِّ عَلَي مُحَمَّد وَ آلِهِ صَلاَةً دَائِمَةً نَامِيَةً لاَ انْقِطَاعَ لِأَبَدِهَا وَ لاَ مُنْتَهَي لِأَمَدِهَا



وَ اجْعَلْ ذَلِكَ عَوْناً لِي وَ سَبَباً لِنَجَاحِ طَلِبَتِي إِنَّكَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ



وَ مِنْ حَاجَتِي يَا رَبِّ



كَذَا وَ كَذَا (وَ تَذْكُرُ حَاجَتَكَ ثُمَّ تَسْجُدُ وَ تَقُولُ فِي سُجُودِكَ)



فَضْلُكَ آننِي وَ إِحْسَانُكَ دَلَّنِي فَأَسْأَلُكَ بِكَ وَ بِمُحَمَّد وَ آلِهِ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِمْ أَن لاَ تَرُدَّنِي خَائِباً اَللَّهُمَّ يَا مُنْتَهَي مَطْلَبِ الْحَاجَاتِ وَ يَا مَنْ عِنْدَهُ نَيْلُ الطَّلِبَاتِ وَ يَا مَنْ لاَ يَبِيعُ نِعَمَهُ بِالْأَثْمَانِ وَ يَا مَنْ لاَ يُكَدِّرُ عَطَايَاهُ بِالاِمْتِنَانِ وَ يَا مَنْ يُسْتَغْنَي بِهِ وَ لاَ يُسْتَغْنَي عَنْهُ وَ يَا مَنْ يُرْغَبُ إِلَيْهِ وَ لاَ يُرْغَبُ عَنْهُ وَ يَا مَنْ لاَ تُفْنِي خَزَائِنَهُ الْمائِلُ وَ يَا مَنْ لاَ تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوائِلُ وَ يَا مَنْ لاَ تَنْقَطِعُ عَنْهُ حَوَائِجُ الْمُحْتَاجِينَ وَ يَا مَنْ لاَيُعَنِّيهِ دُعَاءُ الدَّاعِينَ



«الهي اي وحود مقدسي كه منتهاي درخواست حاجاتي، چرا كه هر كس در انجام حاجاتش از غير تو نااميد شود به تو روي آورده دست نياز بسوي تو دراز مي كند، يا اينكه بازگشت رفع حوائج بدست بندگانت به توست،زيرا اسباب و وسائل را بدست بندگان براي رفع نيازها تو فراهم مي آوري.



اي آن كه گشايش گره رسيده به خواستهها نزد اوست، و اي آن كه نعمتهايش را در برابر قيمت ها معامله نمي كند، بلكه عنايت نعمت از باب احسان و تفضل است نه از باب داد و ستد، كه دادو ستد كار مخلوق است نه برنامه حضرت رب العزّه.



و اي مهربان مولائي كه عنايات و بخشش هايش را به منّت گزراردن تيره نمي سازد، و باري بر دوش عبادش در ارائه نعمت به سبب منت نمي گذارد.



كه منت گذاري به اين معني نشانه پستي و كوچكي و كمي همت شخص است، چون احسان خود و كار نيكش را بزرگ مي بندارد، ولي خداي عزيز منزه از اين راه و روش است، زيرا عناياتش هر چند بزرگ باشد در برابر عظمتش كوچك است، و او خدائي نيست كه دربرابر عنايت كردن نعمت مادي منتي بر بندگان داشته باشد.



اي آن كه بهحضرت او كه مستجمع جميع صفات كماليه است نيازمندان بي نياز مي شوند، و هرگز از او بي نياز نمي گردند.



و اي آن كه از همه سو و ز همه رو به او روي آورند، و از او روي گردان نمي توانند شد.



و اي آن كه درخواست ها، دعاها، نيازمنديها، گنجينه نعمت ها و بخشش هايش را نابود نمي گرداند، زيرا نعمت هاي حضرت او حّد و حدودي ندارد.



و اي آن كه علل و اسباب و دست آويزها حكمت او را تغيير نمي دهد، چرا كه حضرت او هر چه را به صلاح بندگان ببيند مقدر مي فرمايد، نه هر چه را بخواهند!



و اي آن كه حاجت نيازمندان به او قطع نمي شود، و اي آن كه دعاي دعاكنندگان او را به رنج و مشقّت نمي اندازد، چرا كه رنجه شدن و خسته شدن از لوازم جسم است و او منزه از جسم است».



در جملات ملكوتي و آسماني بالا كه ابتداي دعاي سيزدهم صحيفه حضرت زين العابدين عليه السلام است وجود مقدس پروردگار از زبان امام چهارم كه بنده خاص خدا، و قلبش غرق معرفت است معرفي شده، و حضرت انسان را به اين معنا توجه داده اند كه در وقت نياز و حاجت، كه از ابتداي عمر تا لحظه آخر آنست، بايد عرض نياز و فقر و احتياج را فقط و فقط به پيشگاه مقدس حضرت ربّ العزّه برد، كه كليد حلّ هر مشكلي بدست اوست، و خزائن ملك و ملكوت در كف قدرت آن منبع لطف و كرامت است، و تنها او مي باشد كه اسباب و وسائل رفع حاجت را چه بوسيله امور طبيعيه و يا بدست انسانها فراهم مي آورد.



ذات مقدسي كه بي نهايت در بي نهايت لطف، كرم، رحمت و عنايت، مهر و مرحمت، عشق و محبت، قدرت و سطوت، كرامت و عظمت است.



وجود مباركي كه تمام هستي و اجزايش به اراده حكيمانه او بوجود آمده، و به اراده حكيمانه او ادامه حيات مي دهد.



خداوندي كه مخلوقات را آفريده، و هر يك را به راهي كه بايد هدايت فرموده و روزي آنان را به فراخور حالشان از سفره رحمت و لطف عنايت مي فرمايد.



پروردگاري كه بر اساس مصلحت موجودات زمينه حيات را براي آنان فراهم آورده، و كلّ عناصر هستي نياز خود را به او برطرف كرده، و به پيشگاهش عاشقانه رغبت دارند.



خزائن هستي او، و منابع نعمتش با دعا و درخواست موجودات، كه هر يك به اندازه خود و بيش از اندازه از آن خزائن و منابع خرج مي كنند تمام نمي شود.



خداوند مهرباني كه شرط روزي دادنش فقط و فقط بودن مخلوق است و بس.



عزيزي كه خواهنده و خواننده اي از پيشگاهش مأيوس و نااميد بر نمي گردد.



مهربان مولائي كه در حريمش عرض حاجت پايان نمي پذيرد، زيرا تمام موجودات در ظاهر و باطن وجودشان گدا و محتاج او هستند.



پروردگاري كه قدري و علتّي نمي تواند مانع از عطايش گردد، و حاجبي بين او و بندگانش وجود ندارد.



آقا و كريمي كه بخاطر گناه بندگان مانع از رسيدن روزي به آنان نيست. حكيم خبير، محدث بصير، فيلسوف شهير، عارف كم نظير حضرت فيض كاشاني به پيشگاه حضرتش عرضه مي دارد:

بي دل و جان بسر شود بي تو به سر نمي شود *** بي دو جهان بسر شود بي تو بسر نمي شود

بي سر و پا بسر شود بي تن و جان بسر شود *** بي من و ما بسر شود بي تو بسر نمي شود

درد مرا دوا تويي رنج مرا شفا تويي *** تشنه ام و سقا تويي بي تو بسر نمي شود

در دل و جان من توئي گنج نهان من توئي *** جان و جهان من توئي بي تو بسر نمي شود

يار من و تبار من مونس غمگسار من *** حاصل كار و بار من بي تو بسر نمي شود

جان به غمت كنم گرو تن شود از فنا بشو *** هر چه بجز تو گو برو بي تو بسر نمي شود

غير تو گو برو ببادغير تو گو برو زياد *** بي تو مرا دمي مباد بي تو بسر نمي شود

كوثر و حور گو مباش قصر بلور گو مباش *** حلّه نور گو مباش بي تو بسر نمي شود

آب حيات من توئي فوز و نجات من توئي *** صوم و صلات من توئي بي تو بسر نمي شود

گر ز تو رو كنم بغير ور به تو رو كنم زغير *** جانب توست هر دو سير بي تو بسر نمي شود

گر زبرت جدا شوم يا زغمت رها شوم *** خود تو بگو كجا روم بي تو بسر نمي شود

فيض زحرف بس كند پنبه درين جرس كند *** ذكر تو بي نفس كند بي تو بسر نمي شود