بازگشت

غلبه حمّيت و تعصّب بيجا


حمّيت و عصبيت به معناي پافشاري و اصرار در امر باطل و ضدّ حقيقت است و اين حالتْ خويي بس ناپسند و عاملي براي ورود در انواع گناهان و منشأ بسياري از بدبختي ها در خانواده و اجتماع است.



طرفداري از ناحق در هر زمينه اي كه باشد امري ناپسند و بسيار زشت و مورث غضب حضرت حق است. انسان در هر حالتي و هر موقعيتي و نسبت به هر كسي با تمام وجود بايد طرفدار حق باشد، گر چه اين طرفداري به ضرر او انجام شود.



از امام چهارم((عليه السلام)) درباره عصبيت سؤال شد، حضرت فرمودند:

اَلْعَصَبِيَّةُ الَّتي يَأْثُم عَلَيْها صاحِبُها أنْ يَرَي الرَّجُلُ شِرارَ قَوْمِهِ خَيْراً مِنْ خِيارِ قَوْم آخَرينَ، وَ لَيْسَ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أنْ يُحِبَّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَ لكِنْ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ أنْ يُعينَ قَوْمَهُ عَلَي الظُّلمِ:(1)



عصبيّتي كه دارنده آن معصيتكار است، آن است كه شخص بَدان قوم خود را بهتر از نيكان قوم ديگران ببيند. البته محبت انسان به اقوامش از عصبيت نيست، عصبيت كمك دادن به اقوام در راه ظلم و ستمكاري است.



آنان كه در زمينه هاي باطل و ناحق حمّيت و عصبيت به خرج مي دهند، به فرموده حضرت زين العابدين سخط حضرت حق را به رضايت مخلوق مي خرند. قرآن مجيد حمّيت و عصبيت بيجا را از شئون كفر دانسته و اين حالت حيواني را كه مولود جهل و غرور و خشم و غضب است در سوره فتح مردود دانسته:

إذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فِأْنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلي رَسُولِهِ وَ عَلَي رَسُولِهِ وَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ وَ ألْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوي وَ كانُوا أحَقَّ بِها وَ أهْلَها وَ كانَ اللهُ بِكُلِّ شَيْء عَليماً:(2)



در آيه شريفه اشاره به ماجراي حديبيّه است. نخست به يكي از مهم ترين عوامل بازدارنده كفّار از ايمان به خدا و پيامبر((صلي الله عليه وآله)) و تسليم در مقابل حق و عدالت اشاره كرده مي گويد: «به خاطر بياوريد هنگامي كه كافران در دلهاي خود نخوت و خشم جاهليت را قرار دادند»، و به خاطر آن مانع ورود پامبر((صلي الله عليه وآله)) و مؤمنان به خانه خدا و انجام مراسم عمره و قرباني شدند و گفتند اگر اينها كه در ميدان جنگ پدران و برادران ما را كشته اند وارد سرزمين و خانه هاي ما شوند و سالم بازگردند، عرب درباره ما چه خواهد گفت و چه خواهد گفت و چه اعتبار و حيثيتي براي ما باقي مي ماند؟!



اين كبر غرور و تعصّب و خشم جاهلي، حتي مانع از آن شد كه هنگام تنظيم صلحنامه حديبيّه نام خدا را به صورت: بسم الله الرحمن الرحيم بنويسند، بياورند، با اينكه آداب و سنن آنها مي گفت كه زيارت خانه خدا براي همه مجاز، و سرزمين مكّه حرم امن است، حتي اگر كسي قاتل پدر خويش را در آن سرزمين يا در مراسم حج و عمره مي ديد مزاحم او نمي شد.



آنها با اين عمل هم احترام خانه خدا و حرم امن او را شكستند و هم سنّت هاي خود را زير پا گذاشتند و هم پرده ضخيمي ميان خود و حقيقت كشيدند، و چنين است اثرات مرگبار حمّيت هاي جاهليت.



حمّيت در اصل از ماده «حَمي» بر وزن حمد به معني حرارتي است كه از آتش يا خورشيد يا بدن انسان و مانند آنبه وجود مي آيد. و به حالت خشم و همچنين نخوت و تعصّب خشم آلود نيز حمّيت مي گويند. اين حالتي است كه بر اثر جهل و كوتاهي فكر و انحطاط فرهنگي مخصوصاً در ميان اقوام جاهلي، (و جوامع دچار جاهليت قرن بيستم) فراوان است و سرچشمه بسياري از جنگها و خونريزيهاي آنها مي شود.



در مقابل آن، خداوند حالت سكينه و آرامش را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود. اين آرامش كه مولود ايمان و اعتقاد به خداوند و اعتقاد بر لطف او بود، آنها را به خونسردي و تسلّط بر نفس دعوت كرد و آتش خشمشان را فرو نشاند، تا آنجا كه براي حفظ اهداف بزرگ خود حاضر شدند جمله بسم الله الرحمن الرحيم را كه رمز اسلام در شروع كارها بود بردارند و بجاي آن بسمك اللّهمّ كه از يادگارهاي دوران گذشته عرب بود در آغاز صلحنامه بنگارند، و حتي لقب رسول الله را از كنار نام گرامي محمد((صلي الله عليه وآله)) حدف كنند، و حاضر شدند كه بر خلاف عشق و علاقه سوزاني كه به زيارت خانه خدا و مراسم عمره داشتند از همانجا به سوي مدينه باز گردند، و شترهاي خود را بر خلاف سنّت حجّ و عمره در همانجا قرباني كنند و بدون انجام مناسك از احرام درآيند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «كافي» ج2، ص308.



2. فتح، 26.



آري حاضر شدند دندان بر جگر بگذارند و در برابر همه اين ناملايمات صبر و شكيبايي بخرج دهند، در صورتي كه اگر حمّيت جاهليت بر آنها حاكم بود هر يك از اينها كافي بود كه آتش جنگ را در آن سرزمين شعلهور سازد. آري فرهگ جاهليت (يعني فرهنگ جداي از خدا) دعوت به حمّيت و تعصّب و خشم جاهلي مي كند، ولي فرهنگ اسلام به سكينه و آرامش و تسلّط بر نفس.



آنگاه مي فرمايد: خداوند آنها را به كلمه تقوا ملزم ساخت، يعني روح تقوا را در قلوبشان افكند و آنها از هر كس سزاوارتر و شايسته تر و اهل و محل آن بودند. به هر حال مسلمانان در آن لحظات حساس گرفتار خشم و عصبانيت و تعصّب و نخوت نشدند و سرنوشت درخشاني را كه خداوند در ماجراي حديبيّه براي آنها رقم زده بود با آتش جهل و خشم نسوزاندند، زيرا مي گويد: مسلمانان از همه سزاوارتر به اقوا بودند و اهل و محل آن.



بديهي است از يك مشت جمعيت خرافي و نادان و بت پرستان جز حمّيت جاهليت انتظار نمي رفت، ولي از مسلمانان موحّدي كه ساليان دراز در مكتب قرآن پرورش يافته بودند چنين خلق و خوي جاهلي غير منتظره بود، آنچه از آنها انتظار مي رفت همان سكينه و وقار و تقوا بود كه در حديبيه به نمايش گذاردند، هر چند نزديك بود بعضي از تند خويان ناشكيبا كه شايد رسوباتي از گذشته را با خود داشتند اين سدّ نيرومند را بشكند و جنجالي برپا كنند، اما سكينه و وقار پيامبر((صلي الله عليه وآله)) همچون آبي بر اين آتش ريخته شد و خاموش گشت.



در پايان آيه مي فرمايد: و خداوند به هر چيزي عالم و آگاه بوده و هست. او هم نيّات سوء كفار را مي داند و هم پاكدلي مؤمنان راستين را، در اينجا سكينه و تقوا نازل مي كند و در آنجا حمّيت جاهليت را مسلّط مي سازد، كه خداوند هر قوم و ملّتي را به مقدار شايستگي هايشان مشمول لطف و رحمت خود مي سازد و يا خشم و غضبش.



به هر حال شك نيست كه وجود چنين حالتي در فرد يا جامعه باعث عقب ماندگي و سقوط آن جامعه است، پرده هاي سنگيني بر عقل و فكر انسان مي افكند و او را از درك صحيح و تشخيص سالم بازمي دارد و گاه تمام مصالح او را به باد فنا مي دهد.



بهترين راه مبارزه با اين خوي زشت و طريق نجات از اين مهلكه بزرگ تلاش و كوشش براي بالابردن فرهنگ و فكر و ايمان هر قوم و جمعيت است. در حقيقت داروي اين درد را قرآن مجيد در همين آيه مورد بحث بيان كرده، آنجا كه در نقطه مقابل آن از مؤمناني بحث مي كند كه داراي سكينه و روح تقوا هستند، بنابراين آنجا كه ايمان و سكينه و تقواست حمّيت جاهليت نيست، و آنجا كه حمّيت جاهليت است ايمان و سكينه و تقوا نيست.(1)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «تفسير نمونه» ج22، ص95.

نور جان در ظلمت آباد بدن گم كرده ام *** آه از اين يوسف كه من در پيرهن گم كرده ام

وحدت از ياد دوئي اندوه كثرت مي كند *** در وطن ز انديشه غربت وطن گم كرده ام

چون نم اشكي كه از مژگان فرو ريزد به خاك *** خويش را در نقش پاي خويشتن گم كرده ام

از زبان ديگران درد دلم بايد شنيد *** كز ضعيفي ها چو ني راه سخن گم كرده ام

موج دريا در كنارم از تك و پويم مپرس *** آنچه من گم كرده ام نايافتن گم كرده ام

گر عدم حايل نباشد زندگي موهوم نيست *** عالمي را در خيال آن دهن گم كرده ام

تا كجا يا رب نُوي دوزد گريبان مرا *** چون گل اينجا يك جهان دلق كهن گم كرده ام

شوخي پرواز من رنگ بهار نازكي است *** چون پرطاوس خود را در چمن گم كرده ام

چون نفس از مدّعاي جست و جو آگه نِيَم *** اين قَدَر دانم كه چيزي هست و من گم كرده ام

هيچ جا بيدل سراغ رنگهاي رفته نيست *** صد نگه چون شمع در هر انجمن گم كرده ام



حمّيت و عصبيّت در صورتي كه در مسير حق به كار گرفته شود از نظر اولياء دين ممدوح است. اخلاقيِ بزرگ، و عارف نامدار، ملاّ مهدي نراقي مي فرمايد: غيرت و حمّيت عبارت است از سعي در محافظت آنچه نگاهباني آن لازم است. و آن نتيجه شجاعت و بزرگي و قوّت نفس و از ملكات شريفه است و مردانگي به آن تحقق مي يابد و فاقد آن از مردان به شمار نمي رود.



رسول خدا((صلي الله عليه وآله)) فرمود:

إنَّ اللهَ يَغارُ، وَ الْمُؤْمِنُ يَغارُ، وَ غَيْرَةُ اللهِ أنْ يَأْتِيَ الرَّجُلُ الْمُؤْمِنُ ما حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ:(1)



خداوند غيرتمند است و مؤمن داراي غيرت است، و غيرت خدا اين است كه مؤمن مرتكب كاري شود كه خدا حرام كرده است.



امام صادق((عليه السلام)) فرمود:

إنَّ اللهَ تَعالي غَيُورٌ وَ يُحِبُّ الْغَيْرَةَ، وَ لِغَيْرَتِهِ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَ باطِنَها:(2)



خداي تعالي غيرتمند است و غيرت را دوست دارد و از سرِ غيرت اوست كه تمام گناهان ظاهري و باطني را حرام نموده است.



و از جهت مقتضاي حمّيت در دين اين است كه در نگهداري آن از بدعت هاي مبتدعان، و دعوي اهل باطل بكوشد، و آنان را كه مرتد شوند قصاص نمايد، و اهانت اهل اهانت را به دين و همچنين شبهات اهل انكار را دفع نمايد، و در ترويج احكام دين مجاهدت نمايد، و در بيان حلال و حرام خدا سعي بليغ كند، و در امر به معروف و نهي از منكر مسامحه ننمايد.



و مقتضاي غيرت و حمّيت در حرم و ناموس اين است كه از مقدمات و موجبات انحراف ناموس خود غفلت نكند، و اهل خود را از مردان بيگانه و رفتن به مراكزي كه بيم فساد آنان مي رود حفظ نمايد.



و مقتضاي حمّيت نسبت به اولاد اين است كه از زمان حمل تا آنجا كه لازم باشد از همه شئونش اعم از شير خوردن از زن شايسته، و تأمين غذاي حلال، و انتخاب نام نيكو، و تربيت شايسته، و گرفتن همسر خوب براي او محافظت كند.



و حمّيت نسبت بع مال اين است كه از حلال كسب كند و در راه مشروع بدون افراط و تفريط و اسراف و تبذير خرج نمايد.



براي تفصيل و تفسير مسائل بالا به كتاب با عظمت «جامع السعادات» جلد اول صفحه 238 به بعد مراجعه نماييد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «جامع السعادات» ج1، ص239.



2. «جامع السعادات» ج1، ص239.

مسأله پرقيمت حسن ظنّ


انسان به هنگامي كه در محدوده قدرت و وسعتش، قلب را به نور ايمان منوّر كرد و پيوندش را با حضرت ربّ العزّه بر اساس معرفت و شناخت استحكام بخشيد، و به عرصه با عظمت محشر و روز قيامت به ديده يقين نظر كرد، و تابلوي نفس را به نقش حسنات اخلاقي بيار است و اعضاي رئيسه جسم را هماهنگ با عمل صالح كرد، و از زشتيهاي گذشته تائب شد ودست برداشت، بايد در اينكه حضرت محبوب او را مي پذيرد و از گذشته اش در مي گذرد و حسناتش را قبول مي نمايد و بدنش را بر عذاب حرام و ورودش را به بهشت لازم مي نمايد، حسن ظنّ و خوش گماي جدّي به پروردگار مهربان نشان دهد كه در قسمت عمده اي از روايات آمده: من با حسن ظنّ عبدم به من با او معامله مي كنم.

قالَ عَذابي اُصيبُ بِهِ مَنْ أشاءُ وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء فأكْتُبُها لِلَّدينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونز الزَّكاةَ وَ الدَّينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ.(1)



عذابم را به هر كس بخواهم مي رسانم، و رحمتم نسبتبه همه چيز فراگير است، آن را براي اهل تقوا و دهندگان زكات و مؤمنات به آياتم به همين زودي لازم گردانم.



برابر اين آيه و آيات مشابهش، هر كس دست از گناه بردارد و ظاهر و باطن به تقوا آراسته نمايد و از پرداخت حقوق خدايي بخل نورزد و به تمام آيات الهي ايمان آورد، بايد به رحمت حق اميد ببندد و نسبت به مولايش در اينكه دست او را گرفته از افتادن در ورطه هلاكت حفظ مي كند و وي را در پوششي سنگين از رحمتش قرار مي دهد حسن ظنّ نشان بدهد.



در صورتي كه انسان برابر با برنامه هاي الهي دست از گناه بردارد و در راه ايمان و يقين قرار گيرد و به عمل صالح آراسته شود، آنگاه بدگمان به حق باشد و تصورش بر اين مبنا قرار گيرد كه حضرت او مرا نمي پذيرد و به تعبير روايات بدگمان به مولا باشد، حالت زشتي به خود گرفته و اتفّاقاً حضرت محبوب هم در برزخ و قيامت مساوي با بدگماني وي با او معامله خواهد كرد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- اعراف، 156.

وَ إنَّ لَذُو مَغْفِرَة لِلنّاسِ عَلي ظُلْمِهِمْ وَ إنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ الْعِقابِ.(1)



خداوند آمرزنده مردم است از ستمي كه بر اثر گناه خود روا داشته اند و عامل جلب آمرزش حق نسبت به بندگان توبه از معصيت است، اين را هم مردم بايد بدانند كه نسبت به اهل گناه كه حاضر به توبه و بازگشت از معصيت نيستند عقاب و عذابش شديد است.

وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَحْشْ اللّهَ وَ يَتَّقْهِ فَاُلئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ.(2)



آن كه فرمان خدا و رسول را اطاعت كند و خدا را از هيبت و عظمت بترسد و در جنب حضرت ربّ العزّه از نافرماني بپرهيزد از طايفه فائزان است.

إنّا نَطْمَعُ أنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أنْ كُنّا أوَّلَ الْمُؤْمِنينَ.(3)



ما سحره فرعون اين گمان نيك و طمع واقعي را به پروردگار مان داريم كه خطاهايمان را بيامرزد كه از گروه فرعونيان، اوّل مؤمنان هستيم.

عَنْ أبي جَعْفَر عليه السلام قالَ:وَجَدْنا فِي كِتابِ عَليَّ أنَّ رَسُولَ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله قالَ وَ هُوَ عَلي مِنْبَرِهِ:وَ الَّدي لا إلهَ إلّا هُوَ ما أعْطِيَ مُؤْمِنٌ قَطُّ خَيْرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ إلّا بِحُسْنِ ظَنَّهِ بِاللّهِ وَ رَجائِهِ لَهُ وَ حُسْنِ خُلْقِهِ وز الْكَفَّ عَنِ اغْتِيابِ الْمُؤْمِنينَ.



وَ الذَّي لا إلهَ إلّا هُوَ لايُعَذِّبُ اللّهُ مُؤْمِناً بَعْدَ التَّوْبَةِ وَ الْاسْتِغْفارِ إلّا بِسُوءِ ظَنَّهِ بِاللّهِ وَ تَقْصير مِنْ رَجائِهِ وَ سُوءِ خُلْقِهِ لِلْمُؤْمِنينَ.

وَ الذَّي لا إلهَ إلّا هُو لا يَحْسُنُ ظَنُّ عَبْد مُؤْمِن بِاللّهِ إلّا كانَ اللّهُ عِنْدَ ظَنَّ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ، لِأنَّ اللّهَ كَريمٌ بِيَدِهِ الْخَيْراتُ يَسْتَحْيي أنَ يَكُونَ عَبْدُهُ الْمُؤْمِنُ قَدْ أحْسَنَ بِهِ الظَّنَّ ثُمَّ يُخْلِفُ ظَنَّهُ وَ رَجاهُ،فَأحْسِنُوا بِاللّهِ الظَّنَّ، وَ ارْغَبُوا إلَيْهِ.(4)



حضرت باقر عليه السلام فرمودند: در كتاب علي عليه السلام يافتيم كه پيامبر بر بالاي منبر فرمودند:



قسم به خدايي كه معبودي جز او نيست، هرگز به عبد مؤمن خير دنيا و آخرت عنايت نشده مگر به خاطر حسن ظنَّش به خدا و اميد به حضرت او و نيكي اخلاق و خودداري از غيبت مردم مؤمن.



و قسم به معبودي كه جز او معبودي نيست، خداوند مؤم را بعد از توبه و استغفار عذاب نمي كند مگر به خاطر سوء ظنّش به خدا و كم اميدي وي به رحمت دوست و بدخلقيش و غيبتش از مردم مؤمن.



و قسم به خدايي كه جز او خدايي وجود ندارد، بنده مؤمن به خدا حسن ظنّ نميورزد مگر اينكه خدا در كنار حسن ظنّ اوست، زيرا كه حضرت حق اقا و بزرگوار است، تمام خوبيها و خيرات به دست اوست، حيا مي كند به حسن ظنّ عبد و اميد بنده اش به رحمت او توجه نكند و بلكه خلاف آن با عبدش رفتار كند، پس به اميد بنده اش به رحمت او توجه نكند خلاف آن با عبدش رفتار كند، پس به حضرت معبود حسن ظنّ بورزيد و به او رغبت كنيد.



من در روايات باب حسن ظنّ احسن از اين روايت نيافتم، از اين جهت به همين روايت كه بهترين راهنما در اين زمينه است اكتفا مي كنم، چنانچه بقيه روايات را بخواهيد به «كافي» شريف جلد دوم، و «بحار» جلد هفتادم مراجعه نماييد.



عراقي به پيشگاهش عرضه مي دارد:



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- رعد، 6.



2- نور، 52.



3- شعراء، 51.



4- «كافي» ج 2، ص 71. «بحار» ج 70، ص 366.

مرا درد تو درمان مي نمايد *** غم تو مرهم جان مي نمايد

مرا كز جام عشقت مست باشم *** وصال و هجر يكسان مي نمايد

چو من تن در بلاي عشق دادم *** همه دشوارم آسان مي نمايد

به جان من غم تو شادمان باد *** هر آن لطفي كه بتوان مي نمايد

اگر يك لحظه ننمايد مرا سوز *** دگر لحظه دو چندان مي نمايد

دلم با اين همه اندوه ز شادي *** بهار و باغ و بستان مي نمايد

خيالت آشكارا مي برد دل *** اگر روي تو پنهان مي نمايد

لب لعل تو جانم مي نوازد *** بنفشه آب حيوان مي نمايد

ندانم تا چه خواهد فتنه انگيخت *** كه زلفش بس پريشان مي نمايد

به دوران توزان تنگ است دلها *** كه حسن تو فراوان مي نمايد

چو ذرهّ در هواي مهر رويت *** عراقي نيك حيران مي نمايد