بازگشت

اصرار و پافشاري شهوت


لغت و كلمه شهوت به معناي: اشتها، خواستن، ميل، ميل به غذا و ميل به مسأله شهوت جنسي آمده. خواسته و ميلي كه خداوند بزرگ از باب مصلحت در كارگاه وجود انسان قرار داده در صورتي كه با تعاليم وحي و قواعد تربيتي انبياء و ائمه طاهرين و حكماء و عرفاي اهل حال كنترل نشود و در اين عرصه گاه، رياضت شرعيه براي خرج شدن ميل در امور مثبته تحمل نگردد، سر به تجاوز و شهوت جنسي زده و به تعبير قرآن مجيد تبديل به هواي نفس مي گردد.



طوفان هوا انسان را در مسأله مال مبدّل به قارون و در مسأله مقام تبديل به فرعون و هيتلر و آتيلا و نرون و امثالهم و در مسأله شهوت جنسي تبديل به حيوان درنده و خطرناكي مي سازد كه حتي به محارم خود هم رحم نخواهد كرد، و در برنامه شكم مبدّل به غاصب، دزد، محتكر، ثروت اندوز، مشروب خوار و خلاصه حرام خوار خواهد نمود.



وقتي انسان از شناخت موقف و موقعيت و جايگاهش در آفرينش غافل بماند، زماني كه بشر از حقايق ملكوتيه دور بماند، آنگاه كه انسان از مالك حقيقي و صاحبش حضرت حق و مسأله با عظمت مرگ و برزخ و قيامت و حساب و كتاب غفلت كند، آدمي وقتي از رشته خير و سلامت، و درستي و سعادت و خدمت به همنوعان در بي خبري فرو رود براي زندگي و حياتش محوري جز شهوت باقي نمي ماند.



شهوتي كه به دور از تربيت و كنترل است، از انسان چه مي خواهد؟! مال خواهي و مقام خواهي و شهرت خواهي، و لذّت خواهي، و جولان شهوت جنسي را به چه صورت از انسان مي طلبد؟! در چنين موقعيتي كداميك از حسنات اخلاقي در وجود مرد و زن پابرجا مي ماند، و كداميك از رذائل و سيّئات اخلاقي از ضربه زدن به شخصيّت الهي انسان كنار مي ماند؟



من فكر مي كنم نظري به وضع مرد و زن در آمريكاي فعلي و اروپا و كشورهايي كه تابع آنها هستند، شما را بهضرر و ضربه هاي سعادت سوز شهوت بي قيد و شرط بيشتر واقف كند و توجهي به حيات انبياء و امامان و پاكان، شما را بيشتر به عظمت كنترل شهوات كه تنها راه به سوي سلامت و به دست آوردن خير دنيا و آخرت است مطلّع نمايد.



اكثريت جوامع و ملل تا اوائل قرن رنسانس در كنترل شهوات كم اراده و ضعيف بودند، جنايان جنسي در حدي البته در بيشتر موارد به صورت پنهان و به دور از چشم ديگران در جهت حفظ آبرو و موقعيت وجود داشت، ولي عصر رنسانس و بخصوص از زماني كه يهوديان و دانشمندان آنان تحت عنوان روانشناس و اقتصاددان و جامعه شناس، ميدان تاخت و تاز در حيات انسان پيدا كردند همان اراده كم و ضعيف را كه گاهي حافظ شرف بود در پهنه گاه زندگي دچار نمودند كه در تاريخ حيات انسان سابقه نداشت. تسلط فرهنگ بي بند و باري بر اثر روابط بين المللي بر ممالك آسيا و اروپا، گروه كثيري از مردم اين نواحي را هم مانند آن حيوانات وحشي به چاه جهنّمي فساد كشيد.



دست اندركاران جهان مي بايست با قواعد الهي و منطقي و عقلي اراده ضعيف مردم را نسبت به كنترل شهوات تقويت مي كردند تا جهان تبديل به گلستاني از واقعيات و حقايق مي شد، و هر كس در هر برنامه اي قانع به حق خود زندگي مي كرد ولي با كمال تأسف اكثر دست اندركاران در تمام ممالك روي زمين، وجود خودشان را قوّت اراده بي نصيب و در بسياري از برنامه ها غرق در شهوات بي قيد و شرط بودند و جهانيان از باب النّاسُ عَلي دينِ مُلُوكِهِمْ به اين فضاحت و رسوايي درافتادند.



كار فضاحت انسان در مسأله هوا و هواپرستي و شهوت و شهوات به جايي رسيده كه براي اقناع خود، به دست دست اندكاران علوم مادي، منكر فضائل اخلاقي شده و حقايق انساني و خصال ملكوتي را كه با ذات بشر و فطرت او عجين است و خميرمايه شرف و كرامت و فضيلت اوست اموري اعتباري و معلول محدوديت هاي ساختگي و جهات مادي دانستند.



جوّي كه بر زندگي و حيات غريبان با جملات پر زرق و برق و كلماتي كه لباس علمي به آن پوشانده بودند حاكم شد كاري كرد كه اروپا از قيد اخلاق آزادي يافت، زيرا آن را بار گراني مي دانست كه مردم بدون اختيار و از روي تقليد كوركورانه از دوران تاريك بشريت به ارث برده اند. اروپاييها اظهار كردند: قيود اخلاقي تنها به درد ايّام كودكي بشر مي خورد، يعني آن روزي كه هواپيما وجود نداشت و نمي شد با يك گردش سريع و مدت چند ساعتي، جهان را بمباران كرد، روزگاري كه انسان غيرت داشت و ناموس و عِرض خود را در اختيار حيوانات گرسنه قرار نمي داد، همچنين دوراني كه ما نادان بوديم و نمي فهميديم كه انرژي جنسي تنها يك موضوع بيولوژيكي است و هيچ گونه ارتباطي با اخلاق ندارد!



اين شرف فروخته ها، و برده هاي شهوت مي گويند: تمايلات جنسي فقط يك بحث حيواني است كه آدمي بايد مثل سگ و ساير چهارپايان آن را بكار برد. بنابراين ديگر كنترل و محدوديت اخلاقي معنايي ندارد، ما آن ايّامي كه مقيّد به حدود اخلاقي بوديم، در نفاق بسر مي برديم و مردم اجتماع را شريف مي پنداشتيم، ولي سزاوار آن است كه دل و روح و جسم خود را هميسه بيالاييم و با پيروي از طبايع حيواني خويش، خود را از دورويي نجات بخشيم.



در هر حال امروز عصر تمدن است و ما از همگي اين قيود رهايي يافته و روحمان ـ اگر باز هم روحي داشته باشيم ـ از تاريكي هاي گذشته پاك شده است، ديگر از اين پس بدون هيچ باكي به تمايلات خود پاسخ مي دهيم، و هر نري كه به هر ماده اي برسد مي تواند بيدرنگ بر فراز او بجهد. البته اين ناموس زندگي است كه در وجود هر نر و ماده نهفته و در اثر ترشحات شيميايي بدنِ دو جنس مخالف نسبت به هم تحريك مي گردند. آهاي عقب ماندگان نادان، ترشح شيميايي چه ربطي به اخلاق دارد؟



باز همين بدمستان آلوده و عربده جوهاي پست مي گويند: ترشحات بدن سبب پيدايش احساسات رواني است، و سپس آناني كه از روانشناسي و مطالب بيولوژي خبري ندارند براي اين احساسات ارزش ذاتي قائل شده و فضيلت اشخاص را با آن تعيين مي كنند!



آيا هنگامي كه سگي به روي ماده اش مي رود، رعايت اخلاقي مي كند آيا در آنجا احساسات نقشي دارند و آيا مي توان گفت كه اين سگ بهتر از آن سگ ديگر بوده و در اين كار شريف تر يا خبيث تر عمل كرده است؟



شما انسانها دو پا بي شك مانند همين سگهاييد كه چون آتش شهوت در بدنتان مشتعل شد، در اجراي آن نبايد هيچگونه ترديدي داشته باشيد. آيا مگر اجداد حيواني شما در اين باره ترديدي داشتند، آيا مگر ايشان خجالت مي كشيدند و از اجراي تقاضاي غريزه دست نگاه مي داشتند؟ شما نيز همه بياييد و هر زني را كه پسند كرديد از او بهره جنسي ببريد و اگر زير بار نرفت و از تقاضاي شما امتناع ورزيد، ساير دوشيزگان دورش جمع شده و وي را بر جمودش استهزا كنند.



معابر عمومي و خيابانها براي اجري مقاصد شهوي بلامانع است، اگر عبور و مرور و سر و صداي ديگران شما را از لذّت باز مي دارد مي توانيد به بيشه ها و جنگل ها و كنار دريا و اطراف رودخانه ها برويد و مانند اجداد برهنه خود هر كاري كه دلتان خواست انجام دهيد.



اين است مكتب شهوترانان آمريكا و اروپا كه در رأس سياست و اقتصاد و دانش و علم در جهان امروز بسر مي برند. نظر شما كه در ارتباط با عقل و وجدان و ايمان به خدا و شرف و كرامت خانوادگي هستيد چيست؟



اكنون اينان با تمام وقاحت و افتضاح و رسوايي كه در تمام جهان كوسش زده شده مربّي بشر گرديده و مي خواهند با اعطاي آزادي نامحدود، او را از واپس زدگي احساسات نجات بخشند!



به دختر و پسر گفتند: همه جا مي توانيد براي ارضاي تمايلات شهوي خود برويد، ديگر كسي از وجدان خود يا از اجتماع و حكومت و يا خدا نبايد شرم كند و بدانيد كه هر چه مي كنيد كاري پسنديده و خوب است!



مردم نيز به لذّت و عيش پرداختند، سپس دنيا در انتظار اين معجزه شد كه روزي غريزه هاي گرسنه سير شوند و بدنهاي پرهيجان به آرامش گرايند و در نتيجه، زندگي و اجتماع انسانها بهبودي يابد. آيا واقعاً چنين معجزه اي به وقوع پيوست؟



تجربه ثابت كرده است كه غذاي زياد به هيچ وجه حرص غريزه را فرو نمي نشاند بر عكس آنچنان آن را مشعل ساخته كه گاهي كار آدمي به ديوانگي مي رسد. اين سخني منطقي است و تمام آراء نظري نيز بر آن اتفاق كرده اند. شواهد اين مطلب را از زندگي مردم آمريكا به دست مي آوريم، مردمي كه در تمام شهوات آزادي بدون قيد را پذيرفته و دو اسبه در تاخت و تازند.



اگر آزادي بلاشرطط در امور جنسي و تسهيلات فراوان براي رسيدن به اين هدف، كار غريزه را به سامان مي رسانيد، نبايد ديگر اين اوضاع فجيعي كه حاكي از روزگار محروميت انسانهاست (به قول اين آزاد شده ها) دوباره به چشم بخورد. همين طور نبايد بشنويم كه در آمريكا وقتي كه پسر و دختر با هم برخورد مي كنند با حرارت شديدي حركات عشقبازي از آنان سر مي زند. بايد چنين بشنويم كه جوانان آمريكايي هنگام ملاقات با دختران بسيار متين بوده و با آن كه جرقه شهوت از درون چشمهايشان بيرون مي جهد، باز متانت خود را از دست نمي دهند، فقط با زبان حال مي گويند: بيا و به كار مشروع بشتاب. همين مطلب به تنهايي كافي است كه ثابت كند: غريزه با بي بند و باري و آزادي مطلق اصلاح نمي گردد.



تصور نكنيد ملل غرب شب و روزشان در كار و فعاليت است، نه، اگر اينان اوقات خود را غرق در كار و فعاليت كرده اند پس شب نشيني ها و مجالس قمار و اوقاتي كه در سينماهاي آنچناني مي گذرانند چيست؟ اينها تمايلات سركش حيواني است كه با آزادي جنون آميز نتوان آن را علاج كرد.



از اين هم بگذريم، اين عكس هاي عريان كه سينماها و مجلاّت و روزنامه ها و حتي آگهي هاي تبليغاتي را پر كرده است و بر در و ديوار هر خانه و محفلي نصب شده براي چيست؟ چرا دختران و پسران از اين عكس هاي منافي عفّت استقبال مي كنند؟ اين آزادي جنون آميز، غريزه را اصلاح ننموده و شعله آزش بيشتر زبانه كشيد.



تمدن جديد غرب كه بر ماديت محض بنيان گذارده شده در موضوع زندگي و روان توجيهات نارساييي كرده است، از قبيل توجيهات اقتصادي در تاريخ، توجيهات مادي در احساسات انسان، توجيهات جنسي در ساير شئون مختلف زندگي، سپس اين امور كه به عنوان علم به خورد انسان جاهل داده شده باعث گرديد كه شخصيت انسان لكه دار گردد و ما در تمام مقدسات وي نظر تشكيك بيفكنيم. انديشه خانواده و روابط عاطفي افراد نيز كه در محيط خانواده به دست مي آيد در ضمن اين كشاكش مورد حمله قرار گرفته است.



سپس براي اينكه اين اوضاع شوم را با نظرات علمي نيز تثبيت كنند از دانشمندانِ در اختيار خود خواستند تا به نام بحث و انتقاد علمي به ياوه سرايي و ابراز نظريه هايي بي اساس اشتغال ورزند. اين دانشمندان پول پرست و مقهود شهوت، و خادمان استعمار و استثمار تا آنجا كه نيرو داشتند بشر را آلوده معرفي كردند، به طوري كه گويي از طرف قواي مرموز موظف بودند كه در اين راه مبالغه كنند.



كار را به جائي رساندند كه با تلقينات پي در پي و به عنوان مسائل علمي فرياد مي زدند كه: امروز عصر تمدن است و ديگر دوران بر بريت گذشته و براي زن و مرد قيود قبل از عصر تمدن معنا ندارد. اكنون بايد همه بدانند كه وضع دنيا برگشته و همه بخصوص جنس زن از اسارت رهايي يافته، به تنهايي مي تواند براي خود كاسبي كند. آري زن آزاد شده و ديگر آن اضطراب گذشته در كار نيست، بنابراين نيازي ندارد كه خود را منحصر به يك مرد بداند، شبي در آغوش جواني كه عشقش به او كشيده مي خوابد و فردا شب كه از او سير شد به دامان مردي ديگر كه عضلاتي قوي دارد مي آرمد، كسي نيز حق ندارد كه او را از كارهايي كه دلش مي خواهد و انجام مي دهد باز دارد!



شما را به هر چه در نزدتان مقدس است قسم، ملاحظه كنيد چه جوّي وچه ميدان و عرصه گاهي براي شهوات مرد و زن ساخته اند! در چنين محيط متمدّني دستورات ديني و اخلاقي و ساير مقرّرات اجتماعي همه و همه اموري دست و پا گير و جهنّمي هستند.



بنا به عقيده ايشان اخلاق تابع اوضاع اقتصادي است و هر نظامي براي خود مقرّرات خاصي در زمينه اخلاقيات مردم دارد. در اين دوره كه در شرق و در غرب سيستم هاي اقتصادي تحوّل يافته ناچار «اخلاق» نيز به شكل جديدي آشكار گرديده، مثلا همه به زن حق داده اند كه در فعاليت هاي اقتصادي كاملا آزاد باشد. بديهي است كه به دنبال اين آزادي فاحشه گري نيز بلامانع خواهد بود.



اهل ذوق فرموده اند: بزرگترين خوشبختي بشر عشق است و سپس در اطراف آن به بياناتي شيوا و مطالبي سحرانگيز پرداخته اند. واقعاً مطلب هم همين طور است ولي به شرط آنكه انسان در مراحل طبيعي عشق حركت كند و بخواهد در زندگي يار مناسبي براي خود اتخاذ نمايد. ولي اگر عشق، سراسر زندگي آدمي را احاطه كرد همچنانكه غرب افسار گسيخته اكنون به اين حالت درآمده است، ديگر آن نور درخشنده خدايي نيست و آن جذّابيت روحي كه در كتب عرفان خوانده ايم در آنيافت نمي گردد، بلكه عشقي است كه تنها لذّت جسماني و انگيزش غريزه شهواني را منظور كرده، و ما از نظر ارزش رواني هرگز به صلاحمان نيست كه براي چنين عشق هايي خود را به زحمت و آز مبتلا كنيم.



اين عشق سراپا شهوت، سرگرمي روزمره دختران و پسران جهان غرب گرديده است. آيا اينان با اين قبيل عشقها خوشبخت مي شوند؟ آيا در گردباد هوسها و كوران بادهاي متخالف شهوت ممكن است آدمي لحظه اي آسوده بيارمد؟ انسان اگر خود را به دست چهره هاي فريبا اسير گردانيد و هر طرف كه باد شهوت وزيد خود را در مسير آن قرار داد، بايد در انتظار شدايد بزرگي باشد، زيرا هر روز چيزهايي مي بيند كه به خيال خود مي تواند تمايلات را با آن اشباع كند ولي هنوز با او انس نگرفته چيز تازه تري به چشمش مي خورد كه ظاهري جذّابتر دارد، به همين طريق قهراً هر لحظه فكر انسان به سويي متوجه است و با اين وضع ديگر قرار عاطفي كجاست تا با آن چراغ خوشبختي بيفروزيم؟

مسيح روح را مريم حجاب است *** بهشت وصل را آدم حجاب است

دلا در عاشقي محرم چه جويي *** كه پيش عاشقان محرم حجاب است

برو خود همدم خود باش اگر چه *** برِ صاحبدلان همدم حجاب است

مكش جعدش كه پيش روي جانان *** شَكنج طرّه پرخم حجاب است

ز هستي درگذر زيرا كه در عشق *** نه هستي، شور و مستي هم حجاب است

اگر دم در كشي عيسيّ وقتي *** كه در راه مسيحا، دم حجاب است

به خون در كعبه يابد غسل كردن *** كه آب چشمه زمزم حجاب است

به خاتم ملك جم نتوان گرفتن *** كه پيش اهل دل خاتم حجاب است

زيم حاصل نگردد گوهر عشق *** كه در راه حقيقت يم حجاب است

اگر مرد رهي بگذر ز عالم *** كه نزد رهروان عالم حجاب است

برو خواجو كه پيش روي بلقيس *** اگر نيكو ببيني جم حجاب است



در اجتماع آلوده غرب كه واجدان و انصاف و عواطف انساني و احساسات ملكوتي در آتش شهوات آزاد سوخته، پسر و دختر با هم آميزش مي كنند، ولي بدون آنكه دلبستگي دائمي نسبت به هم در فكرشان خطور كند، تنها آميزش آنان يك ساعت است و پس از آنكه مواد جنسي را دفع نمودند، از يكديگر فاصله گرفته و از پي كار خود مي روند.



از چنين حالت پستي كه حتي حيوانات از آن ابا دارند بايد به خدا پناه ببريم. در جهان حيوانات روابط نر و ماده تنها بر پايه پهوت نيست، عوامل فطري ديگر هم وجود دارد كه ميان آنها ايجاد انس و الفت مي كند. آيا غري متحمل و منحط حاضر است كه بر خود گواهي دهد كه به قدري شرافت انساني را تنزّل داده كه در موضوع عواطف از كبوتر و ميمون نيز پست تر گرديده است؟! اينهمه حوادث انتحار جوانان و هيجانات روحي و بيماريهاي عصبي كه دكان روانشناسان را رونق بخشيده است؟ آيا اينها دليل نيست كه نظام بي بند و بار مادي، با فطرت هماهنگ نبوده و همواره بر خلاف طبايع و سنن اصيل انساني قدم برمي دارد؟!



مرد به زن حتياج دارد و زن نيز نيازمند به مرد است، ولي اين احتياج تنها به خاطر رفه غريزه شهوت نبوده، بلكه هر يك از آن دو تحت «احساساتي» از قبيل انس و دوستي و همزيستي قرار گرفته و به سوي يكديگر كشيده مي شوند. مرد نمي تواند شكل كامل اين احساسات را در وجود مردي ديگر بيابد، و نه زني در وجود زن ديگر. همچنين نمي توان با اضطراب و هيجان، آنها را در ميان كوچه و خيابان تأمين كرد. آخر چگونه دو نفر رهگذر كه پس از جدايي همديگر را ديگر نخواهند ديد ميانشان دوستي عميق برقرار مي شود؟ دو شخصي كه مانند دو قطار هستند كه فقط در وسط راه از پهلوي هم عبور مي كنند چگونه با هم انيس و يار مي گردند!



احساسات لطيفي كه از درون روان فرد مي جوشد، بايد در فضايي آرام و مكاني ثابت و مستقر به جريان افتد، وگرنه آتش غريزه آنچنان تند و شعلهور مي شود كه با وجود هرگونه وسائل زندگي و سامان وضع اقتصادي، باز انسان ناراحت و ناراضي و مضطرب خواهد بود.



زن و مرد نيازمند به ايجاد تفاهم و داشتن هماهنگي در بين خود هستند، تا با تبادل مشاعر و عواطف به همديگر كمك كنند و راز موفّقيت خويش را در تكاپوي زندگي به دست آورند. هميشه كليد حلّ مشكلات به دست دو قلب پيوسته به هم سپرده شده است. انسان مجرد كه از مجانست و همزيستي عاطفي كناره گرفته است هرگز از زندگي بهره درستي ندارد.



اينها و واقعياتي است كه گاهي قوه خيال، مصاديق آن را به قالب شعر مي ريزد، ولي آنها در حقيقت شهر نيستند، حقايق علمي اند كه در ادوار مختلف زندگاني بشر همواره مورد تأييد و گواهي انسانها بوده اند. بنابراين ثابت شد كه استقرار عواطف يكي از مهمترين نيازمنديهاي رواني زن و مرد است و تمام لذايذ بدني و شئون آزادي در امر اقتصاد نمي تواند جايگزين آن گردد.



همچنين در اين راه خطرناكي كه دنياي غرب ديوانهوار به آن افتاده و اطرافش را امواج پرخروش ناكاميها و رنجها فراگرفته است، ممكن نيست كه قرار عاطفي عايد انسان گردد. عواطف فقط در محيط خانواده به آرامش مي گرايد، ولي اينان زندگي خود را در خيابان و معابر گذرانده و حتي با ازدواج نيز نتوانسته اند خود را از اين سرگرداني و دلهره رها سازند.



طوطيان مشرق زمين مي گويند: اين ترقّي و پيشرفت را نگاه كنيد، ببيند در تمدّن غرب پس از آنكه دختر و پسر همديگر را آزمايش كردند و زير و روي هم را خوب بالا آوردند آنگاه با هم ازدواج مي كنند، بديهي است كه با چنين شرايط آنان موفق مي شوند كه خانواده ثابتي براي خود ترتيب دهند.



آدم از سفاهت اين احمقها به خنده مي افتد، اينان چرا تاكنون نفهميده اند كه طلاق در ايالات آمريكا از همه جاي دنيا بيشتر رواج دارد، به طوري كه گاهي رقم آن درصد بسيار زيادي است! ولي طلاق در يك كشور مسلمان بي تمدن و عقب افتاده، هنوز در شديدترين وضع بحراني خود به اين رقم سرسام آور نرسيده است.



چرا طلاق بايد تا اين حدّ جنون آميز شيوع داشته باشد؟ علّت شيوع آن همين آشفتگي هاي اوضاع جنسي است كه هيچ گونه كنترلي درباره آنها مقرّر نداشته اند، آقا و خانم هر دو به خيابان و محفل و كنار دريا معتاد شده اند و ديگر فضاي محدود خانه برايشان لذتي ندارد، آنان مي خواهند هر چه زودتر از عذاب اين قيد ناراحت كننده خود را رها گردانند!



به عبارت روشنتر: مردي كه عادت كرده به دنبال هر جمالي كه دانش خوست برود، و زني كه هر جا مايل باشد بيدرنگ خود را بدانجا مي كشد، ديگر از محيط آرام و يكنواخت خانواده كيفي نمي برند، اينان مي خواهند با عوامل گوناگوني غريزه خود را تحريك و هر شبي، آغوش جديدي را استقبال كنند و چون قدم به مرحله زناشويي مي نهند، پس از مدتي كه گذشت زن و شوهر از دست هم خسته شده و حس مي كنند كه مزاجشان ديگر با هم سازگار نيست، در اين هنگام به بهانه اي از هم جدا مي شوند و به نقطه ديگري روي مي برند.



اين بود نتيجه طبيعي براي هر نظامي كه هدف خود را فقط لذت بردن از مظاهر شهوي قرار مي دهد. بشر هيچ گاه تمام اوصاف مطلوب خود را در وجود يار نمي يابد و قهراً افراد ديگري نيز با او تماس پيدا مي كند كه اوصاف زنده تر و جلوه هاي فريبنده تري دارند. اگر زن و شوهر به هم قانع نباشند و تمام مشاعر و احساسات خود را وقف يكديگر ننمايند، هرگز در زندگي زناشويي خوشبخت نمي شوند.



شيوع امراض عصبي و رواني در اين ميدان بي بند و باري به اندازه اي است كه تاكنون بشريت به اين وضع مخوف نرسيده، حتي در آن دوران كه در جنگل و غار بسر مي برد!(1)



آقاي كاظم زاده ايرانشهر كه ساليان درازي از عمر خود را در اروپا سپري ساخت، و از نزديك با جوامع غربي تماس داشت و تقريباً به روحيات و وضع آنان آشنا بود، و در همانجا هم از دنيا رفت در دو كتاب تربيتي خود اشكالات زيادي به اوضاع اجتماعي و نظام تمدّن غرب گرفته، و وضع اسف بار فحشا و منكرات را در جوامع غربي از قول خود غربي ها معلول مسائلي مي داند كه قسمتي از گفتار او در سطور زير مي خوانيد:



دلايل علمايي كه تزييد احتياجات و ترقيات و اختراعات را (كه جداي از تربيت الهي است) مايه بدبختي بشر مي دانند و سبب انحطاط تمدّن غرب مي شمارند به قرار ذيل است:



اول: تمدن غرب به وسيله تزييد عدد ماشين آلات، كارهاي دستي و حرفه هاي خصوصي خانگي را از دست مردم گرفته و ميليونها كاركن را چنانكه امروز مي بينيم بي كار و كسب گذاشته و دچار گرسنگي و بدبختي و اسارت ساخته است، به طوري كه بعضي از مردم ماشين ها را بلاي ناگهاني تصوير و يا آلت شيطاني فرض مي كنند كه نان و كارايشان را از دستشان گرفته و مي گيرند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «انسان بين ماديگري و اسلام»ص242.



بعضي از متفكرين به اين عقيده گرويده اند كه اگر قسمتي از ماشين ها را در يك مملكت كه دو سه كرور كارگر بيكار دارد از كار بيندازند براي آن عدّه بيكار، كار پيدا خواهد شد. اين مسأله بيكاري كه از عوامل بسيار مهم بروز انواع مفاسد است و فعلا در شرق اصلا موضوعي ندارد، امروز در غرب يكي از مهم ترين مسائل حيات سياسي و اقتصادي و اجتماعي شده است، ولي ممالك مشرق زمين نيز ناچار بزودي با اين مسأله روبرو خواهند شد.



دوم: اين ترقّيات ئ اختراعات مادي به قدري احتياجهاي زندگي زندگي بشر را زياد كرده است كه هر شخص كاركني تمام وقت خود را بايد صرف رفع اين احتياجها كند، تا به قدر كافي وسيله يك زندگي متوسط را فراهم آورد.



بدين قرار مردم مانند حيوانات باركش تمام روز بايد كار كنند و ديگر نه حالي و نه فرصتي براي تفكّر و اشتغال با تربيت روحي و با صنايع ظريفه و علوم معنوي، يعني براي تغذيه روح و عقل خود دارند، و بدين وجه نمي توانند حسّاً و فكراً غير شهري ها و نيز كارگران هميشه در جهالت مانده، و وقت خودشان را بايد صرف فراهم آوردن خوراك و پوشاك و غيره سازند و اگر يك روز دست از كار بكشند بي نان و بي چراغ خواهند ماند.



سوم: اين اختراعات فنّي ناچار سرمايه را در دست يك عده اشخاص مخصوصي جمع مي كند، و فرقه كارگران و ارباب حرفت را اجير و اسير ايشان مي سازند، و آنگاه آن كارهاي دستي كه در خانه ها و به دست پيرزنان و مردان عليل بعمل آورده مي شد از ميان رفته، اين فرقه را هم محتاج نان كرده به گردن حكومت مي اندازند، به طوري كه حكومت مجبور به ساختن دارالمعجزه ها و بيمارستانها و پرستارخانه ها و صرف مخارج كلّي براي نگهداري ضعفا و فقرا مي گردد.



ولي بدتر از همه، اين حال قسمت بزرگي از افراد ملّت را مزدور كارخانه ها و بنده ماشين آلات و بلكه مبدل به ماشين مي سازد و هر روز كه ماشين ها كار ندارند و يا نخواهند كار كنند، اين مزدوران هم بيكار و بي نان مي مانند.



اين حال به تدريج حسّ استقلال و آزادي را كه بزرگترين نعمت خدادادي به بشر است، در قلوب طبقه كارگران كه اكثريت نفوس ممالك متمدنه را تشكيل مي دهند نابود مي سازد و ايشان را از فعاليت آزادانه و كسب نان و مايحتاج خود به دست خود محروم مي دارد.امروز ماشين فرمانرواي گروه كارگر و برزگر گشته و اين طبقه از مردم محتاج مرحمت و مروّت اين حكمران جبّار بي زبان گرديده است.



چهارم: جمع شدن سرمايه ها در دست اشخاص معدود سبب مي شود كه ايشان به مقتضاي حرص بشري كه حدود ندارد براي تزييد منافع و تموّل خود به قدر كافي حقوق به مزدوران و كارگران را مجبور به تشكيل مؤسسه ها و انجمن ها و اتحاديه هاي كارگران كرده، براي حفظ حقوق و منافع خود ايشان را وادار به پروردن حسّ كدورت و نفاق و كينه و حسد و خصومت خواهد نمود. به اين سبب تخم عداوت در دلهاي افراد يك طبقه بزرگ ملّت نسبت به طبقه ديگر كاشته مي شود و ايشان را دشمن يكديگر ساخته باعث جنگها و شورشها و تعطيل اشتغال و فساد اخلاق مي گردد.



پنجم: اين اختراعات بي حدود و تزييد احتياجهاي زندگي نه تنها كارگران را اسير كارخانه و ماشين مي سازد، بلكه چون مزدي كه كارگران مي گيرند كافي براي رفع احتياجهاي زندگي يك خانواده نمي شود از اين نظر نه تنها زن كارگر بلكه گاهي دختران و پسران او هم مجبور مي شوند كه در بيرون از خانواده كار كنند تا وسائل زندگي را فراهم آورند، به اين سبب رشته ارتباط و محبّت خانوادگي كه ركن اساسي هر جامعه مي باشد از هم گسيخته مي گردد. تربيت اولاد ناقص مي ماند و به جهت محرومي ايشان را آتش مقدّس محبت مادري كه از كانون دل مادر شعلهور مي شود مانند نباتات و گلهاي وحشي باز مي آيند.



محبّت و اطاعت و فداكاري و حسّ حرمت از ميان اعضاي خانواده رخت برمي بندد، بخصوص كه زن و مرد و دختر و پسر در محيط هاي مختلف روزها را بسر مي برند و با اشخاص مختلف مصاحبت و مخالطت مي نمايند و به تدريج تابع عقايد و افكار متضاد سياسي و ديني و اجتماعي مي شوند و بدين وسيله رشته الفت و يگانگي و همدردي و تعاون و مسئوليت متقابل بكلّي گسيخته مي گردد و افراد خانواده به همديگر ناآشنا گشته، به چشم بيگانه به هم نگاه مي كنند و فقط از راه ناچاري و ضرورت و فقر با هم در يكجا زندگي مي نمايند و مثل اينكه مسافرين بيگانه اي هستند كه در يك كشتي با هم سفر مي كنند و هيچ رابطه محبت و علاقه و ارتباط قلبي و روحي در ميان ايشان نسبت به يكديگر فقط از راه رسوم و عادات معموله و بي اراده مي باشد نه از راه محبّت خالص و پاك قلبي و يگانگي.



در نتيجه اين حالات ناگوار زندگي مادي و روحي، زيستن در خانه براي افراد آن سخت و تلخ گشته، زن و مرد و فرزندان بيشتر اوقات از همديگر جدا مي مانند و در ميخانه ها و قهوه خانه ها و جاهاي تعيّش و قماربازي و يا در مجالس سياسي بسر مي برند، و بخصوص مرد تا نصف شب در خارج مانده مست و بيخود با حالت پريشان و غم آلود و با احساساتي پر از نفرت و غضب و حيوانيت به خانه برمي گردد و آسايش چند ساعتي خانواده را بر هم مي زند.



اين حال ناچار شيرازه خانواده را از هم مي گسلد و سبب ابتلا به الكل و امراض مسريه و فساد كلي اخلاق گشته، هيئت جامعه را مسموم و بنيان خانواده را رخنه دار و روح فعّال و قدرت معنوي نژاد و ملت را عليل و ضعيف مي سازد. مشاهده حال يك چنين خانواده، هر انسان با حسّ و با بصيرت را از زندگي بيزار و از تمدن متنفّر مي كند.



ششم: اين ازدياد احتياجهاي زندگي و اينهمه تأسيسات و طبقه بنديها و اتحاديه هاي كارگران و سرمايه داران و رقيبان و فتنه جويان و حريصان نفع پرست كه همواره درصدد استفاده از ضعف و ناتواني ديگران در كمينند، توليد زد و خوردهاي سخت و انقلابهاي داخلي كرده حكومتها را وادار به زياد كردن ادارات و ورين و بخصوص تزييد قوه نظميه و دفاعيّه مملكت مي كند و از اين جهت قسمت بزرگي از مردم را از كار توليد ثروت به وسيله زراعت و تجارت و حرفت بازداشته اجير كاغذ و قلم مي سازد، و چون حقوقي كه حكومت به ورين خود مي دهد براي رفع احتياجهاي تازه و بيشمار زندگي و براي تسكين حرصها و آرزوهاي تازه پيدا شده كافي نمي باشد، ناچار فساد اخلاقي مانند رشوه گرفتن و دزدي و تقلّب و دروغ و خيانت در ميان ورين حكومت انتشار و رواج پيدا مي كند و اين اخلاق خانه برانداز كم كم به مقتضاي تقليد عوام از بزرگان و ورين دولت به طبقات ديگر ملّت نيز سرايت مي نمايد و مردم براي پيش بردن كارهاي خود مجبور از تعقيب و تقليد اين اخلاق مي شوند و بدين قرار حالت روحيه جامعه و ملّت، ضعيف و دچار مرض مزمن فساد اخلاق مي گردد و درخت تناور شرافت و نجابت او از درون، گرفتار نيش هاي كرمهاي اجتماعي گشته رو به پوسيدن مي گذارد. بدين ترتيب اسباب ويراني و پريشاني و انقراض تمدن فراهم مي شود.



هفتم: اين اوضاع حكومتها را مجبور مي سازد كه براي جلوگيري از هرگونه شورش و انقلابهاي داخلي و براي كندن ريشه ناراضيان و دشمنان سياسي و براي پرداختن حقوق اجزا و ادارات زياد شده خود، از يك طرف آزادي كامل در فحشا و هوسراني و خوشگذراني و استعمال مسكرات و انواع بازيها و نفس پرستي ها به ملت بدهد تا او را بيهوش و مشغول و سرگرم سازد، و از طرف ديگر نيز ماليات هاي زياد بگيرد و فشارهاي سخت به مردم وارد آورد.



به اين واسطه به طور غيرمستقيم افراد ملت بخصوص جوانان را كه قوه تميز و تعقّل هنوز در ايشان تكامل نيافته است به فساد اخلاق و ترك قوه ضبط نفس به شهوتراني و دزدي و تقّلب و گول زدن و غارت و ظلم و خيانت وادار مي نمايد و ارزش شرافت و مردانگي و فضيلت را از دل ايشان بيرون مي كند.



هشتم: از آنجا كه نفس انساني بيشتر مايل به هوا و هوس و شهوت و پيروي اخلاق مذمومه مي باشد، و از آنجا كه اخلاق فاسده زودتر از اخلاق نيك نفوذ و سرايت پيدا مي كند، و از آنجا كه توده ملت به آساني تقليد از افكار و عادات جديد كه موافق تمايلات نفساني او باشد مي نمايد، و از آنجا كه قوّه تعقّل و تميز در توده ملت بيش از اندازه به قبول نفدذ و تأثيرات خارجي يا بيگانه آماده و مستعد است، از اين جهت در نتيجه اين اوضاع كه شرح داده شد طبقات پايين ملت نيز بيش از همه اسباب و وسايل هوسراني را حسن استقبال مي كند.



و چون در نتيجه انتشار علوم مادي و طبيعي پايه ايمان و اعتقاد مردم نيز سست گشته و احكام دين و تعليمات اخلاقي نيز قدرت و نفوذ خود را كم كرده و از دست داده است، بنابراين توده ملّت بزودي مغلوب پنجه قواي حيواني مي گردد و چون نه مانه خارجي و نه رادع باطني مانند وجدان در جلوي خود مي بيند خود را بكلي تسليم ديو شهوت و فواحش مي سازد و اين حال طوري تا اعماق دل و ريشه مغز او نفوذ مي رساند كه اساساً نه تنها از دين و مذهب و مكارم اخلاق روگردان مي شود، بلكه اينها را جزو خرافات و اوهام مي شمارد و اعتقاد به خداوند و ايمان به وجود احكام آسماني و هدايت فرستادگان خدا و وجود نواميس روحي و باطني و وجداني را قصه و افسانه مي پندارد و بي ديني و افراط در هوسراني و آزادي در فحشا و صرف مسكرات را از شرايط تربيت و آزادي و تمدن و كمال مي شمارد و مايه افتخار و امتياز خود مي انگارد.



نهم: در نتيجه اين حالات و اوضاع سياسي و اجتماعي و ديني، آتش مقدس آسماني يعني وجدان اخلاقي در كانون دل توده ملت خاموش مي گردد و آن آمر باطني يعني عقل خدايي كه نگهبان و دارنده نظم و آسايش انسان مي باشد در پس پرده يأس و نوميدي پنهان مي ماند و ميدان تسلّط و حكمراني را به نفس حيواني بازمي گذارد.



آنگاه روح علوي و ملكوتي انسان كه رهنماي حقيقي اوست از اجراي وظايف خود نااميد گشته دم فرو مي بندد و انسان به حال حيوان باركش و بلكه بدتر از آن مي افتد، زندگاني را عبارت از پيروي كوركورانه تمايلات طبيعت حيوان خود مي داند و فقط براي تسكين هوا و هوس خود كار مي كند و تنها از ترس پليس و محكمه و حبس و زجر، خودداري از دزدي و ظلم و غارت و تقلّب و خيانت مي نمايد، نه براي اينكه اين حال به خودي خود بد است و شايسته مقام و شرافت انساني او نيست.



دهم: در زير تأثير اين عوامل و مؤثرات خارجي و داخلي و سياسي و اجتماعي كه بيشتر آن محصول عقايد و فلسفه ماده پرستي است، توده ملت زندگي را فقط عبارت از خوردن و خوابيدن پنداشته و تمدن را عبارت از آراستن بدن و تعقيب حظوط و لذايذ جسماني مي شمارد و فضايل اخلاقي را جزو آثار عتيقه مي داند كه فقط براي تماشا و وقت گذراني و تعجّب نمودن از كوتاهي نظر و سادگي اسلاف، خوب و مفيد مي باشد.



شجاعت را در گول زدن ديگران و در غارت كردن مال ضعيفان و يتيمان مي بيند و تقلّب و چاپلوسي و تملّق و نادرستي را عين هوشياري و ذكاوت مي پندارد و بر حال مردم متدين و با فضيلت و با عفّت مي خندد و ايشان را استهزاء مي كند و نيكبختي را فقط در بر آوردن حاجات نفس حيواني خود مي داند.



بهترين نمونه و عبرت بخش ترين مثال براي اين حال همانا اوضاع اجتماعي و اقتصادي و اخلاقي و ديني ملّتهاي متمدن كنوني غرب است، زيرا در اينجا مي بينيم كه هرگز به قدر امروز مردم اين ممالك در كوشش و كاركردن ساعي نبوده اند، و هرگز اين ملتها تا اين درجه داراي ثروت و عظمت و شكوه و جلال و ترقي مادي نبوده اند، و هرگز به اندازه كنوني حكومتهاي با قدرت و با نفوذ فرمانروايي نداشته اند، و هرگز دايره اختراعات و كشفيات فني و وسائل زندگي و ترقيات مادي و اقتصادي ملتها تا اين پايه وسعت پيدا نكرده بوده است، ولي با وجود اين، بيكاري و بدبختي و گرسنگي و ظلم و بيقراري و اضطراب و ناامني و كينهورزي و غارتگري و خونريزي و خودكشي و نارضايي و فساد اخلاق نيز در هيچ قرني و دوري تا اين اندازه فراوان و حكمران نبوده است.(1)



راستي هوا و هواپرستي، شهوت و شهوتراني، مستي و بي خبري و به فرموده حضرت زين العابدين، در قسمت هفتم دعاي مورد شرح، اصرار و پافشاري در شهوت چه مي كند و چه آتشي به خرمن حيات انسان مي اندازد!



پروردگارا، اگر در مسأله شهوات، شهوت غريزي، شهوت مال خواهي، شهوت مقام، شهوت خوراك، لطف و عنايتت دست ما را نگيرد به چاهي از بدبختي و پستي و نكبت درافتيم كه نجات از آن براي ما ممكن نباشد.

سالها شد كه مهر عالم سوز *** تيغ كين تيز مي كند هر روز

وه كه تا مهر چرخ بود كبود *** در كبوديّ چرخ مهر نبود

جانب هر كه بنگرم به نياز *** ننگرد جانب من از سرِ ناز

در ره هر كه سر نهم به وفا *** پا نهد بر سرم ز راه جفا

چند بيداد بينم از هر كس *** اي كس بي كسان به دادم رس

چند پامال عام و خاص شوم *** دست من گير تا خلاص شوم

همّتي ده كه بگذرم ز همه *** رو به سوي تو آورم ز همه

سوي خود كن رخ نياز مرا *** به حقيقت رسان مجاز مرا

زلف خوبان مشوّشم دارد *** لعل ايشان در آتشم دارد

از بتان چون در آتشم شب و روز *** روز حشرم بدين گناه مسوز

مهوشانم چو سوختند به ناز *** ز آفتاب قيامتم مگذار

بس بود اين كه سوختم يك بار *** وَقنا رَبَّنا عَذابَ النّار

آتش از چون مني چه افروزد *** بلكه دوزخ ز ننگ من سوزد

گنهم بخش و طاعتم بپذير *** كه همين دارم از قليل و كثير

در شب تيره چون دهم جان را *** همرهم كن چراغ ايمان را

اتحادي نصيب كن با من *** كه ندانم كه آن تويي يا من

چون زبان داده اي بيانم بخش *** در بيان سخن زبانم بخش



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «اصول اساسي فن تربيت» ص179.



صفحه 186



به نظر مي رسد، سخن در باب شهوت، سخني كوتاه نيست. بررسي تمام جوانب آن و بلاهاي مهلكي كه براي انسان به ارمغان آورده نيازمند چندين چند كتاب است. آنچه در صفحات گذشته خوانديد قطره اي از دريا بود. در پايان تفسير اين جمله به رواياتي چند در اين باب قناعت كرده و به بخش ديگر مي پردازم.



اميرالمؤمنين((عليه السلام)) به نقل كتاب پرقيمت «غررالحكم» مي فرمايد:

إنَّ طاعَةَ النَّفْسِ و َمُتابَعَةَ أهْوِيّتِها اُسُّ كُلِّ مِحْنَة، وَ رَأْسُ كُلِّ غَوايَة:



بدرستي كه اطاعت نفس و پيروي از هواهاي آن ريشه هر بلا و رأس هر گمراهي است.

اَلْهَوي، هَوِيٌّ إلي أسْفَلِ السّافِلينَ:



خواهشهاي غلط، كشاننده انسان به پست ترين درجات است.

قالَ زَيْدُ بْنُ صُوحان: يا أميرَالْمُؤْمِنينَ، أيُّ سُلْطان أغْلَبُ وَ أقْوي؟ قالَ: الْهَوي:



زيد بن صوحان به اميرالمؤمنين((عليه السلام)) عرضه داشت: چه پادشاهي نيرومندتر و غالب تر است؟ حضرت فرمود: هواي نفس.

اَلْهُوي قَرينٌ مُهْلِكٌ:



هواي نفس، همنشيني هلاك كننده است.

اَلشَّهَواتُ سُمُوماتٌ قاتِلاتٌ:



شهوات سَمهاي كشنده اند.

اَلشَّهَواتُ مَصائِدُ الشَّيْطانِ:



شهوات دامهاي شيطان است.

اُهْجُرُوا الشَّهواتِ فَإنَّها تَعُودُكُمْ إلي رُكُوبِ الذُّنُوبِ وَ التَّهَجُّمُ عَلَي السَّيِّئاتِ:



از شهوات دوري كنيد، كه شما را به گناهان سوق مي دهد و آلوده به بديها مي نمايد.

اُوصيكُمْ بِمُجانَبَةِ الْهَوي يدْعُو إلَي الْعَمي، وَ هُوَ الضَّلالُ فِي الآْخِرَةِ وَ الدُّنْيا:



شما را به دور شدن از هوا سفارش مي كنم، كه هوا كشاننده به كوردلي است، و كوردلي گمراهي در دنيا و آخرت است.

مِنَ اتَّبَعَ هَواهُ أعْماهُ وَ أصَمَّهُ، وَ أذَلَّهُ وَ أضَلَّهُ:



هر كس متابعت از هوا كند، به كوري و كري و ذلّت و گمراهي دچارش مي كند.

رَأْسُ الدّينِ مُخالَفَةُ الْهَوي:



سرِ دين مخالفت با خواهشهاي غلط نفساني است.

مِلاكُ الدّينِ مُخالَفَةُ الْهَوي:



نشانه دينداري مخالفت با هواي نفس است.

رَدْعُ النَّفْسِ عَنِ الْهَوَي الْجِهادُ الأْكْبَرُ:



بازگرداندن نفس از هوا جهاد اكبر است.

إنَّ أفضَلَ النّاسِ عِنْدَاللهِ منْ أحْيا عَقْلَهُ، وَ أماتَ شَهْوَتَهُ، وَ أتْعَبَ نَفْسَهُ بِصَلاحِ آخِرَتِهِ:(1)



برترين مردم در پيشگاه حق كسي است كه عقلش را زنده كند و شهوت نابابش را بميراند، و نفس را در جهت آبادي آخرت به مشقّت طاعت اندازد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. تمام روايات در «ميزان الحكمة»ج10، ص373 به بعد نقل شده.

محرّمات الهيّه


ترديدي در اين برنامه نيست كه بسياري از امور براي انسان ضرر فاحش و خطر سنگين دارد. پاره اي از برنامه ها براي ناحيه عقل، و عدّه اي از امور براي ناحيه قلب، و يك سلسله حركت باطل براي ناحيه نفس و قسمتي از برنامه ها براي ناحيه جسم ضرر فراوان دارد، ضرري كه از انسان متوجه ديگران هم مي شود.



مجموع اين امور مضّره را جز ذات اقدس حق كسي آگاه نيست، از اين جهت تمام آنچه را كه براي انسان ضرر داشته حرمت آن را به توسط كتب آسماني، يا انبياء و امامان اعلام داشته وبي تفاوت نسبت به محرّمات و مرتكب آن را اهل عذاب و عقاب سخت دانسته است.



ارتكاب محّرمات و آلوده شدن به معاصي، ساختمان با عظمت عقل، و دنياي با صفاي جان، و نقش زيباي نفس، و خانه پرقيمت قلوب، و دنياي جسم را به تباهي مي كشد، و امروز و فرداي انسان را به باد فنا مي دهد.



ضرر محّرمات و خطر منهّيات، چيزي است واضح وحقيقتي است روشن، چنان كه نياز به دليل و برهان و احتياج به منطق و استدلال ندارد.



روي آوردن به محّرمات و منهيّات، عين ناداني و محض ضلالت، و در حقيقت نوشيدن زهر قاتل و تيشه نابودي به ريشه خودزدن است.

ابليس شبي رفت به بالين جواني *** آراسته با شكل مهيبي سرو بر را

گفتا كه منم مرگ اگر خواهي زنهار *** بايد بگزيني تو يكي زين سه خطر را

يا آن پدر پير خودت را بكشي زار *** يا بشكني از مادر و خود سينه و سر را

لرزيد از اين بيم جوان بر خود و جا داشت *** كز مرگ فتد لرزه به تن ضعيفم نر را

يا آنكه بنوشي دوسه جامي تو از اين مي *** تا آنكه بپوشم زهلاك تو نظر را

گفتار پدر و مادر من هر دو عزيزند *** هرگز نكنم ترك ادب اين دو نفر را

لكن چو به مي دفع شر از خويش توان كرد *** نوشم دو سه جاميّ و كنم دفع خطر را

نوشيد دو جاميّ و چو شد خيره زمستي *** هم مادر خود را زد و هم كشت پدر را

اي كاش شود خشك بن تاك خداوند *** زين مايه شر حفظ كند نوع بشر را



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «سفينة البحار»، ج 2، ص 168.



2- «نهج البلاغه» فيض، قسمتي از خطبه 166.

وَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ المُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ.(1)



خداوند سبحان شما را از تمام گناهان پنهان و آشكار و تجاوز از حق نهي مي كند.

وَ ما اُريدُ أنْ اُخالِفَكُمْ إلي ما أنْهاكُمْ عَنْهُ، إنْ اُريدُ إلا اَّلْإصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي إلّا بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوزكَلْتُ وز إلَيْهِ اُنيبُ.(2)



شعيب عليه السلام به مردم مدين فرمودمن در آنچه از جانب خداوند شما را از آن نهي مي كنم قصد مخالفت و دشمني با شما را ندارم، نيّت من فقط اصلاح همه جانبه زندگي شماست، و در اين راه تا جايي كه قدرت دارم مي كوشم، مرا توفيقي جز از خدا نيست، بر او تكيه مي كنم و به جناب او بازگشت مي نمايم.

فَبِظُلْم مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيَّبات اُحِلَّتْ لَهُمْ وز بِصَدَّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيراً، وَ أَخْذِهِمْ الرَّبا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أكْلِهِمْ أمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ أعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذاباً أليماً.(3)



يهود به سبب ستمي كه در تمام شئون زندگي روا داشتند، و به خاطر اينكه بسياري از بندگانم را از صراط مستقيم مانع شدند، و به علّت آلوده شدن به ربا، ربايي كه در قوانين دينم به عنوان حرام اعلام شده بود، و براي اينكه از طريق حرام به مال مردم دست اندازي كردند، پاكيزه هايي كه بر آنان حلال نموده بودم آنها را از آن پاكيزه ها بي نصيب گذاشته و محروم كردم، و ما براي كافران از آنان عذاب دردناك مهيا كرده ايم.

وَلَوْ تَي إذْ وُقِفُوا عَلَي النّارِ فَقالُوا يالَيْتَنا نُرَدُّ وَلا نُكَذِّبُ بِآياتِ رَبَّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ. بَلْ بَدالَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبلُ وَ لَوْرُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.(4)



و اگر ببيني آن وقيت كه بدكاران و ناسپاسان در كنار آتش جهنّم توقيف شده اند، فرياد مي زنند: اي كاش ما را به دنيا بر مي گرداندند و ما تكذيب آيات حق نمي كرديم، و جزء مردم با ايمان مي شديم!بلكه آنچه از قبل پنهان مي كردند در صحنه محشر آشكار شده است، اينان آنچه آلوده به محّرمات بودند و فحشاء و منكرات را در وجود خود به صورت ريشه دوانده كه اگر بر فرض به دنيا برگردند باز به آنچه از آن نهي شده بودند بر مي گردند و بطور قطع اينان از دروغگو يانند.

فَلَمّا عَتَوْا عَنْ مانُهُوا عَنْهُ قلّنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ.(5)



چون از آنچه از آن نهي شدند، روگرداندند و به مسائل الهي تجاوز نمودند، بر آنان غضب كرده گفتيم: از صورت انساني درآييد و بوزينگان گرديد.

قُلْ إنّي نُهيتُ أنْ أعْبُدَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قُلْ لا أتَّبِعذ أهْواءَ كُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إذاً وَ ما أنَا مِنَ الْمُهْتَدينَ.(6)



اگر رسول من، به من بگو از پرستش آنچه غير خدا مي خوانيد نهي شده ام، بگو از خواسته هاي غلط شما پيروي نمي كنم، كه اين پيروي عين ضلالت و تيره بختي است و بيرون رفتن از شاهراه هدايت.

إنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفَّرْ عَنْكُمْ سَيَّئاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلا كَريماً.(7)



اگر از كبيره هاي نهي شده اجتناب نماييد، از بقيه گناهانتان گذشت مي كنيم و شما را در جايگاهي كريم وارد مي نماييم.

عَنْ عَلِيّ عَليه السلام: اُهْجُرِ اللَّهْوَ فَإنَّكَ لَمْ تُخْلَقْ عَبَثاً فَتَلْهُوَ، وَ لَمْ تُتْرَكْ سُداً فَتَلْغُوا.(8)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- نحل، 90.



2- هود، 88.



3- نساء، 160 - 161.



4- انعام، 27 - 28.



5- اعراف، 166.



6- انعام، 56.



7- نساء، 31.



8- «غرر الحكم» ص 125.



علي عليه السلام فرمود: از آنچه بازيچه و بيهوده و بي منفعت است بپرهيز، كه بيهوده آفريده نشده اي تا سرگرم بيهوده كاري شوي، و سر خود رهايت نخواهند كرد تا هرزه گردباشي.

إحْذَرِ الْحَيْفَ وز الْجَوْرَ، فَإنَّ الْحَيْفَ يَدْعُو إلَي السَّيْفِ، وَ الْجَوْرَ يَعُودُ بِالْجَلاءِ وَ يُعَجِّلُ الْعُقُوبَةَ وَ الْاِنْتِقامَ.(1)



و نيز آن حضرت مي فرمايد: از جفا و ستمكاري برحذر باش، كه محصول ظلم و ستم، جنگ و خونريزي است. جور و ستم مورث هجرت و دوري و طرد و باعث نزديك شدن كيفر و انتقام است.

اِرْفِضُوا هذِهِ الدُّنْيَا الذَّميمَةَ فَقَدْ رَفَضَتْ مَنْ كانَ اَشْغَفَ بِها مِنْكُمْ.(2)



و نيز آن جناب فرمود: اين حبّ دنياي مذموم را از دست دل رها كنيد، زيرااين دنيا گذشتگاني را كه پيش از شما دل بسته به آن بودند رها كرد و بدور انداخت.

اُهْجُرُوا الشَّهَواتِ فَإنَّها تَقُودُكُمْ إلَي الذُنُوبِ وَ التَّهَجُّمِ عَلَي السَّيَّئاتِ.(3)



از شهوات و اميال و خواسته هاي غلط كناره گيري كنيد، كه آنها شما را به سوي در افتادن در گناه و يورش به سوي زشتيها رهنمون مي شوند.

اِتَّقُوا الْغَيَّ فَإنَّهُ يَجْلِبُ النِقَمَ، وَ يَسْلُبُ النَّعَمَ،وَيَوجِبُ الْغِيَرَ:(4)



و نيز آن بزرگوار فرمود: از كجروي بپرهيزيد، كه باعث جلب نقمت وسلب نعمت و تغيير و تحوّل كمرشكن در زندگي است.

اِحْذَرِ الْهَزْلَ وَ اللَّعِبَ وَ كَثْرَةَ الْمُزاحِ وَ الضَّحْكِ وز التُّزَّهاتِ.(5)



و نيز آنحضرت فرمود: از سبكي و بازيگري و شوخي زياد، و پرخنديدن، و سخنان ياوه گفتن خودداري كنيد.



در هر صورت ارتكاب محّرمات داراي ضرر فوق العاده اي است كه آن ضرر مستقيماً متوجه دنيا و آخرت مرتكب است.



اي خداوند مهربان، اي آن كه عاشق تر از تو نسبت به انسان وجود ندارد، اي مهر تابان قلب محبّان، اي چراغ شب عاشقان، اي لطف بي نهايت در بي نهايت، امر و نهي تو تجّلي عشق تو به بندگان تو است، به آنچه انسان را امر كرده ايو از آنچه نهي فرموده اي به مصلحت او بوده، اجراي امر و نهي تو دنياي انسان را به معناي حقيقي آباد، و آخرتش را عرصه گاه عيش راضيه مي نمايد، اين درويشان خاك نشين و فقيران تهيدست، و دردمندان محتاج را براي اجراي تمام اوامر و ترك معاصي، و دورشدن از منهّيات و محرّمات توفيق عنايت كن، و آنان را از افتادن در شهوات و اميال غلط به لطف و محبّتت حفظ فرما كه ما را تكيه گاهي جز تو و طبيبي تو غير تو نمي باشد.



عراقي شوريده حال فرمايد:

ياران غمم خوريد كه غمخوار مانده ام *** در دست هجر يار گرفتار مانده ام

ياري دهيد كز در او دور گشته ام *** رحمي كنيد كز غم او راز مانده ام

ياران من زباديه آسان گذشته اند *** من بي رفيق در ره دشوار مانده ام

در راه باز مانده ام اريار ديدمي *** با او بگفتمي كه من از يار مانده ام

دستم بگير كز غمت افتاده ام ز پاي *** كارم كنون بساز كه از كار مانده ام

وقت است اگر بلطف دمي دست گيريم *** كاندر چه فراق نگونسار مانده ام

ور در خور وصال نيم مرهمي فرست *** از درد خويشتن كه دل افكار مانده ام

دردت چو مي دهد دل بيمار را شفا *** من بر اميد درد تو بيمار مانده ام

بيمار پرسش از تو نيايد به دردگو *** تا باز پرسيدم كه جگر خوار مانده ام

مانا كه بر در تو عراقي عزيز نيست *** كز صحبتش هميشه چنين خوار مانده ام



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- همان، ص 126.



2- همان، ص 131.



3- همان، ص 132.



4- همان، ص 134.



5- همان، ص 134.



در جمله سوم دعايش مورد شرح، مسأله تقصير در شكر مطرح است:

وَ نِعْمَة أنْعَمْتَ بِها عَلَيَّ فَقَصَّرْتُ في شُكْرِها.



شكر نعمتها حقيقتي است عملي كه هيچ برنامه اي جاي آن را نمي گيرد. اين واقعيتي است كه از قول حضرت حق به داوود عليه السلام استفاده مي شود به وقتي كه از پروردگار سبحان مي پرسد: شكر چيست؟ جواب مي شنود: مصرف كردن نعمت در جايي كه خواسته خود من است.



همانطور كه در سطور گذشته يادآور شدم تفسير و شرح مسأله شكر در دعاي سي و هفتم با خواست حضرت محبوب و عنايت و رحمت و لطفش خواهد آمد.



آري وقتي انسان عاقل و بيدار، سستي و تنبلي خويش را نسبت به اجراي اوامر الهيّه، و سرعت خود را در آلوده شدن به محّرمات، و تقصيرش را در برابر نعمتها براي شكر و سپاس حضرت دوست مي بيند، از دعا و درخواست و عرض حاجت و نياز به پيشگاه پروردگار باز مي ماند، چرا كه بر اثر اين سه برنامه غرق خجالت و شرم و آزرم و حياست.



به خود مي گويد با اين سه خصلت شيطاني كه آبرويي براي انسان نگذاشته چگونه از حضرت حق طلب عفو و احسان و لطف و كرم وجود و رحمت نمايد؟ ولي....

وَيَحْدُونِي عَلَي مَسْأَلَتِكَ تَفَضُّلُكَ عَلَي مَنْ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَيْكَ وَ وَفَدَ بِحُسْنِ ظَنِّهِ إِلَيْكَ إِذْ جَمِيعُ إِحْسَانِكَ تَفَضُّلٌ وَ إِذْ كُلُّ نِعَمِكَ ابْتِدَاءٌ



فَهَا أَنَا ذَا يَا إِلَهِي وَاقِفٌ بِبَابِ عِزِّكَ وُقُوفَ الْمُسْتَسْلِمِ الذَّلِيلِ وَ سَائِلُكَ عَلَي الْحَيَاءِ مِنِّي سُؤَالَ الْبَائِسِ الْمُعِيلِ

مُقِرٌّ لَكَ بِأَنِّي لَمْ أَسْتَسْلِمْ وَقْتَ إِحْسَانِكَ إِلاَّ بِالْإِقْلاَعِ عَنْ عِصْيَانِكَ وَ لَمْ أَخْلُ فِي الْحَالاَتِ كُلِّهَا مِنِ امْتِنَانِكَ



«و آنچه مرا در درخواست از تو و عرض نياز و دردمندي به پيشگاه مبارك روانه مي دارد تفضّل توست به گدايي كه رو به تو آورده و با حسن ظنّ به سويت آمده. زيرا تمام نيكيهايت به بندگان از باب تفضّل است، و عنايت همه نعمت هايت به عباد و بندگانت ابتداء از جانب تو است( نه از روي استحقاق آنها)، نعمت به انسان مي دهي نه بعنوان جزاي عمل و حقّي.



پس اينك اي محبوب من، اي اله من، اين منم كه همچون فرمانبردار خوار به درگاه عزّتت ايستاده، و با شرم و حيا همچون محتاج سنگين بار و عيالمند از تو گدايي مي كنم. اعتراف و اقرار دارم كه به هنگام احسانت جز با خودداري از گناه تو فرمان نبرده ام، و در تمام احوالات بي احسان از جانب تو نبوده ام».



در فرازهاي ملكوتي و آسماني مورد شرح، دو مسأله را به عنوان محور تمام مسائل بيان شده مي بينيم:



1 - حسن ظنّ



2 - تفضّل