بازگشت

قلّت قناعت


قناعت در برابر حرص است، و آن حالتي است كه از توجه به حضرت حق، و عبرت گرفتن از زندگي حريصان و قارون ها، و ياد مرگ و برزخ و قيامت و حساب و كتاب و بهشت و جهنّم، و درس گرفتن از زندگي پاكان و اهل قناعت، و متذكّر بودن اين معني كه عمر كوتاه و دنيا زودگذر و مال از دست رفتني است به دست مي آيد.



اگر كسي به معاني ملكوتي و آسماني واقعيات بالا توجه ننمايد در درجه اوّل دچار حرص سپس بخل و آنگاه غفلت از حق مي گردد و با دست خويش وسايل هلاكت خود، و از بين رفتن خير دنيا و آخرت را فراهم مي نمايد. مي دانيم كه مسأله حلال و حرام در تمام امور زندگي در صد و چهارده كتاب الهي بخصوص قرآن مجيد، و فرمايشات انبياء و ائمه طاهرين((عليهم السلام)) مطرح است. كسي كه در همه امور، خود را مقيّد به حلال الهي كند، و با كمال حدّيّت از حرام بپرهيزد او ر قانع، وگرنه حريص مي خوانند اگر درِ فيوضات مادّي به روي اهل قناعت باز شود، باز هم ميانه روي در زندگي را از دست نمي دهند، و از اسراف و افراط پرهيز كرده و مازاد بر نياز زندگي خود را در راه خدا، در امور خير و كمك به بندگان الهي صرف مي كنند.



كسي كه در تمام شئون زندگي اعم از مادي و معنوي و دنيايي و اجتماعي و خانوادگي و رابطي و حقوقي به حق خود قانع است، از بندگان شايسته خدا است. ارزش قناعت، اين صفت والاي ملكوتي، زماني براي شما معلوم مي گردد كه بخش هيجان حرص را كه در قسمت اول دعا در سطور گذشته به طور مفصل بر اساس آيات قرآن و روايات توضيح داده شد مطالعه كنيد.



من بعد از شرح جامعي كه در جمله اول دعا در باب حرص نگاشته ام نياز به توضيح مفصل در باب قناعت نمي بينم. همين قدر معلوم است كه اگر كسي در امر شهوت به حلال خدا قناعت كند آراسته به ورع و تقوا و حفظ نفس و تزكيه باطن مي شود، و از گناهان كبيره اي چون زنا، زناي محصنه، لواط، استمناء، چشم چراني، در پي ناموس ديگران رفتن، كه هر يك به تنهايي ممكن است زندگي را به باد دهد و انسان را مستحقّ عذاب ابد كند، در امان مي ماند. شما به آياتي كه در قرآن مجيد در باب گناهان بالا آمده است و به روايات و اخبار كه خِزْي دنيا و آخرت آلودگان به اين معاصي را توضيح مي دهد، مراجعه كنيد تا به اهميّت و ارزش قناعت بيشتر واقف شويد.



اگر كسي در مسأله مال به حلال خدا كه از طريق فعاليت مشروع بدست مي آيد قناعت كند، از حرص، بخل، تكبّر، نخوت، غصب، ربا، دزدي، انسان گردد و آدمي را براي هميشه به عذاب سخت قيامت دچار كند، در امان مانده و به خير دنيا و آخرت مي رسد و اگر كسي در شئون اجتماعي و خانوادگي و رابطي به حق خود قناعت ورزد از ظلم و ستم بر ديگران و غضب و خشم، و سلطه جويي و فرعون منشي مصون مانده و عاقبت خوشي در اين جهان و آن جهان پيدا خواهد كرد:

تِلْكَ الدّارُ الآْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوّاً فِي الأْرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ:(1)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. قصص، 83.



ما اين عالم آخرت را با تمام لذّات و خيرات و خوبيهايش براي آنان كه در زمين اراده سركشي فساد ندارد مخصوص گردانيم و حسن عاقبت از براي اهل تقواست.



من هر زمان به اين آيه شريفه برمي خورم ياد داستان عجيبي مي افتم كه يكي از شاگردان دوره اول درس مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حايري برايم حكايت كرد. او از قول حاج شيخ نقل كرد كه من و حاج ميرزا حسين نائيني از شاگردان برجسته استاد بزرگ فقه واصول مرحوم حاج سيّد محمّد فشاركي بوديم. پس از وفات ميرزاي بزرگ، حضرت آيت الله حاج ميرزا حسن شيرازي، به در خانه استاد رفتيم، استاد در را باز كرد و به چهارچوب در تكيه زد و گفت: شما را چه حاجت است؟ عرضه داشتيم: ما شما را بعد از ميرزا اعلم علماي شيعه مي شناسيم، از شما مي خواهيم كه خود را براي مرجعيت و رياست بر مسلمين آماده كنيد. استاد با شنيدن سخن ما اشك در چشمش حلقه زد و آيه بالا را تلاوت كرد و در را بست و به اندرون خانه رفت!

ما نعره به شب زنيم و خاموش *** تا در نرود درونِ هر گوش

تا بو نبرد دماغ هر خام *** بر ديگ وفا نهيم سرپوش

بخلي نبود ولي نشايد *** اين شهره گلاب و خانه موش

شب آمد و جوش خلق بنشيت *** برخيز كز آنِ ماست سرجوش

امشب ز تو قدر يافت و عزّت *** بر دوش ز كبر مي زند دوش

يك چند سماع گوش كرديم *** بردار سماع جان بيهوش

اي تن دهنت پر از شكر شد *** پيشت گله نيست هيچ مخروش

اي چنبر دف رسن گسستي *** با چرخه و دلو و چاه كم كوش

چون گشت شكار شير جاني *** بيزا شد از شكار خرگوش

خرگوش كه صورتند بي جان *** گرمابه پر از نگار منقوش

با نفس حديث روح كم گوي *** وز ناقه مرده شير كم دوش

تا صبح وصال در رسيدن *** در كش شب تيره را در آغوش

ازياد لقاي يار بي خواب *** از خواب شد ستمان فراموش

شب چيست؟ نقاب روي مقصود *** كاي رحمت و آفرين بر آن روش



اين نكته بسيار مهم را بايد بدانيم كه قناعت در فرهنگ اسلام تضادي با فعاليت و كار و كوشش و زحمت و حركت در امور دنيايي ندارد. انسان قانع بدون اينكه دنيا را معبود و بت خود قرار دهد و آن را هدف ببيند، دنبال همه نوع فعاليت مشروع است و از بركت قناعت به حق خود در ضمن آن همه حركت، لحظه اي از ياد خدا و قيامت و حقوق مردم غافل نيست، كه قناعت در حقيقت سدّي در برابر حرام و حصني حصين در مقابل اغواگريهاي شيطان و اعوان و انصار اوست كه مي خواهند دنيا را سبب و وسيله فريب انسان قرار دهند تا آدمي از ياد حقايق باز بماند و يكپارچگي همّت و اراده اش خرج مال دنيا گردد.



اهل قناعت بيكار نبوده و بيكار نيستند، اهل قناعت دنياي خود را مزرعه آخرت قرار مي دهند، اهل قناعت از آنچه به دست مي آورند به اندازه نياز خود و زن و فرزند و حاجاتشان استفاده مي كنند و در پرداخت مازاد آن در چهار چوب خمس و زكات و صدقات و انفاق هيچ تعلّلي نميورزند.



اهل قناعت در عين وارد بودن به خريد و فروش و تجارت، با تمام وجود غرق در ياد حق هستند و صبح شامشان به خدمت به حق و خلق مي گذرد. دنياداري و بيع و تجارت و صنعت و كشاورزي و دامداري و آبياري و هنر و كسب براي اهل قناعت بگونه اي است كه اسلام همه آنها را براي آنان عبادت به حساب آورده است.



خانه اهل قناعت همچون مسجد، و حرف و نفس آنان به منزله تسبيح حق، و شب و روزشان غرق در نور لطف و رحمت الهي و بيع و تجارتشان نردبان ترقّي به سوي خير دنيا و آخرت است، و اين همه را قرآن كريم با كمال صراحت در سوره مباركه نور بيان فرموده است:

في بُيُوت أذِنَ اللهُ أنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكُرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الآْصالِ، رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِاللهِ وَ اِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الأْبْصارُ، لِيَجْزِيَهُمُ اللهُ أحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللهُ يَرْزُقُ مَنْ يِشاءُ بِغَيْرِ حِساب:(1)



مشكلات الهي و چراغ هدايت حق در خانه هايي است كه خداوند اذن داده كه ديوارهاي مادّي و معنوي آن را بالا برند و مرتفع سازند تا از دستبرد دشمنان و شياطين و هوسبازان در امان باشد، خانه هايي كه ذكر خدا در آن شود و آيات الهي و حقايق وحي را براي رسيدن به رشد و كمال در آن بخوانند، در اين خانه ها هر صبح و شام تسبيح خدا مي گويند مرداني كه نه تجارت آنها را از ياد خدا و و برپاداشتن نماز و اداي زكات باز مي دارد و نه خريد و فروش. آنها از روزي مي ترسند كه دلها و ديده ها در آن دگرگون و زير و رو مي شود تا خداوند به بهترين عملي كه كرده اند پاداششان دهد و از فضل خود به آنان بيفزايد و خداوند هر كه را خواهد بي حساب پاداش مي دهد.



آري هر كانوني كه به فرمان خدا بر پا شده و نام خدا در آن برده شود و هر صبح و شام مردم با ايماني كه زندگي مادي آنها را به خود مشغول و از ياد خدا غافل نمي كند به تسبيح و تقديس در آن مشغولند، چنين خانه هايي مركز مشكات انوار الهي و ايمان و هدايت است.



در واقع اين خانه ها چند ويژگي دارد:



نخست اينكه به فرمان خدا بنياد شده. ديگر اينكه پايه ها و ديوارهايش آنچنان محكم و مرتفع است كه آن را از نفوذ شياطين حفظ مي كند. و ديگر اينكه مركز ياد خداست، و سرانجام اينكه مرداني از آن پاسداري مي كنند كه صبح و شام به تسبيح خدا مشغولند و جاذبه هاي دنياي فريبنده آنها را از حق غافل نمي سازد. اين خانه ها با اين ويژگيها سرچشمه هدايت و ايمان است.



ذكر اين نكته نيز لازم است كه در اين آيه هم «تجارت» آمده و هم «بيع» با اينكه به نظر مي رسد هر دو يك معني داشته باشد ولي ممكن است تفاوت اين دو از اين نظر باشد كه تجارت اشاره به يك كار مستمر و مداوم است ولي بيع براي يك مرحله و به صورت گذرا است.



توجه به اين امر نيز ضروري است كه نمي فرمايد آنها مرداني هستند كه به سوي تجارت و بيع نمي روند بلكه مي گويد كه تجارت و بيع، آنها را از ياد خدا، بر پاداشتن نماز و اداي زكات غافل نمي كند.(2)



چنين انسانهايي كه بدين صورت مورد لطف و عنايت و رحمت و محبت حق قرار گرفته اند، و بدين سان در قرآن مجيد از آنان ياد شده و آنان را مركز پخش ايمان و هدايت معرفي كرده، مي شود آراسته به صفات حسنه و اخلاق حميده و بخصوص در عين بيع و تجارت و درآمد مالي منقّش به نقش الهيِ قناعت نباشد؟!



آري قناعت كه حالتي است نفساني و معلول و محصول توجه به واقعيات الهيّه و حقايق ملكوتيه هيچ تضادي با كسب و كار و بيع و تجارت و دنبال دنيا رفتن ندارد. اين صفت، دارندگانش را از ديگران در پاكي و آلودگي در تمام شئون حيات ممتاز مي گرداند.



اسلام با عزلت، سستي، كسالت، بيكاري، بيعاري و در عين حال با فعاليت و كوشش و حركت در مسير غير خدا كه محصولي جز آلوده شدن به حرام ندارد، سخت و شديد مخالف است. آري بايد هر روز به دنبال سر و صورت دادن به معيشت رفت و در برخورد با مال و ثروت از قناعت كمك گرفت و چهارچوب حيات را با تمام شئونش خرج خدمت به حق و خلق كرد. آنجا كه انسان حس مي كند امور مادي مي خواهد وي را از ياد خدا غافل كند، و قدمش را به عرصه گاه حرام ببرد، بايد با تمام وجود ايستادگي كند و در اين نقطه بسيار بسيار مهمّ و خطرناك به حصار الهي قناعت پناه ببرد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. نور، 36 ـ 38.



2. «تفسير نمونه»ج14، ص482.



صفحه 174

الا چند از پي دنيا كشي رنج *** تو را كُنج قناعت بهتر از گنج

ز خوان رزق اندك توشه اي گير *** قناعت كن ز عصيان گوشه اي گير

چه از رزق مقدّر بيش جويي *** چه از روز مقرّر پيش جويي

ز تقدير خدا بيزاري است اين *** ز خود رأيي خدا آزاري است اين

اگر شخصي به قدر بهره خويش *** شود از خوان نعمت قسمت انديش

ولي آن بنده دور از سعادت *** نگردد قانع و جويد زيادت

يقين كز مهر او افسرده گردد *** از او يكبارگي آزرده گردد

تو هم اي بنده قانع باش و خرسند *** مشو در بند آزار خداوند

ز دنيا گر به اندك توشه سازي *** نسازي خرمن و با خوشه سازي

نبيند رنج گردون خرمن تو *** شود از خوشه پر دُر دامن تو

به دست خوشه چين يك خوشه پر *** به از صد رشته پر دانه دُر

به بويي گر شوي قانع ز گلزار *** نگيرد آستين و دامنت خار

تو را دارد طمع چون عنكبوتي *** كه هر سو مي تني از بهر قوتي

تمام عمر بايد ساخت دامت *** كه ناگه يك مگس افتد به كامت

چه كام است اين كه ناكامي از اين به *** اگر خون دل آشامي از اين به

سگ مسكين به بوي استخواني *** نشيند سالها بر آستاني

كشد هر آستان دردسر از تو *** رواي ناكس كه سگ هم بهتر از تو

سر خويش از طمع در پا مينداز *** قناعت كن به گردون سر برافراز



در تفسير آيه شريفه زير:

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أوْاُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّةُ حَياةً طَيِّبةً...:(1)



هر كس از زن و مرد عمل شايسته انجام دهد، در صورتي كه اهل ايمان به خدا و قيامت باشد، او را هر آينه در زندگي پاك و خوش و با سعادت قرار مي دهيم،



آمده: مراد از حيات طيّبه رزق حلال است. اين قول از ابن عباس و سعيد بن جبير و عطا روايت شده، كه البته رزق حلال محصول صفت عالي قناعت است.



و از رسول خدا((عليه السلام)) روايت شده كه: مراد از حيات طيّبه قناعت و رضا و خوشنودي به داده خداست. و از حضرت مولا علي((عليه السلام)) آمده: حيات طيّبه قناعت است.(2)



از حضرت اميرالمؤمنين((عليه السلام)) روايت شده:

طُوبي لِمَنْ ذَكَرالْمَعادَ، وَ عَمِلَ لِلْحِسابِ، وَ قَنَعَ بِالْكَفافِ، وَ رَضِيَ عَنَ اللهِ:(3)



خوشا به حال كسي كه به ياد قيامت و روز بازگشت باشد، و براي حساب كار كند، و به اندازه خويش در باب روزي قناعت ورزد، و از حضرت حق راضي و خوشنود باشد.



در «نهج البلاغه» در ضمن خطبه قاصعه مي فرمايد:

وَ لكِنَّ اللهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اُولي قُوَّة في عَزائِمِهِمْ، وَ ضَعَفَةً فيما تَرَي الأْعْيُنُ مِنْ حالاتِهِمْ، مَعَ قَناعَة تَمَلأُ الأْبْصارَ وَ الأْسْماعَ أذيً:(4)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. نحل، 97.



2. «ميزان الحكمة» ج8، ص278.



3. «نهج البلاغه»فيض، حكمت 41 و خطبه 234.



4. «نهج البلاغه»فيض، حكمت 41 و خطبه 234.



اما خداي سبحان پيامبرانش را از حيث عزم و اراده قوي، و از نظر ظاهر فقير و ضعيف گردانيد، ولي توأم با قناعتي كه دلها و چشمها را از بي نيازي پر مي كرد، هر چند فقر و ضعف ظاهري آنها چشمها و گوشها را از ناراحتي لبريز مي ساخت.



روايات بسيار مهمّ زير از حضرت مولا((عليه السلام)) وارد شده:

ألْهِمْ نَفْسَكَ الْقُنُوعَ:(1)



قناعت را به خورد نفس بده.

نِعْمَ حَظُّ الْمَرْءِ الْقَناعَةُ:(2)



چه نيكوست لذّت مرد را قناعت!

اِنْتَقِمْ مِنْ حِرْصِكَ بِالْقُنُوعِ كَما تَنْتَقِمُ مِنْ عَدُوِّكَ بِالْقِصاصِ:(3)



از حرصت با قناعت انتقام بگير، چنانكه از دشمنت با قصاص انتقام مي گيري.

أشْكَرُالنّاسِ أفْنَعُهُمْ، وَ أكْفَرُهُمْ لِلنِّعَمِ أجْشَعُهُمْ:(4)



شاكرترين مردم قانع ترين آنان، و ناسپاس ترينشان نسبت به نعمتها طمع كارترين آنهاست.

كَفي بِالْقِناعَةِ مُلْكاً وَ بِحُسْنِ الْخُلْقِ نَعيماً.(5)



پادشاهي در قناعت است، و حسن خلق نعمت بزرگي است.

ما أحْسَنَ بِالإْنْسانِ أنْ يَقْنَعَ بِالقَليلِ وَ يَجُودَ بِالْجَزيلِ:(6)



چه نيكوست انسان را كه به اندك قانع باشد، و به بيشتر جود و احسان نمايد.

مَنْ قَنَعَتْ نَفْسُهُ، أعانَتْهُ عَلَي النَّزاهَةِ وَ الْعِفافِ:(7)



كسي كه نفسش آراسته به قناعت شود، در پاكي و عفّت به كمك صاحبش بر خواهد خاست.

مِنْ شَرَفِ الْهِمَّةِ لُزُومُ الْقَناعَةِ:(8)



از بلندي همّت، ملازمت با قناعت است.

مِنْ عِزِّ النَّفْسِ لَزومُ الْقِناعَةِ:(9)



از عزّت نفس التزام به قناعت است.

اَلْقِناعَةُ سَيْفٌ لاَيَنْبُو:(10)



قناعت شمشيري است كه كند نمي شود.

خِيارُ اُمَّتِي الْقانِعُ، وَ شِرارُهُمُ الطّامِعُ:(11)



بهترين امّتم قانع، و بدترين آنها طمع ورز است.



امام باقر((عليه السلام)) مي فرمايد: امام علي بن ابيطالب((عليه السلام)) از خرمايي نوش جان فرمود، سپس آب ميل فرمود، آنگاه به شكمش زد و گفت: آن كس كه شكم او را به آتش ببرد از خدا دور باد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «ميزان الحكمة» ج8، ص279.



2. «ميزان الحكمة» ج8، ص279.



3. «ميزان الحكمة»ج8، ص279.



4. «ميزان الحكمة»ج8، ص279.



5. «ميزان الحكمة»ج8، ص280.



6. «ميزان الحكمة»ج8، ص280.



7. «ميزان الحكمة»ج8، ص280.



8. «ميزان الحكمة»ج8، ص280.



9. «ميزان الحكمة»ج8، ص280.



10. «ميزان الحكمة»ج8، ص280.



11. «ميزان الحكمة»ج8، ص280.



روايات زير از رسول خدا و ائمه طاهرين((عليهم السلام)) در باب قناعت آمده:

اَلْقَناعَةُ مالٌ لايَنْفَدُ:(1)



قناعت ثروتي است كه پايان ندارد.

اَلْقِناعَةُ تُغْني:(2)



قناعت بي نياز كننده است.

طَلَبْتُ الْغِني فَما وَجَدْتُ إلاّ بِالْقِناعَةِ، عَلَيْكُمْ بِالْقِناعَةِ تَسْتَغْنُوا:(3)



بي نيازي خواستم جز در قناعت نيافتم، قناعت كنيد بي نياز شويد.

اَلْقِناعَةُ غُنْيَةٌ، وَ الاِْقْتِصادُ بُلْغَةٌ:(4)



قناعت بي نيازي است، و ميانه روي زندگي رساننده (به هدف) است.

اَلْقانِعُ غَنِيٌّ وَ إنْ جاعَ وَ عَرِيَ:(5)



قانع بي نياز است گرچه گرسنه و برهنه باشد.

اَلْقَناعَةُ رَأْسُ الْغِني:(6)



قناعت رأس ثروت است.

لا كَنْزَ أغْني مِنَ الْقَناعَةِ:(7)



گنج و ثروتي بي نياز كننده تر از قناعت نيست.

مَنْ قَنِعَ بِما رَزقَهُ اللهُ فَهُوَ مِنْ أغْنَي النّاسِ:(8)



آن كس كه به روزي پاك و حلال خدا قناعت كند از بي نيازترين مردم است.

أوْحَي اللهُ تَعالي إلي داوُدَ((عليه السلام)): وَضَعْتُ الْغِني فِي الْقَناعَةِ وَ هُمْ يَطْلُبُونَهُ في كَثْرَةِ الْمالِ فَلا يَجِدُونَهُ:(9)



خداوند بزرگ به داود وحي كرد: ثروت را در قناعت گذاشته ام، مردم در زيادي مال مي جويند ولي نمي يابند.

اِنْزِلْ ساحَةَ الْقَناعَةِ بِاتِّقاءِ الْحِرْصِ، وَ ادْفَعْ عَظيمَ الْحِرْصِ بِإيثارِ الْقَناعَةِ:(10)



با نگهداري خود از حرص در عرصه گاه قناعت قرار گيرد، و حرص بزرگ را با به ميدان آوردن همه وجودت در مرحله قناعت دفع كن.

لَنْ تُوجِدِ الْقَناعَةُ حَتّي يُفْقَدَ الْحِرْصُ:(11)



بدون از بين رفتن حرص، هرگز به قناعت دسترسي نيست.

يَنْبَغي لِمَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ أنْ يَلْزَمَ الْقَناعَةَ وَ الْعِفَّةَ:(12)



سزاوار است انسان خودشناس ملازم قناعت و پاكي شكم و شهوت باشد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «ميزان الحكمة»ج8، ص280.



2. «ميزان الحكمة»ج8، ص280.



3. «ميزان الحكمة»ج8، ص280.



4. «ميزان الحكمة»ج8، ص280 ـ 281.



5. «ميزان الحكمة»ج8، ص280 ـ 281.



6. «ميزان الحكمة»ج8، ص280 ـ 281.



7. «ميزان الحكمة»ج8، ص280 ـ 281.



8. «ميزان الحكمة»ج8، ص280 ـ 281.



9. «ميزان الحكمة»ج8، ص281 ـ 282.



10. «ميزان الحكمة»ج8، ص281 ـ 282.



11. «ميزان الحكمة»ج8، ص281 ـ 282.



12. «ميزان الحكمة»ج8، ص281 ـ 282.

ثَمَرَةَ الْقَناعَةِ الْعِزُّ:(1)



ميوه قناعت عزّت و آبرو است.

اِفْنَعْ بِما اُوتيتَهُ يَحِفَّ عَلَيْكَ الْحِسابُ:(2)



به آنچه داده شدي قناعت ورز، تا حساب قيامت بر تو سبك و آسان گردد.

مَنْ رَضِيَ مِنَ اللهِ بِالْيَسيرِ مِنَ الْمَعاشِ رَضِيَ اللهُ مِنْهُ بِالْيَسيرِ مِنَ الْعَمَلِ:(3)



هر كس به داده اندك حق در امر معاش خشنود باشد، خدا به عمل اندك او رضايت خواهد داد.

أنْعَمُ النّاسِ عَيْشاً مَنْ مَنَحَهُ اللهُ سُبْحانَهُ الْقَناعَةَ، وَ أصْلَحَ لَهُ زَوْجَهُ:(4)



در بهترين ناز و نعمت در زندگي آن كسي قرار دارد كه خداوندِ پاك قناعت روزيش فرموده و زوجه و همسرش را صالح و شايسته قرار داده است.

اَلْقَناعَةُ أهْنَأٌ عَيْش:(5)



قناعت خوشگوارترين زندگي است.

مشو به ملك سليمان و مال قارون شاد *** كه ملك و مال بود در ره حقيقت باد

كنند خلق جهانت چو سوسن آزادي *** اگر چو سرو سهي گردي از جهان آزاد

كجا به دست تو افتد ممالك جمشيد *** بدين صفت كه نگينت به دست ديو افتاد

از اين سراچه خاكي درِ طمع در بند *** چرا كه هيچ كس از وي نديده است گشاد

جهان سِفله اگر با كسي وفا كردي *** ز كيقباد كجا منتقل شدي به قباد

كسي كه آمد و بنهاد رسم سرداري *** به عاقبت نشنيدي كه رفت و سر بنهاد

اگر عمارت شدّاد شد بهشت برين *** ببين كه بر چه طريقش بهشت و شد شدّاد

به پيره زال جهان دل مده كه در همه عمر *** نبوده است دمي پور زال از او دلشاد

مگو حكايت شيرين كه خسرو از غم او *** هلاك گشت به تلخيّ و جان شيرين داد

خروش و ناله برآيد ز كوه سنگين دل *** گرش به گوش رسد شرح محنت فرهاد

چو خسروان جوانبخت صيد گور كنند *** سپهر پير ز بهرام گورش آيد ياد

اگر خليفه نه چشمش ز خاك پر بودي *** ز ديده دجله بر اندي ز حسرت بغداد

بتاب از آن گل سوري چو باد بستان روي *** كه اين عروس نكرده است خوي با داماد

بيا و برگ سفر ساز و زاد ره برگير *** كه عاقبت برود هر كه او ز مادر زاد

از اين دريچه به ناكام درفتد مزدور *** وز اين حظيره به ناچار بگذرد استاد

هر آن بنفشه كه بيني به بوستان خواجو *** بود ز چين سر زلف لعبتي نو شاد

غلام همّت آنم كه بهر راحت خلق *** نهد چو بانيِ اين بقعه گوشه اي بنياد



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «ميزان الحكمة»ج8، ص282 ـ 283.



2. «ميزان الحكمة»ج8، ص282 ـ 283.



3. «ميزان الحكمة»ج8، ص282 ـ 283.



4. «ميزان الحكمة»ج8، ص282 ـ 283.



5. «ميزان الحكمة»ج8، ص282 ـ 283.