بازگشت

مسأله حسد در روايات


از حضرت صادق((عليه السلام)) روايت شده:

إنَّ الْحدَ يَأْكُلُ الإْيمانَ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ:(2)



حسد ايمان را مي خورد، چنانكه آتش هيزم را.



امام ششم((عليه السلام)) مي فرمايد: از خدا بپرهيزيد و به يكديگر حسد نبريد، راستي عيسي بن مريم را شريعت بر پايه گردش در جهان بود. در يكي از گردشهاي خود بيرون شد و مرد كوتاه قدي از دوستانش به همراهش بود و بسيار ملازم خدمت آن حضرت. چون عيسي به دريا رسيد از روي يقين صحيح نام خدا را برد و روي آب به راه افتاد. چون آن مرد كوتاه به عيسي نظر كرد كه بر روي آب راه رفت، او هم با يقين كامل نام خدا را برد و به روي آب به راه افتاد و تا به عيسي رسيد. در آن حال خودبيني او را فراگرفت و با خود گفت: اين روح الله است كه به روي آب راه مي رود و من هم به روي آب راه مي روم، او را بر من چه است؟



به محض اينكه چنين انديشه اي برايش آمد به زير آب رفت، عيسي را به ياري خود طلبيد، آنحضرت او را از زير آب بيرون آورد، سپس به او فرمود: اي كوتاه قد، چه گفتي كه زير آب رفتي؟ در جواب گفت آنچه را خيال كرده بود، عيسي فرمود: خود را به جايي واداشتي جز آنجا كه خدايت واداشته، خداوند از انديشه و گفتارت غضبناك شد، از آنچه گفتي توبه كن. آن مرد توبه كرد و به مقامش بازگشت. از خدا بپرهيزيد و به يكديگر حسد نبريد.(3)

عنان نفس كشيدن جهاد مردان است *** نفس شمرده زدن ذكر اهل عرفان است

نهاد سخت تو سوهان به خود نمي گيرد *** وگرنه پست و بلند زمانه سوهان است

دلي كه نقش تعلّق به خود نمي گيرد *** اگر به دست فتد خاتم سليمان است

حجاب چشم تو گشته است اندر اين صحرا *** وگرنه محمل ليلي در اين بيابان است

زمانه بوته خار از درشت خويي توست *** اگر شوي تو ملايم جهان گلستان است

گذشت عمر و نكردي كلام خود را نرم *** تو را چه حاصل از اين آسياي دندان است

بلاست نفس، عنان چو ز دست عقل گرفت *** عصا چو از كف موسي فتاد ثُعبان است

اگر خورم جگر خويش از پشيماني *** همان به چشم حسودان مرا نمكدان است

نواشناس در اين روزگار اكسير است *** وگرنه خامه صائب هَزار دستان است



از رسول خدا((صلي الله عليه وآله)) روايت شده:

كادَ الْفَقْرُ أنْ يَكُونَ كُفْراً، وَ كادَ الْحدُ أنْ يَغْلِبَ الْقَدَرَ:(4)



چه بسيار نزديك است كه فقر كفر باشد، و چه اندازه نزديك است كه حسد بر مقدّر چيره شود.



راوندي فرموده: فقير بر اثر سختي حال خود و عيالش در معرض اين است كه به دزدي و خيانت و غصب افتد، و چه بسا كه دست به قتل بزند و يا به خدمت ظَلَمه درآيد و خلاصه از دِ غضب و ظلم، نان بخورد و اين اعمال بر اساس بي ايماني و كفر انجام مي شود.



و در پي مسأله حسد فرموده: حسد مايه زوال نعمت خود حسود شود و بر مقدَّر او تأثير كند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «قلب سليم» ص680.



2. «كافي»ج3، ص451.



3. «بحارالانوار» ج73، ص244.



4. «كافي» ج3، ص452.



از حضرت صادق((عليه السلام)) روايت شده:

آفَةُ الدّينِ الْحدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرَ:(1)



آفت دين، حسد و خودبيني و فخر فروشي است.



و نيز از امام ششم نقل شده:

إنَّ الْمُؤْمِنينَ يَغْبِطُ وَ لا يَحْسِدُ، وَ الْمُنافِقُ يَحْسِدُ وَ لا يَغْبِطُ:(2)



مؤمن غِبطه مي خورد ولي حسد نميورزد، و منافق حسد ميورزد و غبطه ندارد.



از رسول خدا((عليه السلام)) روايت شده:

أقَلُّ النّاسِ لَدَّةً الْحَسُودُ:(3)



در ميان مردم، آن كس كه از همه كمتر لذّت و بهره مي برد حسود است.



از حضرت باقر((عليه السلام)) روايت شده:

لا يُؤْمِنُ رَجُلٌ فيهِ الشُّحُّ وَالْحدُ وَ الْجُبْنُ:(4)



ايمان ندارد مردي كه در او بخل و حسد و ترس است.



امام صادق((عليه السلام)) مي فرمايد: لقمان به فرزندش فرمود:



لِلْحاسِدِ ثَلاثُ عَلامات: يَغْتابُ إذا غابَ، وَ يَتَمَلَّقُ إذا شَهِدَ، وَ يَشْمَتُ بِالْمُصيبَةِ:(5)



براي حسود سه نشانه است: پشت سر غيب مي كند، در حضور تملّق مي گويد و در مصيبت سرزنش مي نمايد.



رسول خدا((صلي الله عليه وآله)) به اميرالمؤمنين((عليه السلام)) فرمود:

يا عَليُّ، أنهاكَ عَنْ ثَلاثِ خِصال عِظام: اَلْحدِ، وَ الْحِرْصِ، وَ الْكِذْبِ:(6)



يا علي، تو را از سه خصلت بزرگ نهي مي كنم: حسد، حرص، دروغ.



از حضرت صادق((عليه السلام)) روايت شده:

لا راحَةَ لِحَسُود:(7)



حسود راحتي ندارد.



در روايت مهمّي آمده:

كانَ رَسُولُ اللهِ((صلي الله عليه وآله)) يَتَعَوَّذُ في كُلِّ يَوْم مِنْ سِتٍّ: مِنَ الشَّكِّ وَ الشِّرْكِ وَ الْحَمِيَّةِ وَالْغَضَبِ، وَ الْبَغْيِ، وَ الْحدِ:(8)



رسول خدا((صلي الله عليه وآله)) در همه روز از شش چيز به حضرت ربّ العزّه پناه مي برد: شكّ، شرك، نخوت، خشم، تجاوز، حسد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «اصول كافي»ج3، ص 452 ـ 453.



2. «اصول كافي»ج3، ص 452 ـ 453.



3. «بحار» ج73، ص250.

4. «بحار» ج73، ص251. 5. «بحار» ج73، ص251.



6. «بحار» ج73، ص251.



7. «بحار» ج73، ص252.



8. «خصال» ج1، ص160.



امام صادق((عليه السلام)) از پدرانش از رسول خدا((صلي الله عليه وآله)) روايت مي فرمايد:

لا تَتَحاسَدُوا، فَإنَّ الْحدَ يَأْكُلُ الإْيمانَ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ الْيابِسَ:(1)



به يكديگر حسد نورزيد، براستي كه حسد ايمان را مي خورد چنانكه آتش چوب خشك را.



حضرت صادق((عليه السلام)) در روايت بسيار مهمّي مي فرمايند:

بَيْنَما مُوسَي بْنُ عِمْرانَ يُناجي رَبَّهُ وَ يُكَلِّمُهُ أذْ رَأي رَجُلا تَحْتَ ظِلِّ عَرْشِ اللهِ، فَقالَ: يا رَبِّ مَنْ هذا الَّذي قَدْ أظَلَّهُ عَرْشُكَ؟ فَقالَ: يا مُوسي، هذا مِمَّنْ لَمْ يَحْسُدِ النّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللهُ مُنْ فَضْلِهِ:(2)



موسي بن عمران در مناجات و سخن گفتن با حضرت حق بود، ناگهان مردي را در سايه عرش خدا ديد، عرضه داشت: الهي، اين كيست كه در سايه عرش توست؟ خطاب رسيد: اي موسي، اين كسي است كه بر عنايات من بر مردم حسد نورزيده است.



گفته اند: «حسود از شش جهت با حضرت ربّ العالمين به جنگ است. دشمن هر نعمتي است كه از جانب حقّ به غير او داده شده، بر قسمت حق خشمگين است، با قضاء الهي در قضا است، وليّ خدا را خوار دارد، دشمن خدا را معاون و يار است، و با مقدّرات الهي سرِ ستيز دارد».



از اميرالمؤمنين((عليه السلام)) روايت شده:

اَلْحدُ لا يَجْلِبُ إلاّ مَضَرَّةً وَ غَيْظاً يُوهِنُ قَلْبَكَ، وَ يُمْرِضُ جِسْمَكَ. وَ شِرُّمَا اسْتَشْعَرَ قَلْبُ الْمَِْءِ الْحدُ:(3)



جسد جز ضرر و خشمي كه قلب را از عظمت مي اندازد چيزي جلب نمي كند، جسم را به مرض آلوده مي نمايد. و بدترين چيزي كه شعاد قلب مرد است حسد است.



روايات زير از حضرت مولي الموحدين اميرالمؤمنين علي((عليه السلام)) در «نهج البلاغه» نقل شده:

اَلْحاسِدُ مُغْتاظٌ عَلي مَنْ لا ذَنْبَ لَهُ إلَيْهِ، بَخيلٌ بِما لا يَمْلِكُهُ:(4)



حسود نيست به كسي كه گناهي بر او نيست خشمگين و نسبت به آنچه در ملكيت او نمي باشد بخيل است.

اَلْحدُ آفَةُ الدّينِ، وَ حَسْبُ الْحاسِدِ مَا يَلْقي:(5)



حسد آفت دين است، و براي حسود آنچه از ضرر حسدش با آن روبرو مي شود كافي است.

لا مُرُوَّةَ لِكَذُوب، وَ لاراحَةَ لِحَسود:(6)



براي آن كه دچار دروغ زياد است جوانمردي نيست، و براي حسود راحت و آسايش نمي باشد.

اَلْحَسُودُ مَغْمومٌ، وَ اللَّويمُ مَذْمُومٌ:(7)



آدم حسود اندوهگين، و آدم پست نكوهيده است.



پروردگارا، اگر قلب و جان آلوده به اين رذائل بماند و عاقبت كار چه خواهد شد؟ الهي، اگر نسبت به حقايق و واقعيات به مرحله باور نرسيم و دست به تزكيه نفس نزنيم و بار گناه از شانه جان نيفكنيم و به پاكيها آراسته نشويم برنامه به كجا خواهد كشيد؟



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «بحار» ج73، ص254.



2. «تفسير عيّاشي» ج1، ص248.



3. «بحار» ج73، ص256.



4. «بحار» ج73، ص256.



5. «بحار» ج73، ص256.



6. «بحار» ج73، ص256.



7.



الهي، به عزّت عزيزان درگاه، و به عاشقان واقعيات پيشگاه، و به عبادت عابدان، و به عرفان عارفان، و به نغمه جانسوز سحرخيزان، ما ضعيفان را از اينهمه آلودگي كه باعث خِزي دنيا و عذاب آخرت است برهان.

صبح شد اي قافله سالار من *** بازگشا بند غم از بار من

بار من است اين دل پر اشتياق *** حادثه عشق تو سربار من

ناقه بنالد جرس افغان كند *** چون نكند ناله دل زار من

زاغ شب از بام فلك بر پريد *** نغمه اي اي بلبل اسحار من

بر سپه زنگي شب چيره گشت *** كوكبه خسرو انوار من

همسر زلف تو نگشت اي پري *** ديو سيه دل شب عيّار من

مرغ شب آهنگ سحرگه فكند *** شور ز خوش نغمه به گلزار من

اُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقين *** زد جرس قافله سالار من

آه گر از راه تغافل كند *** قافله فكرت رهوار من

خسته بماند به بيابان هجر *** با غم و اندوه دل زار من

همسفر جان غم هجران شود *** همره دل ديده خونبار من

ديگر از اندوه نيابد خلاص *** طاير در دام گرفتار من

تيره بماند چو دو زلفت نگار *** آينه پاك ز زنگار من

قافله رفت از پي آن شهسوار *** وه كه مرا خست گرانبار من

رهبري ديو خيال اي دريغ *** گمرهي افزود به زنهار من

سوخت غلط ز آتش اوهام خام *** سنبل و گل جاي خس و خار من

چشم خطا بينِ خيال اشتباه *** ديد رخ يار من اغيار من

يافت غلط نوش من انديشه نيش *** ديد خطا نخله من دار من

جاي نيكويي همه زشتي فزود *** واي به من واي به رفتار من

با همه نقص اي شه كلّ الكمال *** كس نبود جز تو خريدار من

در گذر اي طلعت زيباي دوست *** زشت بود گر همه كردار من

اي رخ زيباي تو صبح اميد *** وي غم هجر تو شب تار من

بزم بياراي كه افروخت شمع *** ناله جانسوز شرر بار من

گر شب تاريك فراق شماست *** سردهم از طعنه اغيار من

آه من است آتش و شمع من است *** روشني ديده بيدار من

صبح بهار است و گل بي زوال *** روي تو اي يار وفادار من

شوق وصالت ثمر باغ دل *** ياد رُخَت گلشن بي خار من

نرگس بيمار تو اي خوش طبيب *** طُرفه شفاي دل بيمار من

از خم و چين طرّه مشكين توست *** مشك فشان آهوي تاتار من

زان لب لعل شكر افشان فشاند *** شهد سخن طبع گهربار من

پادشه عشق در اقليم جان *** خسرو دين احمد مختار من

خواند يكي دفتر هفت آسمان *** از طرف حضرت دادار من

كرد عيان سرّ دو عالم وليك *** در نظر حيدر كرّار من

سرّ ازل احمد و راز ابد *** هست علي سرور و سالار من

ذرّه مهرش به تماشا كشيد *** مشتري چرخ به بازار من

بارقه عشق وي آخر بسوخت *** برق صفت خرمن پندار من