بازگشت

حسد


بدون شك اگر انسان آشناي با قرآن و حقايق الهيّه و برنامه هاي نبوّت و امامت، و عارف به نفس خويش و بزرگي و عظمت مقام انسان، و حقيقت ربوبيت حضرت حق نباشد، قلبش مركز حسد و غلبه و حكومت اين صفت هلاك كننده و عامل نابودي خير دنيا و آخرت مي گردد.



حسد به اين معني است كه انسان چشم ديدن نعمت را از هر نوعش كه باشد، به ديگران نداشته، و علاوه بر آن آرزوي زوال و از بين رفتن آن را داشته و بدبختي و سيه روزي طرف مقابل را آرزو كند.



بزرگان علم اخلاق در پرتو آيات قرآن و روايات، مباحثي جالب و عالي دز زمينه حسد دارند كه دانستن آن براي هر مؤمن و مسلمان، جهت مصون ماندن از ضربه هاي مهلك اين صفت، لازم است.



علاّمه نراقي مرحوم ملاّ مهدي در كتاب پرقيمت «جامع السعادت» كه خوشبختانه براي استفاده عموم مردم تحت عنوان «علم اخلاق اسلامي» ترجمه شده مي فرمايد:



حسد، آرزوي زوال نعمت از برادر مسلمان است، از نعمتهايي كه صلاح او باشد. البته اگر زوال نعمت را از او نخواهد، بلكه مثل آن را براي خود آرزو نمايد «غِبطه و منافسه» است، و اگر زوال چيزي را از كسي بخواهد كه صلاح او نيست آن را «غيرت» خوانند.



بيان تفصيلي آن، اين است كه اگر انگيزه حسد صرفاً حرص بر اين باشد كه آن نعمت به تو برسد، اين از پستي و زبوني قوه شهويّه است، و اگر انگيزه آن تنها رسيدن مكروهي به محسود باشد از رذائل قوه غضبيّه است و از نتايج كينه توزي است، و اگر باعث آن تركيبي است از هر دو، اين از پستي و زبوني هر دو قوه است. و ضدّ حسد «خيرخواهي» است، يعني درخواست دوام نعمت از حضرت حق بر برادر مسلمان كه صلاح او در آن است.



و شكّي نيست كه حكم قطعي به اينكه اين نعمت صلاح است يا فساد ممكن نيست. چه بسا كه چيزي در آغاز و در نظر اول نعمت شمرده شود و سرانجام بر صاحب خود و بال و فساد باشد. پس ملاك و مناط در اين امر ظنّ و گمان غالب است، بنابراين اگر ظنّ غالب اين است كه به صلاح اوست، خواستن زوال و نابودي آن «حسد» است، و تمنّاي دوام آن خيرخواهي است، و آنچه گمان رود كه موجب فساد باشد، خواستن زوال آن «غيرت» است.



اما آنچه صلاح و فساد آن بر تو مشتبه است، نظري و حالتي نسبت به آن نداشته باش تا از حسد در امان بماني و در طريق خيرخواهي قرار بگيري. معيار و ميزان در خيرخواهي اين است كه آنچه را براي خود مي خواهي براي برادر خود نيز بخواهي، و آنچه را براي خود نمي خواهي و نمي پسندي براي او نيز نخواهي و نپسندي. و معيار در حسد اين است كه آنچه براي خود نمي خواهي براي او نپسندي. و معيار در حسد اين است كه آنچه را براي خود نمي خواهي براي او بخواهي، و آنچه را براي خود مي خواهي براي او نخواهي.



حسد سخت ترين و دشوارترين بيماريهاي رواني و بدترين و پليدترين رذايل است و صاحب خود را به عقوبت دنيا و عذاب آخرت گرفتار مي سازد، زيرا در دنيا لحظه اي از حزن و الم خالي نيست و به هر نعمتي كه در دست ديگران مي بيند رنج مي برد، و نعمتهاي خداي بزرگ نامتناهي است و هرگز از بندگان بريده و منقطع نمي شود، پس حسود پيوسته در اندوه و رنج است و وبال و سرانجامِ بد آن گريبانگير خود او خواهد شد و اصلا به محسود ضرري نمي رساند، بلكه موجب ازدياد حسنات و بالارفتن درجات او مي شود، از اين رو كه حسود بر او عيب مي گيرد و آنچه در شرع جايز نيست درباره او مي گويد. پس نسبت به محسود، ظالم است و قسمتي از وزر و وبال محسود را بر دوش خود مي گيرد و اعمال شايسته خود را به دفتر اعمال او منتقل سازد، بنابراين حسد وي براي محسود جز خير و نفع اثري ندارد. و با وجود اين در مقام عناد و ضدّيت با آفريدگار بندگان است، زيرا اوست كه نعمتها و خيرات را بر بندگان چنانكه اراده فرموده به مقتضاي حكمت و مصلحتخود ارزاني دشاته است. پس حكمت حق و عنايت و مصلحت او چنين اقتضا كرده كه آن نعمت بر آن بنده حاصل و باقي باشد، و حسود بيچاره زوال آن را مي خواهد، و آيا اين چيزي جز ناخشنودي از قضاء الهي در برتري دادن بعضي بندگان بر بعض ديگر است؟ و اين نيست مگر آرزو قطع فيوضات الهي كه بر حسب حكمت بالغه مقدّر و صادر شده و خواستن خلاف آنچه خداوند به مقتضاي مصلحت اراده فرموده است.



بلكه حسود طالب نقص بر خداي سبحان است و نمي خواهد خدا را متّصف به صفات كماليه بداند، زيرا افاضه نعمتها از سوي خداوند در وقت شايسته و در جاي مستعد، از صفات كماليّه خداي تعالي است كه عدم آنها نقص است بر او و حسود ثبوت اين نقض را مي خواهد.



از سوي ديگر حسود، چون وال نعمتهاي الهي را كه وجوداتند مي خواهد و بازگشت شرور و بديها به عدم است پس وي طالب شرّ و دوستدار آن است، و حكما تصريح كرده اند كه هر كه به شرّ، اگر چه براي دشمن، راضي و خوشنود باشد در واقع شرير است. پس حسد بدترين رذائل و حسود شريرترين مردم است، و چه خبق و معصيتي بالاتر از اين كه كسي از راحت مسلماني بدون آنكه براي وي ضرري داشته باشد ناراحت و متألّم شود، و از اين رو در آيات و اخبار از اين صفت مذمّت شديد شده است. خداي سبحان در بدي و پستي اين صفت، و تيره بختي و شقاوت گرفتار اين رذيلت مي فرمايد:

أمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلي ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ:(1)



بلكه به مردم نسبت به آنچه خداوند از فضل و كرم خويش به آنان داده حسد مي برند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. نساء، 54.



نمي خواند نبوت و امامت، حكومت و رهبري صحيح، علم و دانش، مال و ثروت، اخلاق و فضيلت، زيبايي و نشاط را بر بندگانم ببينند، آنقدر پست و زبون و بي مروّت هستند كه آرزوي زوال اين نعمتها را از بندگانم دارند.

وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّنَهُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّاراً حداً مِنْ عِنْدِ أنْفُسِهِمْ:(1)



بسياري از اهل كتاب از حسدي كه در دلشان دارند، دوست مي دارند كه شما را پس از ايمان آوردنتان به كفر بازگردانند.

إنْ تَمْْكُمْ حنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يفْرَحُوا بِها:(2)



اگر نيكي به شما رسد بدحال و ناراحت مي شوند، و اگر بدي به شما اصابت كند، از آن شادمان و خوشحال مي گردند.



انگيزه هاي حسد هفت چيز است:



اول ـ خباثت نفس و بخل نسبت به خير بندگان خدا. در گوشه و كنار عالم كساني را مي يابي كه از گرفتاري و رنج و مصيبت بندگان شاد و خوشدل مي شوند، و از راحت و نيكويي حال و وسعت معاش آنان ناراحت و محزون مي گردند.



چنين شخصي هرگاه نگراني و اضطراب احوال مردم و گرفتاري و ادبار و تنگي معيشت آنان را بشنود، به سبب خبث باطن و رذالت طبع در خود احساس شگفتگي و شادماني مي كند هر چند ميان او و ايشان هيچ گونه سابقه دشمني و رابطه آشنايي نبوده باشد و تفاوتي در حال او از رسيدن به جاه و يا مال و مانند اينها حاصل نشود، و هرگاه خوبي حال و سر و سامان داشتن زندگي يكي از بندگان خدا را بشنود بر او گران مي آيد اگر چه هيچ نقص و ضرري به نرسد.



اين بيچاره نسبت به نعمتهاي خدا بر بندگان بخل ميورزد بدون اينكه قصد و غرضي داشته باشد و يا تصور كند كه آن نعمت به وي منتقل مي شود، پس اين خوي ناشي از خبث نفس و پستي و پليدي طبع است.



دوم ـ دشمني و كينه توزي، و اين بزرگترين اسباب حسد است، زيرا هر انساني ـ مگر كمي از اهل مجاهده با نفس ـ به گرفتاري و رنج دشمن خود شاد و فرحناك مي گردد، يا به گمان اينكه اين حال، مكافاتي است كه خداوند به خاطر او به طرف مقابل رسانده، يا براي اينكه طبعاً ضعف و نابودي دشمن را دوست دارد. و هرگاه نعمتي به دشمن رسد ناراحت مي شود، زيرا ضدّ مراد و خواهش اوست، و گاه تصور كند كه خود او در نزد خدا منزلتي ندارد كه انتقام او را از دشمن نگرفته و بلكه به او نعمت داده، و از اين خيالات اندوهگين مي شود.



سوم ـ حب رياست و حب مال و جاه، پس كسي كه نام و آوازه را دوست دارد، طالب مدح و ستايش است، از اينكه او را در فنّ خود وحيد زمان و يگانه عصر خوانند، و از حيث شجاعت يا علم يا عبادت يا صنعت يا جمال يا غير اينها مشهور و معروف گردد، اگر بشنود كه در دورترين نقاط جهان نظير و مانند او هست ناراحت و بد دل مي شود و به مرگ او يا زوال نعمتي كه در آن با او مشارك است شاد مي گردد، تا در فنّ خود از همه برتر و در ستايشي كه از صفت او مي شود يكتا و بي همتا باشد.



چهارم ـ ترس از بازماندن از نقصود و مطلوب خود، و اين مخصوص دو نفر است كه هر دو يك چيز را بخواهند، پس هر يك از آن دو در وصول به مقصود به ديگري حسد ميورزد، از اين جهت كه آن را در انحصار خود مي خواهد، مثل حسد هووها نسبت به يكديگر در مسائل همسري، و حسد برادران با هم درنزديكي به پدر و مادر براي دست يافتن به مال آن دو، و حسد شاگردان به يكديگر در مورد يك استاد براي جلب توجه او، و حسد نديمان و خواص بزرگان در نيل به منزلت و مقام در نزد او، و حسد و عاظ و فقهائي كه اهل يك شهرند با هم در رسيدن به درجه قبول و به دست آوردن مال، اگر غرض و مقصود آنها همين باشد.



پنجم ـ تعزّز: و آن عبادت است از اينكه بر او گران باشد كه يكي از همگنانش از او بالا و برتر شود، به اين گمان كه اگر آن شخص به نعمتهايي دست يابد بر او تكبّر خواهد كرد و او را كوچك خواهد شمرد، و او به واسطه اينكه مي خواهد عزيز و ارجمند شمرده شود خواهان آنست كه آن نعمت به او نرسد.



ششم ـ تكبّر، و آن عبارت است از اينكه صفت تكبّر بر طبع كسي غالب باشد و بخواهد بر يكي از اقران برتري نمايد و از او توقّع انقياد و دنباله روي داشته باشد، پس اگر نعمتي به وي رسد، چنين تصور كند كه ديگر متحمّل تكبّر او نخواهد شد و از اطاعت و خدمت او سرباز خواهد زد، يا داعيه برابري با او يا برتري از او را خواهد داشت، و بدين سان خادم وي مخدوم او خواهد شد، از اين جهت در رسيدن نعمت به وي حسد مي برد، و حسد بيشتر كفّار نسبت به رسول((صلي الله عليه وآله)) از اين قبيل بوده، چنانكه مي گفتند: چگونه جواني فقير و يتيم بر ما مقدم شود!



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. بقره، 109.



2. آل عمران، 120.

لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي رَجُل مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيم:(1)



چرا اين قرآن بر مرد بزرگي از اين دو آبادي نازل نشده؟



هفتم - تعجب، و اين در وقتي است كه محسود در نزد حاسد حقير و نعمتي كه به وي رسيده بزرگ باشد، و از رسيدن مثل وي به چنان نعمتي در شگفت شود و حسد ورزد و زوال آن را بخواهد، و از اين قبيل است حسد امّت ها نسبت به پيامبران خود كه مي گفتند:

كا أنْتُمْ إلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا.(2)



شما جز بشري مانند ما نيستيد.



گاهي اين اسباب و عوامل يا بيشتر آنها در يك نفر جمع مي شود، و بدين گونه حسد در او نيرومند مي گردد به حدّي كه ديگر نمي تواند آن را پنهان دارد و دشمني را آشكار مي سازد، و گاه حسد چندان نيرومند شود كه حسود آرزو كند كه هر نعمتي را نزد هر كسي مي بيند از او زايل شود و به دست وي برسد.(3)



در اين باب روايت عجيبي از رسول خدا((صلي الله عليه وآله)) رسيده:

قالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمُوسَي بْنِ عِمْرانَ: يَابْنَ عِمْرانَ، لا تَحْسُدِ النّاسَ عَلي ما آتَيْتُهُمْ مِنْ فَضْلي، وَ لا تَمُدَّنَ عَيْنَيْكَ إلي ذلِكَ وَ لا تُتْبِعْهُ نَفْسَكَ، فِإنَّ الْحاسِدَ ساخِطٌ لِنِعَمي، صادٌّ لِقَسْمِيَ الَّذي قمْتُ بَيْنَ عِبادي، وَ مَنْ يَكُ كَذلِكَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَيْسَ مِنْي.(4)



اي پسر عمران، از فرآورده هاي فصل و رحمتم بر مردم حسادت مور زو به اين نعمتها و مزاياي زندگاني آنها چشم مدوز، و در قلب و روان خود آن را پي گيري مكن، زيرا انسان حسود نسبت به احسان من در باره مردم خشمگين است و مي خواهد از كّم و كيف مزايا و بهره هايي كه ميان مردم توزيع كرده ام جلوگيري نمايد، اگر او بدينسان باشد من از او نيستم و او نيز از آنِ من نخواهد بود.



حسدي كه مذموم ناستوده است عبارت از همان چاه و پرتگاهي است كه مؤمن كه كافر ممكن است در آن سقوط كنند. فرد حسود حالت رواني خود را در نگراني از نعمت ديگران و علاقه به زوال اين نعمت از ديگران ظاهر مي سازد. آنگاه كه مي بيند ديگران از نظر دين و يا دنيا از مزيتي برخوردارند و يا به او خبر مي دهند كه فلان كس سرشار از رفاه و نعم الهي است، اين خبر و آگاهي چنان براي او ناخوشايند و دردناك است كه نمي خواهد آن را بشنود، و در آرزوي زوال اين نعمت و تباه شدن خوشبختي وي خود را رنج مي دهد.



راوندي در «شرح شهاب» آورده است كه: حسد داراي تأثيري كارساز و نيرومندي در طرز نگرش رواني انسان است. چون حسود از ديدگاه رواني خاصّ به خودش خواهان زوال نعمت از محسود و در آرزوي آن مي باشد، به همين جهت اين حالت رواني او، وي را بر آن مي دارد كه كشتن او و يا از ميان بردن مال و ثروتش و يا تباه كردن زندگانيش را آهنگ نمايد، گويا او مي كوشد كه سرنوشت ديگران را مغلوب خواسته هاي اعواجاج آميز خود سازد، چون خداوند متعال خير و نعمت را براي فردي كه محسود است مقدّر فرموده است، ولي حسود در جهت از ميان بردن آنها كوشش خود را به كار مي اندازد.



فردي كه مبتلاي به بيماري حسد است همواره با زبان خود مكنونات قلبي خويش را اظهار مي كند تا سرانجام به انحراف از راه راست كشانده مي شود. نتيجه و آثار عملي آن ايذاء ديگران و دستيازي و يورش بر كساني است كه مشمول نوعي از نعمت و احسان پروردگار هستند، چنانكه برادران يوسف با يوسف همين رفتار را در پيش گرفته بودند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. زخرف، 31.



2. يس، 15.



3. «علم اخلاق اسلامي» ج2، ص256 ـ 270 با تخليص.



4. «سفينة البحار»ج1، ص251. «كافي»ج2، ص307.

إذا قالُوا لَيُوسُفُ وَ أخُوهُ أحَبُّ إلي أبينا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إنَّ أبانا لَفي ضَلال مُبين. اقْتُلُوا يُوسُفَ أوِاطْرَحُوهُ أرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحينَ:(1)



گفتند: يوسف و برادرش نسبت به ما از محبوبيت فزونتري در نزد پدر ما برخوردار است، در حالي كه ما جمعيتي وابسته به يكديگريم، همانا پدرمان در گمراهي و اشتباه آشكاري است. به هم گفتند: بنابراين يوسف را بكشيد و يا او را در سرزميني افكنده از ديدگاه پدر دور سازيد تا توجه و التفات پدر از آنِ ما گشته و تمام محبّت او را به خود جلب نماييم، خواهيد ديد كه از اين پس شما از ديدگاه پدر، افراد شايسته و در خور محبّت او مي باشيد.



حسد بيماري مهلك و عجيبي است، كه گاهي آتش اين بيماري خودِ انسان را گرفته و به ديار عدم و نيستي و مرگ و هلاكت مي برد. نويسنده كتاب «الضوء اللامع» داستان عجيبي درباره حسد نوشته كه خلاصه آن چنين است:



مردي كه معاص با موسي الهادي بود و در بغداد مي زيست، نسبت به يكي از همسايگان خود حسد ميورزيد و با تمام امكاناتش عليه او مي كوشيد، ولي نتوانست بخ او زياني برساند. برده خردسالي را خريداري كرد و او را تربيت نمود تا سرانجام پا به سنّ جواني و رشد گذاشت. روزي به او دستور داد كه وي را روي پشت بام منزلِ حريف و موردِ حسدش به قتل رساند تا همسايه او را به جرم قتلش دستگير كرده و اعدام كنند.



كاردي تهيه كرده آن را تيز و بُرّا ساخت و در اختيار غلامش قرار داده و گواهينامه يا وصيت نامه اي را نوشت كه بر طبق آن، غلام مذكور پس از مرگش بايد آزاد شود و حدود يك ثلث از اموالش را به او پبردازند. اين فرد حسود شفاهاً نيز به غلام گفت: پس از كشتن من آزادي و به هر كجا كه دلت مي خواهد مي تواني مسافرت كني.



مرد حسود غلام را پس از آنكه از چنين كاري سخت امتناع ميورزيد وادار به اطاعت از فرمان خود ساخت. غلام به او مي گفت: من از خدا نسبت به جان تو بيمناك هستم، اي مولاي من چرا براي كاري كه معلوم نيست بر وفق مرادت انجام گيرد جانت را به خطر مي اندازي؟ و بر فرض هم كه مطابق ميل تو، اين كار به ضرر همسايه ات تمام شود پس از مرگِ تو چه سودي عائد تو خواهد ساخت؟



مرد حسود نيمه هاي شب از بستر بيرون آمد و غلام را از خواب بيدار كرد. غلام با چهره اي سرشار از بيم و هراس از جابر خاست، چاقوي تيز را در اختيار غلام قرار داد و آرام آرام روي بام خانه همسايه رفتند، روي زمين خوابيد و بدنش را در برابر قبله قرار داد و به غلام گفت: زودتر كار را تمام كن. غلام هم چاقو را به حلق او آشنا ساخته و رگهاي گردن او را بريد و به بستر خود بازگشت و او را در حالي كه در خون خويش در مي غلطيد رها كرد.



بامدادان اهل منزل ديدند كه از پدر بچه ها خبري نيست، سرانجام پس از تجسّس كافي بدن بي سر او را بر روي پشت بام همسايه يافتند و همسايه را دستگير كردند. اما وقتي براي موسي الهادي حقيقت قضي مكشوف گرديد او را آزاد ساختند.(2)



حسد تا اين پايه در آدمي پيشروي مي كند كه انسان خود را براي رسيدن به هدف خويش در حسد ورزيدن به كشتن مي دهد، علاوه بر آنكه خود مي خواهد با سرنوشت و تقدير الهي نيز به ستيز برخيزد. منصور فقيه مي گويد:

ألا قُلْ لِمَنْ كانَ لي حاسِداً *** أتَدْري عَلي مَنْ أسَأْتَ الأْدَبْ

أسَأْتَ عَلَي اللهِ في فِعْلِهِ *** إذا أنْتَ لَمْ تَرْضَ لي ما وَهَبْ

جَزاؤُكَ مِنْهُ الزّياداتُ لي *** وَ أنْ لاتَنالَ الَّذي تَطْلُبُ(3)



هان، به كسي كه نسبت به من حسد ميورزد بگو، آيا مي داني به چه كسي اسائه ادب مي كني؟ به حضرت حق در كارهايش اسائه ادي مي نمايي، آنگاه كه از بخشش او نسبت به من احساس بي تابي و اظهار نارضايي مي نمايي. جزا و عوائد تو از رهگذر حسد اين است كه بر پاداش من افزوده گردد و تو به مطلوب خويش دست نيابي.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. يوسف، 8 ـ 9.



2. «سفينة البحار»ج1، ص251.



3. «روانشناسي اسلامي» ص249.



چه خوب است انسان در همه امور ديده از همه چيز برگيرد و جز به حضرت محبوب ننگرد، در اين صورت است كه درون و باطن و نفس و روان از آرامش عجيبي برخوردار مي شود و ديو رذيلت انسان را رها كرده و و جاي خود را به فرشته فضيلت خواهد داد. آنان كه بدون او زندگي مي كنند، البته بايد دچار رذائل اخلاقي گردند و از پي آن گرفتار اضطراب و ناامنيِ درون شوند.

وايِ آن دل بدو از تو نشاني نرسد *** مرده آن تن كه بدو مژده جاني نرسد

سيه آن روز كه بي نور جمالت گذرد *** هيچ از مطبخ تو كاسه و خواني نرسد

واي آن دل كه ز عشق تو در آتش نرود *** همچو زر خرج شود هيچ به كاني نرسد

سخن عشق چوبي درد بود بر ندهد *** جز به گوش هوس و جز به زباني نرسد

مريم دل نشود حامل انوار مسيح *** تا امانت ز نهاني به نهاني نرسد

حس چو بيدار بود خواب نبيند هرگز *** از جهان تا نرود دل به جهاني نرسد

اين زمان جهد بكن تا ز زمان باز رهي *** پيش از آن دم كه زماني به زماني نرسد

هر حياتي كه زَ نان رست همان نان طلبد *** آب حيوان به لب هر حَيَواني نرسد

تيره صبحي كه مرا از تو سلامي نرسد *** تلخ روزي كه ز شهد تو بياني نرسد



فقهاي بزرگ شيعه نسبت به حسود فتاواي جالبي دارند كه قسمتي از آن را در سطور زير مي خوانيد:



شيخ مفيد آن بزرگ مرد عالم اسلام مي فرمايد: گواهي و شهادت فاسق و كينه دار و حسود پذيرفته نمي شود.



ابن ادريس در «سرائر» فرموده: حسد، حرام و نگاهداري خود از آن واجب است.



علاّمه حلّي كه در علم و عمل وجودي كم نظير است مي فرمايد: حسد حرام است و همچنين دشمني مؤمن و آشكار كردن آن، دو برنامه اي است كه ثابت كننده بي عدالتي است.



محقّق در كتاب با عظمت «شرايع» مي فرمايد: حسد گناه است و همچنين دشمني مؤمن و آشكار ساختن آن فاسد كننده عدالت است.



شهيد اول در كتاب «دروس» در شماره گناهان كبيره كه منافي با عدالت است فرموده: و آشكار كردن حسد به مؤمن و دشمني با او گناه كبيره است.



شهيد ثاني در «مسالك» فرموده: بين فقهاي اسلام در حرام بودن حسد و دشمني مؤمن مخالفي نيست و نهي از آن و وعده عذاب بر آن در اخبار فراوان است و هر دو از گناهان كبيره و فاسد كننده عدالتند، خواه تنها در دل تنها در دل نهان باشد و يا به وسيله دست و زبان آشكارش كنند.



محقق خوانساري معروف به آقا جمال در شرح اين جمله اميرالمؤمنين((عليه السلام)) كه فرمود: «دوري كن از حسد، زيرا آن بدتر خصلتي و زشت تر خويي است و خوي شيطان است». مي فرمايد: حسد آن است كه كسي آرزو كند زوال نعمت ديگري را مثل مال يا جاه يا علم و مانند آن، خواه بخواهد كه به او برسد يا نه، و اين مذموم و حرام است.



از كساني كه حرمت حسد را مسلّم دانسته محقّق مازندراني در «شرح اصول كافي» است.



فاضل مقداد در «كشف اللثام» فرموده: حسد حرام است و چون امر نهاني است، تظاهر به آن ضرر رساننده به عدالت است. و از «مبسوط» شيخ طوسي نقل مي كند كه اگر حاسد حسادت خود را به سبّ و ستم آشكار كرد فاسق است.



علاّمه مجلسي در «شرح كافي» و «بحارالانوار» فرموده: مشهور فقها فرموده اند حسد حرام است مطلقاً، يعني خواه آن را آشكار كند يا نكند، و برخي از فقها به ملاحظه پاره اي از اخبار، آشكار كردن آن را حرام دانسته اند تا اينكه گويد: صرف نظر از آيات فراوان و اخبار متواتره كه در نكوهش و نهي از حسادت رسيده، عقل، به طور صريح به زشتي آن حكم مي كند، زيرا حسد خشم نمودن به قضاء خداست كه به زيادتي كه به برخي از بندگانش داده خشم مي كند و چه گناهي بالاتر از اين كه ناراحت و ناراضي شود از اينكه مسلماني در راحتي است، در حالي كه راحتي او هيچ زياني براي آن بدبخت ندارد