بازگشت

چهل و چهار بيماري براي نفس


روايات در باب حسن خلق و اينكه اين حقيقت حلاّل مشكلات دنيا و آخرت و ضامن تداوم ايمان و حافظ عمل است، و در باب سوءخلق و اينكه اين برنامه بپا كننده سختي ها و باعث نابودي ايمان و عمل است، در كتب حديث و تفسير بسيار زياد است و سطور گذشته قطره اي از درياست. اكنون كه اين روايات را ملاحظه كرديد به اهميت دعاي هشتم صحيفه كه به چهل و چهار مسأله در باب سوء خلق اشاره دارد و جدّاً از حضرت ربّ العزّه با تضرّع و زاري مي خواهد از آن مسائل بر كنار بماند، بيش از پيش پي مي بريد. پس از اين مقدمه لازم است كه به شرح هر يك به توفيق حق اقدام شود.



1. هيجان حرص



امام سجّاد((عليه السلام)) به پيشگاه مقدس حضرت ربّ عرضه مي دارد:

اَللَّهُمَّ إنّي أعُوذُ بِكَ مِنْ هَيَجانِ الْحِرْصِ.



خداوند، با تمام وجود از تو مي خواهم كه به قوّت و قدرتت، به منّت و لطفت، به عنايت و به حفظت، مرا از طوفان حرص در حريم امنت پناه دهي، كه من از اين خطر سنگين و از اين هيجان مهلك، و از اين طوفان دين و دنيا و آخرت و ايمان بر انداز به تو پناه مي آورم.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «ميزان الحكمة» ج3، ص146.



2. «بحار» ج69، ص368.



غفلت از حق، بي توجهي به خود، نشناختن هستي، دورماندن از حريم نبوت و امامت و مسائل تربيتي، جدا زيستن از قرآن مجيد كه كتاب علم و حكمت و رشد و هدايت است و حبّ شديد و به دور از عقل و منطق به ظواهر فريباي دنيا، همه و همه علّت اجاد حرص و سپس هيجان آن است.



بدون شك كسي كه از حضرت حق غافل است، و از پي اين غفلت، خود را ايمن از عذاب فردا حساب مي كند و بلكه ياد فردا نيست و از حق و حقيقت و ياد جناب او و آيات شريفه قرآن و فرمايشات اولياء الهي روگردان است، آماده آلوده شدن به رذايل به خصوص مسأله حرص و هيجان و طوفان خطرناك آن است.



هنگامي كه انسان به اين معاني توجه داشته باشد كه جز مالكيت حضرت حق بر جهان هستي مالكيتي وجود ندارد، و آنچه به عنوان ملك در اختيار مردم است با حادثه اي از حوادث و يا با مرگ از كف آنان مي رود، و آدمي چند روز بيش در اين دنيا مهمان نيست، و هر كس را بر سر سفره نعمت حقّي ست و نمي توان همه حقوق را مخصوص به خود دانست، و تكاثر در ثروت در حالي كه انسان بيش از يك خانه و خوراك و پوشاك و مركب چيزي لازم ندارد، عين حماقت و ظلم به ديگران و پايمال كردن حقوق مظلومان و محرمان است، براي حرص و هيجان و طوفانش مگر در قلب جايي مي ماند؟!



قلبي كه با ايمان به حضرت حق داراي آرامش است و براي اين باور زندگي مي كند كه همه چيز از اوست و ما مهمان او، و هرگز از پرداخت روزي حلال به مهمان غافل نيست، و قلبي كه اين معنا را مي داند كه روزي بايد بميرد و در اين چند روزي كه در دنياست بايد حقّ خدا و مخلوق خدا را در همه زمينه ها رعايت كند، و قلبي كه نبوّت و امامت و قيامت و سؤال و جواب و كتاب و ميزان و بهشت و جهنّم را باور دارد، كجا و براي چه به حرص مبتلا مي شود، تا چه رسد به هيجان و طوفان حرص كه خانمان حرص كه خانمان برانداز و سوزاننده ريشه دين و ايمان و مهر و محبّت و عاطفه و وجدان است.



اسلام از انسان تنبل و سست اراده، و آن كه دنبال كار و كسب و معيشت و آبادي زمين و هنر و صنعت نمي رود سخت بيزار است. انسان در اين دنيا وظيفه شرعي و وجداني دارد كه با كار و كوشش و همّت و اراده، خيمه زندگي را به تناسب نيازهاي خود و برابر با شأنش و شأن زن و فرزندانش بر پا كند، و از زر و زيور و زينت دنيا تا جايي كه احتياج دارد و غريزه لذّتش را جواب گويد استفاده نمايد.



اسلام همچنانكه به كار و كوشش و فعاليت مادي تشويق مي كند همچنان به استقامت در چهارچوب قواعد الهي و رعايت حلال و حرام تشويق مي نمايد. اسلام به اندازه اي كه براي عبادات معنوي اهميت قائل است به همان اندازه براي كسب و كار و صنعت و كشاورزي ارزش قائل است.



اسلام، زحمت و فعاليت انسان را در چهارچوب امور مادّي به شرط رعايت حلال و حرام مساوي با جهاد در راه خدا دانسته و عرقي را كه از پيشاني مردم زحمت كش براي آبادي دنيا مي ريزد، همچون ريختن خون رزمنده در راه خدا مي داند.



فكر مسلمان و حركت مؤمن و اراده او كمتر از ديگران نيست و بلكه به خاطر نور ايمان، بيش از ديگران است، معنا ندارد مشتي كافر و عدّه اي مسيحي در قاره اروپا و آمريكا در امور زندگي آنقدر از مسلمانان جلو افتاده تر باشند كه ملّت اسلام در بسياري از امور نيازمند آنان باشند، و آنان هم به خاطر نيازمندي اينان دست به عمل ننگين استعمار و استثمار بزنند و ملت اسلام را برده خود كرده، از آنچه خداوند به اينان عنيت فرموده، آن نابكاران غارت كنند و به دنيا و آخرت امّت اسلامي لطمه بزنند.



زمين ما و معادن ما و جمعيت ما و انديشه و فكر و عقل ما و فرهنگ ما كمتر از آنان نيست، قسمت اعظم معادن جهان در ممالك اسلامي است، نيروي انساني ما فعلا قريب به يك ميليارد است، فرهنگ ما قرآن و سنّت رسول الله و ائمه طاهرين((عليهم السلام)) است، ما با توجه به ثروت و ملّت و فرهنگ خويش مي توانيم به استقلال كامل رسيده و بر همه ملتها آقايي و سيادت الهي و معنوي خود را حاكم كرده و از اين رهگذر جهان را به آغوش فرهنگ با عظمت الهي درآوريم.



محصّل تنبل، عالم سست اراده، استاد بيكار، دولت خمود، خانواده سست، انسان بي نشاط، و هر كس كه داري هنر است ولي هنر خود را معطل كرده، و هر كس توان و قدرت خدمت به نوعي از انواع براي جامعه دارد ولي در ظهور دادن خدمتش سستي ميورزد، بر اساس رواياتي كه داريم جدّاً ملعون و از رحمت حضرت محبوب محروم است.



خداوند مهربان چنانكه از آيات قرآن استفاده مي شود دنيا را محلّ عبادت و كار و كوشش و زحمت و فعاليت قرار داده و از انسان خواسته است با تمام وجود دنيايت را بر اساس قواعد الهيّه آباد كن، تا از دنياي آباد آخرت آباد بيابي.



از تنبلي و سستي، و بار بر ديگران بودن، و خوردن و خوابيدن، و بي فكري و لميدن نتيجه اي جز افتادن به كام اژدهاي استعمار، و خرابي آخرت به دست نمي آيد.



از نماز و روزه تنها، و مشتي عبادات بي روح، و گوشه مسجد يا كنج خانه خزيدن، نتيجه اي جز از دست رفتن مملكت و به غارت رفتن دين و ثروت، و محروم ماندن از رحمت حضرت حق و بر باد رفتن آخرت به دست نمي آيد.



تمام عناصر جهان از ريز و درشت و از اتم تا كهكشان همه و همه در كار و فعّاليت اند كه بدين گونه صفحه هستي از زيبايي و جمال و كمال و جلال بهره مند است. آري فعاليت و كوشش عناصر است كه جهان را آيينه نشان دهنده طلعت دوست، و مجلاي اسماء و صفات حضرت محبوب كرده، چنانكه مولاي عاشقان و محبوب عارفان و امير مؤمنان در دعاي كميل فرموده:

وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتي مَلأَتْ كُلَّ شَيْء، وَ بِسُلْطانِكَ الَّذي عَلا كُلَّ شَيْء، وَ بِأسمائِكَ الَّتي مَلأَتْ أرْكانَ كُلِّ شَيْء، وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذي أضاءَ لَهُ كُلُّ شَيْء.

به بزرگيت كه هر چيزي را پر كرده به قدرت و سلطنت كه بر هر چيزي بلندي دارد و به اسمائت كه ستون هاي وجودي هر چيزي را پر كرده، و به نور و جهت كه هر چيزي براي آن روشن است.



آري فعّاليتها و كوششها و زحمتها و رفت و آمدهاي موجودات از هر صنفي و طبقه اي باعث مي شود كه ميدان هستي تجلّي گاه اسماء و صفت و نور وجه حضرت ربّ العزّه شود.



انسان كه بر بسياري از موجودات برتري دارد، به نحو قوي تر و گسترده تر مي تواند تجلّي گاه اوصاف و اسماء حضرت حق شود، و اگر براي رسيدن به اين مقام از طريق كوشش مادي و معنوي نكوشد، گناه غير قابل بخشش و معصيت غيرقابل جبران، و خطاي بسيار عظيم مرتكب شده است، و بدون شك به خود و به ملّت اسلام ظلم عظيم كرده و به افتادن مسلمين در كام هلاكت و دهان استعمار كمك نموده است.



انسان بر اساس آيات و روايات، با كار و كوشش صحيح مادّي و با عبادت و بندگي، مظهر واقعيات ملكوتي مي گردد و در صورت انحراف از اين راه كه صراط المستقيم حضرت حق است تبديل به شيطان و يا مظهر شيطان مي شود.



در هر صورت تمام موجودات جهان از بركت كار و فعاليت مظهر اسماء و صفات حق مي گردند و انسان نبايد از اين واقعيت عظيمه و حقيقت ملكوتيه غافل بماند. بايد با اميد رسيدن به اين مقام قدم برداشت، بايد شور و نشاط داشت، بايد مفهوم عبادت را جدا از آباد كردن دنيا و حفظ استقلال ندانست، بايد به طرف آقايي و سيادت حركت كرد، بايد جهان را به عنوان خانه حق و مهمانخانه دوست جهت انسان مشاهده نمود.



راستي جهان با تمام عناصرش زيبا، سنگين قيمت، نيكوچهره و وسيله كمال و رشد انسان و مايه بيداري و بينايي بشر و نردبان ترقّي و تعالي است، و اين نظر و ديد اسلام و آيات قرآن و اولياء الهي به جهان است. بلبل گزار معني، عاشق شيدا، عارف بينا مرحوم علامه خبير، حكيم شريف و معلّم عرفان و حكمت حضرت الهي قمشه اي كه هم فعّال در امور دنيوي و هم فعّال در امور معنوي بود، و من فقير در زمان حياتش از مجالس خصوصي تفسير و عرفان او بهره ها بردم، جهان را به همين ديد و نظر مي نگريست و در قصيده نعمانيّه اش كه از قصائد پرمعناي ديوان اوست به اين حقيقت اقرار و اعتراف نموده است.

خِرَد مرغ خوش الحان است و گيتي نغز بستانش *** جهان را كرده شيرين كام شورانگيز دستانش

چه بستاني زهر برگش روشن شعله طوري *** چه دستاني كه هر حرف است وحي پور عمرانش

زهر سويي خرامان سرو بالا، ماه رخساري *** به هر كويي شتابان عاشقي در دام هجرانش

به هر بزمي است خندان شاهدي تُرك سيه چشمي *** شهيد عشق را در خون كشيده تير مژگانش

زمين را باغ مشك افشان كند از سنبل و نسرين *** زند دست صبا چون شانه بر زلف پريشانش

به ده نعمان و صد كاخش تو بر باد فراموشي *** خَوَرْنَق كاخ گردون بين و مهر و ماه نعمانش

سپهر نيلگون را كاخ زرّين سازدي هرگه *** سر از جيب افق بيرون كند خورشيد رخشانش

ز بيدل دل ربايد جلوه برجيس و ناهيدش *** ز عاشق جان ستاند غمزه بهرام و كيوانش

اديبان نغز گلزار ادب دانند گيتي را *** حكيمان خوشترين بزم كياني نظم برهانش

تو گويي نظم كيهان است گلزار ادب انسان *** كه زيبا ساخته چون نقش گيتي لطف يزدانش

به بازي پاي ننهادي خزان بر ساحت برگش *** به شوخي دست نگشودي به گل گلچين دورانش

زبي باكي نه طبع انگيخت با گل خار خونريزش *** به ناپاكي نه دهر آميخت اضداد آخشيجانش

در اين گلشن چو گل رسم ادب بگزين و خندان شو *** به ديده غير زيبايي مبين در نقش كيهانش

چو داري شور پرويزي مكن فرياد فرهادي *** بهاي بوسه شيرين لبي ده ملك ساسانش

نشاط انگيز بايد نغمه عاشق در اين بستان *** الهي گر تويي همناله با مرغ خوش الحانش



كار و كوشش مادي و معنوي گرچه بدن و جسم را پس از مدتي خسته مي كند و بالأخره از كار مي اندازد، ولي روح و قلب را نشاط مي دهد، و پس از مرگ بخصوص در قيامت بدني تر و تازه و جوان و چهره اي زيبا و تابناك به انسان برمي گرداند تا با آن قالب تازه و جسم ارزنده روح و قلب بتواند از تمام نعمتهاي بهشت عنبر سرشت در سايه رضوان حق استفاده كند.



آري بدن با كار و كوشش مادي و معنوي از بين نمي رود بلكه تبديل به بدني نيكو و جسمي احسن مي گردد، چرا كه وقتي انسان در تمام حركاتش به دستور حضرت حق عمل كند، در حقيقت آنچه از چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و شهوت خرج مي شود، در خزانه رحمت حق، آن ماده خرج شده ذخيزه مي گردد و در قيامت به صورتي قوي و نو و تر و تازه به انسان برگشت داده مي شود تا با آن تا ابدالآباد در سايه عنايت حق زيست كند.



اين حقيقتي است كه از صريح آيات قرآن مجيد استفاده مي شود كه اين جزوه گنجايش شرح مفصل آن را ندارد. قرآن مي فرمايد: چشم مؤمن در جهان آخرت چشم تيزبين مي شود به نحوي كه تا عمق حقايق و اسرار ملكوت را قدرا دارد ببيند:

فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ:(1)



پس پرده از برابرت برانداختيم، در نتيجه ديدگانت امروز تيزبين شده.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. ق، 22.



آن چشم در آن روز به ديدار انبياء و صديقين و شهداء و صالحين روشن خواهد شد:

وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَاُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبيِّينَ وَ الصَّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً.(1)



آن چشم در آن روز توفيق ديدار ملائكه رحمت و تماشاي بهشت و انواع نعمتهاي آن را پيدا خواهد كرد:

جَنّاتُ عَدْن يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أزْواجِهِمْ وَ ذُرّيّاتِهِمْ وَ المَلئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ باب، سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ:(2)



منزلي كه پاكان در آن جاي مي گيرند بهشتهاي عدن است كه در آن بهشت خود و پدران و زنان و فرزندان شايسته شان وارد مي شوند، در حالي كه فرشتگان به تهنيت آنان از هر دري وارد مي گردند و مي گويند: سلام بر شما كه در راه عبادت حق صبر پيشه كرديد، پس در عاقبت منزلگاه نيكو يافتيد.



مؤمن چشمي كه در طلب حلال، و در ديدار آثار صنع حق، و زيارت مردم مؤمن و گريه نيمه شب و نوحه بر اهل بيت خرج شود، و در ايّام پيري به كم نوري و بي نوري مبتلا گردد، نبايد آن را از بين رفته انگاشت بلكه آن چشم، نورش را به تدريج در خزانه رحمت محبوب بايگاني كرده تا در قيامت بدين صورت كه در قرآن مشاهده كرديد برگردد.

هر كس كه به رخسار تواش يك نظر افتاد *** از ديده وي طلعت شمس و قمر افتاد

هرگز نشود مشتري زهره جبينان *** سوداي تو اي ماه كسي را به سرافتاد

تا بر رخ زيباي تو عاشق شدم اي گل *** چون لاله بسي داغ غمت بر جگر افتاد

افتاد دگر از نظرم دولت قارون *** در عشق تو از ديده ز بس سيم و زر افتاد

ترسم كه جهان را به يكي آه بسوزم *** از بس كه به دل زآتش عشقت شرر افتاد

افتاد به نام من اگر قرعه دولت *** از چشم تر و آه و فغان سحر افتاد

زآن مي كه لبت دوش كرم كرد به مستان *** هر كس كه بنوشيد ز خود بي خبر افتاد

آن را كه به دل نيست ولاي تو به محشر *** با طاعت جنّ و بشر اندر سَقَر افتاد

در آتش و آب است دل و ديده ام از عشق *** سوداي غمت بين كه به هر خشك وتر افتاد

آخر مدد لطف تو شد شامل حالم *** سعي من و دل ورنه همه بي ثمر افتاد

ديدي كه ز اشك مژه و زردي رخسار *** از پرده مرا راز دل آخر بدر افتاد

لامع ز لب نوش تو اشعار سرايد *** نبود عجب ارگفته وي چون شكر افتاد



گوشي كه جز صداي حق و نداي ملكوت و سخن علم و درد دردمندان و ناراحتي مستمندان نشنيد، و اين همه براي اين بود كه در راه حق و حقيقت افتد، چگونه در ايّام پيري آن را از كار افتاده و از بين رفته مي پنداريد، كه عنصر گوش با خرج شدنش به سوي خزانه رحمت پر كشيده و در آنجا ذخيره شده تا در قيامت قوي و پرقدرت براي شنيدن صداي حق و ملائكه و انبيا به صاحبش برگردد و نداي اِرْجِعي إلي رَبِّك را از محبوب حقيقي و معشوق واقعي بشنود و صداي دلرباي سلام حضرت رب را لمس كند:

سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَب رَحيم.(3)



شكم و شهوتي كه در مدت عمر، جز طريق حق نپيموده و غير حلال نخواسته و از حرام دوري جسته، در پيري مؤمن آن دو را كهنه و از بين رفته منگريد، كه هر دو در طريق خرج شدن در مسير حلال در خزانه رحمت بايگاني شده، تا در قيامت به صاحبش برگردد به نحوي كه با كمال قدرت بتواند از نعمتهاي بهشت در حورالعين و هر چه بخواهد و ميلش باشد استفاده كند:



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. نساء، 69.



2. رعد، 23 ـ 24.



3. يس، 58.

اَلَّذينَ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمينَ. اُدْخُلُوا الْجَنَّةَ أنْتُمْ وَأزْواجُكُمْ تُحْبَرُؤنَ. يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحاف مِنْ ذَهَب وَ أكْواب وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الأْنْفُسُ وَ تَلَذُّ الأْعْيُنُ وَ أنْتُمْ فيها خالِدونَ. وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتي اُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تُعْمَلُونَ. لَكُمْ فيها فاكِهَةٌ كَثيرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ:(1)



آنان كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم برنامه هاي ما شدند، به همه خطاب شود كه با همسرانتان در بهشت جاودان مسرور و شادمان وارد شويد. بر آن مردم مؤمن كاسه هاي زرّين و كوزه هاي مملوّ از انواع طعام و شراب دور زنند و در آنجا هر چه نفوس را بر آن ميل و شهوت است و چشمها را شوق و لذت، مهيّا است و شما مؤمنان در بهشت، جاويدان و هميشگي خواهيد بود. به آنان گفته شود: اين همان بهشتي است كه از اعمال صالح خود به ارث يافتيد، براي شما در آنجاي انواع ميوه هاي فراوان است كه از آن هر چه خواهيد ميل كنيد.



مسأله زبان و دست و پا و روح و جان هم همچون چشم و گوش و شكم و شهوت است، بنابراين از طرفي جسم و بدن بر اثر كوشش و فعاليت مادي و معنوي خسته و پير و ناتوان مي شود، و از طرف ديگر به صورتي زنده و نو و پرنشاط در ميدان قيامت كبري براي لذت ابدي به انسان برمي گردد.



در برابر، آنان كه تن و جان را به تنبلي و سستي و خوردن و خوابيدن و گناه و معصيت از بين مي برند، واقعاً از بين مي رود و در پايان كار جز مشتي استخوان از آنان نمي ماند كه آنهم به تعبير قرآن مجيد جز هيزم جهنم چيزي نيست:

وَ أمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً:(2)



و اما ستمكاران و متجاوزان از حدود الهي، بر آتش جهنّم هيزمند.



در هر صورت جهان را چون تجارتخانه ببينيد و دنيا را همچون بازار مشاهده كنيد و خود را تاجري ورزيده كه داراي سرمايه عقل و وجدان و هدايت الهي است بحساب آوريد، و لحظه اي از تجارت كه همان ايمان و اخلاق و عمل صالح است و به عبارت ديگر آبادي دنيا و آخرت مي باشد غافل نمانيد تا مرغ وجودتان از قفس دنياي محدود با بال همّت و كوشش و عبادت و معنويت به باغ ملكوت به پرواز آيد.

مرغ دلم طائري است قدسي عرش آشيان *** از قفس تن ملول سير شده از جهان

از درِ اين خاكدان چون بپرد مرغ ما *** باز نشيمن كند بر سر آن آشيان

چون بپرد زين جهان سدره بود جاي او *** تكيه گاه بازِ ما كنگره عرش دان

سايه دولت فتد بر سر عالم بسي *** گر بزند مرغ ما بال و پري در جهان

در دو جهانش مكان نيست بجز فوق چرخ *** كانِ وي آن معدن است جاي وي از لامكان

عالم عِلْوي بود جلوه گه مرغ ما *** آبخور او بود گلشن باغ جنان

چون دم وحدت زني حافظ شوريده حال *** خامه توحيد كش بر ورق انس و جان



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. زخرف، 69 ـ 73.



2. جن، 15.



اكنون كه در سطور گذشته با رحمت رحمانيه و رحيميه حضرت حق و با شخصيّت خويش و با موقعيت جهان و با دستورات سعادتبخش اسلام بيش از پيش آشنا شديد، حيف نيست كه اين همه را با صفت ناپسند حرص و هيجان آن كه شما را از خدا و از انسانيت و از حقيقت جهان و از آخرت آباد بازمي دارد آلوده كنيد و دست از قناعت به حق خويش كه مقتضي توقف در چهارچوب حلال و انفاق مازاد بر احتياج به نيازمندان و آبروداران و ملك و ملت است، برداريد؟!



حجت حضرت حق بر همه تمام است، و احدي را در قيامت در پيشگاه حضرت دوست عذر قابل قبول نخواهد بود. كسي كه در امور مادّي و مسأله نباشد و دلش به قيد محبّت حق و ايمان به آخرت و پاداش عمل مقيّد نباشد و در اخلاق و عمل با انبياء الهي و ائمّه طاهرين((عليهم السلام)) هماهنگي نكند، البته دچار حرص و زياده خواهي خواهد شد، آن زياده خواهي كه جز حفظش از حادثه و آفت شغلي براي انسان باقي نمي گذارد و غير بخل و عشق بي اندازه حاصلي نخواهد داشت، و عاقبت هم حوادث سخت و يا مرگ همه را از دست انسان خواهد گرفت و جز حسرت و اندوه در اينكه چرا با آنچه داشتم آخرتم را آباد نكردم چيزي بجا نخواهد گذاشت، و در آخرت هم در برابر ميزان الهي بايد حساب سخت آن پس داده شود.



حريص هيچ چاره اي جز از دست دادن خدا و قيامت و بهشت عنبر سرشت و فضائل عالي آدميت ندارد. هيجان و طوفان حرص در ريشه كن كردن واقعيات از وجود انسان و درهم ريختن ملكوت وجود بيداد مي كند. به همين خاطر است كه وجود مقدس حضرت زين العابدين در اول دعاي هشتم به پيشگاه حضرت ربوبي عرضه مي دارد:

اَللَّهُمَّ إنّي أعُوذُبِكَ مِنْ هَيَجانِ الْحِرْصِ.



راستي از خطر حرص و طوفان بيدادگرش بايد با تمام وجود به حضرت حق پناه برد و از آن قدرت بي نهايت در بي نهايت خواست كه تا لحظه خروج از دنيا انسان را از اين صفت شيطاني و هيجانش حفظ نمايد.

الهي ز غفلت دلم شد سياه *** در اين لجّه ام گشت كشتي تباه

مجاز از حقيقت مرا كرده دور *** در آتش فتادم به امّيد نور

ز شرم گنه نيست روي خطاب *** كجا راه يابم به چندين حجاب

چو با نور پاكت سرايم سخن *** چو خورشيد لرزد زبان در دهن

چراغ دگر خواهد اين جستجو *** زبان دگر خواهد اين گفتگو

بياني بده چون زبان داده اي *** دل روشني ده چو جان داده اي

ره هر نگه مي كشد سوي تو *** بود منزل هر قدم كوي تو

سخن گشته نام تو بر هر زبان *** هواي تو هر سينه را داده جان

تمنّاي پيدا و پنهان تويي *** ندا هر كه دارد مُنادا تويي

ز بوي تو دارند رنگ و سراغ *** جه اين هفت گلشن چه اين چارباغ

ببين در من و چهره زرد من *** در اين جسم پيچيده در گرد من

غباري ز كوي سراغ توام *** خزان ديده برگي ز باغ توام

چه باشد كه بخشي دلم را صفا *** كني ساغري جام گيتي نما

سيه كرده دود هوس سينه ام *** به زنگار پيچيده آيينه ام

از آن باده نشئه بخش سرور *** كه در طور ناراست و در عرش نور

برافروز اين كاخ پر دود را *** گلستان كن اين نار نمرود را

به عفوت كه از جرم من درگذر *** به لطفت كه نام گناهم مبر

بر آتش مسوزان گياه توام *** به بادم مده خاك راه توام

ندارد به قهرت تن خسته تاب *** بده صبر اگر كرد خواهي عذاب



فقيه بزرگ، حكيم سترگ، عارف عامل، ملاّمهدي نراقي در كتاب پرقيمت «جامع السعادات» در باب حرص مي فرمايد:



حرص حالت و صفتي است نفساني كه آدمي را بر جمع آوردن آنچه بدان نياز ندارد برمي انگيزد، بي آنكه به حدّ و مقدار معيّني اكتفا كند. و آن نيرومندترين شاخه هاي دوستي دنيا و مشهورترين انواع آن است، و شكي نيست كه خُلق و خويي هلاك آور و صفتي گمراه كننده است، بلكه بياباني است تاريك و بيكران و درّه اي بس عميق كه ژرفاي آن ناپيداست. هر كه در آن گرفتار آمد گمراه و نابود شد و هر كه در آن افتاد به هلاكت رسيد و بازنگشت.



از مشاهده و تجربه و اخبار و آثار آشكار است كه حريص هرگز به حدّي كه در آنجا توقف كند منتهي نمي شود، بلكه پيوسته در گردابهاي دنيا فرو مي رود تا غرق شود و از سرزميني ديگر مي افتد تا سرانجام به هلاكت رسد. از رسول اكرم است كه فرمود:

لَوْ كانَ لاِْبْنِ آدَمَ وَ ادِيانِ مِنْ ذَهَب لاَْبْتَغي وَراءَ هُما ثالِثاً، وَ لايَمْلأَُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إلاَّ التُّرابُ، وَ يَتُوبُ اللهُ عَلي مَنْ تابَ:(1)



اگر براي فرزند آدم دو وادي طلا باشد وادي سوّمي مي طلبد و جز خاك چيزي شكن اين انسان را پر نمي كند، و خداوند توبه هر كه را توبه كند مي پذيرد.



و نيز فرمود:

مَنهُومانِ لايَشْبَعانِ: مَنْهُومُ الْعِلْمِ وَ مَنْهُومُ الْمالِ:(2)



دو گرسنه اند كه سير نمي شوند: گرسنه دانش، و گرسنه ثروت.



و فرمود:

يَشيبُ ابْنُ آدَمَ وز تَشِبُّ فيهِ خَصْلَتانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الأْمِلِ:(3)



آدميزاد پير مي شود و دو خصلت در او جوان مي گردد: حرص و آرزوي دراز.



امام باقر((عليه السلام)) فرمود:

مَثَلُ الْحَريصِ عَلَي الدُّنْيا كُمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ كُلَّما ازْدادَتْ مِنَ الْقَزِّ عَلي نَفْسِها لَفّاً كانَ أبْعَدَ لَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّي تَمُوتَ غَمّاً.(4)



حريص بر دنيا مانند كرم ابريشم است، هر چه بيشتر برگرد خود مي پيچد راه بيرون آمدنش دورتر و بسته تر مي شود تا از غصّه بميرد.



يكي از بزرگان فرموده است:«از شگفتي هاي انسان اين است كه اگر او را خبر دهند كه در دنيا هميشه خواهي ماند، حرص او بر جمع كردن مال بيش از اين نخواهد بود كه اكنون با اين عمر كوتاه و بهره مندي اندك و انتظار مرگ حرص ميورزد». و چه زيان و خسراني بيشتر و بدتر از اينكه انسان در طلب چيزي برآيد كه هلاكش در آن است؟ و چه جاي انديشه و ترديد است كه هرگاه انسان بر اموال دنيا حرص بورزد همين هلاك كننده اوست.



رسول خدا در باب قناعت كه ضدّ حرص است فرمود:

طُوبي لِمَنْ هُدِيَ لِلإسْلامِ، وَ كانَ عَيْشُهُ كَفافاً وَ قَنِعَ بِهِ:(5)



خوشا حال آن كه به اسلام هدايت يابد، و معيشت او بقدر كفاف باشد و به آن قناعت ورزد.



و فرمود:



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «جامع السعادات»ج2، ص78.



2. «جامع السعادات»ج2، ص78.



3. «جامع السعادات»ج2، ص78.



4. «جامع السعادات»ج2، ص78 ـ 79.



5. «جامع السعادات» ج2، ص78 ـ 79.

كُنْ وَرِعاً تَكُنْ أعْبَدَ النّاسِ، وَ كُنْ قانِعاً تَكُنْ أشْكَرَ النّاسِ، وَ أحِبَّ لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ تَكَنْ مُؤْمِناً:(1)



پرهيزكار باش تا عابدترين مردم بحساب آئي، و قانع باش تا سپاس گزارتر از همه باشي، و هر چه براي خود خواهي براي مردم بخواه تا مؤمن باشي.

رُوِيَ أنَّ مُوسي سَأَلَ رَبَّهُ تَعالي وَ قالَ أيُّ عِبادِكَ أغْني؟ قالَ: أقْنَعُهُمْ لِما أعْطَيْتُهُ:(2)



موسي از حضرت حق تعالي پرسيد كداميك از بندگان تو غني ترند؟ پاسخ آمد هر كدام قانع ترند.

عَنْ أميرِالْمُؤْمِنينَ((عليه السلام)): ابْنَ آدَمَ إنْ كُنْتَ تُريدُ مِنَ الدُّنْيا ما يَكْفيكَ فَإنَّ اَيْسَرَ ما فيها يَكْفيكَ، وَ إنْ كُنْتَ إنَّما تُريدُ ما لايَكْفيكَ فَإنَّ كُلَّ ما فيها لا يَكْفيكَ:(3)



اميرالمؤمنين((عليه السلام)) فرمود: اي پسر آدم اگر از دنيا به اندازه كفايت مي خواهي اندكي از آن تو را كافي است، و اگر زيادتر از كفايت مي طلبي همه آنچه در آن است تو را كفايت نمي كند.



ثروتي كه از باب لطف و رحمت و از مسير حلال نصيب انسان مي شود، نبايد نزد انسان جمع شود، و در خرج كردن آن هم نبايد به راه اسراف رفت، به هنگام ثروتمند شدن هم بايد قناعت پيشه كرد، به اين معني كه به اندازه كفايت از ثروت خرج شود و مازاد آن در راه خدا قرار گيرد.



تكاثر و اسراف و تبذير، و افراط و تفريط، و حرص و بخل در هر صورت حرام شرعي و مايه گرفتاري در دنيا و بر زخ و قيامت است.



بزرگان دين جهت علاج حرص دو پيشنهاد كرده اند: