بازگشت

بصيرت بر نفس


خود شناختن و خود ديدن براي درك خويش و پي بردن به موقف و موقعيت خود به اينكه احوالات باطني و خُلقيات روحي و نفسي انسان در چه مرتبه اي است، آيا آراسته به حسنات است يا آلوده به رذايل، بصيرت بر نفس و از اعظم عنايات الهي به انسان است.



مؤمن آل فرعون كه يك سوره به نامش در قرآن مجيد آمده، آسيه با كرامت همسر فرعون كه آياتي در عظمتش نازل شده، سَحَره زمان فرعون كه آيات سوره طه دلالت بر بزرگواري و شخصيت ايماني آنان دارد، حرّ بن يزيد رياحي كه چراغي فرا راه تائبان و پشيمان شده هاي از گناه است، بِشر حافي، فُضَيل عياض كه داستان حيات هر كدامشان داراي هوسها و عبرتها و پندهاست همه و همه محصول بصيرت بر نفس اند.



آنان با اندك توجهي كه معلول توفيق حق، و بارقه الهي، و جرقّه ملكوتي است وضع خود را يافتند و ملاحظه كردند كه اگر آن وضع ادامه يابد و اسير آن حالات بمانند به هلاكت ابدي و عذاب سرمدي مي رسند، از اين رو، دست از تمام حالات غلط و احوالات شيطاني باطن شستند و خود را از منجلاب شقاوت نجات داده، با كشتي بصيرت به درياي رحمت وارد شده و با سير معنوي و اخلاقي و عملي تا رسيدن به آغوش رضاي حق ره سپردند.



از مقام شامخ شاه ولايت، اكسير حقيقت، قطب امامت، اصل درايت، ريشه كرامت، منبع فضيلت، تجلّي واقعيت، يعسوب دين، امام موحّدين، پير عارفين، نور عاشقين، اميرالمؤمنين((عليه السلام)) روايت شده:

إنَّ للهِ تَعالي شَراباً لأِوْليائِهِ إذا شَرِبُوا سَكِرُوا، وَ إذا سَكِرُوا طَرِبُوا، وَ إذا طَرِبُوا طابُوا، وَ إذا طابُوا ذابُوا، وَ إذا ذابُوا خَلَصُوا، وَ إذا خَلَصُوا طَلَبُوا، وَ إذا طَلَبُوا وَ جَدُوا، وَ إذا وَجَدُوا .َ صَلُوا اتَّصَلُوا، وَ إذا اتَّصلُوا لا فَرْقَ بَيْنَهُمْ بَيْنَ حَبيبِهِمْ:(1)



همانا براي خدا شرابي است مخصوص اوليائش، چون بنوشند مست شوند، و چون مست شوند خوشحال شوند، چون خوشي يابند پاكيزه گردند، چون به پاكيزگي برسند ذوب شوند، چون ذوب شوند خالص گردند، مچون خالص شوند در مقام طلب برآيند، چون ذوب شوند خالص گردند، چون خالص وصل شوند، و چون وصل شوند بين آنان و حبيبشان فرق و جدايي نماند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «جامع الاسرار» ص205، «نقدالنقود» ص676، «كلمات مكنونه» فيض، ص35.



اين شراب آيا غير از بصيرت كه قرآن مجيد آن را صفت انبياء و اولياء مي داند و با اين صفت به تمام كمالات و مقام فناء في الله رسيدند، چيزي هست؟

هست واديّ طلب آغاز كار *** آن يكي وادي است بي حدّ و كنار

چون فرود آيي به واديّ طلب *** پيشت آيد هر زماني صد تعب

صد بلا در هر نفس آنجا بُوَد *** طوطي گردون مگس آنجا بود

جدّ و جهد آنجات بايد سالها *** زانكه آنجا قلب گردد حالها

مال آنجا بايدت انداختن *** ملك آنجا بايدت پرداختن

در ميان خونت بايد آمدن *** وز همه بيرونت بايد آمدن

چون نماند هيچ معلومت به دست *** دل بيابد پاك كرد از هر چه هست

چون دل تو پاك گردد از صفات *** تافتن گيرد ز حضرت نور ذات

چون شود آن نور بر دل آشكار *** در دل تو يك نظر گردد هزار

گر شود در راه او آتش پديد *** ور شود صد وادي ناخوش پديد

خويش را از شوق او ديوانهوار *** بر سر آتش زند پروانهوار

سر طلب گردد ز مشتاقيّ خويش *** جرعه اي مي خواهد از ساقيّ خويش

جرعه اي زان باده گو نوشش كند *** هر دو عالم كل فراموشش كند

غرقه در دريا بماند خشك لب *** سرّ جان را مي كند از خود طلب



ما معمولا در حالتي هستيم كه از خود به خارج مي نگريم، مثلا ديدگان ما در بدن ما قرار دارد، در زير پيشاني ما، و با اين دو چشم به خارج خود نگاه مي كنيم. همچنين حسّ لامسه اي كه در بدن ما هست به وسيله اين حس، خارج بدن خود را، يعني آنچه بيرون از ما هست، لمس مي كنيم.



راست است كه با چشمها دست و پاي خود را نيز مي بينيم و با اين دست آن دست را لمس مي كنيم، به اعضاي تن خودمان هم مي نگريم و با دست لمس مي كنيم، امّا غالباً چنين است كه با اين حواسّي كه داريم به اشياء خارج از خود مي نگريم، حكم چراغي را داريم كه نورش پرتو مي افكند به محيط و پيرامونش، همچنين با قوه خيال و با قوّه و هم و با قوّه عاقله كه اينها هر كدام مرتبه اي از ادراكات باطني ما هستند، با اين قواي ادراكيه هم غالباً به خارج از خود مي نگريم و آنچه را كه بيرون از ما هست به آساني هم مي توانيم مورد نظر و ادراك قرار بدهيم.



مثلا ما آدمها به آدمهاي ديگر به خوبي نظر مي كنيم و در مورد آنها نيكو دقت مي كنيم، گفتار پسند و ناپسند آنها را، رفتار نيك و بد آنها را خوب از يكديگر باز مي شناسيم. در مواقعي كه با گرمي و شيريني گرد هم مي نشينيم و به غيبت هم مي پردازيم ببينيد كه با چه باريك بيني تمام خوبيها و بديهاي اشخاص را از هم جدا مي كنيم.



با اين دقت و روشني كه ما مي توانيم به اشياء خارج از خود بنگريم متأسفانه به خودمان با همين دقت نمي نگريم. وجود ما از براي ما حكم سنگر را دارد و ما مانند سربازي هستيم كه در سنگر نشسته و از سوراخ آن مواظبت بيرون مي باشيم. اگر ما بتوانيم به توفيق حضرت حق و با توجه و فكر و انديشه در عواقب امور، از خود خارج گرديم و از خارج وجود خودمان به خودمان بنگريم آنچنانكه ديگران به ما مي نگرند، در آن صورت خود ما خواهيم توانست از براي خود معلم و مربّي نيكويي باشيم، و جدّاً لازم و واجب است كه ما اين پايه برسيم، كه اين قدم اول بصيرت است.



در دستورات حكيمانه آمده: طبيب خود باش. يعني تو مريضي، عنايت كن كه طبيب خودت باشي، به امراض و دردهاي خود هم واقف باش و درصدد علاج آن امراض و مداواي آن دردها باش، كه بي خبران از خود در ورطه هلاكت و نابودي هستند. خود را فهميدن و به عيب خود واقف شدن، خيري است كه حضرت ربّ العزّه به انسان عنايت مي فرمايد.

عَنِ الصّادِقِ((عليه السلام)): إذا أرادَاللهُ بِعَبْد خَيْراً، زَهَّدَهُ فِي الدُّنْيا، وَفَقَّهُ فِي الدّينِ، وَ بَصَّرَهُ عُيُوبَها، وَ مَنْ اُتيهُنَّ فَقَدْ اُتِيَ خَيْرَ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ:(1)



از امام صادق((عليه السلام)) روايت شده: چون خداوند خيري را به بنده اش اراده كند، او را زهد در دنيا، فهم در دين و بصيرت به عيوب نفس عنايت كند، و هر كس اين حقايق به او مرحمت شود، خير دنيا و آخرت به او رسيده.

عَنْ رَسُولِ اللهِ((صلي الله عليه وآله)): إذا أرادَ اللهُ بِعَبْد خَيْراً فَتَحَ لَهُ قُفْلَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ فيهِ الْيَقينَ وَ الصِّدْقَ، وَ جَعَلَ قَلْبَهُ واعياً لِما سَلَكَ فيهِ، وَ جَعَلَ قَلْبَهُ سَليماً، وَ لِسانَهُ صادِقاً، وَ خليقَتَهُ مُسْتَقيمَةً، وَ جَعَلَ اُذُنَهُ سَميعَةً وَعَيْنَهُ بَصيرَةً:(2)



از رسول با كرامت اسلام((صلي الله عليه وآله)) روايت شده: چون خداوند خيري را براي بنده اي اراده كند، قفل قلبش را مي گشايد و در آن يقين و صدق قرار مي دهد، و دل او را فراگير آنچه بدان راه مي يابد قرار مي دهد، و دلش را از حالات شيطاني، سالم، و زبانش را به صدق، و اخلاقش را به مستقيم بودن آراسته مي كند، و نيز گوشش را شنوا و ديده اش را منوّر به نور بصيرت مي فرمايد.

عَنْ رَسُولِ اللهِ((صلي الله عليه وآله)): إذا أراداللهُ بِأهْلِ الْبَيْتِ خَيْراً، فَقَّهَهُمْ فِي الدّينِ، وَ وَقَّرَ صَغيرُهُمْ كَبيرَهُمْ، وَ رَزَقَهُمُ الرِّفْقَ في مَعْيشَتِهِمْ وَالْقَصْدَ في نَفَقاتِهِمْ، وَ بَصَّرَهُمْ عُيُوبَهُمْ فَيَتُوبُوا مِنها، وَ إذا أرادَ بِهِمْ غَيْرَ ذلِكَ تَرَكَهُمْ هَمَلا:(3)



از رسول عزيز اسلام((صلي الله عليه وآله)) آمده: چون خداوند به خانواده اي اراده خير فرمايد، آنان را دين شناس مي كند، و كوچكترهاشان را حس احترام به بزرگتر عنايت مي فرمايد، در امر معيشت و زندگي رفق و مداراشان مي دهد، و آنان را در مسأله دخل و خرج در خط ميانه روي مي اندازد، و عيوبشان را به آنان مي نماياند تا درون و برون را از آن شستشو دهند. و چون نظر لطف و مرحمت به آنان نداشته باشد مهمل و بي قيد آنان را رها مي كند تا به هر بدبختي كه مي خواهند دچار شوند.

اي ز يزدان بي خبر در اين جهان *** چند گردي گِرد اين شيطانيان

بگذر از شيطان نفس شوم خويش *** ب رتو چون كژدم زند اينجاي نيش

نفس شومت ميل زيبايي كند *** همچو خيزان زيب و رعنايي كند

نفس شوم خويشتن گردن بزن *** پيش از آن كت خون بريزد برّه زن

ترك سوداي خيال خام گير *** در خرابات جهان اين جام گير

اين چنين سودا برون كن از دلت *** تا شود عقبي در اينجا حاصلت

حاصل دنيا نمايد بعد تو *** ميوه اش اينجا ندارد رنگ و بو



بدون شك وقتي انسان با توفيق حضرت محبوب عيوبش را شناخت، علاجش آسان است. ولي وقتي وجود ما داراي عيب باشد و ما آن را نبينيم البته علاجش امكان پذير نيست. با كمال تأسف اكثر مردم به عيوب خود جاهلند و بر اثر اين جهل است كه براي خود و ديگران مشكلات فراوان به وجود مي آورند. از پي اين جهل است كه حضرت عيسي آن بزرگ مرد الهي فرمود: «خاشاك را در چشم ديگران مي بينند و شاخه را در چشم خود نمي بينند».



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. «بحار»ج73، ص55.



2. «ميزان الحكمة» ج3، ص209.



3. «ميزان الحكمة» ج3، ص211.



علت عقب افتادگي فرد و خانواده و جامعه همين است و بس. كفر عيب است، شرك عيب است، نفاق و بد دلي، كينه و عجب، كبر و حسد، و حرص و منيّت و...همه و همه عيب است. اگر انسان اين عيوب را در خود بفهمد و ضرر دنيايي و آخرتي اين صفات ناپسند را واقف شود، البته درصدد علاج و مداواي اين امراض برمي آيد.



اهل بصيرت، مريدان بينش، عاشقان حقيقت، چون به عيوب خود بنگرند، قدم در ميدان مبارزه و جهاد با رذائل گذاشته و تمام تلاش و سعي خود را در اين مي گذارند كه هدف بعثت انبيا كه تزكيه نفوس بوده و به خصوص هدف بعثت رسول با كرامت اسلام را كه رساندن آدمي به مكارم و حسنات اخلاقي بوده، در وجود خويش تحقّق دهند.



اينان با تمام وجود در درجه اول خود را مديون حضرت حق و در مرحله بعد خويش را مديون انبيا و مخصوصاً رسول اسلام و ائمه طاهرين((عليهم السلام)) مي دانند و اداي دَين را در اين مي بينند كه علاوه بر ايمان و عمل، آراسته به واقعيات اخلاقي شوند.

قالَ رَسُولُ اللهِ((صلي الله عليه وآله)): إنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الأْخْلاقِ:(1)



رسول خدا((صلي الله عليه وآله)) فرمود: اين است و جز اين نيست كه من براي اتمام مكارم اخلاق، از جانب خدا برانگيخته شده ام.

وَ قالَ((صلي الله عليه وآله)): إنَّما بُعِثْتُ لاُتَمِّمَ حُسْنَ الأْخْلاقِ:(2)



و نيز آنحضرت فرمود: همانا من براي اتمام حسن اخلاق، مبعوث به رسالت شده ام.



وجود مبارك حضرت مولا، علي((عليه السلام)) مي فرمايد:

عَلَيْكُمْ بِمَكارِمِ الأْخْلاقِ فَإنَّها رِقْعَةٌ، إيّاكُمْ وَ الأْخْلاقَ الدَّنِيَّةَ فَإنَّها تَضَعُ الشَّريفَ، وَ تَهْدِمُ الْمَجْدَ:(3)



بر شما باد به مكارم اخلاق، كه آن رفعت و بزرگي است، و از اخلاق پست بپرهيزيد كه بلند مرتبه را پست، و مجد و بزرگي را مندهم مي كند.