بازگشت

موسي و مكاره


داستان ولادت موسي و بلا و مصيبت و رنج و مكروهي كه مادرِ آن جناب در جنب دستگاه فرعون كشيد داستان ساده اي نيست. تعقيبي كه وران دژخيم فرعون خانه بخانه جهت نوزادان پسر براي جلوگيري كردن از رشد موسي داشتند، هر لحظه براي مادر موسي دردي جانكاه و رنجي عظيم بود. مادر مهربان از جانب حضرت حق ملهَم شد كه طفل را شير دهد، يا وي را در دامن دريا رها كند و از اين مسأله ترس و اندوهي به خود راه ندهد، كه طفل با رسيدن به مقام نبوت به او برمي گردد!

وَ اَوْحَيْنا إلي اُمِّ مُوسي أنْ اَرْضِعيهِ فَإذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَألْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لاتَخافي وَ لاتَحْزَني إنّا رادُّوهُ إلَيْكَ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ.(1)



طفل در برابر ديدگان مادر به امواج دريا سپرده شد. آب خروشان جعبه حامل امانت حق را مستقيماً به دريا تا رسيدن به فرعون، در عين تكيه به حضرت محبوب، در رنجي سخت بود. خداوند مهربان با قرار دادن مهر شديدي از كودك در قلب دشمن، هم زمينه رشد كودك را فراهم ساخت و هم مادر طفل را از درياي غم و اندوه و رنج و مكروه نجات داد. قرآن مجيد در سوره قصص مي فرمايد:



«چون فرعون به سعايت مردم قصد قتل آن طفل را نمود، همسرش به او گفت: اين كودك را نكشيد كه مايه نشاط دل و نور ديده من و توست و باشد كه در خدمت ما سودمند افتد يا وي را به فرزندي خود قبول كنيم. و آنان از حقيقت حال بي خبر بودند.



صبحگاه مادر موسي قلبش از هر چه جز توجه به موسي فارغ بود، به اندازه اي غم و اندوه دلش را فراگرفت كه اگر نه ما دلش را بر جاي نگه داشتيم تا ايمانش برقرار بماند نزديك بود راز درونش را آشكار سازد.



آنگاه مادر موسي به خواهر گفت كه از پي موسي بيرون شو، خواهد همه جا رفت تا گذرش به دربار فرعون افتاد، موسي را از دور ديد و شناخت ولي آل فرعون او را نشناختند.



و ما شير هر دايه اي را بر آن كودك حرام كرديم، و آل فرعون با عشق پرشوري كه به كودك داشتند در پي دايه اي كه موسي سينه اش را بگيرد بودند ولي طفل سينه هيچ زني را نمي گرفت!



در آن حال خواهر گفت: آيا مايليد من شما را به خانواده اي رهنمون شوم كه دايه اين طفل شوند و وي را به مهرباني تربيت كند؟



بدين وسيله كودك را به آغوش مادر بازگردانيديم تا ديده اش به جمال عزيزش روشن شود و حزن و اندوهش برطرف گردد و به طور يقين برايش روشن شود كه وعده خدا ثابت و پابرجاست ولي اكثر مردم از اين حقيقت بي خبرند».(2)



او پس از آنكه جوان رشيدي شد، براي دفاع از مظلوم درگيري سختي با قبطيان و گروه فرعون پيدا كرد كه بر اثر آن درگيري زمينه اعدامش حتمي بود ولي خداوند مهربان وي را از آن مشكل نجات داد و آن جناب را پس از مدتي رهنوردي در دشت و بيابان با شعيب پيغمبر آشنا ساخت. او نزديك به ده سال در وادي مدين به چوپاني بسر برد و سرانجام با دختر با كرامت شعيب ازدواج كرد و آنگاه براي ديدار با اقوام از شعيب اجازه خواست كه رهسپار ديار مصر گردد. آن حضرت در مسير حركت به سوي مصر در وادي سينا به منطقه نور قدم گذاشت و به شرف رسالت و نبوت آنهم در مقام اولوالعزمي از جانب حضرت ربّ العزّه مشرّف و مفتخر شد.



آري پس از تحمل آن همه مشكلات و مصائب و سختيها، گِليم پوش بياباني كليم الله از كار درآمد. وجود مقدس موسي((عليه السلام)) سالها با فرعون و فرعونيان و قارون و قارونيان و سامري و سامريان در پيكار و مبارزه سخت بود و آن همه را براي خاطر تداوم فرهنگ حق تحمل نمود تا سرانجام به پيروزي بر دشمنان و فلاح و رستگاري در آخرت دست يافت.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1. قصص، 7.



2. قصص، 8 ـ 13.

اي آن كه گشته اي به غم و رنج مبتلا *** آيد فرح، مباش تو نوميد از خدا

غم گر چه بيشمار بود شادي از پس است *** شدت اگر چه دير بماند شود رجا

شب گرچه دير باز بود هم رسد به صبح *** روز ار چه ميغ ناك بود هم دهد ضيا

آمد شفا و صحّت اندر پس مرض *** باشد بهار خرّم اندر پس شِتا

بر هر صفت كه هست جهان را ثبات نيست *** هر مال را كه هست بود در عقب فنا

شاديّ، و غم، عطا و بلا، صحّت و مرض *** اقبال و مدبريّ و كراهيّت و رضا

هر يك به ضد خويش شود عاقبت بدل *** هر حال را كه هست بود بي شك انتها

هر چيز را چو عاقبتش ضد آن شود *** غم به زشادماني و درويشي از غنا

آدم فراق جنّت و حوّا كشيد از آن *** مخصوص گشت زود به تشريف اجتبا

هر چند نوح نوحه گري كرد مدتي *** وز قوم خويش ديد بسي رنج و ابتلا

هم عاقبت به كام دل خويششان بديد *** در آب غرقه گشته به آتش شده سزا

ني بر خليل آتش سوزان بهشت گشت؟ *** بهر ذبيح ني ز بهشت آمد آن فدا؟

يونس به بطن ماهي اگر ماند مدتي *** شد مستجاب دعوت و شد حاجتش روا

يوسف به چاه و به زندانش گر خواره اي كشيد *** آخر عزيز مصر شد و گشت پادشا