بازگشت

هاديان راه حق


در بيان شخصيّت و هويّت و اوصاف هاديان راه محبوب يعني انبياء الهي و ائمّه طاهرين، كه در بخش اوّل دعاي چهارم بدانان اشاره شده، سخت خود را عاجز و ناتوان مي بينم.



درست است كه در اين زمينه بايد به قرآن مجيد اين منبع فيوضات آسماني و اين جلوه پر فروغ حقّ و حقيقت و معارف الهيّه كه از قلب پاكترين پاكان تراوش كرده مراجعه كرد، ولي فهم اين آثار هم كار آساني نيست.



اين طايفه در عقل و شعور، در پاكي نفس و جان، در بصيرت و آگاهي، در دانش و بينش، در خلوص و اخلاص، در وفا و صفا، در درستي و امانت، در وسعت روح، در اداي وظيفه و مسئوليّت، در ارتباط با حق و داشتن مقام قرب، در ادب و فرهنگ، در مهر و محبّت، در رحمت و عاطفت، در بيداري و بينائي، در قوّت جسم و جان، در بسط فكر و علم، در روشنائي و نورانيّت، در صفات و شئون معنوي، در عفّت و عصمت، در درك حقايق و واقعيّات و خلاصه در تمام برنامه هاي ظاهري و باطني و غيبي و شهودي و مُلكي و ملكوتي سر آمد تمام كائنات و مافوق تمام موجودات و برتر از همه آفريده هاي حضرت ربّ العزّه هستند.



اولياي حضرت حق، داراي قدرت و نيروي اراده حلاّقه اي هستند كه مي توانند تيرِ از كمان جسته يعني اجل و قضاي محتوم را از راه برگرانند، و تمام اين نيرو و قدرت از جانب حضرت ربّ به آنان عنايت شده است.



از جمله خصايص بسيار مهمّ برگزيدگان خداوند اين است كه خوي الهي دارند، برخلاف عامّه خلق كه هيچ سلامي بي طمع نمي كنند و در هر عطائي انتظار چند برابر سود و عوض دارند. اولياي الهي اهل طمع و آز نيستند، فيض بخشي لازمه وجود فيّاض آنهاست، در مقابل عطا و بخشش خود هيچ توقّع و چشمداشت سود و عرض ندارند.



آفتابند كه در همه جا و بر همه كس يكسان مي تابند و گرمي و روشنائي مي بخشند، بدون اينكه بها و عوضي بخواهند.



اين طايفه براي دستگيري و نجات بشر خلق شده اند و بدين سبب است كه بار هدايت خلق و درمان رنجوران روحاني را به جان و دل مي كشند و به وظيفه تبليغ رسالت و رهبري به عموم خلق خدمت مي كنند، بدون شائبه غرض و بي آنكه از كسي چشمداشت پاداش و دستمزد و پايرنج داشته باشند.



كار دعوت و خدمت انبيا و اولياي خدا چنان است كه گاهي ناز ابلهان مي كشند و رنج و عذاب دشمنان را به جان مي خرند و سخريّه و استهزاء و فسوس كافران و صفير كشيدن و دستك زدن منكران و منافقان را بر خود هموار مي كنند و از طعن و تشنيع تيره دلان نمي هراسند، بلكه هر قدر بر انكار مخالفان افزوده شود بر تبليغ رسالت و مهرباني و عطوفت مي افزايند تا به وظيفه الهي خود عمل كرده باشند.



اينان زير محمل فرمان الهي اند، و تنها هدف و مقصد آنها اطاعت حق و اداي وظيفه رهبري خلق است، نه از تحسين و آفرين كسي خوشحال مي شوند، و نه از طعن و تشنيع عوام انديشه دارند، محض نورند و از همه اوهام و تصويرات دور.



انسان از بركت هدايت اينان از حيات تيره جسماني شهواني و اخلاق رذيله نفساني مي ميرد و به حيات روشن روحاني و خصال حميده انساني زنده مي شود، همانطور كه مردم جاهل نادان، در اثر رنج و تحصيل و پيمودن مراحل علمي از حيات جهل مي ميرند و به حيات علم و دانائي زنده مي شوند، و همچنان كه اشخاص فاسق و تبهكار در اثر توبه و انابت و رياضت، يا دستگيري و تلقين ذكر مشايخ، از عالم فسق و تبهكاري بيرون مي آيند و به جرگه نيكان و نيكوكاران مي پيوندند، يعني در واقع مزاج روحاني آنان مبدّل مي شود.



انبياء و اولياء روح وحي گير و الهام پذير دارند و به عبارت ديگر، حوادث و وقايع آينده را از لوح محفوظ و امّ الكتاب و كتاب مبين مي خوانند.



آواز و صداي انبيا و اوليا آواز خداست و فعل ايشان فعل حضرت ربّ است، زيرا كه جسمانيّت اوليا در روحانيّت مستهلك گشته و وجود ايشان فاني در حق و متصل به محبوب شده است.



روح اينان از عالم خلق گذشته و به حق پيوسته و مظهر و نمودار نور حق شده است. صحبت و همنشيني با ايشان تقرّب حق و دوري از ايشان دوري از خداست.



ظهور كرامات و خرق عادات از انبيا و اوليا و مردان خدا به مثابه گلي است كه از گلستان پُر گل و وسيع آورده باشند، بوي و ديدار همين گل ما را به وجود گلستان دلالت و رهنمائي مي كند.



درون اوليا، گلستان فيض نامحدود و باغ رحمت بي منتهاي الهي است. گاهي از آن باغ انبوه، تحفه گلي به ما رسيد تا ما را بدان جذب كند، و اين خود همان نفحات حقّ است كه در حديث شريف آمده است:

إنَّ لِرَبِّكُمْ في أيّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحات، ألا فَتَعَرَّضُوا لَها:



براي پروردگار شما در روزگارتان نسيمهائي است، بر شماست كه جهت دريافت آن نفحه ها جهت زنده شدنتان به حيات معنوي بيدار باشيد.



بدبخت كسي كه اين نفحات را در نمي يابد. و اين دَم ها را غنيمت نمي شمارد.



انبياء الهي در مسأله هدايت انسان به سوي رشد و كمال، به دو واقعيت اهميت بسيار مي دادند:



1ـ پيراستن



2ـ آراستن



1ـ مقصود از پيراستن و پيرايش، تهذيب نفس است به زدودن و پاك كردن تيرگيهاي زنگ رذايل اخلاقي و شهوات بهيمي و سَبُعي از روح، و صيقلي كردن و صفا دادن باطن به نور ايمان، به طوري كه آماده زيور فضايل نفساني و نقش پذير صور علمي و معارف ربّاني باشد.



2ـ منظور از آراستن و آرايش، تحصيل كمالات و فضايل روحاني و تكميل قواي نفساني به ملكات فاضله و محاسن اخلاقي است.



پس از پيمودن اين دو مقام در سايه تربيت انبيا، نوبت به مقام و مرحله فناء في اللّه و بقاء باللّه مي رسد، كه عبارت است از سلب همه تعيّنات و تشخّصات امكاني و نيست شدن حصّه وجود مقيّد جزئي با حذف قيود در هستيِ لابشرطِ مطلق، يا پيوستن قطره وجود شخصي به درياي بي كرانه احديّتِ واجبِ سرمدي.

جانا ز روي خويش بر افكن نقاب را *** تا كي نهان به ابر كني آفتاب را

مغرور حسن خود شده خوبان شهر مصر *** اي يوسف از جمال برافكن نقاب را

بنشسته ام به راه كه شايد منِ گدا *** گويم سلامي آن شه ملك رقاب را

حالي كه لاله را قدح باده بر كف است *** ساقي مكن دريغ ز مَستان شراب را

ما درس معرفت ز خط يار خوانده ايم *** بگذار در مقابلِ زاهد كتاب را

ديدم به خواب خنجر خونين به دست يار *** جويا شدم ز ابروي او شرح خواب را

گفتا صغير قتل تو تعبير خواب توست *** آورده بود كاش به فعل اين جواب را



راستي ما انسانها در برابر زحمات انبيا و وجود پربركتشان چه مسئوليّت سنگيني داريم!



هر چند فيض بخشي، ذاتيِ اولياء حقّ است و بر هر كس بي دريغ و بدون توقّع سود و عوض فيض مي بخشند، ولكن وظيفه طالب حقيقي اين است كه در حضور اهل دل در هر حال ادب نگاه دارد و منّت ايشان بكشد و به جان و دل، ايشان را خدمت كند.(1)