بازگشت

ملائكه حُجُب


صدوق در «توحيد» و در «خصال» به سندش از زيد بن وهب روايت مي كند كه از اميرالمؤمنين عليه السّلام سؤال شد از حجب، فرمود:



حجب نخست هفت حجاب است و ضخامت هر يك پانصد سال راه و بين هر كدام نيز پانصد سال راه.



و حجب دوم هفتاد حجاب است كه ميان هر دوتاشان پانصد سال راه است، دربانان هر حجاب هفتاد هزار فرشته اند كه نيروي هر يك برابر نيروي ثقلين است!



آنگاه سرا پرده هاي جلالند كه هفتاد سراپرده اند و در هر سراپرده هفتاد هزار فرشته است و ميان هر دو سراپرده پانصد سال راه است. سپس سراپرده عزّت است، سپس سراپرده كبريا، سپس سراپرده عظمت، و پس از آن قدس، و بعد از آن جبروت، و آنگاه فخر، و سپس نور سپيد، و سپس وحدانيت كه هفتاد هزار سال راه است، سپس حجاب اعلاست.



علي بن ابراهيم قمي به سندش تا رسول خدا روايت مي كند: جبريل در شب معراج به من گفت: ميان خدا و خلقش نود هزار حجاب است و نزديكترين خلق به خدا منم و اسرافيل، و ميان ما و او چهار حجاب است: حجابي از نور، ديگر از ظلمت و حجابي از ابر و حجابي از آب.



ابن عباس از رسول خدا نقل مي كند: شب معراج به حجب رسيد كه پانصد شماره بودند، و ميان هر دو حجاب پانصد سال راه.



«توحيد» صدوق از امام ششم روايت مي كند: خورشيد يك هفتادم از نور كرسي است، كرسي يك هفتادم از نور عرش و عرش يك هفتادم از نور حجاب و آن يك هفتادم از نور ستر.



«مصباح المتهجّد» ضمن تعقيب نماز اميرالمؤمنين نقل مي كند: و از تو خواهم به نور نامت كه بدان آفريدي نور حجابت... و از تو خواهم به نام زكيّ پاكت نوشته در كُنه حجبت، سپرده در علم غيب نزد خودت بر سدرة المنتهي، و از تو خواهم به نامت نوشته بر سرادق اسرار... تا گويد: به نامت كه نوشتي بر حجاب عرشت، و به هر نامي كه در لوح محفوظ داري.

چو نقّاش ازل طرح جهان كرد *** محبّت را چون جان در وي نهان كرد

شراب عشق بر آفاق پيمود *** جهان را سر بسر لبريز جان كرد

جهان چون مست شد از باده عشق *** گِلي را دل ز دلها جان روان كرد

برون آورد دست لطف از جيب *** چگويم تا چها با جسم و جان كرد

دلِ آزادگان را جاي خود ساخت *** روان عاشقان جان جهان كرد

عنايتهاي عشق لايزالي *** چه با جان دلِ آزادگان كرد

نقاب از روي چون خورشيد برداشت *** جمالي در هويدائي نهان كرد

ربود از سينه ها او هر دلي بود *** چو دلها را ربود آهنگ جان كرد

به دُردي فيض را بخريد از وي *** دواي درد بي درمان آن كرد



پيامبر فرمود: براي خداي تبارك و تعالي هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت است كه اگر برداشته شوند جلوه هاي وجه او آنچه فرود آنهاست بسوزانند.



در حديث است كه جبريل گفت: براي خدا در فرود عرش هفتاد حجاب است كه اگر ما به يكي از آنها نزديك شويم، سُبُحات وجهش ما را بسوزانند.(1)



مفهوم اين روايت اين است كه اگر از انوار خدا كه محجوب از بنده هاست چيزي پرده برداري شود، بر هر كه افتد نابود شود، چنانكه موسي از پرتو آن بيهوش افتاد و كوهها تكّه تكّه شدند.



محدّث خبير، روايت شناس بصير حضرت علامه مجلسي در ذيل اين روايات مي فرمايد:



و تحقيق اين است كه اين اخبار را ظاهري است و باطني، و هر دو درست است.



ظاهرش اينست كه خداي سبحان چنانكه عرش و كرسي را با بي نيازي بدانان آفريده، در بر آنها پرده ها و حجابها و سرادقاتي آفريده، و از انوار غيبيّه آفريده خود درون آنها را انباشته كه در ديد فرشته ها و بعضي از انبيا و در شنيد ديگران مظهر عظمت و جلال و هيبت و وسعت فيض و رحمتش باشند. و اختلاف شماره بسا كه از نظر نوع و صنف و شخص آنهاست و يا اينكه در برخي تعبيرات با هم شماره شدند و يا بعضي از آنها را نام بردند.



و اما باطن آنها اينست كه البته حجبِ مانع از وصول به حق بسيارند، برخي ناشي از نقص نيرو و درك آدمي است از نظر امكان و نياز و حدوث و آنچه به دنبال آنهاست از نقص و درماندگي و اينها حجب ظلمتند. و برخي ناشي از نورانيت و تجرّد و تقدّس و عظمت و جلال خداست كه حجب نورانيه اند، و محال است اين هر دو حجاب برداشته شوند، و اگر از ميان بروند جز ذات حق چيزي نماند. آري ممكن است تا اندازه اي اين حجب برداشته شوند و آدمي به مقام كشف و شهود قلبي برسد، به وسيله بركناري از صفات شهوانيّه و اخلاق حيوانيّه و تخلّق به اخلاق ربانيّه از راه عبادت و رياضت و مجاهده و بررسي علوم حقّه.



و در اين صورت انوار جلال الهي بر بنده مي تابند و تشخّص و اراده و شهوت او را مي سوزانند، و با ديده يقين كمال خدا و بقائش را مي نگرند و فنا و ذلّ خود رادر مي يابند، بي نيازي او و نياز خود را بنگرند، بلكه هستِ عاريه خود را در برابر وجود او نيست شمارند و توانائي ناچيز خود را در برابر قدرت كامله او هيچ.



بلكه از اراده و قدرت و دانش خود كنار روند و اراده و قدرت و علم حق در آنها به كار افتد، نخواهند جز آنچه خدا خواهد. نيروي حق را در تصرف به كار برند، مرده زنده كنند، خورشيد برگردانند، ماه را بشكافند، چنانكه اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود:

ما قَلَعْتُ بابَ خَيْبَر بِقُوَّة جِسْمانيَّة بَلْ بقُوَّة رَبّانيَّة:



من درِ خيبر را به نيروي جسماني نكندٍّ بلكه به نيروي ربّاني از جاي درآوردم.



و اين معناي فناء في اللّه و بقاء باللّه است كه قابل فهم است و منافي با اصول دين نيست.



و به عبارت ديگر حجابهاي نورانيّه كه مانع از وصول بنده به خدا و درك مقام ممكن از معرفت او مي شوند، موانعي است كه از جهت عبادات دست مي دهد از قبيل ريا و خودبيني و سُمعه و مراء. و حجب ظلمانيّه كليه گناهان است. و چون اين حجب برداشته شوند خدا در دل بنده تجلّي كند و محبّت جز او را تا به خودش برسد مي سوزاند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- اين روايت كه فهمش از عهده انسان خارج است و جز آنان كه خود حق خواسته نمي دانند در جلد 58 «بحار» ص 39 تا 47 آمده است.



در پاورقي «بحار» ج 58 در شرح جملات زيباي بالا آمده:



«علامه مصنّف ـ رحمة اللّه عليه ـ» در اينجا به روش اهل ذوق رفته، و مناسب است اشاره اي هم به روش اهل بحث و نظر شود تا سودش اعمّ و اتمّ گردد:



عالم ماده جهان تكامل است، و هر چيزي در آن به سوي كمال گرايد و نفس آدمي هم كه وابسته به بدن مادي است به سوي كمال گرايد تا به سر حدّ امكان رسد و به وجود اشرف پيوندد، و بايد منازل بسياري به بالا رود در دو بخش:



1ـ منازل مادي كه چون از آنها بگذرد به مقام تجرّد رسد و از عالم طبيعت برهد.



2ـ مراتب عاليه بالاتر از آن، كه صعود در مراتب وجود است تا آنجا كه براي ممكن توانائي بود.



و البته هر مرتبه اي از مراتب را مانع و حاجبي است براي رسيدن به مرتبه بالاتر، و چون از آن مرتبه بالا رود حجابي را برداشته و به وجود بالاتري رسيده كه بهاء و شرف و خرّمي دارد، و چون همه قيود عالم ماده را به كنار زند و به مقام تجرّد رسد از همه حجابهاي ظالماني گذشته و از هر گناهي پاك شده و همه اخلاق پست را كه سرآمد آنها حبّ دنياست از خود بدر كرده، كه فريقين از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله نقل كرده اند:

حُبُّ الدُّنيا رَأْسُ كُلِّ خَطيئَة.



و اينك در برابر حجابهاي نوراني قرار دارد كه مراتبِ بي نهايتِ وجودند و الطف وادق هستند و نياز به هوش سرشاري دارند براي گذشتن از آنها، و چه بسا كه سالك در مرتبه پايين بماند و آن را پايين سفر خود پندارد.



تا خداوند كه را شايسته داند و به عنايت خود او را از اين منازل به بالا كشاند، و اينجاست كه بايد گفت:



«تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد»



تا نور حق در او بتابد و خدا از جلوه هاي بي نهايت خود براي او پرده اي بردارد و او را پايدار سازد تا اين راه دشوار را بسر برساند».



الهي آن بلبل شوريده گلستان عشق در خطاب به انسان فرمايد:

مهوشي تو اي جان، خيمه زن به بالا *** جوهري مجرّد، بگذر از هيولا

از چَهِ طبيعت يوسفا برون شو *** تا كني ز حُسنت عالمي زليخا

روح جاوداني، مُهر تن رها كن *** ماه مصر عقلي، حُسن خويش بنما

ملك تن تو داني، نيست جاوداني *** مرغ آسماني، بال عشق بگشا

شاه ملك عشقي در سرير عزّت *** قصر حور عين را از رُخَت بيارا

اي هماي قدسي همّتي كن امروز *** از قفس بدر شو وز هوس برون آ

سرّ سرّ عالم چيست جان آدم *** راز من عَرَفْ خوان زان جمال يكتا

در مقام وحدت عارفي به اسما *** در حجاب كثرت آگه از مسمّا

رمز عشق برخوان ازتبارك اللّه *** گنج سرّ پنهان در تو شد هويدا

در مَثَل چه ماند جسم و جان پاكت *** ذرّه ايّ و خورشيد قطره ايّ و دريا

بحر بي كراني گوهر رواني *** اي خليفة اللّه در ظهور اسما

مرغ حق كجايي امشب از نوايي *** سرّ عشق برگو كوي دوست بنما

هر كه شد الهي مست عشق ماهي *** از مَيِ نگاهي بگذرد ز صهبا

وَ الَّذِينَ لاَ تَدْخُلُهُمْ سَأْمَةٌ مِنْ دُؤُوب، وَ لاَ إِعْيَاءٌ مِنْ لُغُوب وَ لاَ فُتُورٌ، وَ لاَ تَشْغَلُهُمْ عَنْ تَسْبِيحِكَ الشَّهَوَاتُ، وَ لاَ يَقْطَعُهُمْ عَنْ تَعْظِيمِكَ سَهْوُ الْغَفَلاَتِ، اَلْخُشَّعُ الْأَبْصَارِ فَلاَ يَرُومُونَ النَّظَرَ إِلَيْكَ، النَّوَاكِسُ الْأَذْقَانِ، الَّذِينَ قَدْ طَالَتْ رَغْبَتُهُمْ فِيمَا لَدَيْكَ، الْمُسْتَهْتَرُونَ بِذِكْرِ آلاَئِكَ، وَ الْمُتَوَاضِعُونَ دُونَ عَظَمَتِكَ وَ جَلاَلِ كِبْرِيَائِكَ:



«پروردگارا درود فرست بر فرشتگاني كه از هيچ كوشش و از هيچ زحمت در راه بندگي، ماندگي و سستي به آنها رو نمي كند، و شهوات و خواهشها آنان را از تسبيح تو باز نمي دارد، و فراموشي كه پيدايش آن از غفلتها و بي خبريهاست آنها را از تعظيم و بزرگ دانستن تو جدا نمي كند. فرشتگاني كه چشمها فرو خوابانيده اند و نگريستن به سوي تو را قصد نمي نمايند، در برابر جلال و عظمت در كمال فروتني اند و رغبت و خواستشان نسبت به عنايات تو بسيار است، به ذكر نعمتهاي پرقيمتت حريصند، و در مقابل بزرگواريت فروتن».