بازگشت

داستاني عجيب از امير كبير


امير كبير كه از رجال نامدار تاريخ ايران و از شخصيتهاي بزرگ سياسي و مذهبي است در خدمت به مملكت ايران و مردم اين مرز و بوم ازهيچ كوشش و فعّاليتي دريغ نكرد.



اگر ديو استعمار آن زنده دل بيدار، و آن با بصيرت هشيار و آن مؤدّب به آداب حق را از بين نبرده بود قطعاً ايران عزيز در همان زمان سر به بلندي فلك مي كشيد و از گرفتاريهاي عجيب و غريبي كه تا انقلاب اسلامي به رهبري وجود مقدّس حضرت امام خميني (1)



امير مردي آزاد، واقع بين، صحيح العمل، دلسوز به حال جامعه و خوددار از هواي نفس، و مانع از ستم ديگران به مردم ستمديده مملكت بود.



عبدالله مستوفي مي نويسد: مردي به امير شكايت برد كه پارچه بسته اي از شال كشميري كه پول زر در آن بود نزد قاضي شهر به امانت گذاشتم. اكنون كه از سفر بازگشته، بسته را گرفته و گشوده ام، مي بينم طلارفته و نقره به جاي آن است در صورتي كه سر بسته باز نشده و بقچه هم پارگي ندارد، چون برسخن خود گواه ندارم فريادم بجائي نمي رسد.



امير از وضع حال او دانست راست مي گويد. پارچه را گرفت و دقيق مطالعه كرد و گفت برو چندي ديگر بيا و به كسي حرف نزن.



شب رسيد، امير به بستر خواب رفت، نيمه شب از جاي برخاست، بطوري كه كسي نفهمد، گوشه اي از رويه لحاف ترمه را به قدر يك مهر نماز سوزاند.



شب ديگر كه رفت بخوابد ديد لحاف عوض شده، چيز نگفت. پس از چند شب ديد لحاف ترمه آمده ولي آنچنان رفو شده كه كسي نمي فهمد. آن را باپارچه آن مرد تطبيق كرد ديد كار يك استاد است، گفت: اين لحاف سوخته بود چه كرديد؟ خدمتكاران سخت ناراحت شدند، فرمود: نترسيد كار خود من بوده، رفوگر را بياوريد. او را آوردند، بقچه آن مرد را به او نشان داد و گفت: تو رفو كردي؟ گفت: آري. قاضي را طلبيد و مال آن مرد را از آن خائن پس گرفت و به صاحبش داد و وي را به خاطر خيانت، سياست فرمود.

مَنْ غَصَّ بَصَرَةُ عَنِ الْمَحارِمِ، وَأمْسَكَ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَواتِ، وَ عَمَّرَ باطِنَهُ بِدَوامِ الْمُراقَبَةِ، وَ ظاهِرَهُ بِاتَّباعِ السُّنَّةِ وَجَدَ حَلاوَةَ النَّجاةِ:



كسي كه ديده از حرام بپوشاند، و نفس از شهوات و اميال و هوا و هوس حفظ كند، و باطن به دوام مراقبت عمارت نمايد، و ظاهر به متابعت سنّت رسول بيارايد، شيريني نجات در دنيا و آخرت بيابد.

سُئِلَ عَنْ أحْمَدَبْنِ رُوَيْم كَيْفَ حالُكَ؟ قالَ: كَيْفَ حالُ مَنْ كانَ دينُهُ هَواهُ، وَ هِمَّتُهُ دُنْياهُ، لَيْسَ بِصالِح تَقِيٍّ وَلا بِعارِف نَقِيٍّ:



از احمد بن رويم پرسيدند: چگونه اي؟ گفت: چگونه باشد حال كسي كه دينش هواي نفس، و راده اش دنياست، صالح با تقوا نيست و عارف پاكيزه نمي باشد.



عارفان فرموده اند:

قيمَةُ كُلَّ إنْسان بِقَدْرِ هِمَّتِهِ، فَإنْ كانَتْ هِمَّتُهُ الدُّنْيا فَلا قيمَةَ لَهُ، وَ إنْ كانَتْ هِمَّتُهُ رِضَي اللّهِ فَلايُمْكِنُ اسْتِدراكُ غايَةِ قيمَتِهِ وَلاَ الْوُقُوفٌ عَلَيْها:



ارزش هر انسان به اندازه همّت و اراده اوست، اگر راده اش مادّيّت است پس ارزش ندارد، و اگر همّتش خوشنودي حقّ است، پس يافتن قيمت و نهايت ارزشش در امكان كسي نيست.



اولياء خدا با تكيه به قرآن و سخنان پيامبر و ائمه براي تزكيه نفس، مسائل زير را پيشنهاد مي كنند:



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- زماني كه اين بخش را مي نوشتم مصادف با ايّام ارتحال روح ملكوتي مرشد و مراد مستضعفين روي زمين حضرت آية الله العضمي اما خميني رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران شد، و جهانيان به عزا نشستند. اين فقير كه از آن جناب اجازه روايتي و وكالت در امور حسبيّه و امور ماليّه داشتم همراه سيل عظيم جمعيّت، كه خبرگزاريها بيش از ده ميليون گزارش دادند، در تمام مراسم آنحضرت شركت كردم و خاك بر سر ريختم.

اُصيكُمْ بِتَقْوَي اللّهِ فِي السّرِّوَ الْعلانِيَةِ، وَ بِقِلَّةِ الطَّعامِ، وَ بِقِلَّةِ الْمَنامِ، وَ بِقِلَّةِ الكَلامِ، وَهِجْرانِ الْمَعاصي وَالاْثامِ، وَمُواظَبَةِ الصَّيامِ، وَ دَوامِ الْقِيامِ، وَتَرْكِ الشَّهَواتِ عَلَي الدَّوامِّ، وَاحْتِمالِ الْجَفا مِنْ جَميعِ الاْنامِ، وَتَرْكِ مُجالةِ السُّفَهاءِ وَالْعَوامِّ، وَمُصاحَبَةِ الصّالِحينَ وَ الْكِرامِ، وِإنْ خَيْرَ النّاسِ مَنْ يَنْفَعُ النّاسَ، وَ خَيْرَالْكَلامِ ما قَلَّ وَدَلَّ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ وَحْدَهُ:



شما را سفارش مي كنيم به:



1ـ تقوا و پرهيزكاري در نهان و آشكا.



2ـ كم خوري.



3ـ كم خوابي.



4ـ كم گوئي.



5ـ دوري از معاصي و گناهان.



6ـ مواظبت بر روزه.



7ـ دوام نماز شب.



8ـ ترك اميال و شهوات غلط به طور دائم.



9ـ تحمّل آزار از اقوام و همسايگان و مردم كم ظرفيّت.



10ـ ترك رفاقت با نادانان.



11ـ معشرت با شايستگان و بزرگواران.



12ـ به حقيقت كه بهترين مردم با منفعت ترين آنهاست، و بهترين كلام، سخن مختصر و با معني است. و سپاس مر خدا را به تنهائي.



پيامبر عزيز اسلام صلّي الله عليه و آله در كنار قبري ايستاده بود كه جنازه اي را قبر كردند، حضرت به قدري گربه كرد كه خاك قبر از اشك حضرت تر شد، سپس فرمود:

ماهذِهِ الدّاهِيَةُ الْعُضْمي!



ورود به اين برنامه چه حالت عظيم و مشكلي است!



آنگاه به اصحاب خطاب كرد:

إخْواني لِمِثْلِ هذا فَأعِدُّوا:



برادرانم براي مثل چنين روزي خود را آماده كنيد.



عرضه داشتند: راه آمادگي چيست؟ فرمود:

إتْيانُ الْفَرائِضِ، وَاجْتِنابُ الْمَحارِمِ، وَاحْتِمالُ الْمَكارِمِ:



واجبات را بجاي آوريد، از محرّمات كناره گيري كنيد و به حسنات آراسته شويد.



رسول خدا از اصحاب پرسيد فقير كيست؟ گفتند: كسي كه مال دنيا ندارد، فرمود: نه، فقير آن است كه روز قيامت همراه با ثواب وارد شود، امر رسد كه او را به آتش بيندازند. عرضه داشتند: با اينكه با اهل عبادت بوده و ثواب برده به جهنّم مي رود؟ فرمود: آري، چون داراي چهار برنامه بوده:



1ـ به مردم زيادي بدهكاري داشته نپرداخته.



2ـ اهل فحش بوده.



3ـ به عدّه اي ظلم كرده.



4ـ به اهل خمس و زكات مديون بوده.



لقمان بزرگوار كه خداوند عزيز او را در قرآن به حكمت ستوده در رأس اهل تزكيه در زمان خودش بود، كسي به او گفت، تو بنده آل فلان نبودي؟ گفت: چرا برده بودم، گفت: از كجا به اين مقام رسيدي؟



پاسخ داد: راستگوئي، اداء امانت، ترك كار بيهوده، چشم پوشي از مامحرم، حفظ زبان، عفّت شكم. هر كس اين حقايق را ندارد از من پست تر، و هر كس اضافه دارد بالاتر، و هر كس همينها را عمل مي كند مانند من است.(1)



عيسي عليه السلام مي گويد: شيطان را همراه پنج الاغ ديدم كه بر هر كدام باري حمل مي كند، گفتم: چيست؟ گفت: مال التجاره است، براي آن دنبال مشتري هستم. گفتم: مال التجاره ات كدام است؟ گفت:



1ـ ستم، مشتري آن امرا هستند.



2ـ كبر، مشتري آن صاحبان عناوينند.



3ـ حسد، مشتري آن دانشمندانند.



4ـ خيانت، مشتري آن تجّارند.



5ـ مكر و حيله، مشتري آن زنانند.(2)

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّي الله عليه و آله: مَنْ خَزَنَ لِسانَهُ سَتَرَاللّهُ عَوْرَتَهُ، وَ مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَهُ، وَمَنِ اعْتَذَرَ إلَي اللّهِ عَزَّوَجَلَّ قَبِلَ عُذْرَهُ وَتَجاوَزَ عَنْهُ:(3)



رسول خدا فرمود: هر كس زبانش را از باطل حفظ كند خداوند بديهاي او را بپوشاند، و هر كس خودداري از خشم و غضبش نمايد خداوند وي را از عذاب محافظت فرمايد، و هر آن كه از حضرت حق به خاطر گناهانش عذر بخواهد عذرش را بپذيرد و از وي در گذرد.



براي حركت به سوي تزكيه هفت واقعيّت را لازم دانسته اند:



1ـ روي آوردن به حق و قبول آن، كه آن را «اسلام» گويند.



2ـ يقين به حق، نبوّت، امامت، كتاب، حساب، كه آن را «ايمان» گويند.



3ـ امتثال اوامر كه به مصلحت دنيا و آخرت انسان وضع شده، كه آن را «عمل» گويند.



4ـ اجتناب از نواهي كه جهت پاك ماندن انسان از آلودگيها بنا گذاري شده، كه به آن «مبارزه» گويند.



5ـ توبه حقيقي كه قضاي گذشته و بازگرداندن مال مردم به مردم و عذر خواهي از خداست كه آن را «حال» گويند.



6ـ كسب حلال جهت آزادي از طمع به مال ديگران و فقر و ذلّت.



7ـ تقوا و پرهيزكاري كه رأس تمام امور است.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّي الله عليه و آله: ألا اُنَبِّئُكُمْ بِالْمُؤْمِنِ؟ الْمُؤْمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُؤْمِنُونَ عَلي أمْوالِهِمْ وَاُمُورِهِمْ، وَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَيَدِهِ، وَ الْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئاتِ وَتَرَكَ ما حَرَّمَهُ اللّهُ عَلَيْهِ:(4)



رسول خدا فرمود: شما را از مؤمن خبر دهم؟ مؤمن كسي است كه تمام مردم مؤمن وي را بر اموال و همه امورشان امين بدانند، و مسلمانان از زبان و دستش سالم باشند، و مهاجر كسي است كه از گناهان كناره گيري كند و آنچه را از خداوند بر وي حرام نموده ترك نمايد.



بخش تزكيه كه از اهداف بزرگ رسالت است بخشي نيست كه در اين جزوه بتوان به تمام جوانب آن اشاره كرد، آنچه از سوره مباركه آل عمران آيه 164 در مبحث نگاهي به چهره محمّد صلّي الله عليه و آله در آئينه قرآن مورد توجه قرار گرفت.

مبارزه با حاكمان اموي


مبارزه با ستم و ستم پيشگان و دفاع از حق مظلومان از جمله مشخصه هاي رهبران آسماني است. اين ويژگي در سيره تمامي پيشوايان شيعه وجود داشته و آنان در اين راه رنج هاي فراواني را به جان خريدند.



امام علي بن الحسين(ع) نيز همچون ديگر مصلحان آسماني لحظه اي در راه مبارزه با ستم و گناه از پاي ننشست و در مقابل هيچ ستمگري كرنش نكرد. او در عصر اسارت به خوبي ثابت كرد كه مي توان حتي در مقابل ستم پيشگاني چون ابن زياد و يزيد كه حتّي از ريختن خون چون حسين، ريحانه رسول، ابايي ندارند، ايستاد و حتي كلمه اي كه رنگ ذلّت داشته باشد بر زبان نراند.



اولين رويارويي و برخورد زين العابدين(ع) با حاكمان اموي پس از واقعه كربلا، برخورد و گفتگوي امام با پسر زياد حاكم خيره سر كوفه بود. وقتي اسيران آل محمد(ص) را وارد كاخ ابن زياد نمودند، عبيدالله بن زياد از نام او پرسيد. فرمود من علي فرزند حسينم. ابن زياد گفت: مگر خداوند علي بن الحسين را نكشت؟ امام علي(ع) فرمود: برادري داشتم كه مردم او را كشتند. پس زياد گفت: خداوند او كشت، امام(ع) فرمود: «اللَّه يتوفي الانفس حين موتها». استدلال امام(ع) اشاره به اين بوده كه آنها برادرش را كشتند و خداوند او را قبض روح كرد.



ابن زياد كه مست غرور و كينه بود از اين حركت استدلالي سيّد عارفان درمانده گشت و سخت خشم گرفت و دستور داد تا او را بكشند. اين منطق آنان بود كه هر كس در مقابل آنان با شجاعت به افكار و پندارهاي نارواي آنان پاسخ گويد و نقد كند، تهديد به مرگ شود. ولي پسر مرجانه مي بايست دريابد كه علي بن الحسين(ع) چونان بزدلان كوفي نبود كه با يك خروش، خويش را ببازد. او با قاطعيت و شجاعت تمام در پاسخ ابن زياد فرمود:



«أ بالقتل تُهِدّدني؟ أما علمت انّ القتلَ لَنا عادةً و كرامتنا الشَّهادة»؛



آيا من را از مرگ مي ترساني؟ مگر نمي داني شهادت ميراث كرامت و افتخار ماست.



نكته مهمي كه در اين گفتگو به چشم مي خورد اولاً قاطعيت و شجاعت و روحيه شهادت طلبي امام سجاد(ع) است و ديگر آگاهي كامل امام سجاد(ع) به نوع پشتوانه فكري حكومت امويان در جوامع بشري حكومت ها هر اندازه كه توانمند و مقتدر باشند، بي شك نيازمند پشتوانه فلسفي و عقيدتي اند تا تكيه گاه نظام سياسي و اقتصادي آنان بوده و توجيه گر رفتار و مواضع آنها باشد. اين پشتوانه فكري بر حسب تفاوت جامعه ها مختلف است. بني اميه نيز براي تخدير افكار مردم و رام ساختن آنان شگردهاي زيادي داشتند كه يكي از راهكارهاي اساسي آنان جبرگرايي بود. در برابر هر كاري تلقين مي نمودند كه اين كار خدا بود كه اينگونه شد و اگر مصلحت خدايي ايجاب نمي كرد اين گونه نمي شد. و اين خود يكي از حربه هاي سياسي آنان براي ظلم و جنايت بود.



امام علي بن الحسين(ع) با وقوف و آگاهي كامل به اين نيرنگ سياسي امويان، هم در كاخ ابن زياد و هم در قصر يزيد در شام، به مبارزه با اين پندار فكري امويان پرداخت و آن را نشانه رفت و با استدلال به آيات قرآن آن را مورد حمله قرار داد