بازگشت

بيان صدرالمتألهين در اقسام نفس


حضرت صدر المتألّهين در «هداية الطالبين» مي فرمايد: نفس:



1 ـ يا شريفه است و مقابل آن خسيسه.



2 ـ يا قويّه است و مقابل آن ضعيفه.



3 ـ يا جامعه است، يعني هم شريفه و هم قويّه.



نفس شريفه كه با زحمات طاقت فرساي صاحبش بر اساس معارف الهيّه تربيت شده داراي حكمت و حرّيّت است.



حكمت آن، خداشناسي، خودشناسي، فرمان شناسي و خطرشناسي است.



حرّيّت آن آزادي از اميال و شهوات و غرائز و حالات غلط و غير خدائي است.



در مقابل آن خسيسه است كه از حكمت و حرّيّت محروم و از حسنات و فضائل، و خلاصه از رحمت حضرت دوست محروم است.



نفس قويّه نفسي است كه تسليم واقعيّات و عامل به حقايق الهيّه است و مقابل آن نفس ضعيفه است كه باركش شيطان است.



نفس جامعه، نفس انبيا و اوليا و ائمّه طاهرين عليهم السلام است.



حاجي سبزواري ـ أعلي الله مقامه الشريف ـ مي فرمايد:



انسان بس عزيز الوجود است و أندر النوادر، نمي بيني كِلْك قدرت الهي از بسياري و اين همه جماد كه كثرت آن معلوم نيست اندكي را نبات قرار داد، و از بسياري از جانداران اندكي انسانند، و از بسياري انسان اندكي عاقل، واز بسياري عقلا اندكي مسلم، و از بسياري مسلم اندكي مؤمن، واز اين همه مؤمن اندكي عابد، و از بسياري عابد اندكي زاهد، و از زاهدين اندكي عالم، و از علما اندكي عارف و از عرفا اندكي اوليا، و از اوليا اندكي انبيا، و از انبيا اندكي اولوالعزم، و از پنج اولوالعزم يكي خاتم و داراي مقام جمعي است، و اين هم در اختيار شما امّت است، او رابشناسيد و از معارف او درس و پند گيريد و به خواسته هاي او جامه عمل بپوشانيد تا با قلب پاك و نفس زكيّه و عمل صالح، مقرّب پيشگاه او شويد.

لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حنَةٌ:(1)



همانا براي شما در روش رسول خدا(صلّي الله عليه و آله) الگوي نيكويي است.

قالَ رَسولُ اللهِ صلّي الله عليه و آله: اَللّهُمَّ إنّي أعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْم لا يَنْفَعُ، وَ قَلْب لا يَخْشَعُ، وَ عَمَل لا يَرْفَعُ، وَ دُعاء لا يُسْمَعُ، وَ نَفْس لا تَشْبَعُ:



رسول خدا صلّي الله عليه و آله فرمود: خداوندا، به تو پناه مي برم از دانشي كه به عمل در نيايد و مرا سودي ندهد، و از قلبي كه در برابر واقعيّاتِ تو تواضع ندارد، و از عملي كه مورد قبول تو واقع نگردد، و از دعائي كه مستجاب نشود، و از نفسي كه از دنيا و مادّيات و هوا و هوسها سير نگردد!



سهل بن عبدالله گفت:نفس را سه صفت است: يا كفر، يا نفاق، يا ريا. و اين سه صفت نفس را رها نكند مگر به رياضت، و رياضت اداي واجبات و ترك محرّمات است كه تكرار آن نفس را تزكيه كند.



توجّه به واقعيّات اثر عجيبي در بيدار و رشد و حركت نفس مي گذارد.



مردي بود يهودي به نام مُخَيريق در رفت و آمدهايش در مدينه، زياد نسبت به پيامبر عزيز اسلام انديشه مي كرد، تا نزديك جنگ احد به نزد دانايان يهود آمد و گفت: اين همان شخص موعود نيست كه موسي خبر داده؟ گفتند: نه، شبيه به اوست. گفت: شباهت يعني چه؟ او همان است و شما نامردان كتمان حق مي كنيد. نزد پيامبر آمد، به حقيقت ايمان آورد و مالش را كه فوق العاده بود به حضرت واگذار كرد كه بيشتر صدقات و انفاقات رسول حق بعد از مال خديجه از مال اوست، سپس براي دفاع از حق در جنگ احد شركت كرد و به شرف شهادت نايل آمد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1-أحزاب، 21.

ز ساقيِّ شب دوش جامي گرفتم *** ز دور فلك انتقامي گرفتم

اگر چه جهاني به جامي نيرزد *** ولي من جهاني به جامي گرفتم

به كام دلم چون نشد دورِ گردون *** به ناكامي از باده كامي گرفتم

رهِ بي نشاني سپردم چو عنقا *** به سر تا كه سوداي نامي گرفتم

به غفلت ز افسون صيّاد گيتي *** پي دانه ره سوي دامي گرفتم

نشان رخ تو ز موي تو جستم *** سراغ مه از تيره شامي گرفتم

چو شد از صبا گيسوانت پريشان *** در آن دم من از دل پيامي گرفتم

مرا قامت از غم هلالي است مشفق *** كه سوداي ماه تمامي گرفتم



نفسِ بدون تربيت و منهاي تزكيه اگر صاحبش امير شود امير ظالم مي شود، اگر ثروت مند شود ثروت مند مُترَف و مُسرِف و بخيل، و اگر دانشمند شود متظاهر و رياكار مي گردد.



در حديث آمده: اندر قيامت، آتش دوزخ با سه كس سخن گويد:



1 ـ به زمامداران گويد: اي كساني كه خداوند بزرگ به شما قدرت داد، ولي شما اصول عدالت را در جامعه به كار نگرفتيد و داد مظلوم را از ظالم نستانديد. پس آنها را مي بلعد، چنانكه پرندگان دانه كنجد را.



2 ـ به ثروتمندان گويد: اي كساني كه امكانات وسيع به شما بخشيدند و از شما خواستند مقداري از آن را انفاق كنيد ولي شما بخل ورزيديد! آنگاه آنها را هم مي بلعد.



3 - به دانشمندان گويد: اي طايفه اي كه ظاهر خود را براي مردم آراستيد ولي در باطن به معصيت خدا پرداختيد! سپس آنها را مي بلعد.



در آداب مراقبت آمده:

الاْوَّلُ تَرْكُ الْمَعاصي، وَ هذا هُوَ الَّذي بُنِيَ عَلَيْهِ قِوامُ التَّقْوي وَاُسِّسَ عَلَيْهِ أساسُ الاْخِرَةِ وَ الاُْولي. وَ ما تَقَرَّبَ الْمُتَقَرِّبُونَ بِشَيْء أعْلي وَ أفْضَلَ مِنْهُ.



اوّل ترك معاصي است كه قوام تقوا بر آن است و ريشه دنيا و آخرت است. و مقرَّبون به مانند چيزي چون تقوا به خدا قرب نجستند.



موسي از آن مرد عالم كه داستانش در سوره كهف آمده پرسيد: چه كرده اي كه من ور يادگيري از تو شده ام و به چه چيز به اين مرتبه رسيدي؟ گفت: بِتَرْكِ الْمَعْصِيَةِ.

اَلثّاني الاِْشْتِغالُ بالطّاعاتِ مَعَ حُضُورِ الْقَلْبِ.



اَلثّالِثُ عَدَمُ الْغَفْلَةِ.

اَلرّابع الْحُزْنُ الدّائِمُ، قالَ: إنّي لاأسْكُنُ إلاّ في قَلْب مَحْزُون.



دوم برنامه از آداب مراقبت انجام عبادات با حضور قلب است.



سوم ـ پرهيز و دوري از غفلت است.



چهارم ـ حزن دائم قلبي است نسبت به گذشته و تقصير نفس، كه حضرت حق فرمود: من جز در قلب محزون نيستم.



«اربعين» شيخ بهائي از قول رسول خدا صلّي الله عليه و آله ده برنامه را به عنوان اخلاق صالحين يعني آنان كه نفس خود را به صلاح و سداد آراستند نقل مي كند، شيخ مي فرمايد: اگر در اين ده برنامه دقّت كنيد امّهات صفات سائرين و شأن جميع اوليا و عارفين است، و كاملين از عبّاد حق از اين اوصاف برخوردارند:



1ـ سكوت از غير حق كه باب نجات است.



2ـ كم خوري.



3ـ وادار كردن نفس به عبادت.



4ـ انديشه و فكر در همه امور حيات.



5ـ ذكر: لساني، قلبي، عملي.



6ـ نظر به عبرت.



7ـ نطق به حكمت.



8ـ قضاء حاجت مردم، هدايت كردن مردم، نفع رساندن به خلق.



9ـ خوف از معاصي و عذاب آن.



10ـ اميد به حق.



چون انسان واجد اين صفات شد، اتّصال به مقامات ملكوتي و فيوضات قدسي پيدا مي كند.

يا عَلَيُّ، سَبْعَةٌ مَنْ كُنَّ فيهَ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ حَقيقَةَ الاْيمانِ وَ أبْوابُ الْجَنَّةِ مُفَتَّحَةٌ لَهُ: مَنْ أسْبَغَ وُضُوءَهُ، وَ أحْسَنَ صَلاتَهُ، وَ أدّي زَكاةَ مالِهِ، وَ كَفَّ غَضَبَهُ، وَ سَجَنَ لِسانَهُ، وَاسْتَغْفَرَ لِذَنْبِهِ، وَ أدَّي النَّصيحَةَ لاِهْلِ بَيْتِ نَبِيِّهِ:



رسول خدا به علي عليه السلام فرمود: در هر كس هفت برنامه باشد به حقيقت ايمان رسيده، و درهاي جنّت به روي او گشوده شده: وضو را كامل كند، نماز را نيكو بجا آورد، زكات مال بپردازد، خود را از خشم و غضب حفظ كند، زبان از غير حق ببندد، براي گناهش استغفار كند، و نسبت به اهل بيت پيامبر به نصيحت وخير خواهي برخيزد.

عنْ أمير اِلمؤمنينَ عليه السلام: طُوبي لِمَنْ عَصي فِرْعَوْنَ هَواهُ وَ أطاعَ مُوسي تَقْواهُ، طُوبي لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعادَ وَاسْتَكْثَرَ مِنَ الزّادِ، طُوبْي لِمَنْ راقَبَ رَبَّهُ وَ خافَ ذَنْبَهُ، طُوبي لِمَنْ أشْعَرَ التَّقْوي قَلْبَهُ، طُوبي لِمَنْ حافَظَ عَلي طاعَةِ رَبِّهِ، طُوبي لِمَنْ خَلا مِنَ الْغِلِّ صَدْرُهُ وَ سَلِمَ مِنَ الْغِشِّ قَلْبهُ:



از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده: خوشا به حال كسي كه فرعون هوايش را عصيان كند و از موساي تقوايش اطاعت نمايد، خوشا به حال كسي كه از معاد ياد كند و بر زاد و توشه بيفزايد، خوشا به حال كسي كه خدا را مراقب باشد و از كناهش بترسد، خوشا به حال كسي كه تقوا را بر ذات قلبش بفهماند و اين حقيقت را شعار دل قرار دهد، خوشا به حال كسي كه مواظب طاعت براي پروردگارش باشد، خوشا به حال كسي كه سينه اش از غل و قلبش از غش پاك باشد.



آري اينهاست واقعيّاتي كه اگر به كار گرفته شود نفس تزكيه مي شود، و آماده انعكاس حقايق ملكوتيّه مي گردد.



عرفا فرموده اند:

مَنْ أماتَ نَفْسَهُ يُلَفُّ في كَفَنِ الرَّحْمَةِ وَ يُدْفَنُ في أرضِ الْكَرامَةِ، وَ مَنْ أماتَ قَلْبَهُ يُلَفُّ في كَفَنِ اللَّعْنَةِ وَ يُدْفَنُ في أرضِ الْعُقُوبَةِ:



هر كس نفس را از اميال و شهوات و غرائز غلط بميراند در كفن رحمت پيچيده شود و در زمين كرامت دفن گردد، و هر كس قلبش ار از حيات الهي عاري نمايد و به زندگي معنوي و ملكوتي آن خاتمه دهد، در كفن لعنت پيچيده شود و در زمين عذاب و عقوبت دفن شود.



نكته اي لطيف



از رسول خدا پرسيدند: شما زيباتر هستيد يا يوسف؟ فرمود:

هُوَ أصْبَحُ مِنّي، وَ أنَا أمْلَحُ مِنْهُ:



او از نظر صورت از من زيباتر بود و من از او نمكين ترم.



اين تشبيه به نمك را دو نكته است:



1ـ نمك خودش را در موادّ ديگر ذوب مي كند تا آن مواد سالم بمانند و خوشمزه شوند، آنجناب هم با اهل بيتش خودشان را در انواع حوادث و مشقّات و تكاليف ذوب كردند تا انسانها از شرّ و شرور و شقاوت سالم مانده بقاي الهي پيدا كنند.



2ـ سگ از حيوانات نجس العين است، اگر به آب هفت دريا بشويندش پاك نشود بلكه نجس تر شود، ولي اگر در نمكزار بيفتد پس از مدّتي كه از وضع موجودش تغيير پيدا كند پاك و حلال و طيّب شود.



اين سگ نفس امّاره هم اگر در نمكزار شريعت رسول خدا صلّي الله عليه و آله كه تركيبي از عقيده و اخلاق و عمل است بيفتد حالت امّارگي را از دست بدهد و به مرتبه مطمئنّه و راضيه و مرصيّه برسد.

گره اگر نگشائي گره به كار مزن *** چو دل بدست نياري دل كسي مشكن

به هر بتي كه رسيدي ز حرص سجده مكن *** به هر دري كه گذشتي ز آز حلقه مزن

به زير پاي رود مور در پي گندم *** اسير دام شود مرغ در پي ارزن

نه سرد باش چو آب و نه گرم چون آتش *** نه نرم باش چو موم و نه سخت چون آهن

چو خارپشت ز هر سوي تير كينه مزن *** چو عنكبوت به هر گوشه تار فتنه مَتَن

مهل كه ديو هوس گرددت به پيرامون *** منه كه خار طمع افتدت به پيراهن

ز دست غير پياپي چرا زني فرياد *** ز بخت خويش دمادم چرا كني شيون

به هر نفس مكن اي دوست ناله همچون ني *** به هر زمان مكن اي مرد گريه همچون زن

لقاي دوست بود مايه نشاط روان *** سخاي ابر شود ضامن صفاي چمن

چگونه كام توان جست بي دل و دلدار *** چگونه جامه توان دوخت بي نخ و سوزن

براي چند درم دوست را ز دست مده *** ز بهر چند رُطَب نخل را ز پا مفكن

جلال و جاه جهان چيست كاخ بي بنياد *** فريب و مكر قضا چيست سيل بنيان كن

نديده يك دل بي غصّه كس در اين دوران *** نچيده يك گل بي خار كس از اين گلشن

نديده كام كسي اين عجوزه مُحتال *** نگشته رام كسي اين زمانه توسن

قويست خصم و ترا نيست پنجه پيكار *** هواست تار و ترا نيست ديده روشن

چه غير موج در اين بحر آيدت بر سر؟ *** كه غير خار در اين باغ گيردت دامن؟

چه كسي به رهگذر سيل مي كند منزل؟ *** چه كس به جلوه گه برق مي نهد خرمن؟

نه ثروت تو ز قيد چپاول است آزاد *** نه منصب تو ز بيم تزلزل است ايمن

قضا كند به رهت چاه اگر شوي رستم *** فلك كشد به سرت تيغ اگر كشي گردن

اگر به چشم چو اهريمن آيد انساني *** و گر به ديده چو انسان نمايد اهريمن

ز سادگي به چنين دشمني كني ياري *** ز ابلهي به چنان دوستي شوي دشمن

بپرس نيك كه اين خادم است يا خائن *** ببين درست كه اين رهبرست يا رهزن

مشو معاشر غولان بي شعور و خرد *** مجو محبّت ياران بي ذكاء و فطن

مباش پيرو گمراه اگر نئي گمراه *** مخواه صحبت كودن اگر نئي كودن

به فرّ عقل و كمال است سر بلندي مرد *** ز فيض روح و روان است پايداري تن

فروغ عقل بسي خوشتر از شرار هوس *** فتوح روح بسي بهتر از شكوه بدن

چه سود گر كه شود سرفله را حرير لباس *** چه بهره گر كه شود مرده را پرند كفن

چراغ راه خرد شو به نور حكمت و فضل *** علاج كار كسان كن به فيض دانش و فن

خوش آن كه طرح صفا ريخت چون گرفت قلم *** خوش آن كه شرح وفا كرد چون گشود دهن

چه عقده ها كه تواند گشود دست خرد *** چه بهره ها كه تواند رساند نقد سخن



احولات آنان كه در سايه رسالت پيامبر و سنّت سينه آن حضرت به مبارزه با نفس برخاستند و به مقامات عالي زهد و ورع و صبر و توكّل و رضا و تسليم و توحيد رسيدند احوالات عجيبي است، انسان از هر لحظه زندگي آنان جهت رشد و كمال و آزادي از هوا و هوس مي تواند دري بگيرد.



در اين زمينه حجّت حضرت ربّ العزّه بر همه كس تمام است و احدي را در پيشگاه وجود مقدّس حق تعالي عذر قابل قبولي نيست.



حكايت زير نموداري از مبارزه اولياء خدا با هوا و هوس در سايه راهنمائيهاي رسول خداست.

كرامات و شهادت امام زين العابدين


در كتابهاي روايي، بسيار به اين حديث قدسي برمي خوريم كه مي فرمايد: "عَبْدي أَطِعْني تَكُنْ مَثَلي أَقُولُ لِلْشَّيْ ءِ كُنْ فَيَكُون وَتَقُولُ لِلْشَّيْ ءِ كُنْ فَيَكُونَ".

(101) در قرآن نيز مثالهاي واقعي از تاريخ انبيا و صالحاني كه خداونددعاهايشان را در اموري كه مردم در آنها به درماندگي رسيده بودند،اجابت كرده است، فراوان است.



آيا طوفان نوح و كشتي اش و آتش ابراهيم كه خداوند آن را سرد وبي گزند ساخت و عصاي موسي كه به صورت اژدهاي آشكار مي شد و سخن گفتن عيسي در گهواره و استجابت دعاي ابراهيم و زكريا كه خداوند با وجود آنكه پير و ناتوان شده بودند.



بديشان فرزنداني عطا فرمود، كرامت خداوند نبود كه به اين بندگان مخلص عطافرموده؟ پس چرا بر برخي گران است كه همچنان كه كرامتهاي خدا را برپيامبران مي پذيرند، كرامت حضرتش را بر ديگر اولياي وي بپذيرند؟!آيا مگر در حديث نبوي نيامده است كه: "عُلَماءُ اُمَّتي كَأَنْبياءِ بَنِي إِسْرائيلَ"(102).



پس چگونه به تصريح قرآن، صدور معجزه ها در روزگار بني اسرائيل امكان پذير است امّا صدور آن به دست اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله نا ممكن باشد؟! آيا براستي بر خداوند دشوار است كه كرامات خود را بر دستان امام سجادعليه السلام است كه اينك با هم برخي از ويژگيها و صفات او را از نظرگذرانديم، جاري كند؟ و براي اين منظور چه كسي بهتر و سزاوارتر از آن كه بر خوردار از اين صفات است؟! او عبادتگر شبها بود و روزه دارروزها، همواره از ترس خدا مي گريست و پيوسته در پيشگاه حضرتش پيشاني بر خاك مي ساييد و...



واينك ما از خرمن زندگي درخشان و مالامال از كرامات آن حضرت،خوشه اي چند مي چينيم تا اين يقين در ما افزون شود كه خداوند دعاي بندگان مخلصش را كه با تمام هستي و وجود خويش در كنارپروردگارشان آرام يافته اند به شرف اجابت نايل مي كند.

آنگاه از راه اين يقين است كه عشق و علاقه ما به اهل بيت افزون مي گردد و مگر محبّت آنان خود رهايي از دوزخ و وسيله نزديكي به خدا نيست؟!



1 - يكي از كرامتهاي آن حضرت اين بود كه خداوند از طريق رؤيا به وسيله پيامبرصلي الله عليه وآله، آن حضرت را از ماجرايي مطلع كرد.

داستان از اين قرار است: از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: وقتي كه عبدالملك بن مروان به خلافت رسيد به حجاج بن يوسف نوشت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ از عبد الملك بن مروان امير المؤمنين به حجاج بن يوسف امّا بعد، درريختن خون بني عبد المطلب بنگر و خون آنها را پاس دار واز اين كاردوري گزين كه خود شاهد بودم كه چون آل ابو سفيان در اين كار ولع نشان دادند، جز اندكي بر سرير پادشاهي درنگ نكردند.

و السلام.



امام صادق فرمود: عبد الملك اين نامه را نهاني به حجاج فرستادوخبر اين نامه در همان ساعتي كه نوشته و به سوي حجاج فرستاده بود به علي بن الحسين رسيد.

به او گفته شد كه عبد الملك نامه اي چنين و چنان به حجاج نوشته است و خداوند از اين بابت او را سپاس نهاده وفرمانروايي اش را استوار ساخته و بر مدّت آن بيفزوده است



امام صادق فرمود: آنگاه علي بن الحسين نامه اي چنين نگاشت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ به عبد الملك بن مروان امير المؤمنين از علي بن الحسين.

امّا بعد، همانا تودر فلان روز و فلان ساعت از فلان ماه نامه اي چنين و چنان نگاشته اي.

ورسول خداصلي الله عليه وآله مرا از اين نامه آگاه كرد و خداوند اين كار تو را سپاس نهادوپايه هاي فرمانروايي ات را استوار نمود و بر مدّت آن افزود.

سپس نامه را پيچيد و بر آن مهر نهاد و به غلامش سپرد كه بر اشترش بنشيند و به محض آنكه عبد الملك را ديد اين نامه را به وي تسليم كند.



چون غلام به دربار عبد الملك رسيد نامه را تسليم وي كرد.

وقتي عبدالملك نامه را گشود وبه تاريخ آن نظر كرد، ديد درست همان تاريخي است كه در آن به حجاج نامه نگاشته.

بنابر اين در صداقت علي بن الحسين عليهما السلام ترديد نكرد و بسيار شادمان شد و به پاداش آنكه اين نامه شادمانش كرده بود، به سنگيني شتر آن حضرت، براي وي درهم فرستاد"(103)



2 - يكي ديگر از كرامتهاي آن حضرت در ارتباط با ابو خالد كابلي است كه امام باقرعليه السلام اين مطلب را نقل كرده است:



"ابو خالد كابلي روزگار درازي محمّد بن حنفيه، فرزنداميرمؤمنان عليه السلام وعموي امام سجّاد، را خدمت مي كرد و هيچ گاه درامامت وي به خود ترديد راه نمي داد تا آنكه روزي نزد محمّد رفت و به اوگفت: فدايت گردم مراتب دوستي و احترام و اخلاص من ثابت شده است.



پس تو را به حرمت رسول خداصلي الله عليه وآله و اميرمؤمنان عليه السلام سوگند آيا مرا آگاه نمي كني كه تو همان امامي هستي كه خداوند طاعتش را بر مردم واجب كرده است؟ محمّد گفت: ابو خالد تو مرا به اموري بزرگ سوگند دادي.

علي بن الحسين امام من و تو و همه مسلمانان است.

ابو خالد تا اين سخن راشنيد به سوي علي بن الحسين رو كرد و از آن حضرت اجازه ورود خواست.

به امام سجّاد گفته شد كه ابو خالد بر در است.

امام به او اجازه ورود داد.



چون ابو خالد وارد شد، نزديك امام رفت آن حضرت گفت: اي كنكرخوش آمدي، تو هيچ گاه به ديدار ما نمي آمدي! در باره ما به چه چيزي پي بردي؟ ابو خالد، از سخني كه از علي بن الحسين شنيده بود سجده شكري به جاي آورد و سپس گفت: سپاس خدا را كه مرا از دنيا نبرد تاآنكه پيشوايم را شناختم.

امام سجاد از وي پرسيد: چگونه پيشوايت راشناختي؟ گفت: تو مرا به نامي كه مادرم بر من نهاده بود خواندي و حال آنكه من در كار خودم كور و گمراه بودم.



عمري دراز محمّد بن حنفيه را خدمت كردم و در باره امامت او به خود ترديد راه نمي دادم تا آنكه چون به او نزديك شدم به حرمت خداوندمتعال وحرمت پيامبرصلي الله عليه وآله و حرمت امير مؤمنان عليه السلام سوگندش دادم، اوهم مرا به تو هدايت كرد و گفت: او پيشواي من و تو و همه مخلوقات خداست.

سپس به من اجازه ورود دادي.



چون نزدت آمدم و نزديكت شدم مرا به نامي كه مادرم بر من نهاده بود، مورد خطاب قرار دادي از اينجادانستم كه تو پيشوايي هستي كه خداوند اطاعتش را بر من و تمام مسلمانان واجب كرده است".(104)



3 - شيخ طوسي يكي ديگر از كرامتهاي امام زين العابدين را چنين نقل مي كند: علي بن الحسين به قصد گزاردن حج، عازم مكّه شد و در صحرايي ميان مكّه و مدينه به مردي بر خورد كه او هم در سفر بود.

آن مرد به امام گفت: فرود آي.

امام از او پرسيد چه كاري داري؟ مرد پاسخ داد.

مي خواهم تو را بكشم و هر چه همراه داري بر دارم.

امام سجاد به اوفرمود : من آنچه را كه همراه دارم با تو تقسيم مي كنم و تو را از خودحلال مي كنم.

دزد گفت: نه.



امام فرمود: پس از آنچه همراه دارم مقداري اندك باقي گذار تا بدان به مكّه برسم.

امّا دزد نپذيرفت.

امام از او پرسيد:خدايت كجاست؟ دزد پاسخ داد: خوابيده.

ناگهان دو شير درنده نمايان شدند كه يكي سر مرد را گرفت و ديگر پايش را.

آنگاه امام سجادعليه السلام فرمود: پنداشتي كه خدايت خوابيده و از تو غافل است؟!(105) 4 - يكي ديگر از كرامتهاي آن حضرت هنگام وفاتش آشكار شد.



وي درروز 25 يا 18 ماه محرم سال 94 ه در اثر زهري كه امويّون به وي خورانيدند، به شهادت رسيد.

در اين سال گروهي از فقها نيز از دنيا رفتندچنان كه اين سال را سنة الفقها )سال فقها( نام نهادند.

به نظر من هيچ بعيد نيست كه رژيم اموي در روزگار فرمانروايي وليد بن عبد الملك،مخالفان خود را كه از فقهاي بزرگ بودند و كساني همچون سعيد بن مسيب و عروة بن زبير و سعيد بن جبير در ميان آنها جاي داشتند ، به وسيله زهر از ميان برداشته باشد.



در كتابهاي تاريخي آمده است كه در اين سال تمام فقهاي مدينه چشم از جهان فرو بستند.

(106) آيا به راستي عقل مي پذيرد كه تمام فقها به طور تصادفي در عرض يك سال از دنيا بروند.

حال آنكه مي دانيم و معروف است كه امام سجّادعليه السلام در اثر زهري كه به دسيسه عبد الملك و در شرايطي بحراني به وي خورانيده شده بود، دنيا را وداع گفت.



در هر حال هنگام شهادت آن حضرت، كرامتهاي عجيبي از وي به ظهور رسيد.

وي در آن هنگام از هوش رفت و يك ساعت در همان حال باقي ماند.

چون پارچه را از او كنار زدند فرمود: "خدا را سپاس كه بهشت را به ما ميراث داد كه از آن هر جا كه خواهيم مقام گيريم.

پس چه نيكوست پاداش كار گزاران".

سپس فرمود: "برايم قبري مهيا كنيد و آن را تا سطح زمين برسانيد.

آنگاه پارچه را بر خود افكند و جان به جان آفرين تسليم كرد".

(107) پس از شهادت آن حضرت كرامتي ديگر از وي آشكار گرديد.



اين كرامت را سعيد بن مسيب نقل كرده است و ما با ذكر اين كرامت، پرونده تابناك زندگي امام زين العابدين عليه السلام را مي بنديم.

از عبد الرزاق از معمر از زهري از سعيد بن مسيب و نيز عبد الرزاق ازمعمر از علي بن زيد نقل كرده است كه گفت: به سعيد بن مسيب گفتم توبه من گفتي كه علي بن الحسين، نفس زكيه است و تو همتايي براي اونمي شناسي؟ سعيد پاسخ داد: همچنين است و آنچه در باره او گفته ام چندان هم بعيد و نا آشنا نيست به خدا سوگند همانند او ديده نشده است.



علي بن زيد گويد: پرسيدم همين دليل استوار، عليه خود توست پس چرابر جنازه او نماز نگزاردي؟! سعيد پاسخ داد: قاريان، تا علي بن الحسين عليهما السلام به سوي مكّه نمي رفت، بدان شهر روانه نمي شدند.

پس او به طرف مكّه رهسپار شد و ما نيز با او بيرون شديم.

هزار نفر در ركاب آن حضرت بودند.

پس چون به "سقيا" رسيديم، فرود آمد ونماز گزاردوسجده شكري به جاي آورد...



در روايت زهري از سعيد بن مسيب نقل شده است كه سعيد گفت:مردم از مكّه بيرون نمي شدند تا آنكه علي بن الحسين، سيد العابدين عليه السلام،بيرون آيد.

پس آن حضرت از مكّه خارج شد من نيز با وي بودم.



او در يكي از منازل بين راه فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد و در سجودش تسبيح گفت.

پس هيچ درخت وكلوخي نماند جز آنكه همراه با حضرتش خداي را تسبيح مي كردند.

ما از تعجب، فرياد سر داديم.

آن حضرت سر خود رابالا آورد و پرسيد: اي سعيد آيا فرياد سر مي دهي؟! گفتم: بلي اي فرزندرسول خدا.

آنگاه آن حضرت فرمود: اين تسبيح اعظم است.



پدرم از جدّم و او از رسول خداصلي الله عليه وآله برايم روايت كرد كه فرمود: با اين تسبيح، هيچ گناهي بر جاي نمي ماند.

گفتم:اين تسبيح را به ما نيز بياموز.



در روايت علي بن زيد از سعيد بن مسيب آمده است كه آن حضرت درسجودش تسبيح گفت.

پس هيچ درخت و كلوخي در گردا گرد آن حضرت نبود مگر آنكه به همان تسبيح امام سجّادعليه السلام مترنّم بودند.

من و اصحابم از ديدن اين صحنه به شگفت افتاده بانگ سر داديم.

سپس امام فرمود:"اي سعيد! زماني كه خداوند متعال جبرئيل را آفريد، اين تسبيح را بدوالهام فرمود.

پس آسمانها وهر كه در آنها بود با اين تسبيح اعظم وي راتسبيح گفتند و اين اسم اكبر خداي عزّوجل است.



اي سعيد! پدرم حسين ازپدرش از رسول خداصلي الله عليه وآله از جبرئيل از خداوند جلّ جلاله نقل كرده است كه فرمود: هيچ بنده اي از بندگانم به من ايمان نياورد و تو را تصديق نكردو در مسجدت دو ركعت نماز ، به دور از چشم مردم نگزارد جز آنكه تمام گناهان گذشته وآينده او را بيامرزيدم".

از اين روست كه من نمونه اي بهتر از علي بن الحسين نديدم.



چه، اواين حديث را برايم باز گفت هنگامي كه او از دنيا رفت، نيكوكار و بدكاربر جنازه اش حاضر شدند و خوش كردار و تباهكار او را ستودند.

همه جنازه او را تشييع كردند تا آنكه بر زمين گذارده شد.

من گفتم: اگر روزي از روزگار بايد دو ركعت نماز واقعي بخوانم،همين امروز است.

جز يك مرد و يك زن كس ديگري باقي نمانده بود.



سپس آن دو به سوي جنازه رفتند و من شتابان نماز گزاردم.

پس صداي تكبيري از آسمان آمد وتكبيري از زمين پاسخش گفت.

باز تكبيري ازآسمان آمد و تكبيري از زمين جوابش داد من فريادي كشيدم و به صورت بر زمين افتادم.

آن كه در آسمان بود، هفت تكبير بگفت و آن كه در زمين بود نيز هفت تكبير سر داد و بر علي بن الحسين درود فرستاد.



مردم به مسجد آمدند، امّا من نتوانستم دو ركعت نماز به جاي آورم و بر جنازه علي بن الحسين نماز بگزارم.

گفتم: اي سعيد اگر من جاي تو مي بودم جز نماز بر علي بن الحسين چيزي ديگر انتخاب نمي كردم.

اين همان زيان آشكار است.

سعيد گريست و سپس گفت: من تنها قصد خير داشتم، اي كاش بر او نماز مي گزاردم!چرا كه ديگر همانند او ديده نمي شود.(108)

پاورقي



101) بنده ام مرا فرمان بر تا چون من شوي.

من به چيزي مي گويم "شو" مي شود و تو هم به چيزي مي گويي "شو" مي شود.

102) دانشمندان امّت من، چونان پيمبران بني اسرائيلند.

103) بحارالانوار، ج 46، ص 44.

104) بحارالانوار، ج 46، ص 46.

105) بحارالانوار، ج 46، ص 41.

106) همان مأخذ، ص 154، به نقل از تذكرة الخواص چاپ (ايران) ص 187 و نيز تاريخ ابن عساكر.

107) بحارالانوار، ج 46، ص 153.

108) بحارالانوار، ج 46، ص 150 - 149.