بازگشت

حكايتي عجيب از ابن عربي در مبارزه با نفس


ابن عربي مي گويد: اميري با خيل و خدم و حشم به راهي مي گذشت، خدمت يكي از اولياءخدا رسيد، عرضه داشت: يا شيخ، در اين جامه و لباسها كه بر تن من است نماز رواست يانه؟ آن بزرگ خنديد، آن امير از سرّ خنده پرسيد، مرد خدا گفت: از كم عقلي و ناداني تو تعجّب كرده خنديدم، اي امير حال توبه حال سگي مي ماند كه در مردار و جيفه اي افتاده واز آن سير خورده و سرا پاي او از خون و نجاسات آلوده شده و او را احتياج به قضاي حاجت افتاده، خيلي مواظب است كه ترشّح بول او را نجس نكند!



شكم تو از حرام پر است، مظالم عباد بر گردنت بسيار است، ستم و ستمكاري در پرونده ات مالا مال است تو از آنها نمي ترسي، از اين دغدغه داري كه نماز در اين لباس چگونه است!



امير گريست و از اسب پياده شد و به خاك مذلّت نشست و ترك جاه و رياست غلط كرد و ملازم شيخ شد. چون سه روز از اين ماجرا گذشت شيخ طنابي به او داد و گفت، ايّام ضيافت گذشت برخيز با اين طناب به صحرا رو و هيزم بياور جهت امرار معاش بفروش. او در كار فروش هيمه رفت. مردم كه وي را بدانحال مي نگريستند مي گريستند. ابن عربي مي گويد:آن امير دائي من بود كه مصداق اين آيه شريفه شد:

وَ أمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّه وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوي...(1)



و امّا آن كس كه از مقام پروردگارش بهراسد و نفس را از خواهش آن باز دارد، پس همانا بهشت جايگاه اوست.



در «مصابيح القلوب» آورده: محمود غزنوي با عدّه اي زياد جهت شكار به صحرا رفت، ناگهان همائي در هوا پيدا شد، لشگريان گفتند برويم در سايه او قرار بگيريم تا زا گرما و حرارت هوا مصون بمانيم، و براي اين كار از هم سبقت مي گرفتند، تنها كسي كه نرفت اَياز بود، محمود به او گفت: تو چرا نرفتي تا هما برسرت سايه اندازد؟ گفت: كدام سعادت براي من بهتر از اين كه در سايه سلطاني چون شما هستم!



اين حكايت براي اين است كه بداني به جلال ذوالجلال قسم اگر كسي ترك غير او كند، غيري كه مانع رشد و كمال است و قدم در راه بندگي حقيقي بگذارد سعادتي نصيب او مي شود كه شقاوت از پي ندارد و لطف حضرت او در شش مرحله نصيب وي مي شود:

1 ـ هُوَ مَعَكُمْ أيْنَما كُنْتُمْ:(2)



او با شماست هر جا كه باشيد.

2 ـ اَلْمُؤْمِنُ يَمُرٌّ عَلَي الصِّراطِ كاَلْبَرْقِ الْخاطِفِ اللاّمِعِ.



مؤمن عبورش از صراط همانند برق درخشنده خيره كننده است.

3 ـ حَتّي إذا جاؤُوها وَ فُتِحَتْ أبْوابُها:(3)



چون به نعيم آخرت برسند تمام درها به روي آنان گشوده شود.

4 ـ وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ:(4)



كارگردانان بهشت به آنان سلام دهند.

5 ـ وَ حُورٌ عينٌ، كَأمْثالِ اللُّؤْلؤِ الْمَكْنُونِ:(5)



و براي آنان زنان سيه چشم زيباست كه در بها و لطافت چون درّ مكنون اند.

6 ـ وَرِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أكْبَرُ:(6)



و بالاتر از بهشت و برتر از آن كه رضوان خداست نصيب آنان مي شود.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- نازعات، 40.



2- حديد، 4.



3- زمر، 73.



4- زمر، 73.



5- واقعه، 22 ـ 23.



6- توبه، 72.

دعا، وسيله تربيت و تبليغ


خداوند پيام خويش را براي هدايت ما فرستاده است.به نظر شماچگونه مي توانيم به او لبيك گوئيم و پاسخ نداي خداوند را بدهيم؟ كليد اين كار دعاست.

دعا شيوه سخن گفتن بنده با پروردگارش است همچنان كه وحي اوج سخن گفتن پروردگار با بندگانش.

دعا ركن اصلي عبادت و پيوستگي و وصل و جوهر نماز است.

هردعايي پسنديده و نيكوست.



امّا خداوند نعمت دعا را وقتي بر ما ارزاني داشت كه به ما آموخت چگونه از طريق كتابي كه سرشار از دعاهاي اوليايش است، و نيز با دعاهايي كه ما از نيايشهاي پيامبرصلي الله عليه وآله و اهل بيتش عليهم السلام به ارث برده ايم، او را بخوانيم.



به نظر مي رسد كه تمام اين دعاها را بندگان خدا از پيامبران و آنان از وحي الهي، به ارث برده اند، يادست كم بايد اين نيايشها را تجليات وحي بر دلهاي بندگان هدايتگرومقرب خدا دانست، و يا انعكاس معارف وحي بر دلهاي پاك و زبانهاي صادق آنان به شمار آورد.



بنابر اين، دعاهاي مأثور روي ديگر وحي مي باشند.

اين دعاها سايه وحي وپرتو درخشان و تفسير و تأويل آن مي باشند.

همچنين نيايشهاگنجينه هاي معارف ربّاني و ديواره هاي نفوذ ناپذير حكمت اند و درمقدمه آنها، دعاهاي صحيفه سجاديه قرار دارند كه از كلمات امام زين العابدين عليه السلام گرد آوري شده اند.

امام زين العابدين از اين نيايشها، چه هدفي را تعقيب مي كرد؟بي گمان اين دعاها، پرتويي از قلب روشن شده او به ايمان و سيلابي از دل نوراني او به عشق خدا بود.



اين واژه ها بر لبان مردي جاري مي شد كه درمحبّت پروردگارش ذوب مي شد.

تمام اين دعاها، رسا و روانند و هيچ نشاني از تكلّف در آنها ديده نمي شود.

آري اين نيايشها، اهداف فراواني را تحقّق بخشيدند، برجسته ترين آنها، آن بود كه به بندگان خدا بياموزد كه چگونه با پروردگار بزرگشان سخن گويند و در بارگاهش گريه و زاري سر دهند، و خشنودي او راخواستار شوند و به نامهاي نيكش بخوانند و چگونه از او خواهش كنندوچه بخواهند؟ اين اهداف الهي به نوبه خود به برخي از امور زندگي بخش، منتهي مي شد كه معمولاً مورخان هنگام بر شمردن حكمت صحيفه سجّاديه ازآنها ياد مي كنند و ما نيز به طور بسيار خلاصه به آنها مي پردازيم:



الف - در دوره امام زين العابدين عليه السلام فشارها تا آنجا شديد بود كه زينب كبري عليها السلام براي مدّتي واسطه اي ميان امام و مؤمنان در شؤون امامت بود و به فعاليّت مي پرداخت.



در چنين شرايط دشواري طبيعي بود كه امام از طريق دعاهايي كه تاامروز نيز همچون نسيمي مُشك بار و آرامش بخش در ميان امّت وزيدن دارد، بينشهاي وحي و ارزشهاي رسالت را نشر دهد.



ب - امام به عنوان يك انقلابي خدا جو، از مبارزه با طاغوت و فسادكه او را به خاطر شرايط دشوار زمانه به رنج و سختي مي افكندند، دست بر نداشت بلكه با نيايشهايي كه دستگاه حكومتي نمي توانست او را از آنهامنع كند به مبارزه با دستگاه طاغوت پرداخت.

بدين گونه خداوند بر مااتمام حجّت كرده كه هيچ گاه از مبارزه با طاغوتيان از پا ننشينيم و با هروسيله ممكن، حتّي در سخت ترين شرايط اختناق و سركوب ، به قيام برضدّ آنها ادامه دهيم.



ج - اين دعاها، با توجّه به محتواي والا و موعظه هاي ربّاني كه در بردارند، وسيله اي براي تربيت مردم بر تقوا و فضيلت و ايثار و جهادمي باشد.

نخبگان امّت، همچون گياهي نورسته كه از نور خورشيد تغذيه مي كند، از اين دعاها بهره مند مي شوند.

همانند جنبشهاي انقلابي كه جهت بيش برد هدف خود نياز به ابزاري همچون نشريّات مخفي وجلسات محرمانه و شعارها و اعلاميّه ها دارند تا اعضا و هواداران خودرا در راه مبارزه به پيش سوق دهند.



اين نيايشهاي پاك نيز ابزار مكتبي نخبگان مؤمني بود كه به رويارويي با نظام اموي مي شتافتند.

دعاهاي امام كه اينك در مجموعه اي به نام "صحيفه سجّاديه" جمع آوري شده ، همان انگيزه ايماني است كه روح ايمان را در شرايط سخت ودشوار براي ما به ارمغان مي آورد.



من گمان نمي كنم كه پس از قرآن كتابي همچون صحيفه سجّاديه باشد كه اين گونه قلب محرومان را تسلي بخشد و خون انقلاب را در رگهاي مستضعفان به جوش آورد، و دلهاي مجاهدان را به درخشش خود روشن كند و هدايتگر انقلابيون در راه مبارزه باشد.

درود خداوند بر اين روح پاكي كه در اين كتاب موج مي زند،و درود خداوند بر كساني كه هر بام و شام، با خواندن اين دعاها به درگاه حضرتش زاري مي كنند، وپيوند با او را مي جويند.





شعر، منبر سيّار نغمه هاي حيات، در ژرفاي وجود انساني در قالب اوزان و معاني بديع شعري، نمودار مي شوند.

اعراب در زمان جاهليّت و نيز در قرون نخستين اسلام، به شعر توجّه بسياري نشان مي دادند.

پروردگار نيز در سوره شعراء، سرايندگان مؤمني را كه به ياري مظلومان همّت مي گمارند،ستوده است.

امامان معصوم عليهم السلام به شعر به عنوان منبري سيّار كه به سرعت در ميان مردم نفوذ پيدا مي كند، توجّه نشان مي دادند، همچنان كه طاغوتيان نيز به نوبه خود از شعر به عنوان ابزاري براي تبليغات دروغين وگمراه كننده خود بهره مي بردند.



امام زين العابدين عليه السلام نيز گاهي شعر مي سرود.

مشهور ترين شعري كه از آن حضرت نقل كرده اند ابيات جاويد زير است كه در آنها مي فرمايد:

(60) نَحْنُ بَنُو الْمُصْطَفي ذُو غُصَصٍ يَجْرَعُها فِي الْأَنامِ كاظِمنا(61) عَظِيمَةٌ فِي الْأَنامِ مِحْنَتُنا أَوَّلُنا مُبْتَلي وَآخِرُنا(62) يَفْرَحُ هذَا الْوَري بِعيدِهُمْ وَنَحْنُ أَعْيادُنا مآتِمُنا(63) وَالنَّاسُ فِي الْأَمْنِ وَالسُّرُورِ ما يَأْمَنُ طُولَ الزَّمانِ خائِفنا(64) وَما خُصِصْنا بِهِ مِنَ الشَّرَفِ الطَّا ئِلِ بَيْنَ الْأَنامِ آفَتَنا(65) يَحْكُمُ فينا وَالْحُكْمُ فيهِ لَنا جاحِدَنا حَقَّنا وَغاضِبَنا(66) ابن شهرآشوب نيز در مناقب، اين ابيات را به امام سجّادعليه السلام نسبت داده است:(67) لَكُمْ ما تَدَّعُونَ بِغَيْرِ حَقٍ إِذا مَيِزَ الصَّحاحُ مِنَ الْمِراضِ(68) عَرَفْتُمْ حَقَّنا فَجَحَدْتُمُونا كَما عَرَفَ السَّوادُ مِنَ الْبَياضِ(69) كِتابَ اللَّهِ شاهِدُنا عَلَيْكُمْ وَقاضينا الْإِلهُ فَنِعْمَ قاضٍ(70)



امّا تأييد آن حضرت از سوي شاعران مدافع حق را مي توان از خلال ماجرايي كه براي "فرزدق" رخ داده، دريافت.

فرزدق اگر چه جزوشعراي دربار اموي بشمار مي آمد، امّا از نظر تاريخي او به بيت علوي گرايش دارد و زماني كه فرصتي مي يابد، قريحه اش به جوش آمده قصيده شكوهمند و معروف خود را در مدح امام مي سرايد.



چون هشام وحكومت اموي بروي خشم مي گيرند و او را زنداني مي كنند، امام فوراً براي اوانعامي مي فرستد چنان كه برخي از مورخان مي نويسند فرزدق از آن پس تا پايان عمر در سايه امامت راستين اسلام زندگي خود را سپري كرد.

امّاماجراي فرزدق و سرودن آن قصيده زيبا چنين است: "سبكي" در كتاب طبقات الشافعيه به سند متصل از ابن عايشه عبداللَّه بن محمّد از پدرش نقل كرده است، كه گفت: هشام بن عبد الملك با وليدبه سفر حج رفت و به گردخانه كعبه طواف كرد.

او هر چه كوشيد تا خودرا به "حجرالاسود" برساند نتوانست، از اين رو منبري براي او نهادندووي بر آن نشست وبه مردم مي نگريست.



اطراف اورا گروهي از شاميان احاطه كرده بودند.

در اين هنگام بود كه ناگهان امام علي بن الحسين عليهما السلام كه زيبا روترين وخوشبوترين مردمان بود پديدار شد و گردخانه خدا طواف كرد و همين كه به نزديك حجرالاسود رسيد، مردم راه را براي امام باز كردند .

مردي از شاميان پرسيد: اين كيست كه ابهتش چنين مردم را مرعوب مي كند؟! هشام از بيم آنكه مبادا شاميان به وي تمايل يابند، پاسخ داد: او رانمي شناسم.

فرزدق كه در آن ميان حاضر بود، گفت: امّا من او رامي شناسم.



مرد شامي پرسيد: ابو فراس او كيست؟ آنگاه فرزدق قصيده خود را در معرفي امام سجّادعليه السلام به آن مرد سرود، "سبط ابن جوزي"و"سبكي" اين قصيده را با اندكي تفاوت اين چنين نقل كرده اند:



هذَا الَّذي تَعْرِفُ الْبَطْحاءُ وَطْأَتَهُ وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ(71) هذَا ابْنُ خَيْرِ عِبادِ اللَّهِ كُلِّهِمُ هذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ(72) يَكادُ يُمْسِكُهُ عِرْفانُ راحَتِهِ رُكْنُ الْحَطيمِ إِذا ما جاءَ يَسْتَلِمُ(73) إِذا رَأَتْهُ قُرَيشٌ قالَ قائِلُها إِلي مَكارِمِ هذا يَنْتَهِي الْكَرَمُ(74) إِنْ عُدَّ أَهْلُ التُّقي كانُوا أَئِمَّتَهُمْ أَوْ قيلَ مَنْ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ قيلَ هُمُ(75) هذَا ابْنُ فاطِمَةَ إِنْ كُنْتَ جاهِلَهُ بِجَدِّهِ أَنْبِياءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا(76) وَلَيْسَ قَوْلُكَ مَنْ هذا بِضائِرِهِ الْعَرَبُ تَعْرِفُ مَنْ أَنْكَرْتَ وَالْعَجَمُ(77)



* * *



بُغْضي حَياءً وَيُغْضي مِنْ مَهابَتِهِ فَما يُكَلَّمُ إِلّا حينَ يَبْتَسِمُ(78) يُنْمي إِلي ذُرْوَةِ الْعِزِّ الَّتي قَصُرَتْ عَنْها الْأَكُفُّ وَعَنْ إِدْراكَها الْقَدَمُ(79) مِنْ جِدَّهِ دانَ فَضْلُ الْأَنْبِياءِ لَهُ وَفَضْلَ اُمَّتِهِ دانَتْ لَهُ الْاُمَمُ(80) يَنْشَقُّ نُورُ الْهُدي مِنْ صُبْحِ غُرَّتِهِ كَالشَّمْسِ يَنْجابُ عَنْ إِشْراقِهَا الظُلَمُ(81) مَشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ نَبْعَتُهُ طابَتْ عَناصِرُهُ وَالْخِيَمُ وَالشِّيَمُ(82) اللَّهُ شَرَّفَهُ قَدْراً وَفَضَّلَهُ جَري بِذاكَ لَهُ في لَوْحِهِ الْقَلَمُ(83) كِلْتا يَدَيْهِ غَياثٌ عَمَّ نَفْعُهُما يَسْتَوْكِفانِ وَلا يَعْرُوهُما الْعَدَمُ(84) سَهْلُ الْخَليقَةِ لا تَخْشي بَوادِرُهُ يَزينُهُ اِثْنانِ حُسْنُ الْخُلْقِ وَالْكَرَمُ(85) حَمَّالُ أَثْقالِ أَقْوامٍ إِذا فُدِحُوا رَحِبَ الْفَناءِ أَرْيَبَ حينَ يَعْتَزِمُ(86) ما قالَ "لا" قَطُّ إِلّا في تَشَهُّدِهِ لَوْلَا التَّشَهُّدُ كانَتْ لائُهُ نَعَمُ(87) عَمَّ الْبَرِيَّةِ بِالْإِحْسانِ فَانْقَشَعَتْ عَنْهَا الْغَيابَةُ لا هَلْقٍ وَلا كَهِمُ(88) مِنْ مَعْشَرٍ حُبُّهُمْ دينٌ وَبُغْضُهُمُ كُفْرٌ وَقُرْبُهُمْ مُنْجيٍ وَمُعْتَصَمٌ(89) لا يَسْتَطيعُ جَوادٌ بُعْدَ غايَتِهِمْ وَلا يُدانيهِمْ قَوْمٌ وَإِنْ كَرُمُوا(90) هُمُ الْغُيُوثُ إِذا ما أَزِمَّةٌ أَزِمَتْ وَالْاُسْدُ اُسْدُ الشَّري وَالْرأْيُ مَحْتَدِمٌ(91) لا يَنْقُصُ الْعُسْرُ بَسْطاً مِنْ أَكُفِّهِمُ سِيَّانَ ذلِكَ إِنْ أَثِرُوا وَإِنْ عَدِمُوا(92) يَسْتَدْفَعُ السُّوءَ وَالْبَلْوي بِحُبِّهِمْ وَيَسْتَرِب بِهِ الْاِحسانُ وَالنِّعَمُ(93) مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اللَّهِ ذِكْرُهُمُ في كُلِّ بُدْءٍ وَمَخْتُومٌ بِهِ الْكَلِمُ(94) يَأْبي لَهُمْ أَنْ يَحِلَّ الذَّمُّ ساحَتَهُمْ خُلْقٌ كَريمٌ وَأَيْدٍ بِالنَّدي هَضِمٌ(95) أَيُّ الْخَلائِقَ لَيْسَتْ في رِقابِهِمْ لا وَلِية هذا أَوَّلَهُ نَعَمُ(96) مَنْ يَعْرِفِ اللَّهَ يَعْرِفُ أَوَّلِيَّةَ ذا الدّينُ مِنْ بَيْتِ هذا نالَهُ الْاُمَمُ(97)



* * *



اين علي بن الحسين بن علي ابي طالب عليهم السلام است.

هشام خشمگين شدودستور داد فرزدق را در محلي به نام عسفان، بين مكّه و مدينه، زنداني كنند.

امام سجاد هزار دينار براي او فرستاد.امّا فرزدق آن را نپذيرفت وگفت: آنچه گفتم از روي خشم به خاطر خدا و رسولش بود، از اين رو بابت آن پاداش نمي ستانم.امام علي بن الحسين به وي پاسخ داد: چنانچه ما اهل بيت چيزي ببخشيم، دوباره به ما باز نمي گردد.

آنگاه فرزدق بخشش امام را پذيرفت و هشام را نكوهش كرد و گفت: أَيَحْبِسُني بَيْنَ الْمَدينَةِ وَالَّتي إِلَيْها قُلُوبُ النَّاسِ يَهوي منيبها(98) يَقْلِبُ رَأْساً لَمْ يَكُنْ رَأْسَ سَيِّدٍ وَعَيْناً لَهُ حَوْلادءُ بَادٍ عُيُوبَها(99) هشام از اين ابيات آگاهي يافت و فرزدق را آزاد ساخت امّا حقوقش راكه سالانه هزار دينار بود، از ديوان قطع كرد.



فرزدق از اين امر نزد امام سجّاد شكايت برد و آن حضرت به وي چهل هزار دينار بخشيد و به وي فرمود: اگر به بيش از اين احتياج مي داشتي حتماً به تو مي بخشيدم.فرزدق چهل سال زندگي كرد و سپس بدرود حيات گفت.

خدايش رحمت كند!

پاورقي



60) بحار الانوار، ج 45، ص 139 - 138.

61) ما، تبار مصطفي، اندوه مندانيم كه گلوهاي ما اين اندوهها را در ميان مردمان فرو مي خورد.

62) محنت ما در ميان خلايق بس سخت و دشوار است و اوّلين و آخرين ما به دشواريهامبتلاست.

63) اين مردمان به فرا رسيدن موسم عيد خود شادكام مي شوند حال آنكه عيدهاي ما،سوگهاي ماست.

64) مردم در آرام و شادي اند امّا ترسنده ما، در طول روزگار، ايمن و راحت نيست.

65) ما به شرف و شرافت برگزيده شديم، كه اين ويژگي خاص آفت ما مي باشد.

66) كسي كه حق ما را منكر است و بر ما خشم مي گيرد به ما حكم مي راند حال آنكه مابايد (بر او) حكم برانيم.

67) في رحاب أئمّة اهل البيت، ج 3، ص 249.

68) شما را باد آنچه به نا حق ادعا مي كنيد، آن هنگام كه سلامت از بيماري ممتاز گردد.

69) حقانيت ما را شناختيد و سپس انكارمان كرديد همچنان كه سياهي از سپيدي شناخته مي شود.

70) كتاب خدا گواه ماست بر شما و خداوند داور ماست كه او نيك داوري است.

71) اين كسي است كه سرزمين بطحا جاي قدر و منزلت او را مي شناسد و خانه كعبه وحل وحرم نيز او را مي شناسند.

72) اين فرزند بهترين بندگان خداست.

اين پاك و پاكيزه و پيراسته و شناخته شده است.

73) جود و عطاي كف بخشش او چنان است كه چون بخواهد حجر را استلام كند و برركن "حطيم" گام فرانهد، ركن مي خواهد او را نزد خود نگه دارد تا از جود و عطايش بر خوردار گردد.

74) چون قريش بدو بنگرد، گوينده آنها اعتراف كند كه، كرم وجود، به منزلگاه مكارم اين مرد منتهي مي شود.

75) اگر پرهيزكاران شمرده شوند، ايشان پيشوايانند و اگر پرسيده شود كه بهترين اهل زمين چه كساني اند؟ گفته شود: ايشان.

76) اين فرزند فاطمه است اگر او را نمي شناسي، او كسي كه پيامبران خدا به جدّش ختم شده اند.

77) اين كه تو مي گويي اين كيست؟ زياني به او نمي رساند چرا كه عرب و عجم اين كسي را كه تو نمي شناسي، نيك مي شناسند.

78) از بسياري حيا ديده فرو مي پوشد و مردمان نيز به خاطر هيبت وي، ديده برمي بندند و جز زماني كه تبسم مي كند، با او سخن گفته نمي شود.

79) او به قله عزّت دست يافته كه دستها و پاها از رسيدن بدان نا توانند.

80) كسي كه برتري انبيا در برابر فضيلت جدّش كم مايه گشته و فضيلت امّتش (باعث شده تا) امّتهاي ديگر در برابرش سر فرود آورند.

81) نور هدايت از درخشش جبينش تابان است همچون خورشيد كه با طلوعش پرده هاي تاريكي را از هم مي درد.

82) او از سرچشمه پيامبر سرازير گشته است و از اين رو عناصر وجودش و اخلاق وسجايايش پاك و پاكيزه است.

83) خداوند او را از ازل تشرف بخشيده و برتري داده است و قلم قضا در تحقيق اين مشيت بر لوح قدر روان گشته است.

84) هر دو دستش ابري فياض و رحمت گستر است كه رگبار فيض فرو مي بارند وجودوعطايشان هيچ گاه كاستي نمي گيرد.

85) خلق وخوي نرمي دارد و كسي از رفتارش بيمناك نخواهد شد و هميشه دو خصلت حلم و كرم جوانب شخصيّت او را مي آرايند.

86) او به دوش كشنده بار سنگين اقوامي است كه زير آن به زانو در آمده اند و چون بادشواري و سختي رو به رو گردد، خردمند و چاره جوي و هشيار است.

87) هرگز جز در تشهد نمازش "لا" "نه" نگفت و اگر تشهد چنان نمي بود آن "لا" هم به "نعم" "آري" تبديل مي گشت.

88) احسان او همه انسانها را در بر گرفته و از اين رو ظلمت رخت بر بسته است و ستم و بيمي وجود ندارد.

89) او از خانداني است كه محبّت ايشان دين، و دشمني با آنان كفر و نزديكي كردن با آنهادژ و پناهگاه است.

90) هيچ بخشنده اي به قله كرم و نهايت جود و بخششگري آنان نمي رسد و هيچ قومي هرقدر هم كه بخشش كنند، با ايشان برابري نتوانند كرد.

91) اينان به گاه بحرانهاي سخت، بارانهاي رحمتند و به گاه نبرد، شيران ژيان معركه اند.

92) سختي معيشت آنان، دستان بخششگرشان را از بخشش نمي كاهد و اين گشاده دستي در حالت توانگري و تنگدستي براي آنان يكسان است.

93) بدي و بلا به محبّت ايشان دفع گردد و احسان و نعمت به لطف محبّت ايشان افزوني گيرد.

94) در هر آغازي پس از ذكر نام خدا، نام ايشان مقدّم است و هر كلام به نام آنان پايان يابد.

95) خوي بزرگواري و كف بخشايشگر آنان، مانع از آن است كه نكوهش و سرزنش درساحت مقدّس ايشان فرود آيد.

96) كدام قبيله و گروه است كه از نياكان اين مرد بزرگ، نعمتي بر گردن خود نداشته باشد؟ 97) هر كه خداي را بشناسد، نياكان او را نيز نيك مي شناسد كه دين از خانه او به مردمان رسيده است.

98) گمان مي برد مرا در ميان "راه" مدينه، وجايي كه دلهاي مردم براي بازگشت به آن عشق مي ورزند، زنداني كرده است.