بازگشت

نكته اي بس عجيب در وضع اميرالمؤمنين عليه السلام






يكي از اصحاب مي گويد: شنيده بودم آيه شريفه أمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ...(1)



در شأن علي است، رفتم تا حسنات و عبادات او را به چشم خود ببينم.وقت مغرب با ياران خود نماز خواند و پس از تعقيبات به نماز عشا پرداخت،آنگاه با اجازه آنحضرت به منزلش رفتم، قسمت عمداه اي از شب او را در قرآن و نماز ديدم، صبح نمازش را در مسجد به جماعت بجاي آورد، سپس به كار مردم پرداخت تا وقت نماز ظهر و عصر آمد. پس از فريضه ظهر و عصر دوباره تا شب به كار مردم پرداخت. به او گفتم به روز و شب آسايش نداري! فرمود:«اگر روز بياسايم كار رعيّت ضايع شود، اگر شب بياسايم قيامت خودم ضايع گردد، پس روزْ مهمّ مردم را انجام دهم و شب مهمّ خودم را».



آري اين است صاحب نفس زكيّه راضيه مرضيّه، اين است محصول و نتيجه نفس تصفيه شده واين است آن كه قرآن مجيد نفس او را نفس پيامبر خوانده.

رومي نشد از سرّ علي كس آگاه *** آري نشد آگاه كس از سرّ اله

يك ممكن و اينهمه صفات واجب *** لا حول و لا قوَّة الاّ بالله

آثار حسنات و سيّئات نفسيّه



حسنات نفسيّه كه در قرآن مجيد و معارف اسلامي مطرح است موجد نورانيّت قلب و استحكام ايمان، و سيّئات نفسيّه موجب ظلمت دل و سستي رشته عقيده و مخرّب عمل است:

قالَ رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله: وَجَدْتُ الْحنَةَ نُوراً فِي الْقَلْبِ وَ زَيْناً فِي الْوَجْهِ وَ قُوَّةً فِي الْعَمَلِ. وَ وَجَدْتُ الْخَطيئَة سَواداً فِي الْقَلْبِ وَ وَهْناً فِي الْعَمَلِ وَ شَيْناً فِي الَوَجْهِ.



رسول خدا صلّي الله عليه و آله فرمود: حسنه را نوري در قلب و آبروئي در چهره، و قدرتي بر عمل يافتم. و گناه و سيّئه را ظلمتي در دل و باعث سستي در عمل صالح و علّت آبرو ريزي ديدم.

سَأَلَ رَجُلٌ رَسُولَ اللّهِ صلّي الله عليه و آله فَقالَ: أيُّ حنَة أفْضَلُ عِنْدَ اللهِ؟ قالَ: حُسْنُ الْخُلْقِ، وَ التَّواضُعُ، وَ الصَّبْرُ عَلَي الْبَلِيَّةِ، وَالرَّضابِالْقَضاءِ. قالَ: أيُّ سَيِّئَة أعْظَمُ عِنْدَاللهِ؟ قالَ: سُوءُالْخُلْقِ، وَ الشُّحُّ الْمُطاعُ.



مردي از رسول خدا صلّي الله عليه و آله پرسيد: كدام حسنه نزد خداوند برتر است؟ فرمود: نيك خُلقي، تواضع، صبر و استقامت در بلا و رضا به قضاي حق. عرضه داشت: چه سيّئه اي نزد حق بزرگتر است؟ فرمود: بد خُلقي و بخلي كه به عمل گذارده شود.



حسن خلق، تواضع و صبر از اوصاف نفس زكيّه، و بد اخلاقي و بخل از حالات نفس شريره است. آراستن نفس به حسنات الهيّه و پيراستن آن از اوصاف شيطانيّه نيازمند به مبارزه و به قول رسول خدا جهاد اكبر و محتاج به گذشت از خود و هواها و هوسهاست كه:

نابرده رنج گنج ميسّر نمي شود *** مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- زمر، 9.

خطبه امام در مسجد شام


يكي از مشهورترين سخنرانيهاي امام سجّادعليه السلام، سخنراني عميق وجالبي است كه در مسجد شام ايراد كرده و حاوي طرح و شيوه اي براي منبرهاي حسيني است كه اگر ما آن را الگو قرار دهيم، تأثيري ژرفتروشگرفتر در دل انسانها بر جاي مي نهد.



اجازه دهيد پيش از ذكر تمام اين سخنراني، به برخي از نكات مهم آن اشاره كرده در آن تأمل كنيم:



1 - امام سجّادعليه السلام هنگامي كه به سخنران پيش از خود مي فرمايد: "تو خوشنودي مخلوق را به بهاي خشم خالق خريدي و دوزخ راجايگاه خود گردانيدي" و يا آنجا كه به يزيد توجّه مي كند و مي فرمايد:"آيا اجازه مي دهي كه بر منبر نشينم و سخني بگويم كه در آن خوشنودي خداست و براي كساني كه در اينجا نشسته اند نفع و ثواب دارد"، در واقع اهداف منبر را مشخص مي سازد.



از اينجا مي توان دريافت كه سخنان وارشادات سخنران بايد، خالصانه و از براي خدا باشد.

او بايد از آنچه خدا را خشنود مي سازد سخن بگويد و لو آنكه طاغوتها از گفتار او به خشم آيند و بايد از چيزي سخن بگويد كه به حال مردم سودمند افتد نه از چيزي كه زيانشان برساند.



2 - آن حضرت سخن خودرا با نام خداوند سبحان آغاز مي كند و مردم رااز مجازات او مي ترساند و ياد مرگ و نابودي را در اذهان آنها زنده مي كندكه هيچ پندي مؤثرتر از مرگ و هيچ مانعي استوارتر از نابودي نيست.



در برخي روايات آمده است كه چون امام زين العابدين سخن خود رادر باره مرگ كامل كرد، مردم بسيار گريستند، چرا كه دلهايشان نرم شده بود و از اين پس با استقبال بيشتري به تحليلهاي سياسي آن حضرت گوش مي سپردند.



3 - امام خط درخشان سياسي خود را كه به خاتم پيامبران محمّدصلي الله عليه وآله واهل بيت معصوم عليهم السلام او مي رسد، براي مردم بيان كرد و ويژگيهاي آنان را كه نمونه هاي والايي در يقين واستقامت و جهاد بودند، بر شمرد.



4 - امام سجادعليه السلام، پرده از مظلوميّت پدرش سيّدالشّهداء بر گرفت،وپرچم سرخي كه وجدانهاي آزاده را به قيام براي خدا و در راه ياري مظلومان فرا مي خواند، بر دوش گرفت.

اين مورد، از مهم ترين محورهاي منبر حسيني است، تحريك عواطف و تهييج حزن واندوه نهفته در وجدان مردم.



5 - پس از آنكه يزيد به مؤذن دستور داد كه با سردادن اذان سخن امام را قطع كند، آن حضرت چنان كه رسم بود منبر را رها نكرد بلكه به هنگام گفتن دوّمين شهادت (أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ) مؤذن را متوقف كردومسئوليّت قتل پدرش را برعهده يزيد گذاشت و به قول معروف انگشت برنقطه حساس گذاشت.



از اينجا در مي يابيم كه يك خطيب حسيني نبايد تنها از دور به حقايق سياسي اشاره كند بلكه وظيفه دارد، با صراحت و روشني به مسائل اشاره كند تا مردم آگاهي يابند و حجّت بر آنها تمام شود.

بدين سان امام سجّاد توانست با به كارگيري اين شيوه زيبا و درخشان،تخت حكومت يزيد را به لرزه در آورد تا آنجا كه يزيد از جنايت پليدخود بيزاري جست و به انبوه خشمگين جمعيّت كه نزديك بود او را درخود فرو گيرند گفت: اي مردم آيا گمان مي كنيد كه من حسين را كشتم.



خداوند، عبيداللَّه بن زياد عامل مرا در بصره لعنت كند كه حسين راكشت!!(57) اينك به نقل سخنراني امام كه بايد الگوي منبرهاي حسيني قرار گيرد،مي پردازيم:



"اي مردم شما را از دنيا و آنچه در آن است هشدار مي دهم.

چرا كه دنياسراي زوال و نابودي است و (مردم) قرون گذشته را كه دارايي و عمرشان ازشما بيشتر بود، از ميان برده و اينك پيكرهايشان طعمه خاك گشته،واحوالشان دگرگون شده است.



آيا شما پس از ايشان (به دنيا) طمع مي ورزيد.

افسوس،افسوس چاره اي جز پيوستن و ملاقات (با مردگان) نيست.

پس درآنچه از روزگارتان گذشته و در آنچه باقي مانده بنگريد.

وپيش از گذشتن فرصت و خاموش گشتن فروغ آرزو، كردارهاي شايسته اي را كه بر شما روي مي آورد، انجام دهيد.

پس بزودي از قصرها گرفته شويد و به قبرها منتقل گرديد و به كردارهايتان محاسبه شويد.



به خدا سوگند چه افراد گنهكاري كه (در آن سرا) حسرتها بر آنها كاملاًچيره گرديد و چه عزتمنداني كه در پرتگاههاي نيستي و نابودي فرو افتاده اندكه ديگر )در آن دنيا( پشيماني سودي ندارد و از ستمگر دست بر نمي دارند.

همه آنچه كرده اند، حاضر يابند و البته پروردگارت به هيچ كس ستم نخواهدكرد".(58)



گويند: به خاطر تأثير عميق مواعظ امام در دل شنوندگان، مردم ناله وشيون سر دادند.

آنگاه امام فرمود: "اي مردم به ما شش چيز داده شد و با شش نعمت برتري يافتيم.

علم،حلم، جوانمردي، فصاحت، شجاعت و محبّت در دل مؤمنان به ما داده شدوبه اينكه پيامبر برگزيده، حضرت محمّدصلي الله عليه وآله از ماست و صديق از ماست وطيّار از ماست و شيرخدا و رسولش از ماست و دو سبط اين امّت از مايند،بر ديگران برتي گرفتيم.



پس هر كس مرا مي شناسد كه مي شناسد و هر كه نمي شناسد اينك حسب ونسب خود را براي او بازگو مي كنم.

اي مردم! من فرزند مكّه و مني هستم، فرزند زمزم و صفا، فرزند كسي كه زكاة را بر دوش خود مي كشيد و به اين سوي و آن سو مي برد.



من فرزند بهترين كسي هستم كه جامه پوشيد و ردا بر دوش گرفت، من فرزند بهترين كسي هستم كه طواف كرد و سعي نمود، من فرزند بهترين كسي هستم كه حج كرد و لبّيك گفت، من فرزند كسي هستم كه بر براق سوار شد و به آسمان عروج كرد، من فرزندكسي هستم كه از مسجدالحرام به مسجدالاقصي برده شد، من فرزند كسي هستم كه جبرئيل با او به "سدرة المنتهي" رسيد، من پسر كسي هستم كه تا مقام"قاب قوسين او ادني" رسيد، من پسر كسي هستم كه با فرشتگان آسمان نمازگزارد، من پسر كسي هستم كه خداي بزرگوار به او وحي مي فرستاد، من پسرمحمّدمصطفي هستم.



من پسر علي مرتضي هستم.

من پسر كسي هستم كه انقدربا مردمان جنگيد وشكستشان داد كه عاقبت به يكتايي خداوند، اقرار كردند.



من پسر كسي هستم كه در كنار رسول خداصلي الله عليه وآله با دو شمشير مي جنگيد،وبا دو نيزه مي جنگيد و دو هجرت كرد و دو بار دست بيعت داد و در بدروحنين جنگيد و حتّي لحظه اي هم به خداوند كفر نورزيد.



من پسر شايسته ترين مؤمنان و وارث پيامبران و كوبنده ملحدان وپيشواي مسلمانان ونور مجاهدان و زيور عبادتگران و سرور گريه كنندگان وصابرترين صابران و برترين قيام كنندگان از آل ياسين وپرورش يافته رب العالمين،هستم.



من پسر كسي هستم كه به جبرئيل وميكائيل مؤيد و منصور بود، اوقاتل مارقان و ناكثان و قاسطان بود، با ناصبيها پيكار و مبارزه كرد او بهترين مفاخر قريش بود، او نخستين كسي از مؤمنان بود كه به نداي خدا ورسولش پاسخ گفت و دعوت او را پذيرفت، اوّلين سابقان و در هم كوبنده متجاوزان و نابود كننده مشركان بود، او تيري بود كه از كمانهاي خدا بر منافقان فرود آمده بود، زبان حكمت عابدان و ياوردين خدا و ولي امر او و بستان حكمت خدا و خزانه علم الهي بود.



جوانمرد و بخشنده و پر هيبت، دانا وپاك،ابطحي، پيشگام و شكيبا، روزه دار و مهذب، قيام كننده و قاطع نسل مشركين وبراكنده كننده احزاب مشركين و ثابت قدم و قوي اراده و سر سخت چونان شيري خشمناك بود.

در ميدان كارزار، هنگامي كه نيزه ها به يكديگر نزديك مي شدند و عنان اسبان در كنار يكديگر قرار مي گرفتند، آنها را مي كوبيد ونابودمي كرد.



همچون آسياب كه مي گردد و علفها را به كناري مي افكند.



شير حجازوقوچ عراق بود، مكّي و مدني و خيفي و عقبي و بدري و أحدي و شجري ومهاجري بود.

سيد عرب بود و شير جنگ، وارث مشعرين و پدر سبطين،حسن وحسين بود، آري اين جدّ من علي بن ابي طالب عليه السلام است".

سپس فرمود: "من پسر فاطمه زهرايم، پسر سرور زنان."



آن حضرت همچنان به معرفي خود ادامه داد تا آنكه بانك ناله و فريادمردم به آسمان بلند شد و يزيد ترسيد كه مبادا، مردم بروي بشورند.

از اين رو به مؤذن دستور داد تا آذان بگويد و گفتار امام سجاد را قطع كند.

چون مؤذن گفت: اللَّهُ أَكْبَر، امام سجّادعليه السلام فرمود: هيچ چيز بزرگتر از خدانيست وچون مؤذن گفت: أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّه، امام سجاد فرمود: موي و پوست وگوشت وخونم بر اين گواه است.



همين كه مؤذن گفت: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه، امام از فراز منبررو به يزيد كرد و گفت: آيا اين محمّد جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر بگويي جدّ توست دروغ گفته و كفر ورزيده اي و اگر بگويي كه او جدّ من است پس چرا عترت وي را كشتي؟ راوي گويد: مؤذن گفتن اذان و اقامه را تمام كرد و يزيد جلو ايستادونماز ظهر را به جاي آورد.(59)

پاورقي



57) و 2 - البكّائون الخمسة، ص 209.

58) 59) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 241.