بازگشت

تزكيه و طهارت نفس


بخش دوم آيه 164 سوره آل عمران كه در جهت تفسير و توضيح آن هستيم مسأله تزكيه است:

يَتْلُو عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ.



مراد از نفس در آيات و روايات كه پيامبر عظيم الشأن اسلام ور بر تزكيه آن بوده حقيقتي است كه مركز قواي حيواني از شهوت و غضب و غرائز و اميال است، كه اگر اين قوا كنترل و تزكيه نشوند تبديل به هوا مي گردند و هوا ايجاد طوفانهاي عظيمي در عقل و قلب و روح و بدن مي كند كه دنيا و آخرت انسان را به باد مي دهد.



فاسقان، فاجران، كاذبان، خدعه گران، آلودگان، ستمكاران، ظالمان، معتدين، متكبّرين، جبّارين، تبهكاران، عاصيان، خاطيان، درنده خويان، جاهلان، بي خران، بي خردان همه و همه محصول و معلول و نتيجه هواي نفسند.



غرائز و اميال و شهوات بايد با قواعد تربيتي اسلام و هدايت شارع مقدّس كنترل گردند، ورنه ضربه هاي غير قابل جبراني به انسان و انسانيّت وارد مي سازند.



در صورت كنترل شدن، خيمه عدالت در تمام جوانب بر پا مي شود، و در صورت عدم كنترل، عرصه گاه حيات آلوده به انواع ظلم و ستم و خطا و معصيت و تجاوز و زور گوئي و عناد و قلدري و هر گونه رذيلتي خواهد شد.



غزالي در «مدارج القدس» گويد:

يُطْلَقُ النَّفْسُ عَلَي الْجامِعِ الصّفاتِ الْمَذْمُومَةِ الْمُضادَّةِ لِلْقُوَي الْعَقْلِيَّةِ:



نفس همان است كه زذايل ضدّ نيروهاي ملكوتي در آن اجتماع مي كنند.



اگر اين رذايل علاج نشوند و بر قدرت آنها در صورت عدم كنترل افزوده شود جائي براي حكومت عقل و شرع در ميدان حيات باقي نمي ماند.



مسأله كنترل غرائز و شهوات از اعظم مسائل الهي و انساني است تا جائي كه مبارزه با شهوات و غرائز غلط و بيجا را جهاد اكبر گفته اند، و افضل الجهاد ناميده اند.



«اربعين» شيخ بهائي مي گويد:

اَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلّي الله عليهِ وَ آله بَعَثَ سَرِيَّةً فَلَمّا رَجَعُوا قالَ: مَرْحَباً بِقَوْم قَضَوُا الْجِهادَ الاْصْغَرَ وَ بَقِيَ عَلَيْهِمُ الْجِهادُ الاْكْبَرُ. قيلَ: يا رَسُولَ اللّهِ وَ مَاالْجِهادُ اْلأكْبَرُ؟ قالَ: جِهادُ النَّفْسِ. ثُمَّ قالَ صلّي الله عليه و آله: أفْضَلُ الْجِهادِ مِنْ جاهَدَ نَفْسَهُ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْهِ:



رسول خدا جمعيّتي را به جبهه جنگ فرستادند، چون از ميدان رزم برگشتند فرمودند:آفرين به طايفه اي كه جهاد اصغر را بسر بردند ولي جهاد اكبر بر عهده آنهاست. گفه شد: يا رسول الله جهاد اكبر چيست؟ فرمود: مبارزه با نفس. سپس فرمود: برترين جهاد، جهاد با شهوات است.



حكما و عرفاي الهي مي گويند: جهاد با نفس فقط به لحاظ تعلّق آن با جسم و جسمانيّات است، كه اوصاف بهيمي و سَبُعي و شيطاني از اين تعلّق پديد مي آيد:



بهيمي:

وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْويً لَهُمْ:(1)



آنان كه به راه كفر شتافتند به خوشگذراني و شهوتراني و شكم پرستي مانند حيوانات مي پردازند و عاقبت منزل آنان آتش دوزخ خواهد بود.

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ. وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ:(2)



اي رسوا من، بخوان حكايت آن كس (بلعم باعورا) را كه آيات خود را به او عطا كرديم، او از آن آيات بر اساس هواي نفس و عصيان سرپيچيد، پس شيطان او راتعقيب كرد و از گمراهان جهان گرديد. و اگر ما به مشيّت نافذ خود مي خواستيم، به آن آيات، او را رفعت و مقام مي بخشيديم و لكن او به مادّيّت و مادّيگري غرق شد و پيرو هواي نفس گرديد، پس در اين حال مَثَل او به سگي مانَد كه اگر او را تعقيب كني يا به حال خود واگذاري به پارس كردن زبان كشد. اي حبيب من، اين است مثل مردمي كه آيات خدا را بعد از آگاهي به آن تكذيب كردند. اي حكايت را براي خلق بخوان، باشد كه براي نجات خود فكري كنند.



شيطاني:

كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلاِْنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبِّ الْعَالَمِينَ:(3)



افراد منافق و دو رو در مَثَل مانند شيطانند كه انسان را گفت: به خداكافر شود پس از آنكه آدمي به طاعت حق كافر شد بدو گفت: من از تو بيزارم كه من از پروردگار عالم مي ترسم.



ورنه وجود انسان و حقيقت نفس با قطع نظر از اين تعلّق، عقل است و داراي صفات ملكوتي و به اقتضاي سرشت خود:

ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ، وَاكْتُسِبَ بِهِ الْجِنانُ:



آنچه كه خداوند بدان پرستيده شود، و بهشت بواسطه آن بدست آيد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- محمّد صلّي الله عليه و آله، 12.



2- اعراف، 175 ـ 176.



3- حشر، 16.



بايد با عوارض خطرناك و بنيان بركن آن تعلّق كه حالت بهيمي و سبعي و شيطاني است جهاد كرد، تا از شرّ حيوانات در امان برود و گرنه در اين خانه هميشه غوغائي از تهاجم و تنازع است.



سعدي مي گويد: از كسي معناي أعْدي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ را پرسيدند؟ گفت: به حكم آنكه به هر دشمني احسان كني دوست گردد، مگر نفس را كه هر چه احسان بيشتر نمائي مخالفت زياده كند.

بي وصل او ز صحبت جانم خجالت است *** جان را هم از مصاحبت تن ملالت است

من دانم و دلم كه چه مي بينم از غمش *** كس را وقوف نيست كه ما را چه حالت است

يارب به سوي كعبه كه باشد دليل ما *** كين ره كه مي رويم طريق ضلالت است

چندان كه مي رويم به مقصد نمي رسيم *** ما را از اين تردّد ضايع خجالت است

هر درد را كه هست طبيبي كند دوا *** درمان درد ما به وصالش حوالت است

جور است رسم او و جفا عادتش ولي *** ما را اميد عاطفت و استمالت است

گفتم به سوي دوست مرا رهنماي گفت *** از تو قدم نهادن و بر ما دلالت است

احوال دل به دوست نبشتن طريق نيست *** آنجا كه قربتست چه جال رسالت است

تلخ است كام عيش كسي را كه چون عماد *** شوريده حال از آن شيرين مقالت است



چه بسيار قليل و نادرند آنانكه در راه خدا از طريق تعاليم رسول بزرگ اسلام صلّي الله عليه و آله با هواي نفس مبارزه كنند.



به بهلول گفتند: ديوانه هاي شهر را مي داني چند نفرند؟ گفت: شمردن آنها خيلي مشكل است از عقلا بپرسيد تا بگويم.



از گناهان و معاصي، و عوارض هواي نفس و خلاصه از اين همه ثقل و سنگيني مادّي و شيطاني بايد آزاد شد، و داراي ثقل و سنگيني معنوي شد. كشتي در دريا چون داراي ثقل باشد از واژگون شدن، برخاستن، و در معرض موج و باد قرار گرفتن آرام است و گر نه مضطرب انسان وقتي به حقايق ثقل اكبر كه قرآن است و ثقل اصغر كه اهل بيت و ائمّه معصومين اند ثقل شد داراي نفس مطمئنّه مي گردد، و در برابر تمام حوادث و طوفانها و سيلها آرام خواهد بود.



چون از ثقل مادي و بدني و بخصوص از ثقل معاصي و بارهاي هواي نفس برهي ـ كه راه رهيدنش معرفت به اوضاع و احوال نفس از طريق قرآن و رسالت و امامت است و بكارگيري دستورات آن منابع الهيّه ـ به معراج معنوي و كشف و شهود خواهي رسيد.



علاّمه طباطبائي فيلسوف بزرگ و مفسّر كم نظير، و صاحب تفسير بسيار مهمّ «الميزان» مي فرمودند:



در مسجد سهله در مقام ادريس نماز مي خواندم و در نماز پس از حمد، سوره مباركه «ص» قرائت مي كردم، ناگهان ديدم از جاي خود حركت كردم ولي بدنم در زمين است، به اندازه اي با بدنم فاصله گرفتم كه او را دورترين نقطه مي ديدم تا پس از چندي به حال اول برگشتم.



خداوند در قرآن مجيد در شأن ادريس مي فرمايد:

وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِياً.(1)



و او را به مكان و مرتبه اي بلند بر آورديم.



بينايان و بيداران، عارفان و والهان و واصلان و عشقان بر اساس حقايق قرآنيّه و معارف الهيّه مي فرمايند:



عالم ملكوت را دو درخت است:



1 ـ شجره طوبي



2 ـ شجره زقّوم



هر يك شاخه هائي به دنيا دارند، هر يك از جسنات اخلاقي شاخه اي از شاخه هاي درخت طوبي است و هر يك از رذائل اخلاقي شاخه اي از شاخه هاي درخت زقّوم.



انسان اگر به مبارزه با هواي نفس برخيزد و بگذارد شهوات و غرائز رذائل، نفس را ميدان تاخت و تاز قرار دهند بدون شك هر يك از رذائل تبديل به خُلق يا ملكه و رنگ ثابت شود، و در حقيقت ريشه در ذات دوانده بلكه عين ذات گردد، آنوقت است كه انسان شاخه اي از آن درخت گشته و پس از جمع شدن بساط عالم، هيزم ثابت جهنّم شود. داستان در حسنات هم از اين قرار است. در «كافي» شريف آمده:

الَّسخاءُ شَجَرَةٌ فِي الْجَنَّةِ، فَمَنْ كانَ سَخِيًّا أخَذَ بِغُصْن مِنْها، فَلَمْ يَتْرُكْهُ ذلِكَ الْغُصْنُ حَتّي يَدْخِلَهُ الْجَنَّةَ. وَ الشَّحُّ شَجَرَةٌ فِي النّارِ، فَمَنْ كانَ شَحيحاً أخَذَ بِغُصْن مِنْها، فَلَمْ يَتْرُكْهُ حَتّي يُدْخِلَهُ النّارَ:



سخاوت درختي در بهشت است، سخي شاخه اي از آن را در دست جان دارد، آن شاخه وي را رها نكند تا وارد بهشت نمايد. و بخل درخي در جهنّم است، بخيل آويخته به شاخه اي از اوست، او را رها نكند تا وي را داخل در جهنّم كند.



آن كه دچار هواي نفس و رذايل اخلاقي است، آتشي است كه هم خود را مي سوزاند و هم آتش به خرمن زندگي و حقوق ديگران مي اندازد. و از همينجا عظمت رسالت رسول الله صلّي الله عليه و آله روشن مي شود كه براي مهار كردن و خاموش نمودن اين آتش كه در تنور نفس است آمده كه:

وَيُزَكّيهِمْ.



براي نجات وجود از شرّ هواي نفس بايد به حقيقت و واقعيّت يعني به حقّ و قيامت و انبيا و امامان و قرآن آشنا شد و به آن منابع عالي عشق ورزيد و به اطاعت از دستورات آن منابع الهيّه برخاست، كه حكما فرموده اند:



چنانكه عشق مادّي يا مجازي سبب خروج جسم از عقيمي ومولّد فرزند و مايه بقاء نوع و نسل است، عشق حقيقي هم روح را و عقل را از عقيمي و بسته بودن در آورده، مايه ادراك اشراق و دريافت زندگي جاويد يعني نيل به معرفت جمال حقيقت و خير مطلق و زندگي روحاني است.(2)



درد گناه و معصيت، درد خطا و اشتباه، بسيار درد بد و سنگيني است، و طول زماني اين درد باعث هلاكت انسان و از بين رفتن خير دنيا و آخرت آدمي است.

قالَ أميرُالْمؤْمْنِينَ عليه السّلام: لا وَجَعَ أوْجَعُ لِلْقُلُوبِ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ لاخَوْفَ أشَدُّ مِنَ الْمَوْتِ، وَ كَفي بِما سَلَفَ تَفَكُّراً، وَ كَفي بِاالْمَوْتِ واعِظاً:



امام موحدّين، اسوه عاشقين، امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايد:



دردي براي دلها دردناكتر از گناهان نيست، و ترسي شديدتر از ترس از مرگ نمي باشد، چيزي چون انديشه در حوادث گذشته انسان را كفايت نمي كند، و مرگ براي بيداري انسان از خواب غفلت كافي است.



وقتي درد ظاهري قلب كشنده انسان است، وي بر درد باطني كه محصول و معلول گناه است، و بدون شك درد معنوي كشنده تر از درد مادّي است.

فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً.(3)



انديشه در احوال خود كه عمر در چه گذشت، و تفكر در احوال ديگران و فكر در اينكه لذّت گناه باقي نمي ماند ولي تبعات و آثار آن باقي است، تفكر در فناء دنيا و بقاء آخرت، و انديشه در مرگ آرزو داران پيش از رسيدن به آروزهايشان و حسن عاقبت صالحين و محسنين و سوء عاقبت ظالمين و متجاوزين، عبادت بزرگ است.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- مريم، 57.



2- «هزار نكته» ص 186.



3- بقره، 10.



امام باقر عليه السلام به نقل «بحار الانوار» جلد ششم از پيامبر اسلام روايت مهمّي را در كيفيت مردن مردم ـ كيفيّتي كه محصول ومعلول عقايد و اخلاق و اعمال آنان است ـ نقل مي فرمايد:



مردم در جهت مرگ بر دو دسته اند: يكي راحت مي نمايد و ديگري راحت مي شود. امّا آن كه راحت مي شود مؤمن است، چون بميرد از دنيا و بلايش و تنگي و سختيهايش مي رهد. امّا آن كه راحت مي نمايد كافر است، چون بميرد درخت و جنبنده به زبان حال گويند ما از خدمت به كافر ناراحتيم، چون كافر بميرد درخت و جنبنده از مرگش راحت مي شوند و انسان هم از مزاحمتهايش كه معلول بي ديني و بي خبري اوست.



در زمينه نفس حديثي بيسار بسيار جالب به مضمون زير از رسول خدا در جوامع حديث روايت شده:

دَخَلَ رَجُلٌ عَلي رَسُولِ اللّهِ صَلّي الله عليه و آله اسْمُهُ مُجاشِعُ فَقال: يا رَسُولَ اللهِ (صلّي الله عليه و آله) كَيْفَ الطَّريقُ إلي مَعْرِفَةِ الْحَقِّ؟ فَقالَ مَعْرِفَةُ النَّفْسِ.



فَقالَ: يا رَسُولَ اللهِ كَيْفَ الطَّريقُ إلي مُوافَقَةِ الْحَقَّ؟ قالَ: مُخالَفَةٌ النَّفْسِ.

فَقالَ: يا رَسُولَ اللهِ كَيْفَ الطَّريقُ إلي رِضَا الْحَقَّ؟ قالَ: سَخَطُ النَّفْسِ.



فَقالَ: يا رَسُولَ اللهِ كَيْفَ الطَّريقُ إلي وَصْلِ الْحَقَّ؟ قالَ: هَجْرُ النَّفْسِ.

فَقالَ: يا رَسُولَ اللهِ كَيْفَ الطَّريقُ إلي طاعَةِ الْحَقَّ؟ قالَ: عِصْيانُ النَّفْسِ.



فَقالَ: يا رَسُولَ اللهِ كَيْفَ الطَّريقُ إلي قُرْبِ الْحَقَّ؟ قالَ: التَّباعُدُ مِنَ النَّفْسِ.

فَقالَ: يا رَسُولَ اللهِ كَيْفَ الطَّريقُ إلي ذِكْرِ الْحَقَّ؟ قالَ: نِسْيانُ النَّفْسِ.



فَقالَ: يا رَسُولَ اللهِ كَيْفَ الطَّريقُ إلي اُنْسِ الْحَقَّ؟ قالَ: الْوَحْشةُ مِنَ النَّفْسِ.

فَقالَ: يا رَسُولَ اللهِ كَيْفَ الطَّريقُ إلي ذلِكَ؟ قالَ: الاِْسْتِعانَةُ بِا الْحَقِّ عَلَي النَّفْسِ:(1)



مردي به نام مجاشع به محضر مبارك رسول اسلام صلّي الله عليه و آله عرضه داشت:راه رسيدن به معرفت حق چيست؟ پيامبر فرمودند: شناخت نفس.



گفت: راه موافقت با حق چيست؟ حضرت فرمودند: مخالفت با نفس.



عرضه داشت: راه تحصيل خوشنودي حق كدام است؟ فرمود: خشمگين بودن بر نفس.



پرسيد: راه رسيدن به وصال حق چيست؟ فرمود: دوري از نفس.



گفت: راه طاعت حق كدام است؟ فرمود: روي گرداندن از نفس.



پرسيد: طريق قرب حق چيست؟ فرمود: فاصله داشتن با نفس.



گفت: راه ياد حق كدام است؟ فرمود: فراموشي نفس.



عرضه داشت: راه انس با حق چيست؟ فرمود: وحشت از نفس.



گفت: راه بدست آوردن اين همه كدام است؟ فرمود: ياري جستن از حق بر عيله نفس.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «بحار الانوار» ج 70، ص 72.

اي دولت آستانه صاحبدلان كجاست *** كانجا مقابل حرم و قبله و دعاست

ما دردمند و تنگدل و خسته خاطريم *** انفاس روح پرور اهل صفا كجاست

پاي طلب گشاده و بر بسته چشم عيب *** تا اين قدم كه دارد و تا اين نظر كراست

يا ما گِليم و صحت اين زمره همچو گُل *** يا خود مسيم و همّت اين فرقه كيماياست

شاهدان گدائي از درِ درويش مي كنند *** وين منزلت نمونه اي از طور كبرياست

در راه عشق رسم گدائي غريب نيست *** سلطان اگر به كوي محبت رسد گداست

هر طاعتي كه علّت عُجب است و معصيت *** هر نعمتي كه موجب كفران بود بلاست

آيا چه حالت است كه از حضرت كريم *** محروم شد شكسته اي از حاجتي كه خواست

من دل نخوانده ام كه بدين داغْ ممتحن *** من تن نديده ام كه بدين درد مبتلاست

دارو دوا نگردد اگر درد دوستي است *** مرهم شفا نبخشد اگر زخم آشناست

ما سر نهاده ايم به حكم مُطاع او *** از مالكان تحكّم و از بندگان رضاست

گر سر برد چو شمعم و گر تاج زر نهد *** از حكم او هر آنچه رود بر سرم سزاست

ديگر بيان حسن ارادات مكن عماد *** اخلاص اهل قرب چو ظاهر شود رياست

عَنْ أبي عَبْدِاللّهِ عليه السلام قالَ: كُنْتُ مَعَ أبي حَتَّي انْتَهَيْنا إلي الْقَبْرِ وَ الْمِنْبَرِ وَ إذا اُناسٌ مِنْ أصْحابِهِ، فَوَقَفَ عَلَيْهِمْ فلَّمَ وَ قالَ: وَاللّهِ إنّي لاَُحِبُّكُمْ وَ اُحِبُّ ريحَكُمْ وَ أَرْواحَكُمْ، فَأعينُوني عَلي ذلِكَ بِوَرَع وَاجْتِهاد، فَإنَّكُمْ لَنْ تَنالُوا وَ لايَتَنا إلاّ بِالْوَرَع وَ الاِْجْتِهادِ:(1)



امام ششم حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد: با پدرم حضرت باقر بودم تا كنار قبر ومنبر رسول خدا رسيديم، در آن هنگام گروهي از ياران پدرم در آنجا بودند، امام باقر بالاي سرشان ايستاد و به آنان سلام داد و فرمود: و الله قسم شما و بوي شما و روح شما را دوست دارم، مرا در اين دوستي با پاكدامني و كوشش در راه حق براي رسيدن به رشد و كمال ياري كنيد كه جز با پارسائي و كوشش در راه محبوب كسي به ولايت ما نمي رسد.



آري بدون مبارزه با هوا و غلبه بر نفس كه نتيجه اش ورع و تقوا، و پاكي و طهارت قلب است ثابت ماندن در صراط مستقيم امكان ندارد، صراطي كه أنعمت عليهم است كه هر كس خارج از اين صراط است يا مغضوب است يا گمراه.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «مجموعه ورّام» ج 2، ص 90.

أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَي نُور مِن رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلاَل مُبِين:(1)



آيا آن كس را كه خدا براي قبول اسلام و عمل به آن شرح صدر داده، پس به اين خاطر دالش از نور حق روشن و بر صراط الهي است با مردم تاريك دل يكسان است؟ پس واي بر آنان كه از شقاوت و قساوت دلهاشان از ياد خدا دور است، اينان دانسته به ضلالت و گمراهيند.



آنچه باعث روشنائي دل است در اسلام بيان شده، و هر آنچه علّت كدروت قلب است باز گو كرده اند. گناه و معصيت و رها كردن نفس، زمينه ساز سياهي قلب، و مبارزه با هوا و هوس و اميال و شهوات غلط، علّت تجلّي نور ربّ در عرش دل است.



تصفيه و تزكيه نفس كه باعث نورانيّت دل و روشنائي جان است از اهمّ وظائف پيامبر بزرگ اسلام صلّي الله عليه و آله بود، كه آن حضرت در اين زمينه تا مرز ايثار جان اقدام به پياده نمودن آن وظيفه و مسئوليّت كرد.



او خير و شرّ نفس را براي مردم بيان كرد، و راه آراستن نفس را به خير و پيراستن اين حقيقت را از شر پيش پاي مردم نهاد، و در اين مدرسه مردان و زناني را تربيت كرد و در بستر تاريخ تربيت مي كند كه هيچ مدرسه اي نمونه آنان را نداشته و ندارد.



او با كتابي مبعوث به رسالت شد كه آن كتاب شفا بخش دردهاي قلبي و نفسي و عقلي بود. خداوند مهربان در تعريف آن كتاب مي فرمايد:

يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُديً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ:(2)



اي جهانيان، كتابي كه همه پند و اندرز و شفاي دلهاي شما و هدايت و رحمت مؤمنان است از جانب حق براي نجات شما آمد.

قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَي صِرَاط مُسْتَقِيم:(3)



(اي اهل كتاب) همانا از جانب پروردگار براي هدايت و دستگيري شما نوري عظيم و كتابي بيانگر تمام واقعيّات و به حقانيّت آشكار آمد. خداوند بدين كتاب هر كس را كه از پي رضا و خوشنودي او رود به راههاي سلامت هدايت كند، و وي را از تاريكي جهل و گناه بيرون آورده به جهان نور و روشنائي وارد نمايد و به راه راست رهبري كند.



رسول بزرگوار اسلام به وسيله قرآن مجيد دلها را نوارني و قلبها را روشن و نفوس را تزكيه و سينه ها را شفا داد، او از ميان سياه چهره گان بلال و از ميان بردگان صُهَيب و از بيابان نشينان ابوذر و از غير عرب سلمان و از طايفه زنان خديجه و زهرا و زينب ساخت.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- زمر، 22.



2- يونس، 57.



3- مائده، 15 ـ 16.

ثنائي نيست با ارباب بينش *** سزاي صدر و بدر آفرينش

چو مي لرزد ز هيبت اين دعا گوي *** زبانش چون تواند شد ثناگوي

چو نعمت ذات او بالاي گفت است *** زبان از كار شد چه جاي گفت است

چه گويم من، ثناي او خدا گفت *** كه نام اوست با نام خدا جفت

محمّد صادق القولي اميني *** جهان را رحمةٌ للعالميني

محمّد كافرينش را نشان اوست *** سرافرازي كه تاج سركشان اوست

محمّد بهترينِ هر دو عالم *** نظام دين و دنيا فخر آدم

به عنصر گوهر دُرج نبوّت *** به معني اختر برج فتوّت

رقوم آموز سرّ لايزالي *** جهان افروز اقليم معاني

مُجانس گوي راز پادشاهي *** معمّا دان اسرار الهي

جهان يك خاكروب بارگاهش *** فلك يك خرقه پوش خانقاهش

هنوز آدم ميان آب و گل بود *** كه او شاه جهان جان و دل بود

در آدم بود نوري از وجودش *** وگر نه كي ملك كردي سجودش

چو نورش را وديعت داشت عالم *** بيامد تا به عبدالله ز آدم

گذر كرد او ز چنديني پيمبر *** ز جمله چون گهر افتاد بر سر

ز هر منزل كه سوي آن دگر شد *** اگر چه پخته بود او پختهه تر شد

چو آخر كاره پردخته آمد *** اگر چه دير آمد پخته آمد

چو خلوت داشت پيش از وحي چل سال *** امين وحي، وحي آورد در حال

در آمد پيش طاووس ملايك *** پي او قدسيان گشته فذلك

فغان در بست جبريل امين زود *** كه اي مهتر زبان بگشاي هين زود

دل پر نور را درياي دين كن *** حديث وحي ربّ العالمين كن

به موسيقيّ غيب اهل سپاسي *** كه اين نه پرده را پرده شناسي

توئي مستحضر اسرار مدرك *** مشو خاموش اِقْرأ براسْمِ رَبِّك

مه و خورشيد چون باشد مدثّر *** دِثار از سر برافكن قُمْ فَانْذِر

توئي شاه و همه آفاقْ خيلند *** توئي اصل و همه عالم طفيلند

بحق خوان خلق را و رهبري كن *** توئي بر حق، به حق پيغمبري كن

چو حق از نور جان وحيش فرستاد *** شد آنگه عَلَّمَ الْقرآنش استاد

به آخر چون به دعوت پيشرو گشت *** شريعت نوشد و اسلام نو گشت

جهاني را به معني رهنمون كرد *** ز مغز هر سخن روغن برون كرد

چو نور دولتش يك ذرّه در تافت *** مه و خورشيد از آن يك ذرّه دُر يافت

در آمد گيسوي مشكين گشاده *** به سر تاج لَعَمْرُك بر نهاده

ز مويش مشك در عالم دميده *** ز رويش نور بر گردون رسيده

سه بُعد از عطر موي او معطّر *** دو كون از نور روي او منوّر

زهي خورشيد روي دلستانش *** كه هر مويست و صد جان در پناهش

ز حضرت سينه پر نور او يافت *** ز جنّت در نماز انگور او يافت

درون جانش آن هر دانه انگور *** شده چون خوشه پروين همه نور

ز عزّت، عقل و جان حيران بمانده *** خرد انگشت بر دندان بمانده

طفيل تو دو گيتي را سراسر *** قيامت با يك انگشت برابر

توئي به سايه و پيش تو خورشيد *** چو طفلي مي مَزد انگشت امّيد

از آن خورشيد خرگه بر فلك زد *** كه يك انگشت با تو در نمك زد

ترا چون چشمه خضر است در مشت *** بر آور چشمه از زير هر انگشت

قدم بر عرش نِه ا زعرصه فرش *** كه از فرق تو انگشتي است تا عرش

گر انگشتي شود جبريل در پيش *** بسوزد همچو انگشتي پر خويش



در كتاب «انسان كامل» آورده:



معراج آدميّت و انسانيّت باچهار چيز ميسّر است:



1 ـ معارف الهيّه: قرآن، كلمات انبيا و امامان و اولياء.



2 ـ اقوال نيك.



3 ـ افعال نيك.



4 ـ اخلاق حسنه.



و اين چهار كه از طريق مبارزه با هوا و هوس و جهاد با نفس بدست مي آيد بقدري مهمّ است كه گفته اند:



هر كه اين چهار را ندارد آدمي نيست، و هر كه دارد آدمي است، و هر كس اين چهار را به كمال برساند انسان كامل است.



چون به دنبال شناخت حقايق قرآنيّه ومعارف الهيّه رفتي و از آن دو منبع يعني كتاب و حديث كسب نور كردي، و به عبادت و اطاعت قيام نمودي زمينه مبارزه با هوا و هوس و تزكيه نفس را به كمك حق و رسالت رسول اعظم فراهم آورده و به انتظار باش كه نوري كه محصول اين مبارزه است تمام شئون حيات و جوانب وجودت را روشن كند، نوري كه رسول بزرگ صلّي الله عليه و آله از خداوند عزّ و جلّ درخواست داشت:

اَللّهُمَّ اجْعَلْ لي في قَلْبي نُوراً، وَ في لِساني نُوراً، وَ في بَصَري نُوراً، وَ في سَمْعي نُوراً، وَ عَنْ يَميني نُوراً، وَ عَنْ يَساري نُوراً، وَ مِنْ فَوْقي نُوراً، وَ مَِنْ تَحْتي نُوراً، و أمامي نُوراً، وَ مِنْ خَلْفي نُوراً، وَاجْعَلْ لي في نَفْسي نُوراً، وَ أعْظِم لي نُوراً.



پروردگارا در قلبم، در زبانم، در ديده ام، درگوشم، از راستم، از چپم، از بالاي سرم، از زير پايم، از پيش رويم، از پشت سرم و در نفسم نور قرار بده و اين نور را براي من عظيم گردان.



عرفا مي گويند از اين نور، قرآن و توفيق خاصّ الهي است، و مقصود پيامبر صلّي الله عليه وآله از اين درخواست اين است كه قرآن و باطن قرآن و سرّالسرّ قرآن و حقيقت آيات، تمام جوانب وجودش را پر كند، كه اين خواسته در ازل مورد اجابت قرار گرفت و به نزول قرآن تجلّي آشكار كرد.

روضه را از چمن انس نثاري بفرست *** يعني از خاك در خويش غباري بفرست

تا دگر عطر فروشي نكند باد بهشت *** بانسيم سحري بوي بهاري بفرست

جانم از باده دوشينه تو مخمور است *** زان معطّر قدحش دفع خماري بفرست

نقطه اي بر ورق روي چو گل زن زعبير *** خط معزولي هر لاله عذاري بفرست

برقع از چهره بر انداز و به بازاز در آي *** همه خوبان جهان را پي كاري بفرست

عزم صيد ار كني اي خسرو خوبان جهان *** به در كلبه درويش شكاري بفرست

نامه اي گر نفرستيّ و نپرسي خبري *** قاصد باد صبا را به گذاري بفرست

ورنه خواهي كه سواران تو بر ما گذرند *** پيك پياده شبي از گوشه كناري بفرست

شهسوارا ز عماد چه عنان تافته اي *** بنويسش دو سه حرفيّ و سواري بفرست

قالَ أميرُ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام: الْعارِفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَأعْتَقَها وَ نَزَّهَها عَنْ كُلَّ ما يُبْعِدُها:(1)



امير المؤمنين عليه السلام فرمود: عارف كسي است كه نفس خود و عوارضش را از شرّ و خير شناخته باشد، و آن را از جميع شرور و رذائل آزاد نموده و تصفيه كرده، و وي را از آنچه از خدايش دور مي كند حفظ نموده باشد.

مرا شيخ داناي مرشد شهاب *** دو اندرز فرمود در روي آب

يكي آنكه در نفس خودبين مباش *** يكي آنكه در خلق بدين مباش



*** چون نفس را بشناسي از خوديّت و خودبيني نجات پيدا كني و در راه صلاح و اصلاح آن با كمك قرآن و رسالت و امامت برخيزي، و به اين نتيجه برسي كه نفس، مملوك حق و امانت جناب او در دست توست و بر توست كه اين امانت را از شرّ غولان و طاغوتيان و رذايل حفظ نمائي.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «هزار نكته» ج 1، ص 69.



خودبيني و خود خواهي و عُجب و كبر و حرص و بخل و... همه موانعي هستند بين نفس و بين حق، كه نمي گذارند فيوضات ربّانيّه و نفحات رحمانيّه به نفس برسند.



ميبدي در «فتح ثالث» آورده: شيخ سعدالدين حموي سواره به ردوخانه رسيد، است از آب نمي گذشت، امر كرد آب را بهم زده گل آلود كنند، در حال اسب عبور كرد. فرمود: تا خود مي ديد از اين وادي عبور نمي توانست كرد.چون مرض خودبيني و خود خواهي علاج شود و حالت خداجوئي و خداخواهي پديد آيد، حركت نفس به سوي مقام قرب و لقا با كمك طاعات و عبادات آغاز مي شود و به جائي مي رسد كه امام صادق عليه السلام به نقل كليني در «كافي» مي فرمايد:

اِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لاَشَدُّ اتِّصالاً بِرُوحِ اللّهِ مِنِ اتّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها.



اتّصال روح مؤمن به روح خدا از اتّصال شعاع آفتاب به آفتاب شديدتر است.



امير المومنين عليه السلام در وصف صاحبان عرفان و فضيلت در «نهج البلاغه» مي فرمايد:

صَحِبُوا الدُّنْيا بِأبْدان أرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاْعْلي:



با بدن در دنيايند، ولي روح آنان تعلّق به محلّ اعلي دارد.



اينگونه نفوس نسبت به حق و اوامر و نواهي حق در حالت تسليم اند، آنچه مي خواهند و آنچه انجام مي دهند محض او و براي او و به خاطر او و براي رسيدن به قرب و لقاء و وصال اوست.



امام باقر عيله السلام مي فرمايد: گروهي به رسول اكرم صلّي الله عليه و آله گذشتند، عرضه داشتند:

روش امام زين العابدين در تربيّت روحي


از آنجا كه ائمه هدي، براي تمام نسلها در هر ديار و دوره اي مشعلهاي فروزان حقّند و از آنجا كه شرايط حاكم بر يك ديار و دوره با آنچه برديار ودوره اي ديگر تفاوت دارد و از آنجا كه خداوند، رسالتهاي خويش را با بر انگيختن حضرت محمّدصلي الله عليه وآله و جانشينان معصوم حضرتش پايان بخشيده است، پس حكمتش اقتضا مي كند كه سيره هر يك از آنان جهت هدايت با روشي خاص متمايز باشد، تا روشهاي گوناگون آنان، گنجينه اي پر بار براي مردم باشد.



تا هر كس مطابق با خود و شرايط ويژه اي كه در آن به سر مي برد، از آنها بهره گيرد.

شيوه ايماني امام علي بن الحسين عليهما السلام همان شيوه اي است كه به طوركلي با شرايطي كه اينك در برخي از كشورهاي ما به چشم مي خورد،تناسب دارد.

زيرا خداوند حالت انقلابي را به ما ارزاني داشته كه اين حالت همواره به روح ايماني روز افزوني نيازمند است تا مباد انقلاب ازراه مستقيم و ديني خويش جدا گردد، و سياست و منافع وشرايط آن،طهارت ايماني را كه تلاشگران راه خدا بدان نيازمندند از بين ببرد.





روش و برنامه امام چه بود؟

اولاً: بندگان مخلص و پاكدل پيش از آنكه به زبان، مردم را به خدافرا بخوانند، باكردار خويش راه خدا را تبليغ مي كنند.

آنان به مردم فرماني نمي دهند مگر آنكه خود پيش از آنان، آن كار را انجام داده باشند.

زندگي امام سجّاد، صفحه ايماني تابناك و پاكي بود كه ما در فصل ديگر درباره آن سخن خواهيم گفت.

صحابي مشهور پيامبرصلي الله عليه وآله، جابر بن عبداللَّه انصاري در باره امام سجّاد گفته است: در فرزندان پيامبران كسي راچون علي بن الحسين نديدم!



ثانياً: تربيّت نسلي از علماي ربّاني كه آنان نيز به نوبه خود دانشمندان وانقلابيون و بندگان صالح را تربيت كردند.

بدين سان تعاليم امام از طريق جانهاي پاك سلسله وار به ديگران انتقال مي يافت.

در ميان اين افراد، مرداني از عرب و موالي بودند و هر يك داستان وتاريخي براي خود داشتند.

بياييد از عطر خوش سيره حواريون و ياران امام سجادعليه السلام كه اكثراً از تابعين بودند، اندكي بهره مند شويم: