بازگشت

صورت برزخي اعمال و اخلاق از ديد پيامبر اسلام


بامدادي به اصحاب و ياران فرمود: ديشب دو نفر پيش من آمدند و مرا برانگيختند و به من گفتند بيا برويم. پس با آن دو به راه افتادم تا به مردي خوابيده رسيدم و مرد ديگري را با سنگ گراني بر سر او ايستاده ديدم كه سنگ را بر سر او مي كوبد و سرش را درهم مي شكند و چون سنگ به غلت مي افتد به دنبال آن مي رود و آن را مي گيرد و هنوز نزد آن مرد برنگشته سر وي چنانكه بود صحيح و سالم مي شود، پي بار ديگر به او حمله مي برد و همان كار نخستين را با او انجام مي دهد.



به آن دو گفتم: سبحان الله داستان اين دو نفر چيست؟ به من گفتند: بيا برويم.



پس رفتيم تا به مردي به پشت افتاده رسيديم كه ديگري با قلاّبي آهنين بر سر او ايستاده است و ناگهان به يك سوي روي او مي آيد و هر يك ازگوشه لب و سوراخ بيني و چشم او را تا پشت گردن چاك مي دهد، سپس به آن سوي ديگرش مي رود و همان كاري كه با آن طرف كرده بود با اين طرف انجام مي دهد و هنوز اي اين سو فارغ نشده كه آن طرف به حال اول برمي گردد، پس ديگر بار به او حمله كره همان كار نخستين را تكرار مي كند.



گفتم: سبحان الله داستان اين دو چيست؟ به من گفتند: بيا برويم.



پس رفتيم، به چيزي تنور مانند رسيديم كه فرياد و داد و بيدادهائي از آن بلند بود. پس سري به آن زديم كه ناگاه مردان و زنان برهنه در آن ديديم كه زبانه آتش از زير آنها بر مي خاست و چون به آنها مي رسيد فرياد مي زدند.



به آن دو گفتم: داستان اينها چيست؟ به من گفتند برويم.



پس به راه افتاديم تا به جوئي مانند خون سرخ رنگ رسيديم كه در ميان آن مردي شنا گر شنا مي كرد و در كنار جوي مردي بود كه سنگ بسياري نزدش نهاده بود، آن شناگر پس از مدتي شنا نزد آن مرد كه سنگها نزدش بود مي آمد و او سنگي به دهان او مي انداخت او باز شنا مي كرد و باز مي گشت و باز سنگ به دهانش افكنده مي شد و همينطور تكرار مي گشت.



به آن دو گفتم: داستان اين دو نفر چيست؟ گفتند، بيا برويم.



پس به راه افتاديم ته به مردي بد قيافه ـ بد قيافه تر از هر بد قيافه اي كه بيني ـ رسيديم كه نزد او آتشي بود و آن را مي افروخت و زير و رو مي كرد و گرد آن مي گشت.



به آن دو گفتم: اين چيست؟ گفتند: بيا برويم.



پس رفتيم تا به انبوهي رسيديم كه از هر نوع گلي بهاري در آن به چشم مي خورد، ناگهان در ميان آن بستان مردي بلند قامت با كودكاني بيش از آنچه هرگز نديده بودم پيرامون او به نظرم آمدند. به آن دو گفتم: اين كيست و اينان كيانند؟ مرا گفتند برويم برويم.



پس رفتيم ته به بستاني بزرگ ـ كه هرگز بزرگتر و بهتر از آن نديده بودم رسيديم، به من گفتند: در اين بستان بالا برو، پس بالا رفتيم تا به شهري كه با خشتي طلا و خشتي نقره ساخته شده بود رسيديم، آنگاه به دروازه شهر آمديم و خواهش كرديم آن را باز كنند، دروازه گشوده شد، بعضي هر چه تصوّر كني زيبا و برخي هر چه گمان كني زشت روي به استقبال ما آمدند.



به آنان گفتند برويد در اين جوي آب تني كنيد كه ناگاه جوي پهناوري كه گوئي در سفيدي شير خالص است ـ جلب نظر كرد در آن آب تني كردند و سپس در حالي كه آن زشتي از ايشان رفته بود و به نيكوترين صورتي در آمده بود نزد ما آمدند، به من گفتند: اين بهشت جاويدان «عدن» است و اين خانه توست.



پس ديده ام به بالا خيره شد ناگاه كاخي مانند ابري سفيد به نظر رسيد. به من گفتند: خانه تو همان است.



به آن دو گفتم: خدا مباركتان گرداند، مرا بگذاريد تا داخل آن شوم، گفتند: اكنون كه نمي شود، داخل آن خواهي شد. به آن دو گفتم از آنچه امشب ديدم در شگفتم، اين چه بود كه ديدم؟



به من گفتند: اكنون به تو مي گوئيم: آن مرد نخستين كه بر او گذشتي و سرش با سنگ درهم شكسته مي شد مردي است كه قرآن را فراگيرد و سپس آن را رها كند، و در وقت نماز بخواند تا نماز او فوت شود.



آن مرد ديگري كه ديدي هر يك از كنار دهان و سوراخ بيني و چشم او تا پشت گردنش چاك زده مي شد، مردي است كه بامداد از خانه اش در آيد و دروغي بگويد كه در ميان مردم منتشر شود.



مردان و زنان برهنه اي كه در تنور مانندي بودند زنان و مردان زنا كارند. آن مردي كه ديدي در جوي خون شنا مي كند و سنگ به دهانش مي افكند كسي است كه ربا مي خورد.



مرد بد قيافه اي كه در كنار آتش بود و آن را زير و رو مي كرد و مي افروخت و گِرد آن مي گشت مالك و سر پرست دوزخ بود.



آن مرد بلند قامتي كه در آن بوستان بود ابراهيم عليه السلام است و آن كودكاني كه پيرامون او بودند هر نوزادي است كه بر فطرت خداشناسي بميرد.



راوي پرسيد: اي فرستاده خدا آيا فرزندان مشركان هم؟ پاسخ داد: آري فرزندان مشركان هم.



امّا آن گروهي كه بعضي زيبا و بعضي زشت رو بودند آنان مردمي هستند كه كاري شايسته و كاري بد را بهم آميخته بودند و خدا از آنان در گذشت.(1)

وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَلَهْواً وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كبَتْ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللّهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ وَإِن تَعْدِلْ كُلَّ عَدْل لاَيُؤْخَذْ مِنْهَا أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كبُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِن حَمِيم وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ.(2)



اي رسول من، آنان را كه دين خود را به بازيچه و هوسراني گرفتند و زندگاني مادّي دنيا آنها را فريب داد به حال خود واگذار، همين قدر به آنان تذكّر بده كه هر كس به عمل خود عاقبت گرفتار مي شود، و كسي را جز خدا در دو عالم دادرس و شفيعي نخواهد بود، و هر چه براي راحت خود از عذاب فردا فدا دهد از او نپذيرند، آنان همان مردمي هستند كه عاقبت به هلاكت مي رسند و به كيفر كفرشان به شرابي از حميم جهنّم و عذابي دردناك گرفتار مي آيند.

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَيَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.(3)



اوست خدائي كه آسمانها و زمين را به حق آفريد، و روزي كه خطاب كند: موجود باش، بي درنگ موجود خواهد شد. سخن او حقّ است، پادشاهي عالم روزي كه در صور بدمند تنها با اوست، آشكار و نهان خلق را داناست و او حكيم و بر همه چيزِ عالَم آگاه است.

وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَي صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ.(4)



و اين قرآن كتابي است كه ما آن را با بركت بسيار فرو فرستاديم، گواه ساير كتب آسماني است، تا اينكه مردم را ازاهل مكّه و هر كه به اطراف آن است به پندهاي خود متنبّه سازي، و البتّه آنان كه به عالم آخرت ايمان آورند به به اين كتاب نيز ايمان خواهند آورد و آنها حدود و اركان و اوقات نمازشان را محافظت خواهند كرد.

ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لاَإِلهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْء فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْء وَكِيلٌ. لاَتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ. قَدْ جَاءَكُم بَصَائِرُ مِن رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهِا وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظ.(5)



اين است خداي شما كه خدائي جز او نيست و آفريننده تمام موجودات است، پس او را بپرستيد كه او نگهبان تمام اشياء در عرصه هستي است.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «آئينه اسلام، ص 177» به نقل از «صحيح بخاري» جلد اول، ص 153، كتاب 23، باب 93.



2- انعام، 70.



3- انعام، 73.



4- انعام، 92.



5- انعام، 102 ـ 104.



او را هيچ چشمي درك نمي كند و حال آنكه او تمام بينندگان را مشاهده مي نمايد و او نامرئي و به همه چيز داناست.



آيات الهي و كتب آسماني كه موجب بصيرت شماست البتّه از جانب خداوند آمده، پس هر كس بصيرت يافت خود سعادتمند شد و آن كه كور بماند خود به زيان افتاد، و من نگهبان شما از عذاب حق نيستم.

بشر در زندگاني حال و روزي نيست يكسانش *** كه دارد سير دوران گاه غمگين گاه شادانش

زماني داردش از غصّه چون ميناي مي گريان *** گهي دارد ز شادي همچو جام باده خندانش

گهي دارد اين گلشن بسان غنچه خاموشش *** گهي دارد در اين گلزار چون بلبل در افغانش

گه از شادي كند مستش بسان چشم مهرويان *** گه از محنت كند خم گشته چون ابروي خوبانش

نخواهد گردش گردون دون پيوسته مسرورش *** ندارد سير دوران دني همواره شادانش

از اين رو مرد را در زندگاني دوست بايد *** كه تا در صحبتش لختي بياسايد زغم جانش

ولي آوخ كه بر هر دوستي چون بنگري بيني *** كه در واقع چو عهد بي وفايان است پيمانش

به ظاهر لاف يكرنگي زند در دوستي ليكن *** به باطن مي گريزد اهرمن از دست دستانش

چو آن ماري كه در ظاهر بود خوش خطّ و خال اما *** به باطن هشته زهر مهلكي در زير دندانش

هر آن مردي كه لاف دوستي زد با تو در ظاهر *** به چشم باطنش بنگر كه بيني دشمن جانش

هزار افسوس كز بهر هوسراني است گر مردي *** به سوي آدمي ميلي كند طبع هوسرانش

دلا گر دوست مي خواهي به سوي دوستي رو كن *** كه داماد نبي خير الجليس آورد در شانش

نديدم دوستي كز او بُود در دوستي بهتر *** كتاب است آن اگر پرسي مرا از نام و عنوانش

وليكن هر كتابي كو منقّش گشت و ذي قيمت *** نشايد كز ره غفلت عمل كردن به فرمانش

كتاب ار چون كتاب الله دليل پير و برنا شد *** سزد در هر كجا باشد گرامي داشت چون جانش

كتاب ار نفس گمراه را از گمراهي برون آرد *** به چشم عاقلان قرب است و عزّت همچو قرآنش

جهد از دام گمراهي بجويد گر كه گمراهش *** رهد از قيد ناداني بخواند گر كه نادانش

اگر مور ضعيف از جان كند فرمانبري او را *** دهد فرمانروائي بر جهان همچون سليمانش

شود آموزگار مرد و زن طفل نو آموزش *** شود استاد شيخ و شاب شاگرد دبستانش

بود در آسمان معرفت چون پاره ابري *** كه گر بارد به شورستان كند رشك گلستانش

زباني نيست او را ليك اندر عين خاموشي *** همي گويد سخن با مستمع طبع سخندانش

به خوانِ حكمتش هر كس ز روي صدق بنشيند *** عجب نبود گر از يك لقمه سازد هم چو لقمانش

قبولش كن چو داني حاصل فكر اساتيدش *** بزرگش دان چو داني ناقل قول بزرگانش

اِتَّبِعْ مَاأُوْحِيَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ لاَإِلهَ إِلاَّ هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ.(1)



اي محمّد (صلّي الله عليه و آله) هر چه از خداوند به تو وحي مي شود از آن پيروي كن كه معبودي جز خداي يگانه نيست و از مشركان روي بگردان.

وَلاَتَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْم كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّة عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.(2)



شما مؤمنان به آنان كه غير خدا را مي خوانند دشنام ندهيد، تا مبادا آنها هم از روي دشمني، خدا را دشنام دهند، و همچنين ما عمل هر قومي را در نظرشان زينت داديم، پس بازگشت آنها به سوي خداست و خدا آنان را به اعمالشان آگاه مي كند.

أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ.(3)



آيا من غير خداوند حاكم و داور و حكومتي بجويم و حال آنكه او خدائي است كه كتابي كه همه چيز در آن بيان شده به شما فرستاد، و آنانكه به آنها كتاب فرستاديم (يهود و نصاري) مي دانند كه اين قرآن از خداي تو بر تو بحق آمده پس در آن شكّ و ترديدي به خود راه مده.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَي عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا. قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حناً. مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً.(1)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- انعام، 106.



2- انعام، 108.



3- انعام، 114.



ستايش مخصوص خداست كه بر بنده خاص خود محمّد اين كتاب بزرگ را نازل كرد و در ظاهر و باطن آن هيچ نقص و كجي قرار نداد. بر پا و برپا دارنده و براي ترساندن مردم از عذاب سخت است و اهل ايمان را كه اعمال آنها نيكوست به اجر بشارت مي دهد، كه در سرمنزل بهشت عنبر سرشت زندگاني ابد خواهند داشت.

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ واءَتْ مُرْتَفَقاً. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً:(2)



بگو حق (كتاب و دين) همان است كه از ناحيه پروردگار شماست، پس هر كه بخواهد ايمان آورد، و هر كه بخواهد كافر شود، ما براي ستمكاران آتشي مهيّا ساخته ايم كه شعله هاي آن گرداگرد آنها را احاطه كند، و اگر از شدّت عطش شربت آبي درخواست كنند، آبي مانند مس گداخته به آنها دهند كه روي آنان را بسوزاند. آن آب، بد شربتي و آن دوزخ بد آرامگاهي است.



آنان كه به خدا ايمان آورند و اهل عمل صالح شدند، اجرشان را ضايع نخواهيم گذاشت.

الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً:(3)



مال و فرزندان زيب زندگي دنياست ولي اعمال صالحه كه تا قيامت باقي است (مانند نماز، روزه، حج، امر به معروف، نهي از منكر، نماز شب، صدقات جاريه و...) نزد پروردگار بسي بهتر و عاقبت آن نيكوتر است.

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً، الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً، أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً، ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُواً، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً، خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا:(4)



اي رسول ما به امّت بگو: مي خواهيد شما را به زيانكارترين مردم آگاه سازم؟ زيانكارترين مردم آنها هستند كه عمرشان را در راه حيات دنياي فاني تباه كردند و به خيال باطل مي پنداشتند نيكوكاري مي كنند. همين دنيا طلبانند كه به آيات خداي خود كافر شدند و روز جزا و ملاقات با حق را انكار كردند، لذا اعمالشان همه تباه گشته، روز قيامت آنها را هيچ وزني و ارزشي نخواهيم داد. اينان چون كافر شده آيات و پيامبران مرا استهزاء كردند به آتش دوزخ كيفر خواهند يافت.



آنان كه به خدا ايمان آورده نيكوكار شدند البتّه در بهشت فردوس منزل خواهند يافت. هيمشه در آن بهشت ابدي هستند و هرگز از آنجا انتقال نخواهند يافت.

وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً. وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً:(5)



ياد كن در كتاب خود احوالات اسماعيل را كه بسيار در عهد استوار بود و پيامبري بزرگوار. و هميشه اهل خود را به اداء نماز و پرداخت زكات امر مي كرد، و او نزد خدا بنده اي پسنديده بود.

لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ:(6)



همانا به سوي امّت كتابي كه مايه عزّت و شرافت شما و ياد آور حقايق است فرستاديم، آيا نبايد در اين كتاب بزرگ انديشه كرده واقعيّات آن را درك كنيد!

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُول إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ:(7)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- كهف، 1 ـ3.



2- كهف، 29 ـ 30.



3- كهف، 46.



4- كهف، 103 ـ 108.



5- مريم، 54 ـ 55.



6- انبياء، 10.



7- انياء 25.



هيچ رسولي را به رسالت نفرستاديم جز آنكه به او وحي نموديم كه جز من خدائي نيست تنها مرا به يكتائي پرستش كنيد و بس.

كُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ:(1)



هر نفسي در اين جهان مرگ را مي چشد، ما شما را به نيك و بد دچار كرده بيازمائيم و هنگام مرگ بازگشت همه شما به سوي ماست.



اگر بخواهي آياتي كه از كتاب حق، پيامبر بر حق بر مردم تلاوت كرد در اين جزوه بنويسيم بايد همه قرآن مجيد را بنويسيم ولي:

آب دريا را اگر نتوان كشيد *** هم بقدر تشنگي بايد چشيد



سطور گذشته نمونه هائي از كتاب حق بود كه در تمام زمينه ها اعمّ از مادي و معنوي، فردي و اجتماعي، سياسي و اقتصادي، قلبي و اخلاقي، رسول خدا بر مردم تلاوت كرد تا آنان را با حقايق ملكوتي و واقعيّات الهي آشنا سازد.



عارف بزرگوار عماد فقيه كرماني در نعمت رسول خدا مي گويد:

مقصود از آب و گل چو وجود محمّد است *** از طينتش مبانيِ هستي مشيّد است

بر خاتم نبوّت او مهر لايزال *** بر صحفه رسالت او نقش سرمد است

عرش مجيد پايه معراج مصطفي *** بدر منير آلت اعجاز احمد است

در ناف نافه پيچشي از تاب آن دو جعد *** در شاخ سرو لرزه اي از رشك آن قد است

مَطويست آن بساط كه گسترده بود كفر *** تا در جهان قواعد و نقش ممهَّد است

نعل سمند اوست كه بر گوش آسمان *** پاي جلال اوست كه بر فرق فرقد است

گردد مذاب ز آتش رشك حديث او *** لولوي شاهواري كه آبي معقَّد است

گلگونه گردد از عرق روي چون گُلشن *** هر شاهد چمن كه عذارش مورَّد است

هر دل كه پشت گرميي از مهر اونيافت *** در زمهرير دوزخ هفتم مخلَّد است

دينش به نصرت صمديّت كمال گير *** شرعش به قوّت احديّت مؤيَّد است

اي اژدهاي كفرِ سيه روي رخ بپوش *** توافعي و مهر نبوّت زمرّد است

اي از چراغ روي تو قنديل كرده باز *** شمس فلك كه مشعله هفت معبد است

اي طشت خوان چرخي زر كوب آسمان *** بر گوشه سِماط تو صحني زبر جد است

زرّين سِماط ساعد گردون ز خيط شمس *** رخش فلك نَوَردِ ترا نعل و مِقوّد است

گلگون بُراق اگر چه بر آفاق مي جهد *** با مطلق العنان بُراق مقيَّد است

كرده اشارتت سپر ماه را دونيم *** برهان قاطع تو نه تيغ مجرَّد است

جان را كه به تو عهد قديم است در ميان *** هر دم بر آستان تو شوقي مجدَّد است

آن بي طريق كز ره شرع تو روي تافت *** فقري رفيق اوست كه درويش مُسوّد است

شد بنده كمينه درگاهتو عماد *** آزاد بنده اي كه غلام محمّد است



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- انبياء 35.

ولادت و دوران زندگي امام سجّاد عليه السلام


در كوران رويدادهاي سياسي كه در تكوين امّت اسلام و ترسيم خطوط و ويژگيهاي تاريخي آن نقش بسزايي داشتند، قرارگرفته بود.

در خانه امير مؤمنان امام علي عليه السلام ديده به جهان گشوده بود.

در آن هنگام امام علي مبارزه اي تلخ با دشمنان اسلام در جمل و صفيّن و نهروان را آغاز كرده بود.

پدر حضرت سجّاد، امام حسين، در آن روزگار علاوه بر همكاري با پدرش در اداره امور مسلمانان، فرماندهي سپاه اسلام را نيزبر عهده داشت.



بي گمان اين رويدادهاي سهمگين كه تا امروز نيز پس از گذشت چهارده قرن در محيط ما تأثير داشته، در شخصيّت اين مولود بزرگوار،اثر شگرفي از خود بر جاي نهاد.

اين برهه پر آشوب با قتل خليفه سوّم تؤام بوده و از پي آن بني اميّه به خونخواهي عثمان برخاستند.



مادر امام سجّاد در كتابهاي تاريخ آمده است كه مادر امام سجّادعليه السلام "شهربانو" دخترآخرين پادشاه ساساني "يزدگرد سوّم" بوده است.



امپراتوري ايران، همچون هر نظام جاهلي ديگر بر ظلم و ستم وسياستهاي طبقاتي استوار بود.

با درخشيدن نور اسلام، اين نظام همچون درختي پوك وپوسيده كه از وزش بادهاي سهمناك ريشه كن مي شود،نابود شد.

پادشاه ايران از شهري به شهري مي گريخت تا آنكه سر انجام درخراسان به قتل رسيد وخانواده اش در همان شهر ماندگار شدند تا آنكه خراسان در روزگار خلافت عثمان در سال 32 هجري به دست مسلمانان فتح شد و خانواده امپراتور مقتول ايران، به اسارت مسلمانان در آمدندوبه مدينه آورده شدند.



چون آنها را در پيشگاه خليفه سوّم و اصحاب بزرگ پيامبر حاضر كردند، امير مؤمنان علي بن ابيطالب عثمان را به گراميداشت خاندان يزد گرد تشويق كرد و بدين منظور حديثي ازپيامبرصلي الله عليه وآله را براي او خواند كه فرموده بود: "عزيزان قومي را كه به ذلّت افتاده اند، گرامي داريد".



شايد يكي از حكمتهاي اين سخن دلجويي ازمردمي باشد كه همواره سران وبزرگان خود را مورد احترام قرار مي دادند،تا مبادا پرده هاي كينه و دشمني ميان آنان و پذيرش اسلام، مانعي ايجادكند.

چون عثمان در اين باره درنگ كرد، امير مؤمنان عليه السلام فرمود: "به خاطر خدا سهم خود و سهم بني هاشم را از اينان آزاد كردم".



انصار و مهاجران نيز در اين كار از آن حضرت پيروي كردند.

خليفه هم چاره اي جز اين فرا روي خود نديد.

آنگاه امام علي پيشنهاد داد كه هر يك از اسرا را به حال خود بگذارند تا همسري مناسب براي خود برگزينند.

يكي از دختران يزد گرد؛ امام حسين را برگزيد و دوّمي نيز امام حسن وبنابه قولي محمّد ابن ابي بكر را به همسري خود انتخاب كرد.



"شهربانو" در اين سال بار دارشد و در نيمه جمادي الاوّل سال 33هجري نخستين فرزند خويش را به دنيا آورد و در همان روزهاي اول پس از زايمان بدرود حيات گفت.

سپس يكي از كنيزان امام حسين متكفّل نگهداري كودك شد.



بدين ترتيب امام زين العابدين در دامن آن كنيزبزرگ شد.

مردم مي پنداشتند كه آن زن مادر واقعي امام سجّاد است درحالي كه او كنيز امام حسين بود.

(37) امام سجّاد هفت ساله بود كه پدر بزرگش، اميرمؤمنان عليه السلام در محراب مسجد كوفه به شهادت رسيد.

پس از چند ماه اهل بيت به مدينه بازگشتند، جايي كه علي بن الحسين در خانه هاي آكنده از بوي خوش پياميرصلي الله عليه وآله رشد كرده بود.



امام هفده ساله بود كه عمويش امام حسن مجتبي را با زهر به شهادت رساندند.

امام سجّاد در سايه پدر بزرگوارش امام حسين، نقش رهبري را درروياروئي با ارتداد جاهليّت مآب اموي را تجربه مي كرد.

در باره ويژگي اين مبارزه وريارويي آرام و مخفيانه، اطلاعات اندكي در دست است.



در واقع ازاين دوره تنها سخنرانيهاي امام حسين عليه السلام بر عليه معاويه ونامه هاي آتشين آن حضرت به او وقيامهايي كه به رهبري اصحاب پيامبر كه هواخواه اهل بيت آن حضرت بودند، براي ما باقي مانده است.

امّا به نظر نگارنده همين اطلاعات اندك مي تواند تصوير كاملي ازاوضاع سياسي كه امام سجّاد در زمان پدرش، يعني در سنين جواني با آن دست به گريبان بوده، در پيش روي ما به نمايش بگذارد.



پس از عاشورا اين نيروي جنبش سياسي در زمان معاويه، هر چه بود در واقع به مثابه آتشي در زير خاكستر به شمار مي آمد كه معاويه با زيركي معروف خويش و با وسايل گوناگون همچون بذل و بخشش اموال و مناصب، به عنوان حق السكوت به آزمندان و خوراندن عسل زهر آلود به آزادگان،اين وضعيّت را ايجاد كرده بود.



جريانهاي سياسي بي صبرانه در انتظار نابودي معاويه بودند از همين روحادثه كربلا، در واقع جرقه اي بود كه آتش انقلابها را در چهارگوشه جهان اسلام بر افروخت اين حادثه درست در زماني روي داد كه وارث ابوسفيان و مرد زيرك عرب (معاويه) چشم از جهان بر بست بدين ترتيب، بامرگ معاويه عصر انقلابهاي مخالف "جاهليّت پنهان" آغاز گرديد.

پس از شهادت امام حسين عليه السلام، مدينة الرسول به قيام برخاست ويزيدبن معاويه را از حكومت بر كنار كرد.

در مكّه عبداللَّه بن زبير قيام كردو خواهان خلافت شد.



در كوفه، قيامي به رهبري سليمان بن صرد و سپس به رهبري مختار صورت پذيرفت.

بدين سان، وقوع قيامها و انقلابهاويژگي حيات سياسي حاكم بر كشور اسلامي و شيوه و روش شاخص آن دررويارويي با طغيان و تباهي به شمار مي آمد.

از اين رو مي توانيم روزگار زندگي امام سجّادعليه السلام به ويژه اندكي پس ازواقعه عاشورا را عصر قيامها و انقلابها نامگذاري كنيم.

انقلاب به خودي خود هدفي مقدّس نيست، بلكه هدف مقدّس همين ارزشهاي والايي است، كه موجبات انقلابها را فراهم مي آورد.



وگرنه زيان اين انقلابها فراتر و بزرگتر از سود آن خواهد بود.

آيا مگر انقلاب في نفسه، طغيان عليه نظام حاكم و آشفته ساختن فضاي امنيّت و ايجاداضطراب و خونريزي نيست؟ البته! بنابر اين انقلاب وضعيتي استثنائي است كه عقلا آن را نمي پسندند امّا همين انقلاب شرعيت و قداست خودرا از همان اهداف والايي كه قصد رسيدن و تحقّق بخشيدن به آنها را دارد،كسب مي كند.

انقلاب به معني كلي خود، مردم را از تاريكيهاي جمودوناداني و ستم به روشنايي حركت وعقل و عدالت هدايت مي كند، ويژگي و شاخصه زندگي پيامبران و امامان وبندگان نيك خداوند گشته است.



از آنجا كه انقلاب زنگار غفلت و بي تفاوتي را از دل مي زدايدوابرهاي درهم و تاريك ستم و تجاوز را از تشكيلات انقلابيون دوروپراكنده مي سازد، وكابوس طغيان و تباهي را از جامعه ريشه كن مي كند، مسئوليّت هر رزمنده و نشان حقانيت هر فرد با كرامت و باشرف مي گردد.

از اين روست كه وحي نيز در ضمن تعبير "قيام براي خدا"بر هدف انقلابها تأكيد كرده است.

خداوند متعال مي فرمايد: (قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للَّهِ ِ.(38)).

"بگو همانا شما را به يك سخن پند مي دهم آن كه بخاطر خدا قيام كنيد."



و نيز مي فرمايد: (قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للَّهِ ِ (39)).

"نگهداران عدالت باشيد و براي خدا گواهي دهيد."



همچنين وضعيّت انقلابهايي كه به بركت شهادت امام حسين عليه السلام تمام آفاق ديار اسلام را فراگرفته بود، به هويّت ورنگ و روح و ارزش نيازداشت تا در ضمير امّت استوار گردد و همچون بارقه اي زود گذر و طوفاني گذرا از پرتو افشاني و حركت باز نايستد.



اين انقلاب مي بايست راهي مكتبي و مستقيم براي خود برگزيند تا آلت دست افراد آزمند يا متهوري همچون عبداللَّه بن زبير، كه از انقلاب به بدترين شكل سوء استفاده مي كردند، قرار نگيرد.

ابن زبير پس از شهادت امام حسين عليه السلام به منبر مي رود و بر آن حضرت درود مي فرستد و قاتلش را لعن مي كند و آنگاه يزيد را از خلافت خلع مي كند امّا همين كه پايه هاي حاكميتش را مستحكم مي پندارد، كينه خودرا با اهل بيت پيامبر آشكار مي گرداند و حتّي بر پيامبرصلي الله عليه وآله هم درودنمي فرستد.



بنابر اين، به خاطر آن كه اوضاع انقلابي، مركب راهوار هر قدرت طلب نشود، و كساني همچون ابن زبير از آن سوء استفاده نكنند، امام سجّادعليه السلام گام به صحنه نهاد تا هويّت مكتبي و رنگ الهي و شكوه و جلال انقلاب را كه در ارزشهاي وحي نمود مي يافت و راه راست و استواري راكه شريعت خداوند آن را ترسيم كرده بود، بدان باز ببخشد.

شايد بتوان گفت كه اين حياتي ترين نقش رهبري بود كه امام سجّادعليه السلام بدان همّت گمارد.



اين نقش هيچ گاه پيامد وضعيّت مزاجي وجسماني امام نبود و يا ربطي به اين نداشت كه مثلاً آن حضرت خودشاهد وقايع فاجعه آميزي همچون واقعه كربلا بوده و آن واقعه در وي تأثير بسيار نهاده و جز گريه و شيون و زاري در طول زندگي خود، دست به كاري ديگر نزده است! آري، واقعه كربلا "عاشورا" در روح بزرگ آن حضرت اثري ژرف ازخود بر جاي نهاد.

امّا نبايد فراموش كرد، كه امام معصوم تكليف الهي خويش را انجام مي دهد.



نه آنچه را كه حالتهاي روحي رواني اش بر وي مقرّر مي دارند.

دليل ما بر اين امر آن است كه امام زين العابدين كه روح بزرگوارش به تهجد و گريه عجين گشته پس از شهادت پدرش، همراه باحضرت زينب پيام رسان عاشورا مي شود.

آيا مي دانيد پيام عاشورا چه بود؟ اين پيام، پيام زخمهاي فردي انقلابي، و خوني جوشان، و دردي طغيانگر و قيامي آرام ناپذير بود.



مگر خطبه آتشين آن حضرت در ميان كوفيان، آن هم پس از گذشت سه روز از فاجعه كربلا را نشينده ايد كه چه سان احساس همدردي آنان را برانگيخت و از دلهايشان زنگار ترس وترديد را زدود تا آنجا كه مردم به آن حضرت گفتند: هر چه مي خواهي به ما فرمان ده.

مطيع فرمان توييم.



ما يزيد را خواهيم گرفت و از كساني كه به تو و ما ستم كرده اند، بيزاري مي جوييم.

امّا آن حضرت به آنها گفت: "درخواست من از شما اين است كه نه با ما باشيد و نه بر ما".

اينك به قسمتهايي از اين سخنراني پر شور و انقلابي گوش فرا دهيد.

امام سجّادعليه السلام به مردم اشاره كرد.

همه ساكت شدند.



آنگاه خدا راستود و بر پيامبرصلي الله عليه وآله درود فرستاد و فرمود: "اي مردم! هر كه مرا مي شناسد، خوب مي داند كه من كيستم و آن كه مرانمي شناسد، اينك خودم را به او معرفي مي كنم.

من علي پسر حسين پسر علي هستم.

من پسر كسي هستم كه در كنار رود فرات سر بريده شد.

من پسر كسي هستم كه حرمتش دريده شد و ثروت و دارايي اش به يغما رفت.

پس شما باكدامين چشم به رسول خداصلي الله عليه وآله مي نگريد، آن هنگام كه به شما مي فرمايد: عترتم را كشتيد وحرمتم را دريديد پس از امّت من نيستيد" سپس آن حضرت گريست.(40)



و نيز هنگامي كه آن حضرت را به اسيري نزد ابن زياد بردند، با وي كه مي پنداشت تا ابد بر خط مكتبي پيروز شده، به ستيز برخاست و فرمود: "بزودي ما و شما خواهيم ايستاد )در پيشگاه خداوند( و مورد پرسش قرار خواهيم گرفت.

آنگاه شما چه پاسخي خواهيد داد؟ ولي، به خاطر دشمني با جدّ ما به دوزخ برده خواهيد شد".(41)



زماني كه ابن زياد آهنگ قتل امام را كرد، آن حضرت به او گفت: "آيا تو مرا به قتل تهديد مي كني؟! مگر نمي داني كه قتل براي ما عادت است، و شهادت كرامتي براي ما از جانب خداوند است".

موضع گيري آن حضرت در برابر طاغوت و جنايتكار بزرگي مانند يزيدكه از هيچ جنايت زشتي در سالهاي كوتاه حكومتش فرو گذاري نكرد،اوج مبارزه و نمونه اي والا در جهاد با كلمه به شمار مي آيد.



يك بار ديگر نيز، زماني كه خطيب يزيد در مسجد جامع اموي اهل بيت پيامبرعليهم السلام را مورد دشنام و ناسزا قرار داد، امام سجّاد به پاسخ گويي برخاست و گفت: "واي بر تو اي سخنران خشنودي مخلوق را به خشم خالق خريدي ودوزخ را جايگاه خود گردانيدي!" سپس به يزيد نگاه كرد و از او خواست كه بر منبر رود.

يزيد چاره اي جز قبول درخواست امام نداشت.

چون امام سجّادعليه السلام بر منبر قرار گرفت آن خطبه بليغ را كه هنوز صداي آن در جهان انعكاس دارد، ايراد كرد.

وقتي طاغوت عراق، حجاج بن يوسف ثقفي، خانه كعبه را ويران كردامام سجادعليه السلام به او گفت "اي حجاج! آهنگ بناي ابراهيم و اسماعيل كردي و آن را در كوي و خيابان افكندي و به يغمايش بردي.

انگارمي پنداري كه اين ميراث توست".



حجاج با شنيدن اين سخنان بر فراز منبررفت و مردم را سوگند داد كه هر چه برده اند بازپس بياورند.

(42) بنابراين شجاعت، خوي و خصلت امام چهارم بود امّا شرايطي كه آن حضرت درآن به سر مي برد، از كمبود انقلاب و شجاعت خبري نبود.



زيرا واقعه كربلا، ضمير امّت را از شجاعت آكنده بود در عوض اين دوران به ويژگي ايماني كه مرتبط با انقلاب و اهداف ارزشمند آن بود، نياز شديد داشت،و از همين رو، امام كوشش خود را به اين سمت متوجّه كرد! برخي ازساده انديشان مي پندارند كه اين امر، از شخصيّت امام سجّادعليه السلام نشأت مي گيرد چنان كه در باره پيامبران نيز معتقدند كه فداكاري ابراهيم و صبرنوح و تندي موسي و زهد عيسي عليهم السلام و اخلاق حضرت محمّدصلي الله عليه وآله و ديگرصفات متمايز هر يك از فرستادگان خدا، ويژگي خاصّ شخصيتي آنان ومعلول حالات مزاجي ايشان بوده است.

حال آنكه اينان از ياد برده اند كه خداوند خود آگاهتر است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد.



در واقع خداوند هر كجا حكمتش اقتضا كند رسالت خويش را همان جا مي نهد.

ويژگيهايي كه از هر يك از پيامبران ظاهر شده، مطابق با شرايطي بوده كه در آن مي زيسته و نيز طبق روحيه مردماني بوده كه با آنها سروكار داشته اند.

تا آنجا كه اگر فرض كنيم پيامبري در مقام و موقعيّت پيامبري ديگرمبعوث مي شد، بدون ذره اي كم و كاست همان رفتاري را پيش مي گرفت كه آن پيامبرصلي الله عليه وآله در پيش گرفته بود.



هر يك از ائمه همچون انبيا، برنامه اي داشته اند كه مطابق آن عمل مي كرده اند و اين برنامه در ضمن سياق تاريخي كه در آن مي زيسته اند،طراحي شده بود.

امام سجّادعليه السلام نيز بر مبناي اين برنامه الهي عمل كرد.

زندگي آن حضرت قلّه عبادت و زاري به درگاه خدا و نشر روح ايمان در جامعه وتربيت مرداني بزرگ همچون زهري و سعيد بن جبير و عمر بن عبداللَّه سبيعي و.در زهد و تهجد بود.



بدين سان برنامه امام سجّادعليه السلام راه امامتش را ترسيم كرده بود.

برنامه آن حضرت تأكيد بر بعد روحي بود مضافاً آنكه آن حضرت طلايه دار ديگرامامان در حوادث دشوار پس از خود بود با اين تفاوت كه نياز به اين بعدروحي در زمان امام زين العابدين بيشتر احساس مي شد و براي همين آن حضرت نيز بيشتر در اين جهت تلاش مي كرد.

امّا پرسش اينجاست كه:امام چگونه از عهده اين مهم بر آمده؟ واز چه راهي براي رسيدن به اين هدف بزرگ استفاده كرد؟

پاورقي



37) در برخي از آنچه نقل شد بر حديثي كه از امام روايت شده و در بحار الانوار ج 46،ص 8 آمده است استناد جستيم.

طبق اين روايت اسارت دختران يزد گرد در زمان عثمان روي داده است امّا در بعضي روايات آمده كه آنان در زمان عمر به اسيري گرفته شدند.

امّا اين روايت دور از سياق تاريخي است چرا كه با فتح خراسان و تاريخ ولادت امام زين العابدين و... سازگاري ندارد.

38) سوره سبأ، آيه 46.

39) سوره نساء، آيه 135.

40) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 140.

41) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 141.

42) عوالم العلوم، ج 18، ص 179.