بازگشت

داستان با عظمت سلمان فارسي


از ابن عبّاس روايت شده كه گفته است: سلمان شخصاً و از دهان خود من چنين نقل كرد و گفت:



من مردي ايراني از اهل اصفهان و دهكده اي كه به آن جيّ مي گويند هستم. پدرم دهقان و سالار دهكده اش بود و من محبوبترين خلق خدا در نظرش بودم، محبّت او به من چندان بود كه مرا همچون دوشيزگان در خانه زنداني كرده بود و من در آئين محبوسي مي كوشيدم تا جائي كه از تدمتگزاران آتشكده شدم و پدرم همواره آتش را روشن نگه مي داشت و اجازه نمي داد يك ساعت خاموش باشد.



پدرم بوستان بزرگي داشت، روزي سرگرم ساختماني بود و از سركشي به بوستان باز ماند، به من گفت: پسركم، امروز به واسطه گرفتاري ساخمان نتوانستم از مزرعه و بوستان خبر بگيرم تو برو خبري بگير، و دستورهائي به من داد و گفت ديرنيائي كه تو براي من پر ارزش تر از همه چيزي.



گويد: به منظور رفتن به مزرعه راه افتادم، در اين هنگام از كنار كليسائي از كليساهاي مسيحيان گذشتم، صداهاي ايشان را كه مشغول نماز گزاردن بودند شنيدم و من به واسطه اينكه پدرم در خانه محبوسم مي داشت از امور مردم اطلاعي نداشتم.



چون صداهاي ايشان را شنيدم وارد كليسا شدم تا ببينم چه مي كنند، چون ايشان را ديدم از نمازشان خوشم آمد و گفتم به خدا سوگند اين آئين بهتر از آئين ماست، و از آنجا حركت نكردم تا غروب شد.



مزرعه پدر را رها كردم و آنجا نرفتم، از آنها پرسيدم در كجا مي توانم به سر چشمه اين دين برسم؟ گفتند: در شام. من پيش پدرم برگشتم معلوم شد كساني را به جستجوي من فرستاده و از همه كاري باز مانده است. چون پيش او رسيدم گفت: اي پسرم كجا رفته بودي؟ مگر با تو چنان شرط نكرده بودم؟



گفتم: پدر جان از كنار مردمي مي گذشتم كه در معبدي مشغول نماز بودند و آنچه از دين ايشان ديدم پسنديدم و تا خورشيد غروب كرد پيش ايشان بودم. گفت: پسر جان در آن دين خبري نيست دين تو و پدرانت از آن بهتر است، گفتم: به خدا سوگند چنين نيست آن دين بهتر از دين ماست.



گويد: پدرم بر من ترسيد، بر پاي من بند نهاد و مرا در خانه زنداني كرد! من كسي پيش مسيحيان فرستادم و گفتم هر گاه كاروان بازرگانان شما از شام رسيد مر خبر كنيد و پس از اينكه كارهاي خود را انجام دادند و آهنگ بازگشت كردند آگاهم سازيد.



چون هنگام بازگشت ايشان رسيد به من خبر دادند، من بند از پاي خود برداشتم و همراه ايشان رفتم تا به شام رسيدم و آنجا پرسيدم چه كسي از همه بيشتر به مباني مسيحيت عالم است؟



گفتند: اسقفي كه در كليسا است.پيش او رفتم و گفتم من به اين دين راغب شده ام و دوست مي دارم همراه تو باشم و براي تو و كليسا خدمت كنم و از تو دانش بياموزم و همراه تو نماز بگزارم. گفت: بيا، و وارد كليسا شدم و او مردي نادرست بود، به مسيحيان دستور مي داد صدقه دهند و چون صدقات را مي آوردند براي خود اندوخته مي كرد و به فقرا نمي داد، آنچنان كه هفت كوزه زر و سيم اندوخت، و من كه ديدم چنان مي كند او را سخت دشمن مي داشتم.



چون ازدنيا رفت و مسيحيان براي خاكسپاري او جمع شدند به ايشان گفتم: اين مردي نادرست بود، به شما دستور پرداخت صدقه مي داد و شما را به آن تشويق مي كرد و پس از اينكه صدقه را مي آورديد براي خود اندوخته مي كرد و چيزي از آن به به درويشان نمي داد، گفتند: اين مطلب را از كجا مي داني؟ گفتم شما را به اندوخته اش راهنمائي مي كنم،گفتند: چنان كن، من جاي آن را نشان دادم و ايشان هفت كوزه انباشته از زر و سيم را بيرون آوردند و چون آنها را ديدند، گفتند: به خدا سوگند هرگز او را به خاك نمي سپاريم و جسدش را بر دار كشيده سنگسار كردند.



مرد ديگري آوردند و بجاي او گذاشتند، سلمان مي گويد: او مردي بود كه من هرگز نديده بودم كسي نمازهايش را به خوبي او گزارد، او نسبت به دنيا سخت مبي ميل و نسبت به آخرت به شدّت راغب بود و شب و روز را در عبادت مي گذراند، من او را بسيار دوست مي داشتم چنانكه پيش از او هيچ كس را به آن اندازه دوست نداشته ام.



روزگاري با او سپري ساختم، چون هنگام مرگش فرارسيد گفتم: اي فلان من همراه تو بودم و ترا چنان دوست مي داشتم كه هيچ چيز را آنچنان دوست نداشته ام، اكنون چنانكه مي بيني فرمان خدا در باره تو رسيده است، مرابه چه كسي سفارش و به چه چيزي فرمان مي دهي؟



گفت: پسرجان، به خدا سوگند مردم به گمراهي افتاده اند و بيشتر آدابي را كه بر آن بودند ترك كرده اند، و امروز كسي را نمي بينم كه به روش و آئين من باشد مگر مردي در موصل كه او هم به همان راه و روشي است كه من بوده ام، خود را به او برسان.



گويد: چون او از دنيا رفت و به خاك سپرده شد به موصل پيش آن مرد رفتم و گفتم: اي فلان، فلاني هنگام مرگ خود به من سفارش كرد تا پيش تو آيم و به من خبر داد كه تو بر راه و رسم اوئي، گفت: پيش من بمان و من پيش او ماندم و ديدم كه مردي نيك و به روش دوست خود است، ولي چيزي نگذشت كه او را هم مرگ در رسيد، به او گفتم: فلاني مرا به تو سفارش كرد و دستور داد كه بو تو ملحق شوم و مي بيني كه فرمان خدا بر تو در رسيده است تو به چه كسي سفارشم مي كني؟ و به چه فرمانم مي دهي؟



گقت: پسر جان به خدا سوگند من كسي را سراغ ندارم كه به راه و روش ما باشد مگر مردي در نصيبين. رفتم پيش آن مرد و خبر خود را با او گفتم و فرمان رهنماي پيشين خود را براي او نقل كردم.



گقت: پيش من بمان و پيش او ماندم و او را هم بر آئين دوستش ديدم و اقامت من در حضور مرد بسيار نيكي بود ولي به خدا سوگند چيزي نگذشت كه مرگ او هم فرا رسيد، چون به حال احتضار در آمد به او گفتم: فلاني مرا به فلان و او مرا به تو راهنمائي كرد، تو مرا به چه كسي رهنمون هستي و چه دستوري مي دهي؟



گفت: پسر جان، به خدا سوگند كسي را نمي شناسم كه به اين دين و آئين باشد مگر كسي كه در عموريّه است، خود را به او برسان و پيش او بمان.



چون او مرد و به خاك سپرده شد من پيش آن مرد در عموريّه رفتم و داستان خود را براي او گفتم، گفت: پيش من بمان و من همانجا ماندم و او هم مردي بود كه به راه و روش دوستانش بود.



سلمان مي گويد: آنجا به كسب و كار هم مشغول شدم، چنانكه چند ماده گاو و چند گوسپند براي من فراهم شد، چون مرگ او نزديك و محتضر شد به او گفتم: فلاني مي داني كه من همراه فلان كس بودم و او مرا به فلان كس ديگر و او به شخص ديگر معرفي كرد و او مرا به تو راهنمائي كرد، اكنون تو مرا به چه كس راهنمائي و به چه چيزفرمان مي دهي؟



گفت: پسر جان، به خدا سوگند من كسي را نمي شناسم كه بر آئين ما باشد تا به تو بگويم كه پيش او بروي ولي روزگار ظهور پيامبري كه به آئين ابراهيم عليه السلام در زمين عرب برانگيخته خواهد شد نزديك شده است، محلّ هجرت او درسرزميني ميان دو سنگلاخ است كه ميان آنها درختان حرماست و او علامتهائي دارد كه مخفي نيست، از جمله صدقه نمي خورد ولي اگر هديه بدهندش قبول مي كند و ميان شانه هايش مهر نبوّت است، اگر بتواني به آن سرزمين بروي اين كار را انجام بده.



سلمان مي گويد: او هم مرد و مدفون شد و من مدّتي در عموريّه ماندم. گروهي از بازرگانان بني كلب آمدند، به آنها گفتم مرا به سرزمين اعراب ببريد در عوض اين ماده گاوها و گوسپندانم را به شما مي دهم، پذيرفتند و من آنها را به ايشان دادم و مرا با خود بردند، همينكه بو وادي القري رسيديم به من ستم كردند و مرا به عنوان برده به مردي جهود فروختند، و من پيش او بودم و چون درختان خرم را ديدم اميداور شدم كه همان سرزميني باشد كه دوستم برايم وصف كرده بود و اين موضوع پيش من محقّق نشده بود.



همان وقتها كه پيش او بودم يكي از پسر عموهايش كه از يهود بني قريظه بود مرا از او خريد و به مدينه برد به خدا سوگند گوئي هم اكنون است كه آن سرزمين را شناختم و همانجا ماندم.



در اين هنگام رسول خدا مبعوث شده بود و در مكّه اقامت داشت و چون من برده و بنده بودم خبري از او نشنيدم تا اينكه به مدينه هجرت فرمود.



به خدا قسم روزي بالاي درخت خرمائي بودم و براي ارباب خود كار مي كردم و صاحب من زير درخت نشسته بود كه يكي از پسر عموهايش آمد و به او گفت: فلاني خدا اوس و خزرج را بكشد كه آنها الآن در منطقه قبا گرد مردي جمع شده اند كه امروز از مكّه آمده است و ايشان مي پندارند كه او پيامبر است.



سلمان مي گويد: چون اين سخن را شنيدم چنان لرزه بر من افتاد كه پنداشتم روي صاحبم سقوط خواهم كرد. از درخت پائين آمدم و به پسر عموي او گفتم: چه گفتي؟ صاحبم خشمگين شد و سيلي محكمي به من زد و گفت: ترا به اين حرفها چكار؟ برگرد به كار خودت مشغول باش، گفتم چيزي نيست مي خواستم ببينم آنچه مي گويد درست يا نه؟



سلمان گويد: چيزهائي خوراكي داشتم كه جمع كرده بودم، هنگام غروب آن را برداشتم و پيش رسول خدا صلّي الله عليه و آله كه به قبا بود رفتم. حضور او رسيدم و گفتم: به من خبر رسيده است كه تو مردي نيكوكاري هستي و همراه تو دوستاني نيازمند و غريب هستند، اين خوراكي صدقه است چنين مي پندارم كه شما از ديگران به آن سزاوارتر هستيد، و آن خوراكي را نزديك او بردم، به يارانش فرمود بخوريد، ولي خود دست نگاه داشت و نخورد، با خود گفتم اين يك نشانه.



آنگاه برگشتم و خوراكي ديگر فراهم كردم، در اين فاصله پيامبر به مدينه بازگشته بود، پيش او رفتم و گفتم: چنين ديدم كه تو صدقه خوري اين هديّه است كه خواستم ترا باشد، پيامبر از آن خورد و به ياران خود هم دستور داد از آن خوردند.با خود گفتم اين دو نشانه.



پس از آن به حضور رسول خدا در بقيع رسيدم كه براي تشييع جنازه يكي از ياران خود آمده بود، من دو قطيفه داشتم و پوشيده بود و رسول خدا هم ميان اصحاب خود نشسته بود، سلام كردم و به طرف پشت سر او رفتم تا به شانه هايش بنگرم و ببينم آيا مُهر نبوّت ديده مي شود، همين كه پيامبر ديد كه من در پشت سرش ايستاده و در جستجوي چيزي هستم كه وصف آن را براي من گفته بودند، راداي خويش را از دوش افكند و من به مُهر نبوّت نگريستم و آن را شناختم و شروع به بوسيدن آن و گريستن كردم.



پيامبر فرمود: برگرد، و برگشتم و برابر او نشستم و داستان خود راهمچنين كه براي تو اي ابن عبّاس نقل كردم براي رسول اسلام گفتم و آن حضرت خوش داشت كه اين خبر را يارانش هم بشنوند.



سلمان همچنان گرفتار بردگي بود به طوري كه نتوانست در جنگهاي بدر و احد شركت كند.



رسلول خدا صلّي الله عليه و آله به من فرمودند: با صاحب خود عهد نامه اي براي آزادي خود بنويس، و من تعهّدي نوشتم كه سيصد اصله خرما براي او به عمل آورم و با آب چاه آن را آبياري كنم و چهل وُقيّه هم طلا بپردازم.



پيامبر به اصحاب خود فرمود: برادرتان را ياري كنيد، و آنها با نهالهاي خرما مرا ياري كردند، بعضي سي نهال، برخي بيست نهال و پانزده نهال و ده نهال و هر كس به قدر امكان خود مساعدت كرد و سيصد نهال براي من جمع شد.



پيامبر فرمود: اي سلمان برو و براي اين نهالها گود بردار، وقتي تمام شد پيش من بيا تا خودم به دست خويش آنها را بكارم. من چنان كرم و ياران ياريم دادند، و چون از آن فارغ شدم پيش رسول خدا برگشتم و خبرش دادم. پيامبر همراه من آمد ما نهالها را به او مي داديم و او در گود مي گذاشت تا تمام شد. سوگند به كسي كه جان سلمان در دست اوست از آنهاحتّي يك نهال هم خشك نشد، و من درختان خرمائي كه تعهّد كرده بودم به صاحب خود پرداختم، و آن مال همچنان به عهده من بود، اتّفاقاً از يك معدن طلا مقداري طلا كه به اندازه تخم مرغي بود به حضور رسول خدا صلّي الله عليه و آله آوردند، فرمود: آن ايراني كه براي آزادي خود تعهّدنامه نوشته بود چه كرده است؟ مرا به حضورش بردند، فرمود: اين را بگير و تعهّد خود را بپرداز. سوگند به كسي كه جان سلمان در دست اوست چهل وقيه كامل بود. حق صاحب خود را دادم و آزاد شدم و در حالي كه آزاد بودم در جنگ خندق همراه رسول خدا صلّي الله عليه و آله شركت كردم و پس از آن در هيچ يك از جنگها غايب نبودم.(1)

بهشت روح شد گلزار رويت *** اميد عاشقان ديدار رويت

ندانستم كه لطف صنع ايزد *** به حسن اينجا رساند كار رويت

زمين را ذرّه ها خورشيد گردد *** اگر بر وي فتد انوار رويت

لبانت شكّر مصر جمالت *** زبانت بلبل گلزار رويت

گل سوري چو خار اند گلستان *** بها ناورد در بازار رويت

بديدم از دُرستِ ماه بيش است *** عيار حسن در دينار رويت

مه نو كو مدد دارد ز خورشيد *** نگردد بدر بي تيمار رويت

فروغ شمع مه پشت زمين را *** نگيرد جز به استظهار رويت

بجز آئينه ارواح عشّاق *** نداند هيچ كس مقدرا رويت

ترا بيند نظر در هر چه دارد *** كسي كو كسب كرد اسرار رويت

ببين چون سيف فرقاني جهاني *** چو چشم تو شده بيمار رويت



محمّد صلّي الله عليه و آله با كمال جدّيّت و در ميان طوفاني كه شرك و كفر عليه او بر پا مي كرد آياتي كه اصول دين حق را بر مردم عرضه مي داشت تلاوت كرد، و آنچه را از آن چاره اي نيست تا از بد عاقبتي دنيا و آخرت در امان باشند بر انسان قرائت فرمود.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «نهاية الإرب» ج اول، ص 134.



بر بشريّت روشن ساخت كه پروردگار جهان يگانه و بي شريك است و شريك ساختن براي او ستم و انكاري است كه صاحب خود را به جاويد ماندن در عذاب هميشگي بيچاره مي سازد.



بر آنان خواند كه خداوند مهربان او را به رسالت برانگيخت چنانكه فرستادگان پيش از او را براي هدايت ملّتها مبعوث به رسالت كرد.



بر تمام جهانيان تلاوت كرد كه ايمان كسي مستقيم نمي شود تا از عمق قلبش به يگانگي خدا و فرستاده اش گواهي ندهد، و تا آنكه ايمان و عشق به حق و رسولش دلهاي ايشان را لبريز سازد.



به انسان خواند كه در انجام و ترك عمل بايد به ياد خدا باشد و هر آنچه انجام مي دهد بايد از روي اخلاص و صفا و پاكي دل انجام دهد.



بر همه مردم تلاوت كرد كه خداوند به عدالت و نيكي و همراهي با خويشان و مهرباني با يتيمان و بينوايان و نيكي با پدر و مادر و فرمانبري آن دو مگر در كفر به خدا يا نافرماني او ـ امر مي كند، و بر جهانيان خواند كه خداوند ايشان را از گناه نهي مي كند و ناچار بايد از آن دوري كنند، از كشتن به ستم و كشتن فرزندان و از زنا و خودپسندي و غرور و تكبّر و دروغ و سخن باطل و تماشاي كار بيهوده و شركت در آن بر حذر مي دارد.



اين همه و بيش از اين همه را بر ايشان تلاوت كرد و ايشان را در صورتي كه ايمان آوردند و كار شايسته كنند و فرمانبرند به ثواب نيكوتر نزد خدا نويد داد، و اگر كافر شوند و فرمان حق را نبرند از عذاب سخت دنيا و آخرت ترساند.



پيامبر بزرگ چنانكه در آغاز اين سطور اشاره شد در تمام اوقاتش از روز اوّل بعثت تا روزي كه خداوند او را به جوار قرب خود برد آموزگار بود.



بطور دائم قرآن را بر مسلمين تلاوت مي كرد و آنچه را از قرآن به تفسير نيازمند بود براي ايشان تفصيل مي داد و خلاصه تمام حقايق را به عنوان حكمت الهي به مردم تعليم مي داد.



محمّد صلّي الله عليه و آله براي مردم تلاوت مي كرد:

نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ، وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ:(1)



بندگانم را خبر ده كه من آمرزنده مهربانم، و عذاب من عذابي دردناك است.

إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِيْ وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ:(2)



هرگاه بندگانم مرا از تو جويا شوند همانا من نزديكم، و دعوت خواننده را اجابت كنم، پس بايد واقعيّات را از من بپذيرند و به من ايمان آورند تا به راه آيند.

قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً:(3)



بگو اگر دريا براي سخنان پروردگار مركّب شود، البتّه درياـ اگر چه مانند آن را به كمك مي آوريم ـ پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان پذيرد به پايان مي رسيد.

آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِن رُسُلِهِ وَقَالُواسَمِعْنَاوَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ.(4)



پيامبر (صلّي الله عليه و آله) و مؤمنان به آنچه از پروردگارشان بر او نازل شده است ايمان يقيني و شهودي آوردند، هر كدام به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ايمان آورده و ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نمي نهيم و گفتند: شنيديم و فرمان برديم، پروردگار آمرزشت را خواستاريم و بازگشت به سوي توست.

الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ، وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُ نْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِا لاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ، أُولئِكَ عَلَي هُديً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.(5)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- حجر، 49 ـ 50.



2- بقره، 186.



3- كهف، 109.



4- بقره، 285.



5- بقره، 3 ـ 5.



آنانكه به غيب ايمانن مي آورند و نماز به پا مي دارند و از آنچه به ايشان روزي كرديم در راه خدا انفاق مي كنند. و كساني كه به آنچه بر تو و پيش از تو نازل شده است ايمان مي آورند و به آخرت يقين دارند. آنان بر هدايتي از پروردگار خويشند و آنان همان رستگارانند.



إنَّ الدَّينَ عِنْدَ اللّهِ الاْسْلامُ.(1)



همانا دين، نزد خدا اسلام است.

فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ.(2)



كسي كه خدا بخواهد او را به راه آورد سينه اش را براي اسلام مي گشايد، و كسي كه بخواهد او را گمراه سازد سينه اش را تنگ و در فشار قرار دهد، چنانكه گوئي به آسمان بالا مي رود خداوند پليدي را به اين گونه بر آنانكه ايمان نمي آورند قرار مي دهد.

مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ. إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ.(3)



ابراهيم نه يهودي بود نه نصراني ليكن خدا پرست و تسليم حضرت حق بود و او از آلودگي شرك با تمام وجود پاك بود. همانا سزاوارترين مردم به ابراهيم همان كساني هستند كه او را پيروي كردند و اين پيامبر و اهل ايمانند، و خدا سرپرست مؤمنان است.



اهل كتاب گمان مي كنند هر كس بخواهد به راه آيد بايد جهود يا نصراني باشد، خداوند در قرآن مجيد به رسولش مي فرمايد به آنان بدين گفتار پاسخ بده:

بَلْ مِلَّةَ إبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ:(4)



بلكه دين، دين ابراهيم است كه خدا پرست محض بود و از شرك پاك و پاكيزه.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداًعَلَيْكُمْوَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ.(5)



اي كساني كه ايمان آورده ايد، ركوع و سجده گزاريد و پروردگار خود را پرستش نمائيد و خوبي انجام دهيد تا رستگار گرديد. و در راه خدا آنچنان كه او را شايسته است كوشش كنيد، او شما را برگزيد و در دين بر شما فشاري قرار نداد، دين پدر شما ابراهيم، و شما را پيش از اين مسلمان و در قرآن نيز مسلمان ناميده شديد تا پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد، پس نماز را بپاي داريد و زكات بدهيد و به خدا پناه بريد، او مولاي شماست، چه خوب سرور و چه خوب ياوري است!



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- آل عمران، 19.



2- انعام، 125.



3- آل عمران، 67 ـ 68.



4- بقره، 135.



5- حج، 77 ـ 78.

كافرم من گر زيان كَردست كس *** در ره ايمان و طاعت يك نفس

سر شكسته نيست اين سر را مبند *** يك دو روزي جهد كن باقي بخند

بد مجالي جست كو دنيا بجست *** نيك حالي جست كو عقبي بجست

مكرها در كسب دنيا بارد است *** مكرها در ترك دنيا وارد است

مكر آن باشد كه زندان حفره كرد *** آن كه حفره بست آن مكريست سرد

اين جهان و ما زندانيان *** حفره كن زندان و خود را وا رهان

چيست دنيا از خدا غافل شدن *** ني قماش و نقره و فرزند و زن

مال را كز بهر دين باشي حَمول *** نعم مالٌ صالحٌ گفت آن رسول

آب در كشتي هلاك كشتي است *** آب در بيرون كشتي كُشتي است

چونكه مال ملك را از دل براند *** زان سليمان خويش جز مسكين نخواند

كوزه سر بسته اندر آب رفت *** از دل پر باد، فوق آب رفت

باد درويشي چو در باطن بود *** بر سر آب جهان ساكن بود

آب نتواند مراو راغوطه داد *** كش دل از نفحه الهي گشت شاد

گر چه اين جمله جهان ملك وي است *** ملك در چشم دل او لا شي است

پس دهان و دل ببند و مُهر كن *** پُر كُنش از باد كبر مِنْ لَدُن

جهد حقّ است و دوا حقّ است و درد *** منكر اندر نفي جهدش جهد كرد

كسب كن سعيي نما و جهد كن *** تا بداني سرّ علم مِنْ لَدُن

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ، وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ، وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ، وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ، إِلاَّ عَلَي أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ، فَمَنِ ابْتَغَي وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ، وَالَّذِينَ هُمْ لاَِمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ، وَالَّذِينَ هُمْ عَلَي صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ، أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ، الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ.(1)



به راستي كه مؤمنان رستگار شدند، آنانكه در نماز خود فروتني قلبي دارند، و آنانكه از عمل بيهوده روي گردانند، و آنانكه زكات دهنده اند، و آنان كه خود را از آميزش حرام نگهداري مي كنند، مگر بر زنان و كنيزان حلال خود كه ملامتي ندارند، پس هر كه جز آن را بجويد تجاوز كار است. و كساني كه امانتها و پيامهاي خود را رعايت كننده اند، و آنان كه بر نمازهاي واجب خود مواظبت دارند، آنان همان ارث برندگانند كه بهشت را ارث مي برند و در آن جاويدانند.

إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً:(2)



همانا مردان مسلمان و زنان مسلمان، و مردان با ايمان و زنان با ايمان، و مردان فرمانبر و زنان فرمانبر، و مردان راستگو و زنان راستگو، و مران شكيبا و زنان شكيبا، و مردان فروتن و زنان فروتن، و مردان بخشنده و زنان بخشنده، و مردان روزه دار، و زنان روزه دارد، و مردان پاكدامن و زنان پاكدامن، و مردان و زنان بسيار به ياد خدا، خداوند براي ايشان آمرزش و پاداشي بزرگ آماده ساخته است.

قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لاَ يَلِتْكُم مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.(3)



بَدَويان گفتند: ايمان آورديم، بگو: ايمان نياورده ايد لكن بگوئيد اسلام آورديم و هنوز ايمان به دلهاي شما راه نيافته است، و اگر خدا و رسولش را فرمان بريد از عملهاي شماچيزي كم نخواهد شد، همانا خداوند آمرزنه و مهربان است.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ. الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ. أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ.(1)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- مؤمنون، 1 ـ 11.



2- احزاب، 35.



3- حجرات، 14.



به حقيقت، مؤمنان آنها هستند كه چون ذكر خدا شود از عظمت وجلال او دلهاشان ترسان گردد، و چون آيات خدا رابر آنان تلاوت كنند بر ايمانشان بيفزايد، و در هر كار به خداي خود تكيه كنند. نماز بپا مي دارند و از هر چه روزي آنها كرديم انفاق كنند، آنها براستي اهل ايمانند و نزد خدا مراتب بلند و آمرزش و رزق كريم دارند.

وَأَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ. وارِعُوا إِلَي مَغْفِرَة مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ. الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُـحْسِنِينَ. وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَي مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ. أُولئِكَ جَزَاؤُهُم مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ.(2)



از دستورات خدا و رسول او فرمانبريد، باشد كه مشمول رحمت گرديد. و بشتابيد به سوي بدست آوردن آمرزش خق و بهستي كه پهنايش آسمانها و زمين است و براي پرهيزكاران آماده شده است.



آنان كه در وسعت و تنگي از مال خود به نيازمندان و فقيران و دردمندان و مستمندان كمك كنند و غضب و خشم خود فرونشانند و از بدي مردم چشم پوشي كنند و خداوند عاشق اهل احسان است.



نيكان آنها هستند كه هر گاه ناشايسته اي از ايشان سر زند و يا ظلمي به نفس خويش كنند خدا را به ياد آرند و از گناهشان به درگاه حق توبه و استغفار نمايند، كه جز خدا كسي آمرزنده خطا و گناه خلق نيست،و آنانند كه اصرار بر كار زشت نكنند چون به زشتي معصيت آگاهند. آنها هستند كه پاداش عملشان آمرزش خداست و جنّاتي كه زير درختان آن نهرها جاري است، در آن بهشت ها به طور جاويد متنعّم اند، و چه نيكوست پاداش نيكوكاران عالم.

لايُضيعُ أجْرَ الْمُحْسِنينَ، يا يَجْزي الْمُحْسِنينَ يا در آيات بالايُحِبُّ الْمُحْسِنينَ همه اين تغييرات بر لفظ احسان دلالت مي كند. چه، لفظي كه در اين آيه هاست از اين مصدر مشتق شده و معني آنهم به آنچه خداوند به آن امر فرموده تناسب دارد.



احسان آن است كه انسان در اطاعت خدا بكوشد تا به آخرين درجه اي كه در طاقت اوست برسد و سستي نكند و خسته نگردد و كوتاهي نورزد بلكه تا راهي به كوشش دارد با دل و جان و اعضاي خويش كوشش نمايد.



ايمان و اسلام و احسان سه كلمه است كه در قرآن آمده و بسيار به كار مي رود و معني آنها هم به هم نزديك است. خود رسول اسلام اين كلمات را آنگونه شناساند كه در هيچ يك شبهه اي باقي نگذارد.



روزي رسول خدا در ميان اصحاب بود مردي آمد و گفت: ايمان چيست؟ پيامبر فرمود: ايمان آن است كه به خدا و فرشتگان و پيمبرانش ايمان آوري و لقاي پروردگار و روز رستاخيز را باور كني. پرسيد: اسلام چيست؟ فرمود: آن است كه خداي را پرستش نمائي و براي او شريكي نگيري و نماز رابپا داري و زكات واجب رابدهي و رمضان را روزه گيري. پرسيد: احسان چيست؟ فرمود: آنكه خدا را چنانكه گوئي او رامي بيني پرستش نمائي. چه، اگر تو او را نبيني بي شك او تورا مي بيند. پرسيد: قيامت كي خواهد بود؟ فرمود:

إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ.(3)



همان علم قيامت نزد خداست.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- انفال، 2 ـ 4.



2- آل عمران، 132 ـ 136.



3- لقمان، 34.



پيامبر بزرگ اسلام صلّي الله عليه و آله تنها به تعليم حقايق ايمان و اسلام و احسان كه در آيات صفحات قبل كذشت اكتفا نكرد، بلكه هم در زندگي خصوصي خود و هم در روابطي كه با مردم داشت عملاً به تعليم خواص و آثار اين سه صفت و آنچه دارندگان اينها شايسته است انجام دهند و آنچه واجب است اي آن دوري كنند همّت گماشت.

خوش آن كس كه دانشور است و هنرور *** مر او راست علم و هنر يار و ياور

ز علم و هنر هر كه بي بهره باشد *** عُقابي است بي پر درختي است بي پر

مكن فخر بر زيور و زَر كه كس را *** بجز عقل وعلم و هنر نيست زيور

خردمند از آنرو نگرديده گمره *** كه اورا به هر ره خرد بود رهبر

به فضل و كمال خود آن به كه نازي *** نه فضل پدر يا كمالات مادر

ترا گر به اصل است فخر، اصل هر كس *** نبودست جز آب و گل چيز ديگر

كسي را سزد شاهي هر دو عالم *** كه ملك دلي گردد او را مسخْر

چو دين خيمه زد كفر گيرد هزيمت *** كه آن همچو شاهين بود اين كبوتر

درخت هوس ميوه كس را نبخشد *** بلي ميوه كس رانبخشد صنوبر

توان ديد حق رابه چشم شريعت *** كه شرع است دريا و توحيد گوهر

چرا مهر بستن به دنيا و خوردن *** چو كودك فريب متاعي محقّر

چرا بهر يارانِ بزم شريعت *** ملال آفرين بودن و غصّه پرور

چرا خانه علم و كاخ عمل را *** نه ديوار بر جاي ماندست نه در

چرا اندر اين دوره نبود نشاني *** نه از صدق سلمان نه از زهد بوذر

چرا خسته شد پاي دين مفخّم *** چرا بسته شد دست شرع مطهَّر

منوَّر شود خاطرات گر در آئي *** به بزمي كه از نور دين شد منوَّر

به درويش منگر به چشم حقارت *** كه الماس اندر ذغال است مضمر

تراقصّه يوسف آگاه سازد *** كه يار وفا كيش به از برادر

سپاس تو گويد سگ از بهر ناني *** ترا چون وفا نيست سگ از تو بهتر

ز صبر اي پسر هيچ گه رو مگردان *** كه صبر است تير بلا را چو سنگر

چو شاخ است علم و عمل ميوه وي *** چو شمع است عمر واجل باد صرصر

چو دادت فلك سروري، ناتوان را *** فكن از ره مرحمت سايه برسر

بود آنكه روزي كند دور گردون *** ترا ناتوان، ناتوان را توانگر

خوش آن كس كه مانند حالت ندارد *** بجز اهل علم و ادب يار و ياور

وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ. وَلاَ تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّة أَنكَاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَي مِنْ أُمَّة إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.(1)



هر گاه پيامي بستيد پيمان خدا را بسر بريد، و سوگندها را پس از استوار ساختن آن با اينكه خدا را ناظر بر خود قرار داده ايد بهم نزنيد، همانا خداوند آنچه را انجام مي دهيد مي داندو مانند آن زن كه رشته خود را پس از محكمي واتابيد وپنبه كرد نباشيد، تا براي آنكه مردمي از مردمي فزونتر باشند سوگندهاي خود را تباهي و فريبكاري ميان خود قرار دهيد، همانا خداوند شما را به آن آزمايش مي كند و بي شك آنچه را در آن اختلاف مي كرديد روز قيامت براي شما روشن خواهد نمود.



پيامبر عزيز اسلام در هر موقعيّت مناسبي آيات حلال و حرام قرآن را بر مردم تلاوت مي كرد و به هر صورت ممكن معاني آن آيات را براي مردم بيان مي فرمود تا موعظه شوند و به واجبات روي آورده از حرام و گناه دوري كنند، و حتّي گاهي صورت برزخي اعمال و اخلاق و كردار مردم را جهت بيداري آنان براي آنان بيان مي فرمود. به حديث زير كه در جوامع حديث آمده و حديث غريبي است توجه كنيد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1-نحل، 91 ـ 92.

بيست سال بر پدرش امام حسين (ع) گريست


هرگز خوراكي نزدش نمي گذاشتند مگر آنكه مي ديدند كه او مي گريد، تا آنجا كه يكي ازغلامانش عرض كرد: اي فرزند رسول خدا آيا اندوه شما پاياني ندارد؟!امام فرمود: واي بر تو، يعقوب پيامبر، "دوازده" پسر داشت كه خدايكي را از نظرش نا پديد كرد.

او از بس گريست كور شد وموي سرش ازشدّت اندوه سپيد گشت و پشتش از غم خميد، حال آنكه پسرش زنده بود.

امّا من به چشم خود ديدم كه پدر وبرادر و عمو و هفده نفر از خاندانم دركنارم كشته شدند، پس چگونه اندوهم پايان پذيرد؟".



كتابهاي تاريخ از ذكر كرامات امام سجّادعليه السلام فراوان است(18) و اين البته شگفت نيست.

زيرا امامي با اين صفات، شايسته برخورداري از فضل وكرامات الهي است.

آيا مگر خداوند بندگان صالح خويش را با اجابت دعاهايشان مورد تكريم قرار نمي دهد؟ كه خود فرموده است: (وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ(19)).

"و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم."



پس چگونه مي شود كه خداوند دعاي كسي را كه در عشق به او ذوب شده تا آنجا كه از شدّت عبادت ، بيم مرگش مي رود، اجابت نكند؟ اجازه دهيد با هم روايت زير را بخوانيم و سپس آن را با داستانهايي كه قرآن در باره بندگان صالح خداوند نقل كرده است به مقايسه بگذاريم،تا در يابيم كه هر دو، در واقع دو رودخانه اند كه از يك جا سر چشمه مي گيرند.

ابراهيم ادهم روايت كرده كه : من با قافله در صحرا مي رفتم كاري پيش آمد واز قافله جدا گشتم.



پس ناگهان با كودكي كه در حال راه رفتن بود برخورد كردم.

گفتم: سبحان اللَّه! صحرايي بي آب و علف و كودكي كه در آن راه مي رود؟! پس به كودك نزديك شدم و به او سلام دادم.

كودك جواب سلامم را گفت.

پرسيدم: كجا مي روي؟ گفت: به خانه پروردگار،گفتم: عزيزم! تو كوچكي رفتن به خانه خدا نه بر تو واجب است و نه ازسنّت است.

گفت : اي پير مرد! هنوز كوچك تر از مرا نديده اي كه بميرد؟! پس گفتم: آذوقه و مركبت كو؟ گفت: آذوقه ام تقواست ومركبم پاهايم و مقصدم مولايم.

گفتم: غذايي همراه تو نمي بينم؟ گفت:پير مرد آيا نيكوست كه كسي تو را به ميهماني فرا خواند وتو از خانه ات باخود غذا ببري؟ گفتم: نه.

گفت: كسي كه مرا به خانه اش فرا خوانده خودش سير و سيرابم مي كند.

گفتم: بيا سوار شو تا از حج باز نماني.

گفت:وظيفه من جهاد وكوشش است ورساندنم به مقصد دست اوست.



مگر اين سخن خداوند را نشينده اي كه فرمود: (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (20)).

"وكساني كه به خاطر ما جهاد كنند، به راههاي خويش هدايتشان كنيم وخداوند با نيكو كاران است.

" وي گويد: در همين حال و هوا بوديم كه ناگهان جوان نيكو چهره اي باجامه سپيد و زيبائي نمايان شد و با آن كودك معانقه كرد و بر او درودفرستاد.



من به سوي جوان پيش رفتم و به او گفتم: تو را به خدايي كه زيبايت آفريد سوگند كه اين كودك كيست؟ گفت: او را نمي شناسي؟! اوعلي بن حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام است.

پس جوان را رها كردم وسراغ كودك رفتم و گفتم: تو را به پدرانت سوگند كه اين جوان كيست؟فرمود: او را نمي شناسي؟ او برادرم خضر است كه هر سال نزد ما مي آيد وبر ما درود مي فرستد گفتم: تو را به حق پدرانت سوگند آيا بما نمي گويي كه چسان بي توشه و آذوقه در اين بيابان ره مي سپري؟ گفت: من باتوشه، اين صحرا را در مي نوردم و توشه ام چهار چيز است.





گفتم: آنهاكدامند؟ فرمود: دنيا را با اين همه گستردگي، مملكت خداوند مي دانم ،و تمام مخلوقات را بندگان و كنيزكان و عيال او بحساب مي آورم واسباب وارزاق را به دست خدا مي دانم وقضاي او را در تمام زمين خدا جاري ونافذ مي بينم.

عرض كردم: چه خوب توشه اي داري زين العابدين! تو بااين توشه از كوره راهاي آخرت عبور كني پس معلوم است كه مي تواني ازاز كوره راهاي دنيوي هم برهي!(21) حماد بن حبيب كوفي القطان نيز داستان مشابهي را نقل كرده وگفته است: در "زباله"(22) از قافله جدا ماندم.

چون شب فرارسيد، به درختي بلندپناه بردم.

چون تاريكي بيشتر شد ناگهان جواني را ديدم كه با جامه اي سپيد كه بوي مشك از آن به مشام مي رسيد، مي آيد.

تا آنجا كه توانستم،خود را پنهان كردم.



جوان آماده نماز شد.

سپس ايستاد در حالي كه مي گفت: اي كسي كه ملكوت همه چيز به دست توست و با جبروت خويش بر همه چيز چيره گشتي در دلم سرور اقبال بر خودت را داخل كن و مرا به ميدان فرمانبردارانت ملحق فرما.

سپس نمازش را شروع كرد.

چون ديدم اندامش آرام يافته و حركاتش سكون گرفت ، به سوي محلّي رفتم كه او در آنجا وضو گرفته بود، ناگاه چشمه جوشاني ديدم.



من نيز براي نماز آماده شدم و به او اقتدا كردم.

ناگهان محرابي ديدم كه گويا در همان وقت پديدار شد ، او را ديدم كه هرگاه به آيه اي كه در آن ذكري از وعده و وعيد بود، بر مي خورد با ناله وزاري آن را تكرار مي كرد.



پس چون شب رو به پايان مي رفت ايستادوگفت:



"اي كسي كه گم گشتگان او را قصد مي كنند، رهنمايش مي يابند،و بيمناكان قصدش مي كنند پناهگاهش مي يابند ، و عابدان به او پناه مي برند و او را سر پناه خويش مي يابند.

كي آرام مي يابد كسي كه بدن خويش را براي غير تو به زحمت انداخته و چه زماني شاد مي شود كسي كه جز تو ديگري را قصد كرده است؟ معبودا! تاريكي پايان مي گيرد در حالي كه من در خدمت به تو كاري نكرده ام، واز چشمه مناجات تو سينه راسيراب نساخته ام.

بر محمّد و آل او درود فرست و سزاوارترين دو كار رانسبت به من به انجام رسان.

اي مهربان ترين مهربانان".



من ترسيدم او ازدستم برود، و كارش بر من نهان ماند.

از اين رو به او در آويختم و گفتم:تو را به خدايي كه گزند رنج و خستگي را از تو برداشت و لذّت ترس را به تو عطا كرد چرا بال رحمت و كنف رقت خويش را از من دريغ مي داري،كه من سر گشته و حيرانم؟ فرمود اگر توكّل تو راست باشد سرگشته نباشي.

در پي ام روان شو.

چون زير درخت رسيد.

دستم را گرفت، در نظرم آمدكه زمين زير پايم كشيده مي شد.

صبحگاهان به من گفت: مژده بده كه اين مكّه است.



فريادها را مي شنيدم وزايران خانه حق را مي ديدم.

گفتم: به خدايي كه در روز قيامت و تنگدستي به او اميدوارم تو را سوگند مي دهم،كه كيستي؟ گفت: حال كه قسم دادي، بدان كه من علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب هستم.(23)



آري، امام اخگري از پرتو خيره كننده ايمان و شراره اي از آتش برفروخته رسالت بود.

تاريكي بر خيابانهاي مدينه سايه مي گسترد.

مردم به خانه هاي خودخزيده بودند، باران مي باريد باد سرد زمستاني مي وزيد.



"زهري" گويد:زين العابدين عليه السلام را ديدم كه آرد بردوش گرفته بود و مي رفت عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! اين چيست؟ فرمود: قصد سفر دارم.

توشه اي آماده كرده ام تا به جايي تسخيرناپذير ببرم.

"زهري" گويد: گفتم: اين غلام من است اجازه ده آن بار را بر دوش گيرد.

حضرت نپذيرفت.

گفتم: بدهيد من آن را بر دوش گيرم و شما را ازبردن آن آسوده كنم.

حضرت فرمود: زحمت رساندن توشه سفررا مي خواهم خود تحمّل كنم تا ورودم را به آنجا كه قصد كردم نيكو گردد.

وافزود: به حق خداوند از تو مي خواهم كه از من جدا شوي و مرا وگذاري.

زهري از آن حضرت جدا شد.



پس از چند روز، زهري به آن حضرت گفت: اي فرزند رسول خدا من از آن سفري كه در آن شب در باره آن سخن مي گفتي، اثري نيافتم!؟ امام فرمود: آري! چنان نبود كه تو پنداشتي، مقصودم سفر آخرت بودكه براي آن آماده مي شدم.

سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه هاي نيازمندان، توضيح داد و گفت: آمادگي براي مرگ بادوري از حرام، وايثار در راه خير به دست مي آيد.(24)



در واقع ريشه هاي شخصيّت امام زين العابدين عليه السلام در افق معرفت اوبه خداوند، ويقين او به قيامت، و آگاهي اش به سرعت گذرايي كه ساعات شبانه روزي عمر انسان را مي بلعد، و فراواني واجبات و تكاليف، امتدادمي يافت! وقتي كسي از او مي پرسيد: چگونه صبح كردي اي فرزند رسول خدا؟مي فرمود: "صبح كردم در حالي كه از من هشت تقاضا شده است: خداوند عمل به فرايضش را از من مي خواهد و پيامبرصلي الله عليه وآله عمل به سنّتش.

خانواده قوّت مي خواهد و نفس شهوت و شيطان مي خواهد كه پيروي اش كنم و آن دو فرشته نگاهبان خواستار راستي عملند و ملك الموت روح را مي خواهد و قبر جسدم را.

من در ميان اين هشت تقاضا قرار دارم".(25)



آن حضرت نمودار شكوهمند اين آيه از قرآن بود:(الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَي جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(26)).

"كساني كه خداي را ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مي كنند و پيوسته درآفرينش آسمانها و زمين مي انديشند و مي گويند پروردگار اينها را بيهوده نيافريدي.

منزهي تو پس ما را از رنج آتش در امان نگاه دار.



" او چنان در محبّت وعشق خدا غوطه ور بود كه رودهاي عشق ومحبّت به صورت راز و نيازهايي، كه تاريخ تنها گوشه اندكي از آنها را در"صحيفه"اي معروف به "سجادّيه" ثبت كرده است، بر لبانش جاري مي شد.

بياييد با هم به يكي از اين راز و نيازهاي پر شكوه و جذاب كه چشمها را خيره مي سازد، گوش فرا دهيم: "همانا همّتم به سوي تو منقطع شده و رغبتم به طرف تو برگشته است پس تو مراد مني نه ديگري، و بيداري و خوابم فقط از براي توست نه جز تو.

وديدارت پر تو و روشني چشم من است و اتصال توبه من نفس من است،اشتياقم به توست و سرگشتگي ام در محبّت تو و دلباختگي ام به عشق توست.



خشنودي تو آرزويم و ديدنت نيازم و در كنار تو بودن تقاضايم و نزديكي به تومنتهاي درخواست من است.

آرام و راحتم در راز و نياز با توست، داروي بيماري ام نزد توست و شفاي تشنگي ام و خنك كننده سوزش درونم و رفع گرفتاري ام همه در درگاه توست. پس در وحشتم انيس من باش، لغزشم رابكاه و بپوشان و توبه ام را بپذير و دعايم را پاسخ گوي و خود نگهدار عصمت من وبي نياز كننده تهيدستي ام باش.

مرا از خود جدا و دور مكن اي نعيم وبهشت من و اي دنيا و آخرت من اي مهربان ترين مهربانان".(27)



كدامين قلب سرشار از ايمان است كه سر چشمه چنين سخنان پر شوروتابناكي است؟ كدامين قلب افروخته از شوق خداست كه با عشق به خدااين گونه با او راز و نياز مي كند؟ آري.



تنها قلب اين امام است، كه نماز، محبوب ترين كارها نزد اوست و ذكر خدا شغل او و عبادت صبغه ونشانه زندگي اوست! روزي بر خليفه اموي، عبد الملك بن مروان، واردشد.

عبد الملك از ديدن نشانه سجود بر پيشاني امام علي بن الحسين عليهما السلام به شگفتي افتاد وگفت: اي ابو محمّد! آثار كوشش و اجتهاد بر تو ظاهرگشته، وخداوند نيكي وپاداش خود را براي تو تضمين كرده، تو پاره تن رسول خدايي و با او نسبت نزديك واستواري داري.



تو بر خاندان ومعاصرانت صاحب فضيلت بزرگ هستي وهيچ كسي مانند تو ونه پيش ازتو از فضل وعلم ودين وتقوا برخوردار نگشته است جز نياكان گذشته ات.

عبد الملك همچنان امام را مي ستود كه آن حضرت فرمود: "هر آنچه ياد كردي و وصف نمودي همه از فضل خداي سبحان وتأييدوتوفيق او بود پس كجا مي توان شكر آنچه را كه بر ما ارزاني داشته است به جاي آورد.

اي امير مؤمنان؟! رسول خداصلي الله عليه وآله چنان در نماز مي ايستاد كه پاهايش ورم مي كرد و چنان روزه مي گرفت كه از تشنگي دهانش خشك مي شد.



به او گفته شد: اي رسول خدا آيا مگر خداوند گناهان گذشته و آينده تو را نيامرزيد؟فرمود: آيا من بنده اي سپاسگزار نباشم؟ سپاس خداي را بر آنچه نعمت دادوآزمود و سپاس در انجام و آغاز.

به خدا سوگند اگر اعضايم پاره پاره شوند وسيلاب اشك بر دامانم روان گردد، هنوز شكر يك دهم يكي از هزاران هزار نعمت خداوند راكه شمارشگران، از شمارش آنها عاجزند، نتوانسته ام به جاي آورم.



وتمام ستايش ستايشگران نمي تواند با يكي از اين نعمتها برابر شود، نه به خدا.

خداوند مرا مي بيند كه هيچ چيز از سپاس وياد او در شب يا روز،در نهان يا آشكار بازم نمي دارد.

اگر براي خانواده ام و نيز براي ديگرمردمان، از خاص وعام، بر من حق و حقوقي نبود، كه اداي آنها تا آنجاكه در توان من است بر من واجب باشد، هر آينه با دو ديده ام به آسمان وبا قلبم به خدا مي نگريستم و اين نگاهها را باز پس نمي گرفتم تا آنكه خداوند كه بهترين داوران است كار مرا تمام سازد".



امام گريست و عبد الملك نيز گريه سر داد و گفت: چه تفاوت بزرگي است ميان بنده اي كه در جستجوي آخرت است و براي آن مي كوشدوبنده اي كه در پي دنياست از هر راهي كه آنرا بدست آورد، به راستي درآخرت او را هيچ بهره اي نيست سپس به امام روي كرد و از نيازهايش پرسيد و از مقصودي كه به خاطر آن پيش عبد الملك آمده بود و شفاعتش را پذيرفت و به او انعام داد".



وقتي "طاووس" آن حضرت را در اواخر شب ديد كه بر گردخانه كعبه طواف مي كند از او كارهاي شگفتي مشاهده كرد، تا آنجا كه دلش به حال امام مي سوزد.

طاووس مشاهداتش را اين گونه بيان مي كند:



امّام سجّادعليه السلام را ديدم كه از شب تا سحر طواف و عبادت مي كرد، چون هيچ كس را نديد به آسمان نگريست و گفت: "معبودا! ستارگان آسمانهايت فرونشستند وچشمان مخلوقاتت آرام يافتند،ودرهايت به روي گدايان باز شده است.

به سويت آمده ام تا مرا بيامرزي و به من رحم آوري و سيماي جدّم محمّدصلي الله عليه وآله را در عرصات قيامت به من بنماياني".



سپس گريست و گفت: "به عزّت و جلالت سوگند من با نافرماني ام قصد مخالفت تو را نداشتم،واگر عصيان تو را كرده ام به تو شك نداشته و به شكنجه ات نادان نبوده ام وخويش را در معرض مجازات تو قرار نداده ام.

امّا نفسم، گناهم را برايم آراست، پرده پوشاننده تو بر من فرو افتاد و مرا بر اين كار ياري كرد، پس اكنون چه كسي مرا از عذاب تو مي رهاند؟ و اگر تو ريسمانت را از دست من ببري به ريسمان چه كسي چنگ زنم؟ پس واي از فرداي بدي كه مي خواهم دربرابرت بايستم، آن هنگامي كه به سبك باران گفته شود: بگذريد و به گرانباران گفته شود: فروافتيد پس آيا من با سبكباران خواهم گذشت، و يا با گرانباران خواهم ماند؟ و اي بر من، هر چه عمرم طولاني تر شد گناهانم افزون گشت وهيچ توبه نكرده ام.



آيا نوبت آن فرا نرسيده كه از پروردگارم شرم كنم"؟ سپس گريست و اين ابيات را خواند: أَتُحْرِقُني بِالنَّارِ يا غايَةَ الْمُني فَأَيْنَ رَجآئي ثُمَّ أَيْنَ مَحَبْتي(28) أَتَيْتُ بِأَعْمالٍ قِباحٍ رَزيتي وَما فِي الْوري خَلْقٌ جَني كَجِنايَتي(29) سپس گريست و فرمود: "منزهي تو! معصيّت مي شوي امّا انگار كه نمي بيني و شكيب مي ورزي گويي كه معصيت نمي شوي.

به مخلوقاتت با كارهاي نيك دوستي مي كني آن چنان كه گويي تو به آنان نيازمندي حال آن كه سرورم تو از آنان بي نيازي".



سپس بر زمين به سجده افتاد.

طاووس گويد: به او نزديك شدم وسرش را بلند كردم و بر زانوانم نهادم و گريستم تا آنجا كه اشكهايم بر گونه هاي مباركش جاري شد.

پس امام نشست و گفت: "چه كسي مرا از ذكر پروردگار باز داشت"؟! گفتم: من طاووس هستم اي فرزند رسول خدا اين همه زاري و شيون براي چيست؟ ما بايد چنين گريه و زاري سر دهيم كه همه نافرمان وگنهكاريم.

امّا پدر تو حسين بن علي عليهما السلام و مادرت فاطمه زهراعليها السلام وجدّت رسول خداصلي الله عليه وآله است.

امام به من نگاهي كرد و فرمود: هيهات! هيهات! اي طاووس با من از پدر و مادر و نيايم سخن مگوي.

خداوند بهشت را براي كسي آفريد كه فرمانش برد و نكويي كند،گرچه غلامي حبشي باشد و دوزخ را براي كسي آفريد كه عصيانش كند گرچه قرشي زاده باشد.



آيا نشنيده اي كه خداوند مي فرمايد: (فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ(30))؛ "پس چون در صور دميده شود نه خويشاوندي ميان آنهاست و نه پرسش شوند."؟



به خداي سوگند سود نرساند تو را فرداي قيامت مگر كردار نيكويي كه پيش فرستاده اي".(31) از آنجا كه امام زين العابدين عليه السلام، خداوند را دوست مي داشت كارخود را به او وانهاده و كاملاً تسليم او بود.

در اين باره به داستاني كه اززبان آن حضرت نقل شده است، توجّه فرماييد:



"به بيماري سختي دچار شدم.

پدرم به من گفت: چه چيزي ميل داري؟ گفتم: ميل دارم از كساني باشم كه بر آنچه خداوند، برايم تدبيركرده راضي باشم و چيزي به او پيشنهاد نكنم.

فرمود: آفرين شبيه ابراهيم خليل گشتي كه وقتي جبرئيل به او گفت: آيا نيازي داري؟ پاسخ داد: به پروردگارم پيشنهادي عرضه نمي كنم بلكه خداوند مرا بس است و او خودخوب وكيلي است".



بدين سان خداوند او را دوست مي داشت و مورد اكرام و تقدير خودقرار مي داد و بر مقامش مي افزود و به وسيله او تقدير خودش را جاري مي ساخت ومردم را به گردن نهادن به رهبري او ملزم مي كرد.

داستان زير از غايت عشق و محبّت خداوند به امام زين العابدين عليه السلام حكايت مي كند.

اين داستان را گروهي از عباد و فقهاي بصره يعني ثابت بناني، ايوب سجستاني، صالح مري، عتبه غلام، حبيب فارسي و مالك بن دينار نقل كرده اند، براي شناخت بيشتر اين افراد به نقل مطالبي درباره اين گروه كه در حاشيه كتاب بحار الانوار آمده است، مي پردازيم:



1 - ثابت بناني: از تابعين بود.

ابو نعيم در كتاب حلية الاولياء(ج 2، ص 268 تا ص 333) در باره او چنين مي نويسد: ثابت از متعبدان و متهجدان عارف بود.

ابو نعيم گويد: وي از بسياري از صحابه مثل ابن عمر و ابن زبير و شداد و انس روايت كرده است و بسياري از تابعان نيز ازوي روايت كرده اند مثل عطاء بن ابي رباح و داوود بن ابي هند و علي بن زيد بن جدعان و اعمش و...



2 - ايوب سجستاني: او نيز از تابعين بود.

ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 3، از ص 3 تا ص 14) راجع به او مي نويسد: واز ايشان سرور عبادورهبان، منور به يقين و ايمان، سجستاني ايوب بن كيسان است.

وي فقيهي دانشمند و عابدي بود كه بسيار به حج مي رفت.

از مردم مأيوس و با خدا مأنوس بود.



ايوب از انس بن مالك و عمرو ابوالعتاهيه و حسن و ابن سيرين وابوقلابه حديث نقل مي كرد.

اردبيلي در جامع الرواة ج 1 ص 111 گويد: ايوب بن ابي تميمه كيسان سختياني العنزي البصري، كنيه اش ابو بكر و آزاد شده عمار بن ياسر بود.

عمار خود بنده اي آزاد شده بود بنابر اين او آزاده شده شخصي آزاده شده به شمار مي آيد.

سرش را سالي يك بار مي تراشيد و چون موهايش بلندمي شد فرق باز مي كرد.

وي در سال 131 ه در پي انتشار طاعون در بصره،از دنيا رفت.



3 - صالح مري: پدرش بشير نام داشت.

ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 6ص 165) در باره او مي نويسد: قاري پرارج و واعظ پر هيزكار ابو بشيرصالح مري، صاحب قرائت و ترس و اندوه بود.

نيكان را به حركت وامي داشت و با بدان به ستيزه بر مي خاست.

از حسن و ثابت و قتاده و بكر بن عبد اللَّه مزني و منصور بن زاذان وجعفر بن زيد و يزيد رقاشي و ميمون بن سياه و ابان بن ابي عياش ومحمّدبن زياد و هشام بن حسان و جريري و قيس بن سعد و خليد بن حسان روايت نقل مي كرد.



4 - عتبه غلام: آزاده بزرگوار و پاك از تيرگيها و بيدار به شهادت وكلام.

عبيد اللَّه بن محمّد گويد: وي عتبة بن ابان بن صمعه بوده و پيش ازپدرش از دنيا رفت.

از رباح قيسي در باره تسميه او به غلام پرسش كردندگفت: او مردي متوسّط الحال بود.

امّا ما او را غلام مي ناميديم زيرا او درعبادت غلام رهان بود.

وي در جنگ روم در قريه حباب به شهادت رسيد.

ابو نعيم اصفهاني در حلية الاولياء (ج 6 ص 226 تا 238) مفصلاً در باره او سخن گفته است.



5 - حبيب فارسي:

ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 6 ص 149) گويد:ابومحمّد فارسي از ساكنان بصره و صاحب كرامات و مستجاب الدعوه بود.

حضورش در مجلس حسن بن حسن و تأثير موعظه حسن بر دل او موجب گشت كه چشم از دنياي فاني بپوشد و به جهان آخرت روي كند.

او فقط درچهار بار مجموعاً چهل هزار (درهم) صدقه داد.



6 - ابو يحيي مالك بن دينار:

ابو نعيم طي شرح مفصلي در حليةالاولياء (ج 2 از ص 357 الي ص 398) در باره او مي نويسد: او عارف وخدا ترس بود.

شهوتهاي دنيوي را ترك گفته و در مبارزه با نفس بر آن پيروز مي شود.



استجابت دعاي امام سجّاد از ثابت بناني نقل شده است كه گفت: من به همراه عدّه اي از عبادبصره همچون ايوب سجستاني، صالح مري، عتبه غلام، حبيب فارسي ومالك بن دينار به حج مشرف شده بوديم.

چون به مكّه رسيديم متوجّه كمبود آب شديم.



كمبود بارندگي موجب تشنگي بيش از حد مردم شده بود.

مكيان و زايران خانه حق، به ما التماس كرده و مي خواستند كه آبشان دهيم.

آنگاه ما به كعبه رفتيم و طواف كرديم و با خضوع و زاري در كنارخانه كعبه به دعا پرداختيم امّا دعاهايمان اجابت نشد.

ما در همين حال وهوا بوديم كه ناگهان جواني كه حزن و اندوه از چهره اش مي باريد، نمايان شد.



چند بار به گرد كعبه طواف كرد و آنگاه به سوي ما آمد وگفت: اي مالك بن دينار و اي ثابت بناني و اي ايوب سجستاني و اي صالح مري واي عتبه غلام و اي حبيب فارسي و اي سعد و اي عمر و اي صالح اعمي و اي رابعه و اي سعدانه و اي جعفر بن سليمان! ما گفتيم: بفرماييد اي جوان.

پرسيد: آيا در ميان شما يكي نيست كه خداوند او را دوست بدارد؟ گفتيم: اي جوان بر ما دعا كردن است و بر اواجابت گفتن.



گفت: از كعبه دور شويد كه اگر در ميان شما يك تن بود كه خدا او را دوست مي داشت دعايش را پاسخ مي گفت.

سپس خود به كعبه در آمد و به سجده بيفتاد.

مي شنيدم كه در سجده اش مي گفت: سرورم تورا به محبّتت به من سوگند، مكّيان را از باران سيراب كن.

ثابت گويد: هنوز سخنش تمام نشده بود كه باران همچون دهانه هاي مشك باريدن گرفت.

پرسيدم: اي جوان! از كجا دانستي كه خداوند تو رادوست دارد؟! فرمود: اگر او مرا دوست نمي داشت به زيارت خودش فرا نمي خواند.



پس چون مرا به ديدار خويش نايل گردانيد دانستم كه دوستم دارد.

بنابراين او را به محبّتش به من سوگند دادم و او هم دعايم را اجابت فرمود.

سپس از ما دور شد واين ابيات را خواند: مَنْ عَرَفَ الرَّبَّ فَلَمْ يُغْنِهِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ فَذاكَ الشَّقي(32) ما ضرّ فِي الطَّاعَةِ ما نالَهُ في طاعَةِ اللَّهِ وَماذا لَقي(33) ما يَصْنَعُ الْعَبْدُ بِغَيْرِ التُّقْي وَالْعِزُّ كُلَّ الْعِزِّ لِلْمُتَّقي(34) پس گفتم: اي مكيّان اين جوان كه بود؟ گفتند: علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام.



از منهال بن عمرو در خبري نقل شده است كه گفت: به حج رفتم و با علي بن الحسين عليهما السلام ديدار كردم.

او پرسيد: حرمله بن كاهل چه مي كند؟ گفتم: او را زنده در كوفه ديدم.

پس آن حضرت دستهايش را بالابرد وسپس گفت: خدايا گرماي آهن را به وي بچشان! خدايا حرارت آتش را به وي بچشان! پس از مدّتي به سوي مختار رفتم.

ناگاه ديدم عدّه اي دوان دوان به سوي او آمدند و عرض كردند: اي امير مژده! حرمله دستگير شد.

حرمله از چنگ مختار گريخته و خود را پنهان كرده بود.



مختار نيزدستور داد تا دستها و پاهايش را قطع كنند و به آتش بسوزانندش.

امام زين العابدين عليه السلام هر روز دعا مي كرد كه خدا قاتل پدرش را به وي مقتول بنماياند.

پس چون مختار قاتلان امام حسين عليه السلام را كشت، سرعبيد اللَّه بن زياد وعمر بن سعد را با فرستاده اي از جانب خود به سوي آن حضرت فرستاد و به فرستاده اش گفت: او )سجّادعليه السلام( شب را به نمازمي ايستد و چون سپيده بردمد نماز صبح مي خواند، و مي خوابد، سپس برمي خيزد و مسواك مي كند وآنگاه برايش غذا مي آورند.

پس چون به درخانه آن حضرت رسيدي، در باره او بپرس.



اگر گفتند كه بر سفره نشسته وغذا پيش رويش نهاده اند، از او اجازه ورود بگير و اين هر دو سر را برسفره او بنه و بگو كه مختار به تو سلام رساند وگفت: اي فرزند رسول خدا خداوند انتقام تو را گرفت.

فرستاده مختار، مأموريت خود را همان گونه كه دستور گرفته بودانجام داد.

پس چون امام زين العابدين عليه السلام سرهاي ابن زياد و ابن سعد را برسفره غذايش ديد به سجده در افتاد و گفت: "خدا را سپاس كه دعايم رامستجاب كرد و كين مرا از قاتلان پدرم گرفت".



آنگاه براي مختار دعا كرد و براي او پاداش نيكو درخواست كرد(35) هنگامي كه به گوشه اي از شخصيّت امام زين العابدين عليه السلام پي مي بريم و با فناي او در ذات خداوند و ذوب او در عشق خداوندي و خلوصش ازآلودگيهاي مادي آشنا مي شويم، به گوشه اي از فلسفه ولايت و رهبري نيزآگاهي مي يابيم ومي توانيم بفهميم كه چرا در اسلام آيات و روايات اين همه بر اصل ولايت ورهبري سفارش و تأكيد كرده اند.

زيرا ولايتي همچون ولايت امام سجّادعليه السلام است كه توان پالايش نفس انساني را دارد.

و آن را به معراج كمال مي رساند.



ولايت پيامبران و امامان به جامعه مؤمن، رنگ ايمان مي بخشدوعمل به تعاليم اولياي خدا را براي آن آسان مي گرداند و به جامعه امكان حركت درپي اين الگوها و شخصيّتهاي خدايي و پيروي از آنان را مي دهد.

بعلاوه اين گونه رهبري، گلزار عشق به خدا را در دل مردم آبياري مي كندو آن را از پژمردگي وافسردگي در امان مي دارد، چرا كه دوستي و محبّت اولياي خدا از محبّت خداوند سر چشمه مي گيرد، همچنان كه جويبارهااز چشمه اي جوشان.

حتّي مي توان گفت كه محبّت اولياي خدا امتدادمحبّت خداست، البته شواهد ونمونه هاي فراواني مي توان براي اين سخن ارايه داد.



چگونه شخصي مي تواند ادعاي خدا دوستي كند امّا كسي همچون امام زين العابدين عليه السلام را كه با عبادت و تهجد به درگاه خداوند، در عشق خداغرق شده است ، دوست نداشته باشد؟! آيا مگر خداوند نفرموده است: (قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ(36)).

"بگو اگر مرا دوست داريد، از من پيروي كنيد تا خداوند دوستتان بدارد."



اينك بياييد تا جرعه اي از اين چشمه جوشان عشق خدا بر داريم.



بياييد بيش از گذشته دوستان خدا را دوست بداريم، باشد كه دلهاي مااز هواهاي دنيوي و از محبّت مردم ناپاك و پست، پاك و پاكيزه گردد.

پاورقي



18) برخي از اين كرامتها را در پايان كتاب ياد خواهيم كرد.

19) سوره غافر، آيه 60.

20) سوره عنكبوت، آيه 69.

21) بحارالانوار، ج 46، ص 3، قصه ابراهيم.

22) نام محلي در راه مكّه.

23) بحارالانوار، ج 46، ص 41 - 40.

24) بحارالانوار، ج 46، ص 49.

25) في رحاب ائمّة اهل البيت، ج 3، ص 234.

26) سوره آل عمران، آيه 191.

27) مفاتيح الجنان، ص 124.

28) اي غايت آمال من آيا مرا به آتش مي سوزاني؟ پس اميدو محبت من كجاست؟ 29) با كرداري نا پسند و زشت به نزدت آمدم در حالي كه در ميان مخلوقاتت هيچ كس جنايتي را كه من مرتكب شده ام انجام نداده است.

30) سوره مؤمنون، آيه 101.

31) ماجراي امام با طاووس در مسجد الحرام.

32) هر كه پروردگار را شناخت و شناخت خداوند او را بي نياز نساخت، تيره روز و بدبخت است.

33) آنچه او در راه طاعت خداي انجام داده و آنچه در اين راه ديده است؛ بر طاعت وي چه زياني رساند؟ 34) بنده جز تقوا چيزي فراهم نسازد چرا كه عزت همه از آن پرهيز كار است.

35) بحار الانوار، ج 46، ص 53 - 51.

36) سوره آل عمران، آيه 31.