بازگشت

بازسازي كعبه


چون محمّد صلّي الله عليه و آله سي و پنج ساله شد در مراسم خراب كردن كعبه و بازسازي آن شركت فرمود و قريش به هر چه كه او در آن مورد حكم كند راضي شدند.



در باره سبب خراب كردن و بازسازي آن ابن عبّاس و محمّد بن جبير بن مطعم نقل كرده اند كه: كوهها مشرف بر مكّه بوده و سيل از مناطق بالاي مكّه راه مي افتاده و داخل كعبه مي شده و از بالاي آنهم مي گذشته است و قريش ترسيده اند كه خانه خراب شود.



بلندي كعبه اندكي بيش از قامت بود، قريش خواستند آن را بلندتر و مسقّف بسازند، و در عين حال كه به اين كار مصمّم بودند از خراب كردن آن مي ترسيدند ولي پس از سرقت گنجينه كعبه وادار به خراب كردن و بازسازي آن شدند.



چون همگان در باره خراب كردن و بازسازي كعبه هماهنگ شدند ابو وهب بن عمر و بن عائذ عمران بن مخزوم كه دائي پدر رسول خدا بود سنگي از كعبه كند و سنگ از دستش افتاد و در جاي خود قرار گرفت و او خطاب به قريش گفت: اي مردم نبايد چيزي غير از اموال حلال خود در اين راه مصرف كنيد، نبايد در آمدهاي نامشروع خود فروشي و ربا و مظلمه مردم در اين راه صرف شود. و گفته شده اين مطلب را وليد بن مغيره مخزومي گفته است.



در عين حال اينكه تصميم به بازسازي كعبه گرفته شد مردم از ويران ساختن كعبه مي ترسيدند و از شروع به آن كار خود داري مي كردند. وليد گفت: من اين كار را آغاز مي كنم. تبر در دست گرفت و روي ديوار كعبه ايستاد و گفت: خدايا مي داني كه نيّت ما خير است و نيز گفت خدايا در اين زمينه ما را از گمراهي حفظ فرما. سپس بخشي از ناحيه دو ركن كعبه را خراب كرد.



مردم آن شب را منتظر ماندند تا ببينند سرانجام كار وليد چه مي شود و گفتند اگر او مُرد كه چيزي از آن را خراب نمي كنيم و آنچه راهم خراب كرده به حال اوّل بر مي گردانيم، و اگر حادثه اي براي او پيش نيامد بر رضايت خداوند است و بقيّه را خراب خواهيم كرد. فردا صبح زود وليد بر سر كار خود آمد و شروع به خراب كردن كرد، و مردم هم همراه او شدند تا به اساس و پايه هاي ابراهيمي رسيدند.



دستور به جمع آوري سنگ براي بناي كعبه دادند، پيامبر هم همراه مردم جهت ساختمان كعبه سنگ حمل مي كرد. چون ساختمان كعبه به جاي حجرالأسود رسيد قريش با يكديگر اختلاف پيدا كردند، هر قبيله مي خواست خودش بدون دخالت ديگران آن را در محل معيّنش نصب كند. كار به ستيزهو مخالفت شديد كشيد آنچنانكه آماده جنگ با يكديگر شدند.



قريش چهار تا پنج شب صبر كردند و سپس در مسجد جمع شدند تا در اين باره مشورت كنند و انصاف دهند.



ابواميّة بن مغيره كه پيرمردترين قريش بود گفت: اي گروه قريش در مورد اين اختلاف و حلّش آن را بر عهده نخستين كسي كه وارد مسجد شود بگذاريد. در اين هنگام محمّد صلّي الله عليه و آله وارد مسجد شد، چون او را ديدند گفتند: اين محمّد امين است و به او راضي هستيم، چون امين پيش ايشان آمد و موضوع را با وي در ميان گذاشتند رداي خود را به زمين فرش كرد و حجر را به دست مبارك خود بر آن نهاد و سپس فرمود: از هر يك از قبايل چهارگانه قريش مردي بيايد، آنگاه امين فرمود: هر يك گوشه اي از ردا را بگيريد و همگي آن را بلند كنيد، و چنان كردند و رسول خدا به دست خود سنگ را بر جايش نهاد و به اين شكل محمّد بزرگوار از شعلهور شدن آتش جنگ و خونريزي با درايت خدائي خود جلوگيري كرد!

درس وارستگي


تصور نشود كه سردمداران اموي از دامهايي كه پيش پاي امثال زهري گسترده بودند، براي امام چهارم تدارك نديده بودند، خير، آنان از اين نقشه ها خيلي مي كشيدند، اما امام سجاد در برابر تطميعها و تهديدهاي آنان بي اعتنايي نشان مي داد و هر بار كه در صدد جلب توجه آن حضرت بر مي آمدند، دست رد به سينه آنها مي زد. دو نمونه ياده شده در زير گواه صادقي بر اين معنا است:



1- عبدالملك در دوران خلافت خويش، يك سال در مراسم حج طواف مي كرد و امام علي بن الحسين (ع) نيز پيشاپيش او سرگرم طواف بود و اعتنايي به او نداشت، عبدالملك كه حضرت را از نزديك نديده بود و او را به قيافه نمي شناخت، گفت: اين كيست كه جلوتر از ما طواف مي كند و به ما اعتنايي نمي كند؟! گفتند: او علي بن الحسين است.



عبدالملك در كناري نشست و گفت: او را نزد من بياوريد! وقتي كه حضرت نزد او حاضر شد، گفت: اين علي بن الحسين، من قاتل پدر تو نيستم! چرا نزد من نمي آيي؟



امام فرمود: قاتل پدرم من دنياي او را فنا كرد، ولي پدرم آخرت او را تباه ساخت، اينك اگر تو هم مي خواهي مثل قاتل پدرم باشي، باش!



عبدالملك گفت: نه، مقصودم اين است كه نزد ما بيايي تا از امكانات دنيوي ما برخودار شوي.



در اين هنگام امام روي زمين نشست و دامن لباس خود را پهن كرد و گفت: خدايا قدر و ارزش اولياي خود را به وي نشان بده. ناگهان ديدند دامن حضرت پر از گهرهاي درخشانيست كه چشمها را خيره مي كند. آنگاه گفت: خدايا اينها را بگير كه مرا نيازي به اينها نيست. (100)



2- عبدالملك اطلاع پيدا كرده بود كه شمشير پيامبر اسلام در اختيار علي بن الحسين ع است (و اين، چيز جالبي بود، زيرا يادگار پيامبر بود و مايه تفاخر. از اين گذشته نوعي مظهر حكومت به شمار مي رفت. وانگهي، بودن آن شمشير نزد علي بن الحسين (ع) مايه نگراني عبدالملك بود زيرا مردم را به سوي خود جلب مي كرد). لذا پيكي نزد آن حضرت فرستاد و درخواست كرد كه حضرت شمشير را براي وي بفرستد و در ذيل نامه نيز نوشت كه اگر كاري داشته باشيد من حاضرم آن را انجام دهم!



امام پاسخ رد داد. عبدالملك نامه تهديدآميزي نوشت كه اگر شمشير را نفرستي، سهميه تو از بيت المال قطع خواهم كرد (در آن زمان همه مردم از بيت المال سهميه مي گرفتند امام نيز سهميه اي داشت). امام در پاسخ نوشت: اما بعد، خداوند عهده دار شده است كه بندگان متقي را از آنچه ناخوشايندشان است، نجات بخشد، و از آن جا كه گمان ندارند ،روزي دهد و در قرآن مي فرمايد: «خداوند هيچ خيانتگر ناسپاسي را دوست نمي دارد» (101)(102)

پاورقي



100-قطب الراوندي، الخرايج، تصحيح و تعليق: شيخ اسدالله رباني، قم، انتشارات مصطفوي، ص 232 - الامين العاملي، السيد محسن، الصحيفه الخامسه، دمشق، مطبعه الفيحأ (افست مكتبة الامام امير المومنين العامة باصبهان - ايران) 1282 ه'.ق، ص 492/

101-«ان الله لايحب كل خوان كفور» (سوره حج، 32)/

102- الامين العاملي، السيد محسن، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ه'.ق، ج 1، ص 635 - (آيت الله) خامنه اي، سيد علي، پژوهشي در زندگي امام سجاد، چاپ اول، دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي، 1361 ه'.ش، ص 73 - مجلسي، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 46، ص 95/