بازگشت

داستان ازداوج


روح بزرگ خديجه، و پاكدامني و عفّت، و فضيلت و تقواي او چيزي نيست كه آئينه بيان و گردش قلم بتواند آن را نشان بدهد.



گوئي دست تقدير، واقعيّات و كرامات نفسي و فضائل انساني را با خاك وجود او عجين كرده بود تا لياقت همسري گوهر يكدانه گنجينه خلقت را پيدا كند و دختري چون فاطمه زهرا، مادر يازده امام معصوم و حافظان فرهنگ حق تا قيامت، از وجود ذي جود او پديد آيد!



خديجه اوصاف محمّد را دهان بدهان شنيده بود، ولي وصفي كه ميسره غلام او در پايان سفر تجارتي از محمّد صلّي عليه و آله داشت بيش از پيش قلب وي را به آن كانون عظمت وكرامت نزديكتر كرد:



بانوي من نمي داني امين چه جوان نازنيني است! چه بزرگوار است! چه مهربان است! چه جوانمرد است! جمالش، خصالش، سخن گفتنش، راه رفتنش، نوازش و مهربانيش، هر كدام صد كتاب تعريف دارد، او آقاي من بود، البتّه نماينده شما بود و به جاي آقاي من ايستاده بود ولي با من همچون يك برادر حرف مي زد، كمكم مي كرد، همراه من به پرستاري شتران مي آمد از اين موجود اسرار آميز حكايتها در اين سفر دارم، از وي عجايبي ديده ام كه به شرح و بيان نمي آيد. در ميان راه دو شتر از شترهاي ما رنجور شدند من دلتنگ شدم، گفتم چكار كنيم؟



لبخندي زد و دلداريم داد و بعد به پيش شتران از راه مانده و از كار افتاده آمد، دستهاي با عظمت و پنجه هاي بلندش را پيش برد و سر و گوش شترها را نوازش داد. زبان بسته ها تا حرارت دست اين مرد را احساس كردند مثل اينكه جان تازه و جواني تازه اي يافته باشند، از جا برجستند و به رقص و طرب آمدند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «فروغ ابديت» ص 156. «ترجمه نهادية الإرب» ص 102. «بحار» ج15، 18.



2- «فروغ ابديت» به نقل از «سيره حنبي» ج1، ص 155 ـ 157.

اي داده عنايت الهي *** برزمره انبيات شاهي

مه يافته از عذار تو نور *** شب پرده ز گيسويت سياهي

با رفعت قدر سرفرازت *** ارديس چو يوسفي است چاهي

از چاك خدنگ سينه دوزت *** داد ايزد ازصبا سپاهي

بخشنده توانگر است مي خواه *** حاجت ز براي هر كه خواهي

دانند مقدّسان عِلْوي *** كامروز ز ماه تا به ماهي

برقامت تو قباي لولاك *** زيبا و مناسب است و چالاك

امروز نسيم صبح مي گفت *** آهسته چو صحن باغ مي رُفت

كز عكس رخ پيمبر ماست *** در صحن چمن گلي كه بشگفت

آگاه دلش به عمر هرگز *** در خواب نرفت چشمش ار خفت

سرّ دو جهان ز حق بياموخت *** وز محرم خويش راز نه بنهفت

دانست خرد كه دُرّ مدحش *** گر جان بدهي نمي توان سفت

بر قامت تو قباي لولاك *** زيبا و مناسب است و چالاك

اي روي تو از خجسته فالي *** آئينه لطف ذوالجلالي

منشور نبوّت تو دارد *** توقيع كمال لايزالي

بر خاتم دين تو نوشته *** تقدير مثال بي زوالي

خورشيد منير مانده دايم *** از روي تو در صف هلالي

ما را تو چو سروري چه باك است *** گر بي خرديم و لااُبالي

عطّار زمانه شد چو بگذشت *** بر بوي تو نَكهت شمالي

با هر كه شمايلت بگويم *** فرياد بر آورد كه حالي

بر قامت تو قباي لولاك *** زيبا و مناسب است و چالاك

اي نزد تو پست فرق فرقد *** مرقدّ تو را مدينه مرقد

اعداي تو در سَقَر مجاور *** و احباب تو در جِنان مخلّد

در باغ بهشت رفته حورا *** راه تو به گيسوي مجعّد

بگذشت به يك قدم بُراقت *** از طارم گنبد زبرجد

در مكتب امّيي كه ديده است *** در علماي دهر ابجد

مَعْت تو كجا و من كجايم *** هيهات كه جهل بردم از جد

اي كرده خطا با تو هر دم *** ارواح رسل كه يا محمّد

بر قامت تو قباي لولاك *** زيبا و مناسب است و چالاك



ميسره مي گفت و خديجه مي شنيد، در اين حال ديگر صداي ميسره به گوش خديجه نمي رسيد زيزا فكرش مستقلاًّ با امين صحبت مي كرد و از امين صحبت مي شنيد. او به خاطر خطوط مشتركي كه در پاكي و فضيلت با امين داشت به دوست و محبوب راه يافته بود، ديگر چه حاجت به اينكه با ميسره حرف بزند؟ بي اختيار به او مي گويد: بس است، علاقه مرا به او دو چندان كردي، برو تو و همسرت را آزاد كردم و دويست درهم و دو اسب و لباس گرانبهائي در اختيارت مي گذارم.



سپس آنچه را از ميسره شنيده بود براي ورقة بن نوفل كه داناي عرب بود نقل مي كند او هم در جواب مي گويد: صاحب اين كرامات پيامبر است!



خديجه بزرگوار اين انسان والا كه معارف اسلامي درباره اش گفته اند:«خديجه از زنان بافضيلت بهشت است»، و شيخ متقدّمين حضرت صدوق از رسول اسلام نقل كرده كه:



بهشت مشتاق چهار زن است: مريم، آسيه، خديجه، فاطمه. و هم اوست اوّل زني كه بي چون و چرا در لحظه اوّل بعثت به تمام واقعّات الهيّه ايمان آورد.



روزي در خانه اش نشسته بود و عدّه اي در منزل در خدمتش بودند، از جمله يكي از دانشمندان يهود، اتفّاقاً امين از آنجا گذشت، دانشمند يهودي از خديجه خواست از امين بخواهد لحظاتي در آن مجلس شركت، كند امين وارد مجلس شد، دانشمند يهودي از امين خواست بگذارد علائم نبوّت را در صورت ظاهر او ببيند، امين پذيرفت. خديجه به دانشمند يهودي گفت: هر گاه عموهايش از كنجكاوي تو خبر شوند عكس العمل سختي نشان خواهند داد زيرا آنها از يهود بروي مي ترسند.



مرد يهودي گفت: صدمه زدن به امين محال است، چرا كه دست تقدير او را براي خاتميّت و ارشاد ناس مي پروراند. خديجه گفت: از كجا مي گوئي؟ گفت: من نشانه هاي پيغمبر آخر الزمان را در تورات ديده ام و از نشانه هاي او اين است كه پدر و مادرش مي ميرند و جدّ و عموي وي از او نگهداري مي كنند و از قريش زني را انتخاب مي كند كه سيّده قريش است، سپس به خديجه اشاره كرد و گفت: خوشا به حال كسي كه افتخار همسري او را پيدا كند!



خديجه شبي در عالم رؤيا ديد: خورشيد فروزان بالاي شهر مكّه چرخ خورد و سپس پايين آمده به خانه وي فرو شد. خواب خود را براي ورقه حكايت كرد، ورقه گفت: با مرد بزرگي ازداواج مي كني كه شهرت او جهانگير خواهد شد.



اين واقعيّات و از همه مهم تر صفا و پاكي و سلامت فضيلت و عفّت و تقواي خود خديجه كه وي را از تمام رسوم جاهليّت حفظ كرده بود باعث شد كه از طرف وي به امين پيشنهاد ازدواج شود. امّا از آن طرف:



محمّد صلّي عليه و آله در ايّام فراغت در بيابانهاي مكّه و بخصوص در كوه حرا و كنار غار مشغول سير فكري در آفاق و انفس مي شد. براي وجود مقدّسش معلوم بود كه ماسواي حق ـ عزّوعلا ـ در معرض زوال است و فنا، حقيقتش معلومي است معدوم، و صورتش موجودي است موهوم، ديروز نه بود داشت و نه نمود، و امروز نمود است بي بود، و پيداست كه فردا از وي چه خواهد گشود. زمام انقياد به دست آمال و آماني نمي داد و پشت اعتماد بر اين امور فاني نمي نهاد. دل از همه بركنده بود و به خداي عزيز نهاده، از همه گسسته بود و به او پيوسته، به او كه هميشه بود و هميشه باشد و چهره بقايش را خار هيچ حادثه نخراشد.

هر صورت دلكش كه ترا روي نمود *** خواهد فلكش ز دور چشم تو ربود

رو دل به كسي ده كه در اطوار وجود *** بودست هميشه با تو و خواهد بود

رفت آن كه به قبله بتان روي آرم *** حرف غمشان به لوح دل بنگارم

آهنگ جمال جاوداني دارم *** حسني كه نه جاودان از آن بيزارم

چيزي كه نه روي در بقا باشي از او *** آخر هدف تير فنا باشي از او

از هر چه به مردگي جدا خواهد شد *** آن به كه به زندگي جدا باشي از او

اي خواجه اگر مال اگر فرزند است *** پيداست كه مدّت بقايش چند است

خوش آن كه دلش به دلبري در بند است *** كش با دل و جان اهل دل پيوند است



توحيد يگانه گردانيدن دل است، يعني تخليص و تجريد او از تعلّق بما سواي حق - سبحانه ـ، هم از روي طلب و ارادت و هم از جهت علم و معرفت.



يعني طلب و ارادت او از همه مطلوبات و مرادات منقطع گردد، و همه معلومات و معقولات از نظر بصيرت او مرتفع شود.



محمّد صلّي عليه و آله تا كار به دست مي آمد از كار رو برنمي گردانيد، چوپاني، باغباني، كشيدن آب از چاه، نوشانيدن آب به شترها و گسپندها، نگهباني از نخلستانها و...



هر چه به وي پيشنهاد مي دادند انجام مي داد و اجرتش را به عموي خود مي پرداخت تا رنج سختي زندگي را از چهره پاك عمو بزدايد.



عمو از اين برادرزاده عزيز كه هم يادگار برادر جوانمرگش بود وهم يادبود محبتها و مهربانيهاي پدر بزرگوارش عبدالمطلب رابا خود ميداشت،خيلي راضي بود،ولي يك نگراني مبهم دمبدم قلبش را مي فشرد، آهسته از خود مي پرسيد بالأخره چه بايد كرد؟ اشكال كار در چيست؟ چه را چه بايد كرد؟ مسئله ازدواج اين جوان را كه اكنون پا به بيست و پنج سالگي گذاشته است چه بايد كرد؟



خديجه آن بانوي محترمه و شريفه و دانا به وسيله زني به نام «نفيسه» خواسته خود را به پيامبر اعلام كرد، پيامبر عزيز ميل خديجه را با عموهايش در ميان گذاشت و پس از بحث و مباحثه با پانصد درهم مهريه بنا شد اين پيوند ملكوتي صورت بگيرد.



خديجه كبري با راز ونياز به درگاه حضرت حق، خود را به اين شرافت عظمي مشرّف نمود:

اي كه خاك شوره راتو نان كني *** وي كه نان مرده را تو جان كني

اي كه خاك تيره را تو جان دهي *** عقل و حسّ و روزي و ايمان دهي

شكّر از ني، ميوه از چوب آوري *** از مني مرده بُت خوب آوري

گُل ز گِل، صفوت ز دل پيدا كني *** پيه را بخشي ضياء و روشني

اي خداوند لطيف بي نظير *** اين ز پا افتاده را خود دستگير

رحمتي فرما ز رحمتهاي خاص *** اي كه جز از رحمت نبود خلاص

تا سزاي خدمت سلطان شوم *** لايق درگاه شاه جان شوم

بو كه بتوانم يكي از صد هزار *** خدمت آرم در جناب شهريار

خدمتي شايان شخص مصطفي *** كه شه جانست و دل را پيشوا

خدمتي در خورد خوبيهاي او *** از در روي خوش زيباي او

خدمتي شايان محبوبيّ او *** لايق تخصيص موهوبيّ او

خادم اين درگه والام كن *** عارف اين كلمه عُليام كن

اي خدا احمد اصيل عصمت است *** خاك كويش كيمياي دولت است

عزّت جان از تو دارد نز كس *** كاوست بحر وحدت و عالم خسي

ختم خيل انبياء مرسل است *** تاجدار آخرين از اوّل است

عقل اوّل روشني از او گرفت *** روح اقدس زو نشان هو گرفت

آفتاب جان كلّ زو پرتوي *** اين جهان كهنه را از او نوي

محرم اوّل ز خلوتگاه خاص *** شاهد آخر به حين لامَناص

ظاهر آمد تا مدد كاري كند *** خلق را در راه حق ياري كند

انبيا را نور وحي از روي اوست *** اوليا را قبله جان كوي اوست

هستي هر هستي گوهر كه هست *** ز ابتدا او را طفيلي آمدست

هر دو عالم خاتمي در دست او *** دستياران قضا پابست او

ساقيان خلد مينو مست او *** جان و دل چون آب و گل شد پست او

هر كجا جاني است بر فِتراك اوست *** سدره هم چون عرش اعلا خاك اوست

تا قدم در مشهد صورت نهاد *** بر قدومش اصل معني بوسه داد

خاك راهش چون فلك آمد ملك *** تا كه فرمان رفت كه اَلْمُلْكُ لك

آدم مسجود زو مسجود شد *** بلكه از فيض نمودش بود شد

آدم و نوح و خليل شيفته *** موسئي كز بحر، گرد انگيخته

پور مريم آن كه روح الله بود *** كه به گهواره ز حق آگاه بود

از دمي آمد چو همدم مي نيافت *** پشت بر غبْرا سوي خَضْرا شتافت

پس به بام آسمان منزل گرفت *** چشم بر راه محمّد اي شگفت

انتظاري برد كاكنون سر رسيد *** لاله حُمراي قدّوسي دميد

اين همه كه صاحب عزم آمدند *** صابرانه از شريعت دم زدند

اين قبيل هر نبيّ و هر رسيل *** جملگي در پيش آن شاه جميل

چون طلايه لشگرند و لشگرند *** كه ز لطفش سوي حق ره مي برند

رهنمايان راهرو در راه او *** صف به صف تا درگه خرگاه او

سر بسر خيلند و او شاه عظيم *** گر نه لطفش، دل شد از بيمش دو نيم

قصّه كوته بنده تست اي خدا *** مصطفي و شهريار ماسوا

رحمت بي علّتت روزيّ من *** كرده خدّاميّ مير انجمن

شكر اين نعمت مرا الهام كن *** چون كرامت مي كني اتمام كن



چون مجلس ازداوج با شركت بزرگان طرفين بر پا شد حضرت ابوطالب جهت خواستگاري، خطبه زير را خواند:



«سپاس خداوندي را كه ما را زا ذريّه ابراهيم و فرزند زادگان اسماعيل قرار داد، و ما را از اركان مَعَد و عناصر اصلي قبيله مُضَر و پاسداران خانه خود و خدمتگذاران حرم خويش شرافت داد، و براي ما خانه اي اختيار فرمود كه همگان به سوي آن مي آيند و آن حرم امن است، سپاس بر او كه حكومت بر اين منطقه را به ما عنايت كرد.



همانا برادر زاده ام محمّد صلّي عليه و آله با هيچ مردي مقابله نمي شود، مگر اينكه سنگين تر و برتر است و اگر هم از نظر مال دنيا فقير باشد مهم نيست كه مال سايه زود گذر و چيزي است كه دست بدست مي شود.



محمّد صلّي عليه و آله را خوب شناخته ايد و قرابت او را مي دانيد، خديجه دختر خويلد را خواستگاري مي كند و كابين او را آنچه مربوط به حال و آينده است از مال من داده سوگند به خدا كه از اين پس خبر او بزرگ و گرانقدر خواهد بود».



خديجه بانوئي عفيف و مهربان و صميمي بود، زني هوشيار و دانا بود، به محمّد صلّي عليه و آله گفته بود دوستت دارم و راست گفته بود.



اين زن در اين ازدواج مقام اجتماعي خود را تا همسري با يك جوان كه به محمّد يتيم مشهور بود به پايين كشيد، ولي خودش مي دانست كه مقام معنويش را در سايه محمّد تا عرش برين بالا برده است.



زنهاي متشخّص و متفرعن قريش ديگر با وي معاشرت نمي كردند، دختراني كه شب و روز دور برش همچون منظومه شمسي مي چرخيدند نظام خود را گسسته و پريشان و پراكنده شده بودند، امّا از اين لحاظ يك ذرّه هم دلتنگ و مكدّر نبود.



اين زن آنقدر، روشنفكر و كار آزموده بود كه همچون وزيري مدبّر و با تدبير طرف مشورت امين قرار مي گرفت. وي تنها زني بود كه توانست در زندگي محمّد چنين مقامي را دريابد. وي نزديك به چهل ميليون سكّه طلا از ثروت خود را در راه محمّد و عقيده و ايمان و فرهنگ او خرج كرد. او تا زنده تنها همسر پيغمبر بود، و پس از مرگش اين احترام و شرف به يك عشق آسماني عوض شده بود.



پيغمبر خديجه را پس مرگش همانند زمان حياتش عاشقانه دوست مي داشت و عاشقانه از وي ياد مي كرد تا آنجا كه چند بار عايشه را به سخنان نسش دار وادار كرد.



عايشه مي گويد: گوسپندي را سر بريده بوديم، رسول اكرم براي دوستان كهنسال خديجه از اين كوسپند چند سهم مقرّر فرمود و چنان صميمانه از خديجه ياد كرد كه حسّ حسادت من سخت به هيجان در آمد: يا رسول الله فكر مي كنم كه تو در اين دنيا جز خديجه هيچ زني را زن نمي شماري!



پيامبر در جوابم سكوت كرد، و اين سكوت تصديق منش آتش به جانم زد، گفتم يا رسول الله بس نيست كه اين همه از يك پيره زن سپيد مو ياد مي كني؟ خدا را سپاس گوي كه پس از مرگش دختران جوان بهره ات ساخته. احساس كردم كه رسول خدا خشمناك شد، آن وريد آبي گون كه ميان دو ابرويش قرار داشت پر شد و برجسته گرديد و فرمود:



«خوبست بس كني عايشه، در آن روزگار كه خديجه دوستم داشت كسي دوست و يارم نبود در آن روزگار كه او به نبوّت من تصديق كرد همه تكذيبم كردند در آن روزگار كه سخت بينوا و تهيدست بودم ثروت گزافش به اختيارم افتاد و بالاتر از همه فاطمه از وي به يادگار مانده است».



خديجه كبري تا زنده بود براي پيامبر ياري راستين و تكيه گاهي عظيم بود پيامبر در هر مصيبت و رنجي كه از كفّار و مشركين مي ديد، با ملاقات با خديجه دل روشن مي داشت و رفع غم و غصّه مي نمود.



همسر بزرگوار رسول خدا بعد از تحمّل تنهائي و مصائب و آلام زياد بخصوص اقامت اجباري سه ساله در شعب ابوطالب از پا در آمد و به بستر بيماري افتاد، تنها سر پرست و يار او محمّد صلّي عليه و آله بود، زيرا تمام زنان قريش و مكّه به خاطر ازدواجش با پيامبر و تهيدست شدنش وي را تنها گذاشته بودند.



آري بانوئي كه روزگاري ملكه قريش و سيّده حجاز بود، بانوئي كه بانوان مكّه به معاشرت و دوستيش بر خود مي باليدند پاك تنها مانده بود.



بانوئي كه دستگاه بازرگانيش ثروتمندترين و غني ترين دستگاه هاي تجارتي عرب بود به روز مرگ تك و تنها در اطاقي كوچك خود بر فرش بوريائي افتاد، و جز شوهر عاليمقامش محمّد صلّي عيله و آله و دختر كوچكش فاطمه زهرا هيچ كس را در كنار نداشت. دختران ديگرش زينب و رقيّه در مكّه حضور نداشتند.



آهسته آهسته نفس بيمار به شماره افتاده بود، پيامبر اكرم دستور فرمود كه فاطمه زهرا را از اطاق مريض به اطاق ديگري ببرند و خود پنجه هاي لاغر خديجه را كه اندك اندك حرارت تب باحرارت حيات از زير پوستهاي خشكيده اش مي گريخت و جاي خود را به برودت مرگ مي سپرد در دست داشت.



براي آخرين لحظه چشمان خدا بين خديجه از هم گشوده شد و نظري به ديدگان اشك آلود شوهرش انداخت:



يا رسول الله از من راضي باش.



پيامبر فرمود: اميدوارم كه خداي من هم از تو راضي باشد. خديجه آهي كشيد و گفت: فاطمه كو؟



ـ به خاطر فاطمه نگران مباش خداي تو نگهبان اوست.



ـ خداي من... خدا نگهبان خوبي است، خدا كافي است.



پيامبر روي صورت خديجه خم شد و فرمود:



هم اكنون جبرئيل بر من وارد شده و سلام خدا را به تو مي رساند. خديجه لبخندي از منتهاي رضايت و خشنودي به لب آورد و گفت:

اِنَّ اللهَ هُوَ السَّلامُ، وَ مِنْهُ السَّلامُ، وَ إلَيْهِ يَعودُ السَّلامُ، وَ عَلي جَبْرائيلَ وَ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ السَّلامُ.



در آخرين نفس به وحدانيّت الهي و رسالت محمّد صلّي الله عليه و آله شهادت داد و براي هميشه ديده از جهان فرو بست.

نامه كوبنده امام چهارم به زهري


با توجه به اين گونه سوابق سياه زهري، امام سجاد (ع) نامه تند و كوبند و در عين حال خيرخواهانه و نصيحت آميزي به وي نوشت كه ترجمه آن بدين قرار است:



«خدا، ما و تو را از فتنه ها نگاه دارد و تو را از (گرفتاري به) آتش (دوزخ) حفظ كند، تو در حالتي قرار گرفته اي كه هر كس اين حالت تو را بشناسد، شايسته است به حال تو ترحم كند. نعمتهاي گوناگون خدا بر تو سنگيني كرده است: خداوند بدن تو را سالم، و عمرت را طولاني كرده است و چون خداوند تو را حامل علوم قرآن و فقيه و آشنا به احكام دين و عارف به سنت پيامبر قرار داده حجت او بر تو تمام گشته است.... خداوند در برابر اين نعمتها شكر آنها را بر تو واجب كرده و تو را به اين وسيله آزمايش كرده است آنجا كه فرموده:



«اگر شكرگزاري كرديد، حتما نعمت شما را افزون مي سازم و اگر ناسپاسي كرديد، بي شك عذاب من سخت است». (93)



ببين فردا كه در پيشگاه خدا ايستادي و خداوند از تو پرسيد كه شكر نعمتهاي او را چگونه گزاردي، و در برابر حجتهاي او چگونه به وظايف خود عمل كردي، وضع تو چگونه خواهد بود؟ گمان نكن كه خداوند عذر تو را خواهد پذيرفت و از تقصيرت در خواهد گذشت، هرگز! خداوند در كتاب خود از علما پيمان گرفته است كه حقايق را براي مردم بيان كنند، آنجا كه فرموده است: «آن (كتاب آسماني) را براي مردم بيان كنيد و كتمان نكنيد»(94).



بدان كمترين چيزي كه كتمان كردي و سبكترين چيزي كه بر دوش گرفتي، اين است كه وحشت ستمگر را به آرامش تبديل كردي و چون به او نزديك شدي و هر بارتو را دعوت كرد اجابت نمودي، راه گمراهي را براي او هموار ساختي. چقدر مي ترسم كه در اثر گناهانت فردا جايگاهت با خيانتكاران يكي باشد و به خاطر آنچه به ازاي همكاري با ستمگران به چنگ آورده اي، بازخواست شوي.



چيزهايي را كه حق تو نبود، وقتي به تو دادند، گرفتي، و به شخصي نزديك شدي كه هيچ حقي را به كسي باز نگردانده است و هنگامي كه او تو را به خود نزديك كرد، هيچ باطلي را بر طرف نكردي و كسي را كه دشمن خدا است، به دوستي برگزيدي.آيا چنين نبود كه وقتي او تو را دعوت كرد و مقرب خود ساخت، (حاكمان) از تو محوري ساختند كه سنگ آسياب مظلمه هايشان را برگرد آن مي چرخد و تو را پلي قرار دادند كه از روي آن به سوي كارهاي خلافشان عبور مي كنند و نردباني ساختند كه از آن به بام گمراهي و ضلالتشان بالا مي روند؟



تو (مردم را) به سوي گمراهي آنان دعوت مي كني و راه آنان را طي مي كني. آنان به وسيله تو، در(دل) علما ايجاد شك كردند و به وسيله تو دلهاي جاهلان ار به سوي خود جذب نمودند. (تو آنقدر با وجهه ديني خود به آنان خدمت كردي كه) نزديكترين وزرا و نيرومندترين يارانشان، به قدري كه تو فساد آنها را در چشم مردم صلاح جلوه دادي، نتوانسته اند به آنان كمك كنند و به اندازه تو باعث رفت و آمد و ارتباط خواص و عوام با آنان گردند.



آنچه (به عنوان حقوق و مقرري و جواهر و...) به تو داده اند، در مقابل آنچه (در توجيه اعمال خلافشان) از تو گرفته اند، چقدر ناچيز و كم ارزش است؟! چقدر اندك است آن چه (از دنيا) براي تو آباد كرده اند، اينك ببين چقدر (آخرت تو را) خراب كرده اند؟!بنگر چه مي كني و مراقب خويشتن باش و بدان كه ديگري مواظب تو نخواهد بود، نفس خود را همچون يك شخص مسئول، مورد محاسبه قرار بده.



بنگر كه شكر خدا را، كه در خرد سالي و بزرگي با نعمتهاي خود تو را روزي داده، چگونه به جاي آوردي؟ چقدر مي ترسم كه مشمول اين سخن خدا باشي كه فرموده است:



«بعد از آنان، فرزنداني جانشين آنها شدند كه وارث كتاب (آسماني تورات) گشتند (اما با اين حال) متاع اين دنياي پست را مي گيرند (و بر حكم و فرمان خدا ترجيح مي دهند) و مي گويند: (اگر ما گنهكار باشيم) بزودي (از طرف پروردگار) بخشيده خواهيم شد.»(95)



تو در سراي جاويد نيستي، بلكه در جهاني هستي كه اعلام كوچ كرده است مگرانسان پس از همسالان و همگنان خود چقدر در اين دنيا مي ماند؟! خوشا به حال كسي كه در دنيا (از گناهان خويش) بيمناك باشد، و بدابه حال كسي كه مي ميرد و گناهانش بعد از وي مي ماند.



هشيار و بيدارباش كه بدين وسيله به تو اعلام خطر شد،(و در جهت اصلاح خويش) گام پيش بنه كه (فعلا) به تو مهلت داده شده است. تو با نادان طرف نيستي، و آن كس (خدا) كه حساب اعمال تو را نگه مي دارد، هرگز (از لغزشهايت) غافل نمي شود. آماده سفر باش كه سفر دوري در پيش داري، گناهانت را درمان كن كه دلت سخت بيمار شده است.



گمان نكن كه من مي خواستم تو را سرزنش و ملامت و نكوهش كنم، نه، خواستم خداوند اشتباهات گذشته تو را جبران كند و دين از دست رفته ات را به تو باز گرداند، ودر اين كار، سخن خدا را ياد كردم كه فرمود:



«تذكر بده زيرا تذكر براي مومنان سودمند است.»(96)



ياد همسالان وهمگنان خويش را كه در گذشته اند و تو تنها مانده اي، از خاطر برده اي، بنگر آيا آن گونه كه تو گرفتار (و آلوده) شدي آنان گرفتار شدند؟ آيا آنچنان كه تو سقوط كردي، سقوط كردند؟ آيا توامر نيكي را ياد كردي كه آنان آن را ناديده گرفتند؟ آيا چيزي را تو دانستي كه آنان ندانستند؟ نه، چنين نيست، بلكه در اثر موقعيتي كه پيدا كردي، در چشم عوام منزلت و احترام يافتي و وضع تو آنان را به زحمت افكند زيرا از رأي تو پيروي مي كنند و به دستور تو عمل مي نمايند، هر چه را تو حلال بشماري حلال، و آن چه را حرام بشماري، حرام مي شمارند. البته تو چنين صلاحيت و اختياري (در حلال و حرام) نداري، ولي آنچه آنان را بر تو چيره ساخته، طمع بستن آنان به آن چه تو داري، از دست رفتن علمايشان، چيرگي ناداني بر تو و آنان، و رياست طلبي تو و آنان بوده است.



آيا نمي بيني كه چقدر در ناداني و غرور فرو رفته اي، و مردم چقدر در گرفتاري و فتنه به سر مي برند؟! تو آنان را گرفتار كردي و مردم با ديدن وضع و موقعيت تو، دستاوردهاي خود را ناديده گرفته شيفته مقام و منصب تو شدند، و دلهايشان مشتاق است كه به رتبه علمي تو نايل گردند، يا به مقام و منصب تو برسند، و بدين ترتيب در اثر رفتار و حركت تو، در دريايي (از گمراهي) سقوط كردند كه عمق آن ناپيداست و به گرفتاري اي دچار شدند كه ابعاد آن نامعلوم است، خدا به داد ما و تو برسد كه او فرياد رس (درماندگان) است.



اينك از تمام منصبها و سمتهاي خويش كناره گيري كن تا به پاكان و صالحان پيشيين بپيوندي ؛ آنان كه اينك در كفنهاي پوسيده در آغوش خاك خفته اند، شكمهايشان به پشتهايشان چسبيده است، بين آنها و خدا هيچ حجاب وحايلي نيست، دنيا آنان را فريب نمي دهد و آنان شيفته دنيا نمي گردند (به ديدار خدا) دل بستند و آن گاه به (ميعاد) معبود فرا خوانده شدند و چندي نگذشت كه (به اسلاف خود) پيوستند.



در صورتي كه دنيا تو را در اين سن پيري وبا اين مقام علمي و در اين دم مرگ (97)اين گونه گمراه و شيفته سازد، پس، از جوانان كم سن و سال، نادان، سست رأي، و اشتباهكار چه انتظاري مي توان داشت؟ «انا لله و انا اليه راجعون» به چه كسي بايد پناه برد و از چه كسي بايد چاره درماندگي را خواست؟ از مصيبت خود، و آن چه در تو مشاهده مي كنيم، به خدا شكوه مي كنيم و در اين مصيبتي كه توسط تو بر ما وارد شده انتظار اجر و پاداش از پيشگاه او داريم.



بنگر كه چگونه سپاس خدا را كه در خردي و بزرگي، به تو روزي داده به جاي آوردي؟ و چگونه در پيشگاه خدا كه تو را در پرتو دينش در ميان مردم آبرو بخشيده، تعظيم مي كني؟ و چگونه حرمت كسوت الهي را كه تو را در آن كسوت بين مردم پوشيده داشته حفظ مي كني؟ و ميزان نزديكي يا دوري تو، نسبت به خدا كه به تو دستور داده است به او نزديك و تسليم فرمانش باشي، تا چه حد است؟



تو را چه شده است كه از خواب غفلت بيدار نمي شوي و از لغرشهايت توبه نمي كني؟ و مي گويي:«به خدا سوگند هيچ وقت حركتي براي خدا نكرده ام كه در آن دين خدا را زنده كرده يا باطلي را از ميان برده باشم»؟!



آيا اين است كه شكر نعمت پروردگار كه تو را حامل علوم دين قرار داده ست؟! چقدر مي ترسم كه مصداق اين سخن خدا در قران باشي كه فرمود: «نماز را ضايع كردند و پيروي از شهوت نمودند و بزودي (كيفر) گمراهي خود را خواهند ديد» .(98)



خداوند تو را حامل (علوم) قرآن قرار داد و علم دين را نزد تو به وديعت سپرد ولي تو آن را ضايع گردانيدي، خدا را سپاس مي گزاريم كه ما را از گمراهي تو حفظ كرد، والسلام».(99)


پاورقي



93-«لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد» (سوره ابراهيم: 7)/

94-«لتبيننه للناس و لا تكتمونه» (سوره آل عمران: 187).

95-«فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياخذون عرض هذا الادني و يقولون سيغفرلنا...»(سوره اعراف: 169)/

96 -و ذكر فان الذكري تنفع المومنين» (سوره ذاريات: 55)/

97-#)با توجه به اينكه تولد زهري را در سال 58 ق و شهادت امام چهارم را در سال 94 يا 95 ق نوشته اند، اگر فرضا امام اين نامه را در آخرهاي عمرش نوشته باشد، زهري در آن زمان در حدود 36 سال داشته و پير نبوده است. در اينجا چند احتمال وجود دارد و يكي از آنها اين است كه تولد زهري پيش از سال 58 بوده است و در ضبط تاريخ تولد او اشتباه رخ داده است. چنانكه ابن خلكان تولد او را در سال 51 و ذهبي در سال 50 نوشته است.

98- «اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا» (سوره مريم: 59). در تفسير جمله آخر آيه احتمال ديگر نيز داده شده است/

99- حسن بن علي بن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، الطبعة الثانيه، موسسه النشر الاسلامي(التابعه) لجماعه المدرسين بقم المشرفه، 1404 ه'.ق، ص 274-277 - الموسوي المقرم، عبدالرزاق، الامام زين العابدين، قم، دارالشبستري للمطبوعات، ص 154-159/