بازگشت

حوادث عجيب و غريب زمان ولادت محمّد صلّي الله عيله و آله


از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه ابليس به هفت آسمان بالا مي رفت و گوش مي داد و اخبار سماويّه را مي شنيد، پس چون حضرت عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام متولّد شد او را از سه آسمان منع كردند و تا چهار آسمانن بالا مي رفت، و چون حضرت رسول صلّي الله عليه و آله متولّد شد او را از همه آسمانها منع كردند و شياطين را به تيرهاي شهاب از ابواب سماوات به وقت ولادت آن گوهر يكدانه صدف خلقت، قريش گفتند مي بايد وقت گذشتن دنيا و آمدن قيامت باشد كه ما مي شنيديم كه اهل كتاب ذكر مي كردند.



پس عَمْروبن اُمَيّه كه داناترين اهل جاهليّت بود گفت: نظر كنيد اگر ستاره هاي معروف كه به آنها مردم هدايت مي يابند و زمانهاي زمستان و تابستان را مي شناسند، اگر يكي از آنها بيفتد بدانيد وقت آن است كه جميع حلايق هلاك شوند، و اگر آنها به حال خودند و ستاره هاي ديگر ظاهر مي شود پس امر غريب مي بايد حادث شود.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «نخستين معصوم» ص 30.



صبح آنروز كه آنحضرت متولّد شد هر بتي كه در هر جاي عالم بود بر رو افتاد، ايوان كسري بلرزيد و چهارده كنگره آن افتاد، و درياچه ساوه كه سالها آن را مي پرستيدند فرو رفت و خشك شد، و وادي سماوه كه سالها بود كسي آب در آن نديده بود آب در آن جاري شد، و آتشكده فارس كه هزاران سال متوالي روشن بود در آن وقت خاموش شد.



داناترين علماي مجوس در آن شب در خواب ديد كه شتر صعبي چند اسبان عربي را مي كشند، از دجله گذشتند و داخل بلاد ايشان و طاق كسري از وسط شكست و دو قطعه شد و آب دجله شكافته در آن قصر جاري گرديد.



نوري در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد و پرواز كرد تا به مشرق رسيد، و تخت هر پادشاهي درصبح آن روز سرنگون شد.



جميع پادشاهان در آن روز لال شدند، علم كاهنان برطرف شد و سحر ساحران باطل گشت.



آمنه مادر آن جناب مي گويد: «والله چون پسرم متولّد شد دستها را بر زمين گذاشت و سر به سوي آسمان بلند كرد و به اطراف نظر نمود، پس از او نوري ساطع شد كه همه چيز را روشن كرد و به سبب آن نور قصرهاي شام را ديدم و در ميان آن روشني صدائي شنيدم كه گوينده اي مي گفت: زائيدي بهترين مردم را، پس او را محمّد بنام.



«اصول كافي» در جلد اوّل صفحه 454، و «روضه كافي» صفحه 302 و «بحار الأنوار» جلد پانزدهم صفحه 297 نقل مي كنند: چون رسول خدا تولّد يافت فاطمه دختر اسد مادر اميرالمؤمنين خندان و شادان نزد ابوطالب آمد و او را به آنچه واقع شده بود خبر داد، پس ابوطالب به وي گفت: مگر از اين امر در شگفتي؟ تو هم باردار مي شوي و وصيّ و وزير او را مي زائي!!

چون بدين جايگه سفر كرده *** خاك آنجاي با خود آورده

خورده با آب و پاك بنشسته *** زآب گردش چو آسمان شسته

خاك او بوده آب تجريدش *** سفر دل مقام توحيدش

خاتم شرع خاتمت در فم *** صَدَقَ الله نبشته بر خاتم

بوده در روضه حظيره انس *** مادرش امر و دايه روح القدس

قدر او هر كه از مهي و بهي *** سخره كردي به قدّ سرو سهي

لون او ماه را چو گل كردي *** بوي او مشك را خجل كردي

حلق خلق از براي طوق فَرَش *** خلق خلق از نسيم درش

خلق را او ره صواب دهد *** سايه را مايه آفتاب دهد

منتصب قد چو سرو آزاده *** شمّه عقل آدمي زاده

تحفه اي بود از زمان بلند *** زاده و زبده جهان بلند

چونكه عينش فتاد بر عنوان *** زهر شد نوش جان نوشروان

شد ز تابش نشانه كسري *** سر ايوان طارم كسري

پايكوبان عروس عشق ازل *** سرنگون اوفتاده لات و هُبَل

ملك تن را خرابي از كينش *** ملك جان را عمارت از دينش

از پي زقّه دادن از لب او *** وز پي زادگان مركب او

وز پي صورت و دل و جانش *** پيش حكم خطاب وفرمانش

زبده پاك جان آدم از او *** معني بكر لفظ محكم از او

جان عاقل جهان بدو ديده *** زانش بر جان خويش بگزيده

ديده او به گاه منزل خواب *** تا سوي عرش برگرفته نقاب

رفته از اقتداش تا عَيّوق *** زشت و نيكو ولاحق و مسبوق

غيب يزدان نهاده در دل او *** آب حيوان سرشته در گِل او

زان كه بنمود حق به جان و دلش *** رمزهاي حقيقت ازلش

لب او كرده درمسالك ريب *** روي دلها سوي دريچه غيب

داده دادش همه خلايق را *** عزّ معشوق و ذُلّ عاشق را

زهري كيست؟


زهري يكي از تابعان و فقيهان آن عصر و از محدثان بزرگ مدينه بود و علم و دانش فقهاي هفتگانه جهان تسنن در آن زمان را فرا گرفته حضور ده نفر از صحابه را درك كرده بود، به طوري كه گروهي از بزرگان فقه و حديث، از او روايت كرده اند(59)



او در پرتو اين سوابق، وجهه و شهرت فراواني در محافل علمي و فقهي آن زمان كسب كرده بود، به طوري كه از وي با عباراتي نظير اينكه: مالك بن انس گفته است: «درمدينه جز يك محدث و فقيه نديدم و او ابن شهاب زهري بود»(60) ياد مي كردند. يا اينكه: به «مكحول» گفتند: داناترين كسي كه تاكنون ديده اي چه كسي بود؟

گفت: زهري

گفتند: بعد از او چه كسي بود؟

گفت: زهري

گفتند: بعد از او؟

گفت: زهري

باز گفتند: بعد از او؟

پاسخ داد: زهري(61)



با همه اينها زهري شيفته عظمت علمي و زهد و پارسايي امام سجاد (ع) و مجذوب مقام معنوي آن حضرت بود. او مي گفت: هيچ شخصيت قرشي را پرهيزگارتر و برتر از علي بن الحسين نديدم(62) و نيز مي گفت: بهترين و داناترين فرد هاشمي كه ديدم علي بن الحسين بود(63).



زهري هرگاه از امام چهارم ياد مي كرد، مي گريست و از آن حضرت به عنوان «زين العابدين» (زينت عبادت كنندگان) نام مي برد(64).



او از محضر امام چهارم بهره فراوان برده و روايات فراواني از آن حضرت نقل كرده است(65).



زهري مدتي از طرف بني اميه در يكي از مناطق حكمراني مي كرد. در آن ايام شخصي را تنبيه كرد و اتفاقاً او در اثر تنبيه مرد. زهري از اين حادثه سخت تكان خورد و بشدت ناراحت شد و ترك خانه و زندگي كرده در بيابان خيمه زد و گفت: بعد از اين هرگز سقف خانه بر سر من سايه نخواهد افكند!



روزي امام سجاد (ع) او را ديد و فرمود: نا اميدي تو (از بخشش پروردگار) از گناهت بدترست، از خدا بترس و توبه و استغفار كن و خونبهاي مقتول را براي وراث او بفرست و به ميان خانواده ات برگرد.



زهري كه با تمام دانش وفقاهتش متوجه اين مسئله نبود، از اين راهنمايي خوشحال شد. او بعدها مي گفت: علي بن الحسين بيش از هر كس به گردن من منت دارد(66).

پاورقي



59- حاج شيخ عباس قمي، سفينه البحار، تهران، كتابخانه سنائي، ج 1، ص 573 (ماده زهر) و نيز تتمه المنتهي في وقايع ايام الخلفأ، تصحيح: علي محدث زاده، چاپ دوم، تهران، كتابفروشي مركزي، ص 87، و ر.ك به: ابن العماد الحنبلي، شذرات الذهب في اخبار من ذهب، الطبعة الاولي، بيروت، دارالفكر، 1399 ه'.ق، ج 1، ص 162/

60-محمد بن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر، ج 2، ص 388/

61- ابن كثير، البداية و النهاية، الطبعه الثانية، بيروت، مكتبة المعارف، ج 9، ص 343/

62-ابن كثير،همان مأخذ، ص .104

63- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسولي محلاتي، قم، انتشارات علامه، ج 4، ص 159/

64- علي بن عيسي اربلي، كشف الغمه في معرفة الائمه، تعليق: سيد هاشم رسولي، تبريز، مكتبه بني هاشمي، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 288/

65- براي آگاهي از برخي از اين روايات به كتابهاي زير رجوع شود:

بحار الانوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبه الاسلامية، 1394 ه'.ق، ج 46، صفحات: 57 و 84 و 65 و 73 و 82 و 107 و 150احتجاج طبرسي، نجف، مطبعة النعمان، 1386 ه'.ق، ج 2 ص 51-الاستبصار، الطبعه الثانيه، نجف، دارالكتب الاسلاميه، 1375 ه'.ق، ج 2، ص 80- كشف الغمه، تبريز، مكتبه بني هاشمي، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 315- حلية الاوليأ، الطبعه الثانية، بيروت، دارالكتب العربي (افست اسماعيليان)، ج 3، ص 141- اصول كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 2، ص 130- فروع كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 4، ص 83، و ج 5، ص 36/

66- ابن شهر آشوب، همان مأخذ، ج 4، ص 59- علي بن عيسي اربلي، همان مأخذ، ج 2، ص 319-320- محمد بن سعد، همان مأخذ، ج 5، ص 214- ابن كثير، همان مأخذ، ج 9، ص 106/