بازگشت

مسأله با عظمت و ولادت محمّد صلّي الله عليه و آله


عبدالله با ازدواج خود فصل جديدي از زندگي به روي خود گشود و شبستان حيات را با داشتن همسري چون آمنه روشن ساخت، و پس از چندي براي تجارت راه شام را همراه كارواني كه از مكّه حركت مي كرد پيش گرفت. زنگ حركت نواخته شد و كاروان به راه افتاد و صدها دل را نيز همراه خود برد. در اين وقت آمنه دوران حاملگي را طي مي نمود. پس از چند ماه طلائع كاروان آشكار گشت، عدّه اي به منظور استقبال از خويشان و كسان خود تا بيرون شهر رفتند، پدر پير عبدالله در انتظار پسر است، ديدگان كنجكاو عروسش نيز عبدالله را در ميان كاروان جستجو مي كرد، متأسفانه اثري از او در ميان نبود و پس از تحقيق مطّلع شدند كه عبدالله موقع مراجعت در يثرب مريض شده و براي رفع خستگي و استراحت در بين خويشان خود توقّف كرده است. استماع اين خبر آثار اندوه و تأثّر در پيشاني او پديد آورده و پرده هائي از اشك در چشمان او به وجود آمد.



عبدالمطلب بزرگترين فرزند خود حارث را ور كرد كه به يثرب برود و عبدالله را همراه خود بياورد، وقتي وي وارد مدينه شد اطّلاع يافت كه عبدالله يك ماه پس از حركت كاروان با همان بيماري، چشم از جهان بر بسته است. حارث پس از مراجعت جريان را به عرض عبدالمطلب رساند و همسر عزيزش را نيز از سرگذشت شوهرش مطّلع ساخت. آنچه از عبدالله باقي مانده فقط پنج شتر و تعدادي گوسپند و يك كنيز به نام اُمّ أيْمَن بود كه بعدها پرستار پيغمبر صلّي الله عليه و آله شد.(1)



با ارتحال عبدالله، پيامبر اسلام كه پدر جانهاي آگاه و دلهاي حق پناه بود پيش از آنكه از مادر متولّد گردد از پدر يتيم ماند، يتيم ماند تا از حال بي پدران عملاً آگاهي يابد و در آينده به غمگساري يتيمان همّت گمارد يتيم ماند تا رحمت خدا را بيشتر در يابد و عنايت حق تعالي را بر وجهي كامل تر ادراك نمايد يتيم ماند تا با محروميّت از دامان عاطفت پدر در كنف مرحمت پروردگار موجوديّتي را كه بايد بيابد و بسان درّ يتيم اين گوهر گرانبهاي گنجينه آفرينش هر وقت و در هر حال دست رحمت خدا را تو گوئي احساس كند، و اين لؤلؤ شاهوار خلقت بي واسطه از سرچشمه قدرتْ فيض فضيلت يابد و در فضاي ملكوت اعلي كه از آن اوست بال همّت گشايد، با استفاضه از حقْ رحمت باز يابد و به جميع ما سوي الله افاضه فرمايد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- « فروغ ابديّت» ص118.



عبدالله رفت و همسرش را تنها گذاشت هر چند تنهاي تنها هم نبود كه كودكي در جوف خويش داشت، كودكي كه به يُمن احسان خدا هر روز بزرگ و بزرگتر مي شد و به حوزه ولادت نزديك و نزديكتر مي گشت.



از سوي ديگر آمنه آن دُرّ صدف عفّت و عصمت و وقار و ايمان و صبر و استقامت و صفا و وفا تنها نبود، كه خدا با او بود، خداي محمّد صلّي الله عليه و آله او را وانگذاشته بود، خداي عالم او را ترك نگفته بود، چه، خدا را با كودك آمنه كارها بود و هدايت عالميان به ارشاد و عنايت او وابسته بود. از اين رهگذر بود كه آن بانوي بزرگوار هر چند در آن اوقاتْ سوگوارِ در گذشت شوهر محبوب و عالي مقدار خويش بود ولي باطن جانش را نشأنه نشاطي بسيط در بر گفته، و حاقّ روحش را زلال لذّتي عميق سيراب كرده بود، چرا؟ زيرا كه به گوش جان آگاه در باره اين طفل كه در اندرون خويش محفوظ داشت بشارتها مي شنيد و مژده ها مي يافت، مگر نه صريح قرآن است كه خداوند به مادر موسي وحي فرمود تا او را به صندوقي هند و به آب افكند و در سينه امواج به دست رحمت الهي باز سپارد؟! آري خدا بود كه بدين الهام تامّ، جان عزيز كليم خويش موسي عليه السلام را حراست نمود. چه افتاده كه اين در، بر مادر موسي گشاده و بر والده معظّمه محمّد مصطفي صلّي الله عليه و آله كه نقد جان موسي و عيسي و ديگر انبياء و اوصيا واتبسته پاي همّت اوست فروبسته باشد؟ آخر چرا؟



و چنين بود كه باب اين فتوح بر او مفتوح بود و گشايش يافته نه مسدود و فروبسته.



مادر پاكدامن نبيّ خاتم صلّي الله عليه و آله به الهام ربّ العالمين به جان مژده ها دريافت مي داشت كه همان به هوش باش، اين بار گرانبار كه تو در درون خويش بر پشت جان هموار داري سيّد اين امّت است و چراغ اين ملّت، سالار عالم است و مرشد بني آدم.



اي بانوي مصيبت رسيده و رنجيده، دل فارغ دار كه به ياري پروردگار جاي سوخته ات سبز است، و سَلَف رفته ات را والا خَلَفي كه خليفه حقّ است و بشير و نذير آدميان و عالميان بطور مطلق.



او را از شرّ باطلي به خداي صمد واگذار و دركار او انديشه روا مدار كه رحمت الهي به دو دست قدرت نامتناهي نگهبان اوست.



آمنه سلام الله عليها بانگها مي شنيد و جلوه ها مي ديد، محفوف به نور بود و مسرور و شكور، دوران حمل به كمال مي رسيد و نوباوه افضال آفريدگار به مآل حال جان طاهر احمدي پاي در ركاب ظهور داشت، و جهان دست برفتراك سرور، ضلالت در فضاي محو در حال رفتن بود و محمّد صلّي الله عليه و آله به يُمن اثبات حق در كارِ آمدن.



نداها را آغاز بود و گوئي انجامي نبود، كه سر انجام خير استغراق در الهامات خداوند خيرات و حسنات است.



او را نيز آغاز خير و انجام خير و ابتدا محمود و انتها مسعود بود كه اگر نبود دست قلمزن تقدير اعلان آن عالي گهروالا را مادر ستوده خصال محمّد مصطفي صلّي الله عليه و آله مقرّر نمي داشت و اين موهبت عظمي راخاصّ او نمي خواست.(1)



ابن اسحاق در «سيره نبويّه» مي گويد: آمنه دختر وهب مادر رسول خدا مي گفت كه چون به رسول خدا باردار شدم به من گفته شد: همانا تو به سرور اين امّت باردار شده اي، پس هر گاه تولّد يافت بگو:

اُعيذُهُ بِالْواحِدِ مِنْ شَرِّ كُلِّ حاسِد:



او را از شرّ هر حاسدي به خداي يكتا پناه مي دهم.



علاّمه مجلسي در كتاب بسيار پر قيمت و با عظمت «مرآت العقول» شرح «اصول كافي» به استناد روايات صحيحه مي گويد:



شيعه اماميّه بر ايمان ابوطالب و آمنه دختر وهب و عبدالله بن عبدالمطلب و اجداد رسول خدا تا آدم عليه السلام اجماع دارند.



آمنه بنت و هب آن مجسمه عفّت و تقوا و وقار و فضيلت مي فرمايد: به هنگامي كه نطفه او از عبدالله به من منتقل شد نوري از او ساطع گرديد كه آسمانها و زمين را روشن نمود.



سالها بود كه عرب به بلاي قحط گرفتار بودند، بعد از انتقال آن نور به آمنه باران باريد و مردم در فراواني نعمت شدند تا جائي كه آن سال را سنه فتح نام نهادند.



سال ولادت آن مايه الهي و سرمايه ربّاني و جلوه حقّ و حقيقت معروف به عام الفيل است، سالي كه ابرهه با پيلان بسيار براي خراب كردن خانه كعبه آمد و خود و لشگرش به حجاره سجّيل معذّب شدند.



ولادت آن حضرت نزديك طلوع صبح جمعه هفدهم ربيع الأوّل بود. چه نيكوست كه واقعه ولادت را از زبان پاك مادرش حضرت آمنه بشنويد:



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «طلعت حق» ص9.



آن عفيفه با فضيلت مي فرمايد: چند روزي بر من گذشت كه ناراحت بودم، مي دانستم كه پا به ماه هستم، نگران نبودم،در آن شب از غروب هنگام درد من افزون شد و من تك و تنها در اطاق خود به پشت افتاده بودم، به شوهر جوانمرگم عبدالله و به تنهائي و غربت خودم كه دور از سرزمين يثرب در بَطْحا افتاده ام فكر مي كردم، شايد آهسته آهسته اشك هم مي ريختم و معهذا خيال داشتم برخيزم دختران عبدالمطّلب را به كنار بسترم بخوانم، امّا هنوز اين خيال به صورت تصميمي در نيامده بود، از كجا كه اين درد، درد حياض باشد.



ناگهان به گوشم آوايي رسيد كه بسيار به دلم خوش آمد، صداي چند زن را شنيدم كه بر بالينم نشسته اند و با هم صحبت مي كنند، در باره من صحبت مي كردند.



از صداي آرام و دلپذيرشان آنقدر خوشم آمد كه تقريباً درد خود را فراموش كردم.



سرم را از زمين برداشتم كه ببينم زناني كه در كنارم نشسته اند كجايي هستند، از كجا آمده اند، با من چه آشنايي دارند؟



به، چقدر زيبا! چقدر خوشپوش و خوشبو و پاكيزه! مثل اينكه به دور سيمايشان لعمان نور مي چرخد.



گمان كردم از سيّدات قريش و خواتين مكه هستند، حيرتم اين بود كه چگونه بي خبر به اتاق من آمده اند و آن كس كه از حال من خبرشان كرده كيست؟



به رسم عربها كه در برابر عزيزترين دوستانشان قربان و صدقه مي روند با لحني گرم و گيرنده گفتم: پدر و مادرم فداي شما باد از كجا آمده ايد؟ چه كساني هستيد؟



آن زن كه سمت راست من نشسته بود گفت: من مريم مادر مسيح و دختر عمرانم.



دومي خودش را اينطور معرّفي كرد: من آسيه همسر خداپرست فرعون هستم.



دو زن ديگر هم دو فرشته بهشتي بودند كه به خانه من آمده بودند. دستي كه از بال پرستو نرمتر بود به پهلويم كشيده شد، دردم آرام گرفت، امّا ابهامي همچون هواي مه گرفته صبحگاهان بهاري به فضاي اطاق افتاد كه ديگر نه چيزي مي ديدم و نه آوائي مي شنيدم. اين حالت بيش از چند لحظه دوام نيافت كه آهسته آهسته آن ابهام محو شد و جاي خود را به نوري روحاني بخشيد.



در روشنائي اين نور ملكوتي پسرم را بردامنم يافتم كه پيشاني عبوديّت بر زمين گذاشته بود و نجوائي نامفهوم گوشم را نوازش مي داد، با اينكه نو گوينده را مي ديدم و نه از نجوايش مطلبي در مي يافتم باز هم خوشحال بودم.



سه موجود سپيد پوش پسرم را از دامانم برداشته بودند، نمي دانستم اين سه نفر كيستند، از خاندان هاشم نبودند، عرب هم نبودند، شايد آدميزاده هم نبودند، امّا من نمي ترسيدم و در عين حال قدرتي كه دسم را پيش ببرد و كودك تازه به دنيا آمده ام را از دستشان بگيرد در وجود من نبود.



اين سه نفر با خودشان طشت و آفتابه آورده بودند، طاقه حريري هم كه از ابر سفيدتر و لطيف تر بود در كنارشان ديدم. پسرم را با آبي كه در آفتابه مي درخشيد توي آن طشت شست و شو دادند و بعد در ميان دوشانه اش مُهر زدند و بعد لاي حرير سفيدش پيچيدند و برداشتند و با خود به آسمانها بردند.



تا چند لحظه زبانم بند آمده بود، ناگهان زبانم باز شد و گلويم باز شد و فرياد كشيدم: اُمّ عثمان! اُمّ عثمان!



خوستم بگويم كه نگذارند فرزندم را ببرند ولي در همين هنگام چشمم به آغوش خودم افتاده اي خدا، اين پسر من است كه در آغوشم آرميده است!(1)

ابعاد سياسي صحيفه سجاديه


چنانكه اشاره كرديم، صحيفه سجاديه تنها شامل راز و نياز و مناجات و عرض حاجت در پيشگاه خدا نيست، بلكه ابعاد سياسي و اجتماعي و فرهنگي و عقيدتي نيز دارد. امام سجاد در ضمن دعاهاي خود در چندين مورد، مباحث سياسي بويژه مسئله «امامت» و رهبري جامعه اسلامي را مطرح كرده است كه ذيلاً نمونه هايي از آنها را مي آوريم:



1-امام در دعاي بيستم (دعاي مكارم الاخلاق) چنين مي گويد:



«خدايا بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا بر آن كه بر من ستم كند، دستي (نيرويي)، وبر آن كه با من ستيزه جويد زباني (برهاني)، و بر كسي كه با من دشمني و عناد ورزد پيروزي عطا كن، و در برابر آن كس كه نسبت به من، به حيله گري و بد انديشي بپردازد، راه و تدبير، و در برابر آن كه بر من فشار و آزار رساند، نيرو ده و در خطر تهديد دشمنان، به من امنيت عنايت فرما...»



آيا چه كساني جز كارگزاران عبدالملك نظير «هشام بن اسماعيل مخزومي» (حاكم مدينه) بودند كه امام مورد ستم، ستيزه جويي،عناد، بد انديشي، فشار، آزار و تهديد آنان قرار داشت؟ بنابراين در واقع اين دعاي امام شكوائيه اي در برابر زورگوييهاي حكومت وقت بوده و از اين نظر بار سياسي داشته است.



2-در دعائي كه امام روز عيد قربان و روز جمعه مي خوانده چنين آمده است:



«... خدايا اين مقام (خلافت و رهبري امت اسلامي كه اقامه نماز در روز عيد قربان و روز جمعه وايراد خطبه از شئون آن است) مخصوص جانشينان و برگزيدگان تو، و اين پايگاهها، از آن امناي تو است كه آنان را در رتبه والايي قرار داده اي، ولي ستمگران (همچون خلفاي ستمگر اموي) آن را بزور، غصب و تصاحب كرده اند $ تا آنجا كه برگزيدگان و خلفاي تو مغلوب و مقهور گشته اند، در حالي كه مي بينند احكام تو تغيير يافته، كتاب تو از صحنه عمل دور افتاده، فرائض و واجباتت دستخوش تحريف گشته، و سنت (راه و رسم) پيامبرت متروك گشته است.



خدايا دشمنان بندگان برگزيده ات از اولين و آخرين و همچنين اتباع و پيروانشان و همه كساني را كه به كارهاي آنان راضي هستند، لعنت كن و از رحمت خود دور ساز...».



در اين دعا امام با صراحت از مسئله امامت و رهبري امت، كه اختصاص به خاندان پيامبر دارد، و غصب شدن آن توسط ستمگران ياد مي كند و بدين ترتيب مشروعيت حكومت بني اميه را نفي مي كند.



3-امام در دعاي عرفه چنين مي گويد:



«پروردگارا! درود فرست به پاكترين افراد خاندان پيامبر كه آنان را براي رهبري امت و اجراي اوامر خود برگزيده اي، و آنان را خزانه داران علمت، نگهبانان دينت، جانشينان خود در زمين، و حجتهاي خويش بر بندگانت قرار داده اي و به خواست خود، آنان را از هر گونه پليدي يكباره پاك كرده اي و آنان را وسيله ارتباط با خود و راه بهشت خويش قرارداده اي خدايا،تو در هر زمان دين خود را به وسيله امامي تأييد فرموده اي كه او را براي بندگانت رهبر و پرچمدار، و در گيتي مشعل هدايت قرار داده اي، پس از آنكه او را با ارتباط غيبي، با خود مرتبط ساخته اي و او را وسيله خشنودي خود قرار داده اي و پيروي از او را واجب كرده اي، و مقرر داشته اي كه هيچ كس از او سبقت نگيرد، و هيچ كس از پيروي او پس نماند...».



حضرت در اين دعا نيز از نقش و موقعيت ويژه رهبران الهي و امامان از خاندان نبوت و امتيازهاي آنان سخن مي گويد، و اين، دقيقاً به معناي نفي مشروعيت حكومت زمامداران وقت بود.

4-برخورد و مبارزه با علماي درباري



يكي از شورانگيزترين بخشهاي زندگي امامان، برخورد و مبارزه آنان با سر رشته داران ناشايست فكر و فرهنگ در جامعه اسلامي عصر خويش يعني فقهأ، محدثان، مفسران، قرأ و قضات درباري است. ايشان كساني بودند كه فكر و ذهن مردم را به سود قدرتهاي جور جهت مي دادند و آنان را با وضعي كه خلفاي بني اميه و بني عباس مي خواستند در جامعه حاكم باشد، عادت مي دادند و نسبت به آن وضع، مطيع و تسليم مي ساختند و زمينه فكري و ذهني را براي پذيرش حكومت آنان فراهم مي كردند.



نمونه اين گونه برخورد در زندگاني سياسي امام چهارم، برخورد شديد آن حضرت با «محمد بن مسلم زهري» (124-58ق) محدث درباري است.