بازگشت

سرگذشت پر آشوب


تيتر بالا عنواني است از صاحب كتاب پر قيمت و علمي «أنيس الأعلام» تأليف مرحوم حضرت حجة الإسلام محمّد صادق فخر الإسلام كه سالها از مهم ترين قسّيسين مسيحي بوده و در يك برخورد نوراني به شرف مكتب سعادتبخش اسلام مشرّف شد و در صراط مستقيم الهي قرار گرفت و در اين راه صدمات فراواني را تحمّل نمود.



آن مرد بزرگ پس از آن عنوان و تيتر مي نيسد: مؤلّف اين كتاب أباً عَنْ جدّ از عظماي قسّيسين نصاري بود، و ولادتش در كليساي اروميّه واقع گرديده است، و در نزد عظماي قسّيسين و علما و معلّمين نصاري در ايّام جاهليّت تحصيل نموده از آن جمله: رآبي يوحنّاي كبير و قسّيس يوحنّاي جان و رآبي عاژ و غير ايشان از معلّمين و معلّمات فرقه پروتستنت، و ازمعلّمين فرقه كاتلك رآبّي تالو و قسّيس كوركز و غير ايشان از معلّمين و معلّمات و تاركات الدٌّنيا كه در سنّ دوازده سالگي از تحصيل علم تورات و انجيل و ساير علوم نصرانيّت فارغ التحصيل و علماً به مرتبه قسّيسيّت رسيده و در اوخر ايّام تحصيل بعد از دوازده سالگي خواستم عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصاري را تحصيل نموده باشم، بعد از تجسّس بسيار و زحمات فوق العاده و ضرب در بلدان خدمت يكي از قسّيسين عظام بلكه مطران والامقام از فرقه كاتلك رسيده كه بسيار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بودند، و اشتهار تمام در مراتب علم و زهد و تقوا در ميان اهل ملّت خود داشت، و فرقه كاتلك از دور و نزديك از ملوك و سلاطين و اعيان و اشراف و رعيّت سؤالات دينيّه خود را از قسّيس مزبور مي نمودند، و به مصاحبت سؤالات هداياي نفيسه بسيار ارزنده از نقد و جنس از براي قسّيس مذكور ارسال مي داشتند، ميل ورغبت مي نمودند، و من اصول و عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصرانيّت و احكام فروع ايشان را زا محضر او استفاده مي نمودم، وغير از حقير تلامذه كثيره ديگر نيز داشت.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- بقره، 257.



2- «پيامر نور» ص6.



3- انعام، 122.



هر روز در مجلس درس او قريب به چهارصد و يا پانصد نفر حضور بهم مي رسانيدند و از دختران كليسا كه تاركات الدّنيا بودند و نذر عدم تزويج نموده بودند و در كليسا معتكف بودند جمعيّت كثيري در مجلس درس ازدحام مي نمودند و اينها را به اصطلاح نصاراي «ربّانتا» مي گفتند.



ولكن از ميان جميع تلامذه با اين حقير الفت و محبّت مخصوصي داشتند و مفاتيح مسكن و خزائن مأكل و مشرب خود را به حقير پرده بودند و استثناء نكرده بود مگر يك مفتاح خانه كوچكي را كه به منزله صندوق خانه بود، و حقير خيال مي نمودم كه آنجا خزانه اموال قسّيس است و از اين جهت با خود مي گفتم قسّيس از اهل دنياست، و پيش خود مي گفتم:

تَرَكَ الدٌّنْيا لِلدٌّنْيا



و اظهار زهدش به جهت تحصيل زخاريف دنياست. پس مدّتي در ملازمت قسّيس به نحو مذكور مشغول تحصيل عقايد مختلفه ملل و مذاهب نصاري بوديم تا اينكه سنّ حقير به هفده و هجده رسيد. در اين بين روزي قسّيس را عارضه رو داد و مريض شده، و از مجلس درس تخلّف نمود، به حقير گفت: اي فرزند روحاني، تلامذه را بگوي كه من امروز حالت تدريس ندارم.



حقير از نزد قسّيس بيرون آمدم و ديدم تلامذه مذاكره مسائل علوم مي نمايند، بالمآل صحبت ايشان منتهي شد به معني لفاظ: «فارقليطا» در سرياني و «پيركلوطوس» در يوناني كه يوحنّا صاحب انجيل چهارم آمدن او را در باب 14 و 15 و16 از جانب عيسي عليه السلام نقل نموده است كه آن جناب فرمودند: بعد از من «فارقليطا» خواهد آمد.



متن آيه انجيل يوحنّا به زبان اصلي چنين است:

اَنّي هُمْزِ مِلي عَمُوخُونْ كَتْ لِكْسِكْو خُونَ يْون اِينَ هَوْ پارقَليطارُ و خارِ قُدْسَ هَوْبِت شارِ ربّبي شمّي هَوْبِت قِلپ لوخونْ كُل مِندي و هَوْبِت مَتخِر وَ خون كل مِندي دِمرونِ اِلَوْخُونْ:(1)



اين حرفها را با شما گفته ام كه با شما بودم، ليكن فارقليطاي روح حق نصيحت كننده است و شما را به سوي حق مي خواند كه پدر، او را به اسم من مي فرستد «مرا تصديق مي كند» و هر چيز را به شما ياد خواهد داد و هر آنچه را گفته ام به ياد شما خواهد آورد.



پس گفتگوي ايشان در اين باب، بزرگ و جدال ايشان به طول انجاميد، صداها بلند و خشن شد و هر كسي در اين باب رأي عليحده داشت و بدون تحصيل فايده از اين مسأله منصرف گرديده و متفرّق گشتند.



پس حقير نيز نزد قسّيس مراجعت نمودم، قسّيس گفت: اي فرزند روحاني، امروز در غيبت من چه مباحثه و گفتگو مي داشتند؟ حقير اختلاف قوم را در معني لفاظ «فارقليطا» از براي او تقرير و بيان نمودم و اقوال هر يك از تلامذه را در اين باب شرح دادم، از من پرسيد كه قول شما در اين باب چه بود؟ حقير گفتم: مختار فلان مفسّر و قاضي را اختيار كردم، قسّيس گفت: تقصير نكرده اي لكن حقّ واقع خلاف همه اين اقوال است، زيرا كه معني و تفسير اين اسم شريف را در اين زمان به نحو حقيقت نمي دانند مگر راسخان در علم، از آنها نيز اندك. پس حقير خود را به قدمهاي شيخ مدرّس انداخته و گفتم: اي پدر روحاني تو از همه كس بهتر مي داني كه اين حقير از بدايت عمر تا كنون در تحصيل علم كمال انقطاع (اميد) و سعي را دارم و كمال تعصّب و تديّن را در نصرانيّت دارم، بجز در اوقات صلاة و وعظ تعطيلي از تحصيل و مطالعه ندارم، پس چه مي شود اگر شما احساني نمائيد و معني اين اسم شريف را بيان فرمائيد؟!



شيخ مدرّس به شدّت گفت: اي فرزند روحاني، والله تو اعزّ ناسي در نزد من و من هيچ چيز را از شما مضايقه ندارم، اگر چه درتحصيل معني مسيح، منو تو را خواهند كشت! مگر اينكه عهد نمائي در حال حيات و ممات من اين معني را اظهار نكني، يعني اسم مرا نبري، زيرا كه موجب صدمه كلّي است در حال حيات از براي من و بعد از ممات از براي اقارب و تابعان من، و دور نيست كه اگر بدانند اين معني از من بروز كرده است قبر مرا بشكافند مرا آتش بزنند!!



پس اين حقير قسم ياد نمودم كه والله العليّ العظيم، به خداي قاهر، غالب، مهلك، مدرك، منتقم، و به حقّ انجيل و عيسي و مريم، و به حقّ تمامي انبياء و صلحا، و به حقّ جميع كتابهاي مُنزَله از جانب خدا و به حقّ قدّيسين و قدّيسات، من هرگز افشاي راز شمار را نخاهم كرد، نه در حال حيات و نه بعد از ممات. پس از اطمينان گفت:



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «انجيل يوحنّا»،4: ص25 تا27.



اي فرزند روحاني، اين اسم از اسماء مباركه پيغمبر مسلمين مي باشد يعني به معني احمد و محمّد است. پس مفتاح آن خانه كوچك سابق الذّكر را به من داد و گفت درِ فلان صندوق را باز كن، فلان و فلان كتاب رانزد من بياور. حقير چنين كردم و كتابها را نزد ايشان آوردم، اين دو كتاب به خطّ يوناني و سرياني قبل از ظهور حضرت ختمي مرتبت با قلم بر پوست نوشته شده بود و در كتابين مذكور لفظ «فارقليطا» را به معني احمد و محمّد صلّي الله عليه و آله ترجمه نموده بودند!



بعد گفت: اي فرزند روحاني، بدانكه علما و مفسّرين و مترجمين مسيحيه قبل از ظهور حضرت محمّد صلّي الله عليه و آله اختلافي نداشتند كه به معني احمد و محمّد صلّي الله عليه و آله است. بعد از ظهور آن جناب قسّيسين و خلفا تمامي تفاسير و كتب لغت و ترجمه ها را از براي بقاي رياست خود و تحصيل اموال و جلب منفعت دنيويّه و عناد و حسد و ساير اغراض نفسانيّه تحريف و خراب نمودند، و معني ديگر از براي اين اسم شريف اختراع نمودند كه آن معني اصلاً و قطعاً مقصود صاحب انجيل نبوده و نيست!



از سبك و ترتيب آياتي كه در اين انجيل موجود حاليّه است اين معني در كمال سهولت و آساني معلوم مي گردد كه وكالت و شفاعت و تعزّي و تسلّي، منظور صاحب انجيل شريف نبوده و روح نازل در يوم الدّار(1) نيز منظور نبوده، زيرا كه جناب عيسي آمدن «فارقليطا» را مشروط و مقيّد مي نمايند به رفتن خود و مي فرمايد:



تا من نروم «فارقليطا» نخواهد آمد.(2)



زيرا كه اجتماع دو نبيّ مستقلّ صاحب شريعت عامّه در زمان واحد جايز نيست به خلاف روح نازل در يوالدّار كه مقصود از آن روح القدس است كه او با بودن جناب عيسي و حواريّون از براي آن جناب و حواريّون نازل شده بود.



مگر فراموش كرده قول صاحب انجيل اوّل را«انجيل متّي» در باب سوم از انجيل خود كه مي گويد: همان كه عيسي عليه السلام بعد از تعميد يافتن از يحياي تعميد دهنده از نهر اردن بيرون آمد،روح القدس در صورت كبوتربر آن جناب نازل شد. (متّي،باب سوم: 16)



و همچنين با بودن خود جناب عيسي، روح از براي دوازده شاگرد نازل شده بود چناچه صاحب انجيل اوّل در باب دهم از انجيل خود تصريح نموده است:



جناب عيسي در هنگامي كه دوازده شاگرد را به بلاد اسرائيليّه مي فرستاد ايشان را بر اخراج ارواح پليده و شفادادن هر مرضي و رنجي قوّت داد.



مقصود از اين قوّه، قوّه روحاني است نه قوّه جسماني، زيرا كه از قوّه جسماني اين كارها صورت نمي بندد و قوّه روحاني عبارت از تأييد روح القدس است.



و در آيه بيستم از باب مذكور جناب عيسي خطاب به دوازده شاگرد مي فرمايد:



زيرا گوينده شما نيستند بلكه روح پدر شما در شما گوياست. و مقصود از روح پدر شما همان روح القدس است.



و همچنين صاحب انجيل سيّم تصريح مي نمايد در باب نهم از انجيل خود پس از دوازده شاگرد خود را طبيده به ايشان قدرت و اقتدار بر جميع ديوها و شفا دادن امراض عطا فرمود.



و همچنين در باب دهم صاحب انجيل سيّم گويد: (در باره آن هفتاد شاگردي كه جناب عيسي آنها را جفت جفت فرستاد) ايشان مويّد به روح القدس بودند.



و در آيه هفده مي فرمايد: آن هفتاد نفر با خرّمي برگشتند و گفتند: اي خداوند، ديوها هم به اسم تو اطاعت ما مي كنند.



پس نزول روح مشروط به رفتن مسيح نبود، اگر منظور و مقصود از «فارقليطا»روح القدس بود اين كلام از جناب مسيح غلط و فضول و لغو خواهد بود، شأن و رفيع المنزله مانند جناب عيسي، پس منظور و مقصودي از لفظ «فارقليطا» نيست مگر احمد و محمّد. معني اين لفظ نيز همين است و بس.



حقير گفتم: شما در باب نصاري چه مي گوئيد؟ گفت: اي فرزند روحاني، دين نصاري منسوخ است به سبب ظهور شرع شريف حضرت محمّد صلّي الله عليه و آله، و اين لفظ را سه مرتبه تكرار نمود!!



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- مقصود از آن: روز پيطيكاست معروف است كه به عقيده مسيحيان در آن روز روح القدس به شدّت هر چه تمامتر بمانند وزش بادي به حواريون نازل شده، و فارقليطاي موعود را هم به همان روز تفسير كرده اند (اعمال رسولان، باب2: 1 ـ12).



2- «انجيل يوحنّا» باب 16: 7.



من گفتم: در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم مويّدي الي الله كدام است؟ گفت: طريقه نجات و صراط مستقيم الي الله منحصر است در متابعت محمّد صلّي الله عليه و آله. گفتم: آيا متابعين آن جناب از اهل نجاتند؟ گفت: اي والله،اي والله،اي والله،!!



پس گفتم: مانع شما از دخول در دين اسلام و متابعت سيّد الأنام چيست؟ و حال آنكه شما فضيلت دين اسلام را مي دانيد و متابعت حضرت ختمي مرتبت را طريقة النجات و صراط مستقيم المؤدّي الي الله مي خوانيد؟



گفت: اي فرزند روحاني، من بر حقيقت دين اسلام و فضيلت آن برخوردار نگرديدم مگر بعد از كبر سن و اواخر عمر، و درباطن من مسلمانم، و ليكن به حسب ظاهر اين رياست و بزرگي را نمي توانم ترك نمايم، عزّت و اقتدار مرا در ميان نصاري مي بيني، اگر في الجمله ميلي از من به دين اسلام بفهمند مرا خواهند كشت، و بر فرض اينكه از دست ايشان فراراً نجتات يافتم سلاطين مسيحيّه مرا از سلاطين اسلام خواهند خواست به عنوان اينكه خزاين كليسا در دست من است و در آنها خيانتي كرده ام و يا چيزي از آنها برده ام و خورده ام و بخشيده ام، مشكل مي دانم كه سلاطين و بزرگان اسلام از من نگهداري كنند، و بعد از همه اينها فرضاً رفتم ميان اهل اسلام و گفتم من مسلمانم، خواهند گفت خوشا به حالت جان خود را از آتش جهنّم نجات داده اي بر ما منّت مگذار، زيرا كه به دخول در دين حق و مذهب هدي خود را از عذاب خلاص نموده اي!



اي فرزند روحاني، از براي من نان و آب نخواهد بود، پس اين پيرمرد در ميان مسلمانان كه عالم به لغت ايشان نيز نيست در كمال فقر و پريشاني و مسكنت و فلاكت و بد گذراني عيش خواهم نمود و حق مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگي در ميان ايشان خواهم مرد و در خرابه ها و ويرانه ها رخت از دنيا خواهم برد.(1)



من مي ترسم كه طاقت شدايد و مصائب دنيا را نداشته باشم، آن وقت نه دنيا دارم و نه آخرت و من بحمدالله در باطن از متابعان محمّد صلّي عليه و آله مي باشم.



پس شيخ مدرّس گريه كردند و حقير هم گريستم، بعد از گريه بسيار گفتم: اي پدر روحاني، آيا مرا امر مي كني كه داخل اسلام بشوم؟



گفت: اگر آخرت و نجات مي خواهي البتّه بايد دين حق را قبول نمائي، و چون جواني دور نيست كه خدا اسباب دنيويّه را هم از براي تو فراهم آورد و از گرسنگي نميري و من هميشه تو را دعا مي كنم، در روز قيامت شاهد من باشي كه من در باطن مسلمان و از تابعان خير الأنامم، و اغلب قسّيسين در باطن حالت مرا دارند، مانند من بدبخت نمي توانند ظاهراً دست از رياست دنيويّه بردارند و الاّ هيچ شكّ و شبهه نيست در اينكه امروز در روي زمين اسلام دين خداست.



چون اين حقير دو كتاب سابق الذكر را ديدم و اين تقريرات را از شيخ مدرّس شنيدم نور هدايت و محبّت حضرت خاتم الأنبياء صلّي الله عليه و آله به طوري بر من غالب و قاهر گرديد كه دنيا و مافيها در نظر من مانند جيفه مردار گرديد، محبّت رياستِ پنج روزه دنيا و اقارب و وطن پا پيچم نشد، از همه قطع نظر نموده همان ساعت شيخ مدرّس را وداع كرده، به التماس شيخ مدرّس مبلغي هديه به من بخشيدند كه مخارج سفر من باشد، مبلغ مزبور را از شيخ قبول كرده عازم سفر آخرت گرديدم.



چيزي همراه نياوردم مگر دو سه جلد كتاب، هر چه داشتم از كتابخانه و غيره همه راترك نموده بعد از زحمات بسيار نيمه شبي وارد بلده اروميّه شدم، در همان شب رفتم درب خانه حسن آقا ي مجتهد مرحوم مغفور، بعد از اينكه مستحضر شدند كه مسلمان آمده ام از ملاقات حقير خيلي مسرور وخوشحال گرديدند، واز حضور ايشان خواهش نمودم كه كلمه طيّبه و ضروريّات دين اسلام رابه من القا و تعليم نمايند، و همه را به حقير القا و تعليم نمودند و به خطّ سرياني نوشتم كه فراموشم نشود، و هم مستدعي شدم كه اسلام مرا به كسي اظهار ننمايند كه مبادا اقارب ومسيحيّين بشنوند و مرا اذيّت كنند و يا اينكه وسواس نمايند، بعد شبانه به حمّام رفته غسل توبه از شرك وكفر نمودم، بعد از بيرون آمدن از حمّام مجدّداً كلمه اسلام را بر زبان جاري نموده ظاهراً و باطناً داخل دين حق گرديدم.

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي هَدانا لِهذا لَوْلا أنْ هَدانَا اللهُ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ.



خدا را به صد هزار زبان تشكّر مي نمايم كه در كفر نمردم و مشرك و مثلِّث از دنيا نرفتم. و بعد از شفا از مرض ختان مشغول قرآن خواندن و تحصيل علوم اهل اسلام گرديده، و بعد به قصد تكميل علوم و زيارت، عازم عتبات عاليات گرديدم، پس از زيارت و تكميل تحصيل در خدمت اساتيد گرام مدّتي عمر خود را در تعلّم و زيارت گذرانيدم و خدا را به عبادت حق در آن امكنه شريفه عبادت نمودم. سوانحي كه در ايّام توقّف در كربلاي معلّي و نجف اشرف و كاظمين و سُرَّمَنْ رَأي از براي اين حقير اتّفاق افتاد گفتني و نوشتني نيست. از جمله روز غدير خم در خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه عالم ارواح و برزخ و آخرت در روز روشن از براي حقير منكشف شد، ارواح مقدّسين و صلحاء از براي حقير مجسّم شدند كه تفصيلش نوشتني نيست، و مكرّر حضرت خاتم الأنبياء صلّي الله عليه وآله و حضرت صادق و ساير ائمه طاهرين عليهم السلام را در عالم رؤيا ديدم و از ارواح مقدّسه ايشان استفاده و استفاضه نمودم.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- اسلام دين محبّت و عشق و آئين تقوا و تعاون و مكتب صفا و سلامت و مدرسه وفا و شفاعت، اگر پير مرد به آئين حق گرويده بود با كمال اشتياق از او پذيرائي و نگهداري مي شد، و مردم مؤمن حرمت او را تا لحظه آخر عمرش نگاه مي داشتند. آنچه را به فخر الإسلام گفته برخاسته از ترس و ناشي از سوء ظن و معلول رياست پرستي او بود.



از آن جمله بيست و شش مسأله در اصول و فروع از براي اين حقير مشكل شده بود و علما در اين مسائل بياناتي نمي فرمودند كه قلب حقير ساكت شود و از اضطراب بيرون بيايد، كشف آنها را از خدا خواستم و متوسّل به باطن حضرت خاتم الأنبياء گرديدم تا اينكه شبي از شبها حضرت رسول با حضرت صادق به خواب من آمدند و كشف آن مسائل رااز حضرت رسول استدعا نمودم، حضرت رسول صلّي الله عليه و آله به حضرت صادق عليه السلام فرمودند: اي فرزند، شما جواب بگوئيد!



پس آن جناب مسائل را از براي حقير كشف فرمودند وحقيقت مذهب اثنا عشريّه از براي اين حقير ثابت ومحقّق گرديد.(1)

اي گهر تاج فرستادگان *** تاج ده گوهر آزادگان

هر چه زبيگانه و خيل تواَند *** جمله در اين خانه طفيل تواَند

اوّل بيت ارچه به نام توبست *** نام تو چون قافيه آخر نشست

اين دهِ ويران چو اشارت رسيد *** از تو و آدم به عمارت رسيد

آنچه بدو خانه نو آئين بود *** خشت پسين واي نخستين بود

آدم و نوحي، نه، به از هر دوئي *** مُرسله يك گره از هر دوئي

آدم از آن دانه كه شد هيضه دار *** تو به شدش گلشكر خوشگوار

توبه دل در چمنش بوي تست *** گلشكرش خاك سر كوي تست

دل زتو چون گلشكر توبه خَورد *** گلشكر از گلشكري توبه كرد

گوي قبولي ز ازل ساختند *** در صف ميدان دل انداختند

آدم نوزخمه در آمد به پيش *** تا برد آن گوي به چوگان خويش

بارگي اش چون عقب خوشه رفت *** گوي فرو ماند و فراگوشه رفت

نوح كه لب تشنه به حيوان رسيد *** چشمه غلط كرد و به طوفان رسيد

مهد ابراهيم چو راي اوفتاد *** نيم ره آمد دو سه جاي اوفتاد

چون دل داوود نفس تنگ داشت *** در خور اين زير بم آهنگ داشت

داشت سليمان ادب خود نگاه *** مملكت آلوده نجست اين كلاه

يوسف از آن چاه عياني نديد *** جز رسن و دَلْو نشاني نديد

خضرْ عنان زين سفر خشك يافت *** دامن خودتر شده چشمه يافت

موسي از اين جام تهي ديد دست *** شيشه به كُه پايه به أرِني شكست

عزم مسيحا نه به اين دانه بود *** كو ز درون تهمتيِ خانه بود

هم تو فلك طرح درانداختي *** سايه براين كار برانداختي

مُهر شد اين نامه به عنوان تو *** ختم شد اين خطبه به دوران تو

خطّ فلك خِطّه ميدان تست *** گوي زمين در خم چوگان تست

تا ز عدم گرد فنا بر نخاست *** ميتك و ميتاز كه ميدان تُراست

كيست فنا كآب ز جامت برد *** يا عدم سفله كه نامت برد

پاي عدم در عدم آواره كن *** دست فنا را به فنا پاره كن

اي نفست نطق زبان بستگان *** مرهم سوداي جگر خستگان

عقل ز شرع تو ز درياي خون *** كشتي جان برد به ساحل درون

مُلك چومويت همه در هم شد *** گر سر موئي ز سرت كم شد

بي قلم از پوست برون خوان توئي *** بي سخن از مغز درون دان توئي

حرف همه خلق شد انگشت رس *** حرف تو بي زحمت انگشت كس

پِستْ شكر گشت غبار درت *** پسته وعنّاب شده شكّرت

يك كف پِست تو به صحراي عشق *** برگ چهل روزه تماشاي عشق

تازه ترين صبح نجاتي مرا *** خاك توام كآب حياتي مرا

خاك تو خود روضه جان من است *** روضه تو جان جهان من است

خاك تو در چشم نظامي كشم *** غاشيه بر دوش علامي كشم

بر سر آن روضه چون جان پاك *** خيزم و چون باد و نشيم چو خاك

تا چو سران غاليه تركنند *** خاك مرا غاليه سر كنند



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «أنيس الأعلام» جلد اوّل، ص 6.

صحيفه سجاديه


از آنجا كه در زمان امام چهارم شرائط اختناق آميزي حكمفرما بود، امام بسياري از اهداف و مقاصد خود را در قالب دعا و مناجات بيان مي كرد. مجموع دعاهاي امام سجاد به نام «صحيفه سجاديه» معروف است كه پس از قرآن مجيد و نهج البلاغه، بزرگترين و مهمترين گنجينه گرانبهاي حقايق و معارف الهي به شمار مي رود، به طوري كه از ادوار پيشين از طرف دانشمندان برجسته ما «اخت القران»،(54) «انجيل اهل بيت (ع)» و «زبور آل محمد (ص)» لقب گرفته است. (55)



صحيفه سجاديه تنها شامل راز و نياز با خدا و بيان حاجت در پيشگاه وي نيست، بلكه درياي بيكراني از علوم و معارف اسلامي است كه طي آن مسائل عقيدتي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي و پاره اي از قوانين طبيعي و احكام شرعي در قالب دعا مطرح شده است.



در سال 1353 ه'.ق، مرجع فقيد، مرحوم آيت الله العظمي نجفي مرعشي قدس سره، نسخه اي از صحيفه سجاديه را براي علامه معاصر مولف تفسير طنطاوي (مفتي اسكندريه) به «قاهره» فرستاد. وي پس از تشكر از دريافت اين هديه گرانبها و ستايش فراوان از آن، در پاسخ چنين نوشت:



«اين از بد بختي ماست كه تاكنون بر اين اثر گرانبهاي جاويد كه از مواريث نبوت است، دست نيافته بوديم، من هر چه در آن مي نگرم، آن را از گفتار مخلوق برتر و از كلام خالق پايينتر مي يابم.» (56)



به خاطر اهميت و اعتبار كم نظير صحيفه سجاديه، در تاريخ اسلام شرحهاي بسياري به زبان عربي و فارسي بر اين كتاب نوشته شده است.



مرحوم علامه «شيخ آغا بزرگ تهراني» در كتاب پرارج «الذريعه» در حدود پنجاه شرح - غير از ترجمه ها - بر صحيفه سجاديه را نام برده است.(57)



علاوه بر اين شرحها، گروهي از دانشمندان گذشته و معاصر، ترجمه هاي متعددي بر صحيفه نگاشته اند كه تعدادي از آنها در سالهاي اخير چاپ و منتشر شده است.



صحيفه سجاديه شامل 54 دعا است كه فهرست عناوين آنها بدين قرار است:



1- ستايش خدا/

2- درود بر محمد ص و خاندان او/

3- درود بر فرشتگان حامل عرش/

4- درخواست رحمت براي پيروي پيامبران/

5- دعاي آن حضرت براي خود و دوستانش/

6-دعا هنگام صبح و شام /

7-دعاي آن حضرت هنگامي كه پيشامدها و حوادث مهم پيش مي آمد و نيز به هنگام اندوه/

8-در پناه جستن به خدا از ناملايمات و اخلاق ناپسند و كارهاي زشت/

9-در اشتياق به طلب آمرزش

10-در پناه بردن به درگاه خداوند/

11-درطلب فرجام نيك/

12-در اعتراف به گناه و طلب توبه/

13-در درخواست حوائج

14-در شكايت از ستمگران، هنگامي كه مورد ستم واقع مي شد يا از ستمگران كاري كه خوش نمي داشت، مي ديد/

15-هنگام بيماري و پيش آمدن اندوه يا گرفتاري/

16- درخواست عفو از گناهان و عيبها/

17- درخواست دفع شر شيطان و پناه بردن به خداوند از دشمني و مكر او/

18- دعا پس از رفع خطر و پس از برآورده شدن سريع حاجت

19- در طلب باران پس از قحطي و خشكسالي/

20- در طلب اخلاق ستوده و رفتار پسنديده/

21- دعا هنگام حزن و اندوه/

22- دعا هنگام سختي و مشقت و مشكلات/

23- در طلب عافيت و شكر و سپاس بر آن/

24- دعاي آن حضرت براي پدر و مادرش/

25- دعا درباره فرزندان خود/

26- درباره همسايگان و دوستان/

27- دعا براي مرزداران كشور اسلامي/

28- در پناه بردن به خدا

29- دعا هنگام تنگ شدن روزي/

30- در طلب ياري از خدا براي پرداخت قرض/

31- در ذكر توبه و طلب آن/

32- دعا پس از نماز شب/

33- در طلب خير/

34- دعا هنگام گرفتاري و هنگام ديدن كسي كه به رسوايي گناه گرفتار شده بود/

35- دعا در مقام رضا هنگام ديدن دنياداران/

36- دعا هنگام شنيدن صداي رعد و ديدن ابر و برق/

37- دعا در اعتربف به اينكه از عهده شكر نعمتهاي خدا نمي توان بر آمد/

38- درعذر خواهي از كوتاهي در اداي حقوق بندگان خدا/

39- در طلب عفو و رحمت/

40- دعا هنگامي كه از مرگ كسي با خبر مي شد، يا از مرگ ياد مي كرد/

41- ئر طلب پرده پوشي و نگهداري از گناه/

42- هنگام ختم قرآن (پايان قرائت آن)/

43- هنگام نگاه كردن به ماه نو و رويت هلال/

44- دعاي اول ماه رمضان/

45- دعا در وداع ماه رمضان/

46- دعاي روزهاي عيد فطر و جمعه/

47- دعا در روز عرفه(نهم ذيحجه)/

48- دعا در روزهاي عيد قربان و جمعه/

49- دعا براي دفع مكر دشمنان/

50- در ترس از خدا/

51- در تضرع و زاري/

52- اصرار در خواهش از خدا/

53- در مقام كوچكي در پيشگاه الهي/

54- در طلب رفع اندوهها (58)/

پاورقي



55- مدني، سيد عليخان، رياض السالكين في شرح صحيفه سيد الساجدين، موسسه آل البيت، مقدمه، ص 5- 4/

56-صحيفه سجاديه، ترجمه سيد صدرالدين صدر بلاغي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، مقدمه، ص 37/

57-شيخ آغا بزرگ، همان ماخذ، ج 3، ص 345-359.ضمنا درباره اسناد صحيفه سجاديه رجوع شود به: سيد عليخان مدني، رياض السالكين في شرح صحيفه سيد الساجدين، مقدمه - عبدالرزاق الموسوي المقرم، الامام زين العابدين، قم، دارالشبستري للمطبوعات، ص 95-118/

58- متوكل بن هارون راوي صحيفه مي گويد: «اين دعاها 75 باب بود كه يازده باب آن را فراموش كرده و شصت و چند باب آن را حفظ نمودم»/

مرحوم سيد عليخان مدني پس از نقل بيان متوكل، احتمال مي دهد كه چند باب ديگر نيز توسط راويان بعدي حذف يا فراموش شده و عملاً به 54 باب تقليل يافته است (رياض السالكين، مقدمه، ص 29)/

در هر حال علاوه بر صحيفه مشهور و رايج كه «صحيفه كامله» ناميده مي شود، از طرف دانشمندان اسلامي پنج صحيفه ديگر نيز شامل مجموعه هايي ديگر از دعاهاي امام سجاد (ع) گرد آوري شده و به نامهاي: الصحيفه الثانيه، الصحيفه الثالثه و $ چاپ شده است( شيخ آغا بزرگ تهراني، همان مأخذ، ج 15، ص 19-21)/