بازگشت

رازي عجيب در آفريش و نسب محمّد صلّي الله عليه و آله


وجود مقدّس ابن بابويه ملّقب به صدوق كه از نظر شخصيّت و معنويّت و مطمئن بودن و موثق شناخته شدن در ميان بزرگان شيعه كم نظير است به سند خود از امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمّد الصادق عليهما السلام، از حضرت وليّ الله الأعظم قائد عالم و آدم، امام عارفان، اسوه پرهيزكاران حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل مي كند: حقّ سبحانه و تعالي نور مقدّس حضرت رسالت پناه صلّي الله عليه و آله را خلق فرمود پيش از آنكه آسمانها و زمين و عرش و كرسي و لوح و قلم و بهشت و دوزخ را بيافريند و قبل از اينكه احدي از انبيا را اراده آفرينش كند به چهار صد و بيست هزار سال، و به آن نور دوازده حجاب خلق نمود:



1 - حجاب قدرت 2 - حجاب عظمت 3 - حجاب منّت 4 - حجاب رحمت 5 - حجاب سعادت 6 - حجاب كرامت 7 - حجاب منزلت 8 - حجاب هدايت 9 - حجاب نبوّت 10 - حجاب رفعت 11 - حجاب هيبت 12 - حجاب شفاعت.



پس آن نور مقدّس را در حجاب قدرت دوازده هزار سال جاي داد و او مي گفت:

سُبْحانَ رَبِّيَ الاْعْلي



و در حجاب عظمت يازده هزار سال و مي گفت:

سُبْحانَ عالِمِ السَّرَّ



و در حجاب منّت ده هزار سال و مي گفت:

سُبْحانَ مَنْ هُوَ قائِمٌ لا يَلْهُو



و در حجاب رحمت نه هزار سال و مي گفت:

سُبْحانَ الرَّفيعِ الاْعْلي



و در حجاب سعادت هشت هزار سال و مي گفت:

سُبْحانَ مَنْ هُوَ دائِمٌ لا يَسْهُو



و در حجاب كرامت هفت هزار سال و مي گفت:

سُبْحانَ مَنْ هُوَ غَنِيٌّ لا يَفْتَقِرُ



و در حجاب منزلت شش هزار سال و مي گفت:

سُبْحانَ الْعَليمِ الْكَريمِ



و در حجاب هدايت پنج هزار سال و مي گفت:

سُبْحانَ ذِي الْعَرْشِ الْعَظيمِ



و در حجاب نبوّت چهار هزار سال و مي گفت:

سُبْحانَ رَبِّ الْعِزَّةَ عَمّا يَصِفُونَ



و در حجاب رفعت سه هزار سال و مي گفت:

سُبْحانَ ذِي الْمُلْكِ وَ الْمَلَكُوتِ



و در حجاب هيبت دو هزار سال و مي گفت:

سُبْحانَ اللهِ وَبِحَمْدِهِ



و در حجاب شفاعت هزار سال و مي گفت:

سُبْحانَ رَبّيَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِهِ



پس نام مقدّس آن حضرت را بر لوح ظاهر گردانيد و آن نام مبارك چهار هزار سال بر لوح مي درخشيد، پس اسم اطهر آن جناب را بر عرش ظاهر گردانيد و هفت هزار سال در آنجا نور مي بخشيد، همچنين در احوال رفعت و جلال مي گرديد تا آنكه حق تعالي آن نور را در صليب آدم جاي داد.(1)



از آم در شيث، و از شيث در انوش، و از انوش در قينان، و از قينان در مهلائيل، و از او در اليارذ، و از وي در اخنوج، و از او در متوشلح، و از وي در ملك، و از در نوح نبي، و از وي در سام، و از سام در ارفخشد، و از او در شالح، و از وي در عابر، و از او در فالغ، و از وي در ارغو، و از ارغو در شروغ، و از شروغ در ناخور، و از او در تارخ، و از وي در ابراهيم خليل الله، و از ابراهيم در اسماعيل، و از اسماعيل درقيداز، و از وي در حمل، و از او در نبت، و از وي در سلامان، و از او در هميسع، و از او در اليسع، و از وي در ادد، و از او در ادّ، و از وي در عدنان، و از عدنان در معد، و از معد در نزار، و از او در مُضّر، و از وي در الياس، و از او در مدركه، و از مدركه در خزيمه، و از خزيمه در كنانه، و از وي در نضر، و از او در مالك، و از او در فهر، و از وي در غالب، و از غالب در لُؤَي، و از لُؤَي در مُرَّة، و از وي در كِلاب، و از او در قُصَيّ، و از وي در عبد مناف، و از عبد مناف در هاشم، و از هاشم سيّد قريش در عبدالمطّلب، و از عبدالمطّلب در عبدالله كه به فرموده خودش تمام پدران و مادراني كه در حسب و نسبش قرار داشتند موحد و خدا پرست و مؤمن و متّقي و بعضاً چون ابراهيم و اسماعيل و نوح از انبياء عظام الهي بودند.

أشْهَدُ أنَّك كُنْتَ نُوراً فِي الاْصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ.



كه صلب شامخ و رحم مطهّره با بي ديني و بت پرتسي و انكار حقّ و حقيقت به هيچ عنوان نمي سازد، و آنان كه بعضي از پدران رسول الهي را به دور از دين و دينداري مي دانند يا جاهل به حقايق اند يا مغرض حقوق بگير!!



عمروالعلا كه مردي بذول و بزرگ و متشخّص بود، پس از عبد مناف به سيادت خاندان قريش رسيد و چون مهمان بسيار مي پذيرفت و شتر بسيار به خاطر پذيرائي از مهمان نحر مي كرد و با اين ترتيب قهراً بر سفره مهمانيش استخوان بسيار شكسته مي شد به «هاشم» لقب يافت. و چون از اين جهان به جهان ديگر رخت بر بست مقام سيادت قريش و حفظ خانه كعبه و سقايت حاجّ به رشيدترين فرزندانش كه به عبدالمطّلب معروف شده بود رسيد.



عبدالمطّلب در ميان قريش شخصيّت و عنوان بسيار درخشاني بدست آورد تا آنجا كه با هيچيك از گذشتگان خود طرف مقايسه و نسبت نبود. از افتخارات عبدالمطلب موارد زير را مي توان ياد كرد:



1 - وصي و جانشين پدري همچون هاشم بود و مي توانست مفاخر و مكارم او را در ميان عرب حفظ كند، توانست مهمانخانه عمومي وي را نگاه بدارد و از مهمانان پدرش كه به شمار نمي آمدند پذيرائي كند، و حتّي بر سنّت سنيّه پدرش به مرغان هوا و جانوران بيابان از سفره عام خويش بهره ها برساند.



عادت هاشم اين بود كه همه روزه شتري نحر مي كرد و بر روي كوههاي مكّه مي گذاشت تا وحش و طيور از اين نعمت بهره مند شوند. عبدالمطلب هم اين روش را تا زنده بود از دست نداد.



2 - عبدالمطلب درنتيجه كند و كاوي كه خود و پسر بزرگش حارث در مكّه به عمل آورد، چاه زمزم را از نو باز يافت و آب سرشارش را پس از سالها پنهاني آشكار ساخت تا مردم مكّه و طوايفي كه به خاطر زيارت كعبه از دور و نزديك به مكّه مي آيند تشنه نمانند و طلاهائي را كه در اين كندوكاو به دست آورده بود همه را يكجابه خانه كعبه هديه كرد.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «حيات القلوب»، ج2، ص3.



3 - عبدالمطلب علاوه بر اينهمه مفاخر و مآثر، به خدمت پر افتخاري نايل آمد كه نه تنها افتخار در خشان خويش، شايد هر چه در جهان مباهات و فخريه است همه را تحت الشّعاع قرار داد و آن مقام خدمتگزاري نسبت به سيّد البشر و الشّفيع المشفّع في المحشر محمّد بن عبدالله رسول الله صلّي الله عليه و آله است.



فرزندش تازه عروسي كرده بود كه به قصد تجارت از مكّه روي به يثرب نهاد و در شهر يثرب در جواني زندگاني را بدرود گفت.



در اين هنگام همسر جوانش آمنه بنت وهب حامله بود و اين حمل همان امانت مقدّس بود و همان نور الهي كه مقدّر ظلمتكده جهان را روشن سازد.



آمنه آن عروس دور از شوهر و دور از مزار همسر، فرزندش را به دنيا آورد و مقام پدري و خدمتگزاري رسول اكرم به عهده عبدالمطلب كه جدّ گرانمايه اش بود افتاد... عبدالمطلب تا زنده بود نواده نازنينش را همچون جان شيرين به آغوش داشت و به هنگام وفات هم جز نام محمّد نامي به زبان نمي آورد و جز سفارش و وصيّت در حق محمّد صلّي الله عليه و آله وصيّتي به فرزندانش نكرد!!



4 - مردم مكّه خواه قريش و خواه ثقيف و هوازن و خواه بطون ديگر از اعراب، بيشتر بت پرست بودند، احياناً در ميانشان مسيحي و يهودي هم ديده مي شد، تنها خاندان هاشم به ويژه عبدالمطلب بود كه به دين ابراهيم خليل مي زيست، عقيده اش توحيد و عبادتش اطاعت در راه پروردگار يكا و يگانه بود، و اين خود افتخار عظيمي است، زيرا خدا پرستيدن در ميان خداپرستان چيزي و خداپرستيدن در ميان بت پرستان چيزي ديگر است.(1)



آري از مناقب و مفاخر عبدالمطلب ايمان كامل او به پروردگار بزرگ بود تا آنجا كه وي را در عداد اوصياء بر شمرده اند. داستان حمله ابرهه پادشاه حبشه با فيل به مكّه جهت ويران ساختن كعبه و بر خورد مؤمنانه عبدالمطلب باوي، شاهد صدق گفتار ماست.



عبدالمطلب بدون آنكه از اين حادثه كمترين هراسي به خود راه بدهد و بي آنكه در برابر عظمت و شوكت ظاهري ابرهه خود را ببازد و از او تقاضاي بازگشت كند، تنها از او مي خواهد كه شتران به غارت رفته او را به وي باز گرداند و حفظ خانه خدا را به قدرت لايزال الهي احاله كند. سر انجام مسأله همانطور كه عبدالمطلب پيش بيني كرده بود از كار در آمده و ابرهه با سپاهيانش به وسيله دسته اي از پرندگان كه لشكر الهي را تشكيل مي دادند به عذاب دنيا گرفتار آمده و همگي به هلاكت مي رسند.



از سخنان اوست: ظالم از دنيا نمي رودتا انتقام خود را پس دهد. از پس اين سرا، سراي ديگري است كه نيكوكار و بد كار جزاي عمل خود را دريافت مي دارند. اگر ظالم در اين دنيا به عقوبت نرسد، در آخرت براي او مهيّاست.



عرفاي بزرگ در باب روح و عالم ارواح و مراتب آن مي گويند: بدان كه روح جوهري بسيط است، مكمّل و محرّك جسم است در مرتبه نباتْ بالطبع، و در مرتبه حيوانْ بالاختيار، و در مرتبه انسانْ بالعقل. به عبارتي ديگر روحْ جوهري لطيف است و قابل تجزّي و تقسيم نيست و از عالم امر است، بلكه خودِ عالمِ امر است و جسمْ جوهر كثيف است و قابل تجزّي و تقسيم استو از عالم خلق است، بلكه خودِ عالم خلق است. چون معني روح را دانستي اكنون مراتب عالم ارواح را بدان:



چون خداي تعالي و تقدّس خواست كه عالم ارواح را بيافريند به آن زبده نوراني نظر كرد، آن زبده بگداخت و به جوش آمد، از زبده و خلاصه آن زبده روح خاتم الأنبياء صلّي الله عليه و آله بيافريد، و از زبده و خلاصه آن باقي ارواح اولواالعزم بيافريد، و از زبده و خلاصه آن باقي ارواح رسل بيافريد، و از زبده و خلاصه آن باقي ارواح انبياء بيافريد، و از خلاصه آن باقي ارواح اوليا بيافريد، و از خلاصه آن باقي ارواح عارفان، و از زبده و خلاصه آن باقي ارواح زهّاد، و از زبده و خلاصه آن باقي ارواح عبّاد بيافريد، و از زبده و خلاصه آن باقي ارواح مؤمنان بيافريد، و از زبده و خلاصه آن باقي ارواح بد دينان بيافريد، و از آن پس ارواح كافران، و از آن پس ارواح حيوانات، و از آن پس ارواح نباتات بيافريد.(2)



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «نخستين معصوم»، ص17.



2- «زبدة الحقايق» ص50.

محمّد آن كه گفتش ايزد پاك *** نبودي خلقت افلاك، لَوْلاك

هنوز آدم درون آب و گل بود *** كه او مبعوث حق از جان و دل بود

اگر چه چون بشر جلوه گر آمد *** ملائك را سراسر رهبر آمد

به صورت چون بشر معني ملك بود *** به بلكه علّتِ بودِ فلك بود

كسي كورا بشر دانست يا گفت *** خطا كرد و خطا ديد و خطا گفت

نبودي عالم ار نورش نبودي *** زهي ماتم اگر سورش نبودي

نزول روح در قلبش دليل است *** كه هم پيغمبر و هم جبرئيل است

چه نسبت باشد او را با دگر كس *** كه پيش او بود و خلقت از پي و پس

به ظاهر گفت و باطن را نهان داشت *** اگر چه هر دو در زير زبان داشت

شريعت را ثباتي داد محكم *** طريقت را در او بنهاد مُدغَم

چو آتش در ميان سنگ و پولاد *** حقيقت را ميان هر دو بنهاد

شريعت همچو تن معني چو جانش *** چو تن بيجان بود مردار دانش

حقيقت را چو بشناسي به مردي *** به روح جاوداني زنده گردي

به او حق گفت و او با ما هم او گفت *** نكو ديد و نكو كرد و نكو گفت

ورا بر خلق عالم فيض از اين است *** كه حكم رحمةٌ للعالمين است

بشر را راهبر بايد به همراه *** كه پيش خود نداند راه از چاه

هر آن كس در پي او رفت ره يافت *** كه گمراه آن كه روي از راه بر تافت

زهي دينش كه با تأييد ايزد *** عَلَم بر بام كاخ عدل بر زد

زهي دينش كه ما را معرفت داد *** به اهل ديده درس دل دهد ياد

زهي دينش كه از يُمن الهي *** ز لوح دل فروشويد سياهي

زهي دينش كه درس دانش افزاست *** جلال بي زوالش را خدا خواست

زهي دينش كه با بُت بر شكستن *** زهم پيوند كفر و كين گسستن

به روي هر چه ديگر دين كه ذاتي *** كشيده خطّ نسخ جاوداني

درود ايزدي بر جان پاكش *** دگر بر اهل بيت تابناكش


ضرورت تبيين احكام و نشر فرهنگ اصيل اسلامي


در كنار اين وضع اندوهبار، وقتي كه ناآگاهي مردم از تعاليم اسلام، و پيدايش بدعتها و انحرافها را در نظر بگيريم، عمق فاجعه بيشتر روشن مي گردد و بهتر در مي يابيم كه امام چهارم با درك عميق درد جامعه بوده كه با آن مواعظ، مردم را بيدار مي ساخته است. اينك توجه شما را به نمونه هايي از متروك شدن تعاليم اسلام، و ناآگاهي مردم از وظايف اسلامي و پيدايش انحرافها جلب مي كنيم:



1- به گفته برخي از دانشمندان، بني هاشم در زمان امام سجاد (ع) نمي دانستند چگونه نماز بخوانند و چگونه حج به جا آورند و اصولاً شيعيان از احكام ديني جز آن چه از افواه شنيده بودند، نمي دانستند!(50)



وقتي كه وضع فريضه اي مثل نماز كه از اركان اسلام است و هر مسلماني در شبانه روز بايد پنج بار آن را به جا آورد، در ميان بني هاشم كه مي بايست در اين زمينه ها از همه داناتر و آگاهتر باشند، چنين باشد، مي توان حدس زد كه ميزان آگاهي ديني در مردم ديگر شهرها و مناطق، و شناخت توده مردم مسلمان در مورد ساير برنامه هاي اسلام تا چه حد بوده است؟!



2- «انس بن مالك»، صحابي مشهور، مي گفت: چيزي از آنچه در زمان رسول خدا جاري بود، سراغ ندارم. گفتند: پس نماز چيست؟ گفت: پس آنچه بر سر نماز آورديد، چه بود؟!(51)



3- در سال 87 در زمان خلافت وليد بن عبدالملك «عمر بن عبدالعزيز» كه امير مدينه بود، به عنوان اميرالحاج به حج رفت ولي وقوف در روز عيد قربان را غلط انجام داد.(52)



4- «محمد بن مسلم بن شهاب زهري» مي گويد: در دمشق نزد «انس بن مالك» رفتيم، ديديم تنها نشسته گريه مي كند، وقتي كه از علت گريه اش پرسيدم، پاسخ داد: از مجموع آنچه از اسلام فرا گرفتم، جز اين نماز را سراغ ندارم كه مانده باشد و آن هم ضايع شده است.



5- اندكي پس از زمان انس، «حسن بصري» مي گفت: اگر رسول خدا به ميان شما برگردد، از ميان همه آنچه به شما تعليم كرده، جز «قبله» شما چيز ديگري را نخواهد شناخت!!(53)

پاورقي



50- مرتضي الحسيني العاملي، جعفر، در اسات و بحوث في التاريخ و الاسلام (مجموعه مقالات) 1400 ه'.ق، ج 1، ص 56 (مقاله: الامام السجاد باعث الاسلام من جديد)/

51-مرتضي الحسيني العاملي، همان ماخذ - امين، احمد، ضحي الاسلام، الطبعه السابعه، قاهره، مكتبه النهضه المصريه، ج 1، ص 365( به نقل از بخاري و ترمذي - باب الاعتصام بالسنه).

52- سيوطي، جلال الدين، تاريخ الخلفأ، تحقيق، محمد محيي الدين عبدالحميد، الطبعة الثالثه، قاهره، مطبعه المدني، 1383 ه'.ق، ص 224/

53-مرتضي الحسيني العاملي، همان ماخذ، ص 57 (به نقل از جامع بيان العلم)

54-شيخ آغا بزرگ، الذريعه الي تصانيف، الطبعه الثانيه، بيروت، دارالاضوأ 1378 ه.ق، ج 15، ص 18/