بازگشت

حقيقت نوري محمد


ما در برابر شخصيّتي هستيم كه اگر بخواهيم تمام حقيقت او را با اين بيان ناتوان و قلم شكسته بازگو كنيم مثل اين است كه بخواهيم درياي بي عمق و ساحلي را در كوزه جاي دهيم!

ماه فرو ماند از جمال محمّد *** سرو نرويد به اعتدال محمّد

قدر فلك را كمال و منزلتي نيست *** در نظر قدر با كمال محمّد

وعده ديدار هر كسي به قيامت *** ليلة الإسرا شب وصال محمّد

آدم و نوح و خليل و موسي و عيسي *** آمده مجموع در ظلال محمّد

عرصه دنيا مجال همّت او نيست *** روز قيامت مگر مجال محمّد

شمس و قمر در زمين حشر نتابند *** نور نتابد مگر جمال محمّد

وانهمه پيرايه بسته جنّت فردوس *** بو كه قبولش كند بلال محمّد

همچو زمين خواهد آسمان كه بيفتد *** تا بدهد بوسه بر نعال محمّد

شايد اگر آفتاب و ماه نتابند *** پيش دو ابروي چون هلال محمّد

چشم مرا تا به خواب ديد جمالش *** خواب نمي گردد از خيال محمّد

سعدي اگر عاشقي كني و جواني *** عشق محمّد بس است و آل محمّد



عقل اوّل، مخلوق و اقرب به حقّ و اعظم و اتمّ موجود است، چون از تمام حجابهاي مُلكي و نفسي و فلكي به دور است. در روايات بسيار مهم در موثّق ترين كتب روائي آمده:



1- أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ الْعَقْلُ



2- أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ نُوري



3- أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ رُوحي



4- أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ الْقَلَمُ



5- أوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ مَلَكٌ كَرُبيٌّ



اين پنج مرحله اوصاف يك حقيقت و يك نور است، اسمائي است متعدّد براي مسمّاي واحدي كه بالاترين نشأه وجود است كه نسبت به او و حقّ واسطه نمي خورد، اختياج و نيازي در او به وجودي جز حقّ نيست. و نظري به ما سوا ندارد، و التفاتي جز به محبوب براي او نيست.



تعبير به قلم يعني واسطه حقّ در تصوير حقايق و علوم به الواح نفسانيّه. اين بي واسطگي و عدم قيودات و مرزها، وسعت جلال و جبروت و عظمت رسول الهي است.



موجود هر چه از قيد و بند دور باشد و به حضرت محبوب نزديكتر خير و بركتش بيشتر است. او وجود نازنيني بود كه به بدن هم مقيّد نشد بلكه بدن و جسم، روي او بود به سوي خلق!

أقْبَلَ الَي الدٌّنْيا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ



و اين همه بدان معناست كه نور وجود مقدّسش در باطن تمام اشياء و عوالم و موجودات هست كه او احبّ اشيا و صافترين و خالصترين موجودات است. انسان در ارتباط به او اهل كمال و نجات و شايسته بهشت است، و در صورت روي گرداني از وي اهل شقاوت و هيزم جهنم است، و اين حقايق در روايات زير كه اكثر كتب حديث نقل كرده اند و در اصول شريف «كافي» در ابتداي كتاب عقل آمده منعكس است:

عَنْ أبي جَعْفَر عليه السلام قال: لَمّا خَلَقَ اللّهُ الْعَقْلَ اسْتنْطَقَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: أقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ،قالَ لَهُ: أدْبِرْ،فَادْبَرَ. قالَ: وَعِزَّتي وَ جلالي ما خَلَقْتُ خلقا هو أحب الي منك، ولا اكملتك الاّ فيمن احب. اما اني إياك آمر، و إياك انهي، و إياك اعاقب، و إيّاكَ اُثيبُ.

محّمد كازل تا ابد هر چه هست *** به آرايش نام او نقش بست

چراغي كه پرواز بينش بدوست *** فروغ همه آفرينش بدوست

فرستاده خاص پروردگار *** رساننده حجّت استوار

گرانمايه تر تاج آزادگان *** گرامي تر از آدمي زادگان

ضمان دار عالم سيه تا سپيد *** شفاعتگر روز بيم و اميد

درختي سَهي سايه در باغ شرع *** زميني به اصل، آسماني به فرع

زيارتگه اصل داران پاك *** ولي نعمت فرع خواران خاك

چراغي كه تا او نيفروخت نور *** زچشم جهان خرّمي بود دور

فلك بر زمين چار طاق افكنش *** زمين بر فلك پنج نوبت زنش

ستون خرد، مسند پشت او *** مه انگشت گشته زانگشت او

محيطي چه گويم چه بارنده ميغ *** به يك دست گوهر به يك دست تيغ

به گوهر جهان را بياراسته *** به تيغ از جهان داد و دين خواسته

قباي دو عالم بهم دوختند *** وزان هر دو يك زيور افروختند

چو گشت آن ملمّح قبا جاي او *** به دستي كم آمد زبالاي او

به بالاي او كايزد آراسته است *** هم آرايش ايزدي راست است

كليد كرم بوده در بند كار *** گشايد بدو قفل چندين حصار

فراخي بدو دعوت تنگ را *** گواهي بر اعجاز او سنگ را



حقيقت محمّديه در مقام قوس نزولي و معراج تحليلي بعد از تجلّي و ظهور در صُوّر عقول و نفوس و حقايق برزخي و مثالي، و ظهور در عالم شهادت، و تنزّل از مقام غيب و استقرار در رحم مادّي، از آن جهت كه صعود بر طبق نزول است و رجوع به بدايات كه همان حقيقت نهايات باشد، جهت پيوند به اصل خود كه غايت خلقت و كمال استجلاء بر آن مترتّب مي شود از نواحي تكامل جوهري و عروج و صعود تركيبي جهت استيفاء آنچه راكه در مقام نزول در مراتب و درجات تنزّلات به وديعه نهاده بود، بعد از طيّ درجات معدني و نباتي و حياتي و كسب وجود عقلاني و عبور از منازل بوداي، به كسب وجود حقّاني نايل آيد، و بعد از نيل به مقام اعلاي از تمكين و خلاصي از اقسام تلوين و عبور از مرتبه و مقام واحديّت و فناء در احديّت و تحقّق به مقام مظهريّت اسم الله ذاتي، و مشاهده خواص و آثار كلّيّه اسماء الهيّه و اعيان ثابته در مقام مظهريّت تجلّي ذاتي و احاطه به عوالم وجودي، رجوع به كثرت مي نمايد.



اين حقيقت كليّه در مقام «أوأدني» و مرتبه مظهريّت تجلّي ذاتي و مقام ظهور سرّ تامّ و تمام:

فَأحْبَبْتُ أنْ اُعْرَف



به حكم:

أبيتُ رَبّي، يُطْعِمُني وَيَسْقيني



و:

لي مَعَ اللهِ وَقْتٌ لايعُهُ مَلَكٌ مُقَرّبٌ وَلانَبِيٌ مُرْسَلٌ



از نحوه ظهور مفاتيح غيب و احكام اسماء مُسْتأثَرَةٌ الّتي لايَعْرِفُها إلاّ هو و كيفيت ظهور و تجلّي اسماء كلّيّه و امّهات اسماء در مرتبه واحديّت، مطّلع و به اسرار وجود واقف و به نحوه سريان آن مفاتيح به صور استعدادات، عالم و آگاه مي شود.



و در مقام واديّت به اعتبار تحقّق به اسم اعظم و اسم الله آثار و احكام مفاتيح و اسماء مستاثره را به تفصيل در اعيانْ شهود نموده و حافظ عهد:

ألَمْ أعْهَدْ إلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ(1)



إلي قوله:

وَأنِ اعْبُدُوني هذاصِراطٌ مُسْتَقيمٌ(2)



و به ياد آورنده ميثاق:

مِنَ الْمُؤْمنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عا هَدُوااللهَ عَلَيْهِ مي باشد.(3)



و چون به سرّاعيان و استعدادات لوازم اعيان واقف مي شود، در مقام هدايت و تشريع احكام هر ذي حقّي را به خود و هر ممكني را به كمالات لايقه خود مي رساند، و چون صدور حوادث و وقوع وقايع را مستند به اسماءِ الهيّه، و استعدادات و قابليّات ذاتيّه لازمه اين استعدادات را ناشي از حكمت بالغه الهيّه مي داند،

فَلا بَهُمُّ بِالنَّوازِلِ، وَلا يَغْتَمُّ بِالْحَوادثِ أصْلاً ولا تُؤَ ثِّرُفيهِ، فَلايُري في عَيْنِ الْبْلا يا إِلاّ هَشَّابَسّاماً مَزّاحاً:



پس به پيشامدها و حوادث اصلاً اهميّت نمي دهد، و در حركت او تأثيري ندارد در عين بلا جز رضايت و خرسندي و شادي و خنده روئي چيزي براي او نيست.



از آنجا كه متجلّي در حقيقت كلّيّه، محمّديّه، مفاتيح مختصّ به حضرت احديّت جمع و صاحب مقام اكمليّت مي باشند و قلب مبارك او به مقام برزخيّت كبري و تجلّي احدي جمعي و مظهريّت اسم الله ذاتي نائل آمده و تجلّيات الهيّه از ناحيه ذات و حقيقت او به عالم اسماء و صفات و عوالم عقول و مراتب عالم مثال و عالم ماده و طبيعت و اصل مي شود و آن حقيقت كلّيّه به حكم جامعيّت تامّه مشتمل بر كافّه حضرات است، و جميع حقايق ابعاض و اجزاء وجود اويند، مفاتيح غيبي در هر درجه از درجات وجود او، اثري از مقام غيب ذات به او مي رسانند



در مقام غيب وجود، مُلهمَ از ذات حقّ است بدون وساطت امري:

كَالْعِلْمِ بِالاْسْماءِ الْمُسْتَأْثَرَةِ الْغَيْبِيَّةِ



چه آنكه فرمود:

اَللّهُمَّ إنّي اَسْألُكَ بِكُلَّ اسْم هُوَ لَكَ سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ، أوأنْزَلْتَهُ في كِتابِكَ، أوْ علَّمْتَهُ أحَداً مِنْ خَلْقِكَ، أو اسْتَأُثَرْتَ بِهِ في مَكْنُونِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ.



اين اسماء متضمّنن علوم و اسراري هستند كه إنباء از غيب ذات و علم تفصيلي به آثار و مقتضيات اسماء كليّه و جزئيّه و استعدادات و قابليّات لازمه اعيان و حقايق خلقيّه بر آنها توقّف دارد، و اين اسماء در عالم جبروت و حضرت عمليّه علّت و منشأ سير آن حقيقة الحقايق در اسمائي كه رقائق اسماء مستأثره و صور ابهامات غيبيّه مخصوص به مقام احديّت جمع المجمع هستند مي باشند.



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- يس، 60 - 61.



2- يس، 60 - 61.



3- احزاب، 23.



تقلّب و سير در اسماء ظاهره و باطنه، و تحقّق به مقام جمعيّت اين اسماء، و افاقت و خلاصي از سُكر فناء در فناء، و نيل به مقام تمكين تام، ناشي از استمداد از اسماء مستأثره و تجلّيات واصله از غيب ذات است.

وَقَدْ أفْصَحَ عليه السّلامُ عَنْ هذا بِقَوْلِهِ: فَضَرَبَ بِيَدِهِ بَيْنَ كِتْفَيَّ فَوَجْدتُ بَرْدَ أنا مِلِهِ بَيْنَ ثَدْيَيَّ، وَ عَلِمْتُ عِلْمَ الاْوَّلينَ وَ الاْخِرينَ.



اثر اين مفاتيح در عالم ملكوت و ارواح، مكاشفات معنويّه و واردات و تنزّلات روحانيّه و مجرّده است كه علوم شريعت و طريقت و حقيقت و رموز و اسرار آنها ثمره آن مي باشد.



و مكاشفات صوري و شهود مقامات و درجات انبياء و اعمال خلايق در عوالم برزخي، رقائق و صور مكاشفات معنويّه اند، و عبد سيّار قبل از نيل به مكاشفات معنويّه از باب عدم جواز طفره در صعود و نزول وجود، به كاشفات صوريّه نائل آيد و اين كاشفات به صورت دحيّه كلبي و مشاهده مقامات انبياء در سماوات برزخي جهت آن حضرت منافات با كشف حقايق معنوي در عالم ارواح و شهود مقدّرات و حقايق خواصّ اسماء در واحديّت و قبول تجلّيّات ذاتيّه در احديّت ندارد، چه آنكه آن حقيقت كلّيه جامع جميع اين حضرت است.



از آنجا كه حضرت ختمي مرتبت، خاتم انبياء و شريعت او مكمّل كلّيّه شرايع الهيّه است و به مظهريّت تجلّي ذات حق و اسم الله ذاتي نايل آمده است، و حقيقت او مشتمل است بر جميع مراتب وجودي، ناچار كتاب نازل بر قلب او نيز مشتمل است بر جميع درجات و مراتب وجود كه مرتبه نازله آن، الفاظ قرآنيّه و نقوش و ارقام و سور و آيات و كلمات مابين الدَّفَّتَين است، و خطابات قرآنيّه از اين جهت السنه احوال مخاطبين و استعدادات آنان و معرّف احوالات و مقامات و نشئات مكّلفين در مقام صعود وجود، بلكه السنه احوال و مقامات و درجات كلّيّه نفوس و جميع حقايق در قوس نزولي است.



لذا مرتبه عاليه قرآن كتاب الهي كه از آن به مطلع كتاب و مرتبه تعيّن حق به اسم «متكلّم» تعبير نموده است مقام احديّت جمع است و مراتب و درجات آن بعينها متّحد است با درجات و مراتب وجودي آن كه اين كتاب بر او نازل شده است!!(1)

مجرّد ز وي را به جائي رساند *** كه از بود او هيچ با او نماند

چو شد در ره نيستي چرخ زن *** برون آمد از هستي خويشتن

در اين دايره گردش راه او *** نمود از سر او قدمگاه او

رهي رفت بي زير و بالا دلير *** كه در دايره نيست بالا و زير

حجاب سياست برانداختند *** زبيگانگان حجره پرداختند

در آنجا كه انديشه ناديده جاي *** درود از محمّد قبول از خداي

كلامي كه بي آلت آمد شنيد *** لقائي كه آن ديدني بود ديد

چنان ديد كز حضرت ذوالجلال *** نه زان سو جهت بُد نه زين سو خيال

همه ديده گشته چو نرگس تنش *** نگشته يكي خار پيراهنش

در آن نرگسين حرف كان باغ داشت *** مگو زاغ كان مُهر ما زاغ داشت

گذربر سر خوان الاص كرد *** هم او خورد و هم بخش ما كرد

دلش نور فضل الهي گرفت *** يتيمي نگر تا چه شاهي گرفت

شده جان پيغمبران خاك او *** زده دست هر يك به فتراك او

به هارونيش خضرو موسي دوان *** مسيحا چه گويم زموكب روان

تنيده تنش در رصدهاي دور *** به روحانيان بر جسدهاي نور

شب ازچتر معراج او سايه اي *** وزان نردبان آسمان پايه اي

محمّد كه سلطان اين مهد بود *** زچندين خليفه وليعهد بود

برون جسته زين كنده چار بند *** فرس رانده بر هفت چرخ بلند

زبند جهان داد خود را خلاص *** به معشوقي عرشيان گشت خاص



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- «رسائل قيصري»،125.



آري او خاصّه بني آدم و خلاصه هر دو عالم، سراج سراچه كاينات و گل گلزار موجودات، نَورْ حديقه آفرينش و نور حدقه بينش است. صدر نشين صُفّه لولاك، و تكيه گزين مسند وَما أرْسَلَناك، طوطي شكرفشان شكرستان سُبْحانَ الَّذي اَسْري،(1) عندليب خوش الحان گلستان وَما يَنْطِقُ عَنْ الْهَوي(2)

مفتاح خزائن غيب، و مصباح انجمن لارَيْب، تا جدار ايوان كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْماءِ وَالطّينِ، و شهسوار ميدان وَ ما أرْسَلَنْاكَ إلاّرَحْمَةً لِلْعالَمينَ.(3)



مصدر انوار عدم و وجود، و مظهر اسرار غيب و شهود، حقايق گوي راز مَنْ رَآني، مبرهن ساز وحي آسماني، نكته سراي معني نَحْنُ الاْخِرونَ السْابِقُونَ، و پرده گشاي صورت اِهْدِ قَوْمي إنَّهُمْ لا يَعْلَمون، بيدار دلِ لا يَنامُ قَلْبي، صاحب منزل أبيتُ عِنْدَ رَبّي،محفل لي مَعَ الله را شمع و پروانه مقام محمود جمع الجمع رسولي، شافع روز جزا، و مقتداي اهل صفا، ابوالقاسم مصطفي، احمد و محمود و محمّد صلّي الله عليه و آله است.

گفت به صورت ار چه زاولاد آدمم *** از روي مرتبت به همه حال برترتم

چون بنگرم در آينه عكس جمال خويش *** گردد همه جهان به حقيقت مصوّرم

خورشيد آسمان ظهور عجب مدار *** ذرّات كاينات اگر گشت مظهرم

ارواح قدس چيست نمودار معينم *** اشباح انس چيست نگهدار پيكرم

بحر محيط رشحه اي از قيض فايضم *** نور بسيط لمعه اي از نور ازهرم

نورم كه از ظهور من اشيا ظهور يافت *** ظاهرتر است هر نفس از انوار ازهرم

اوصاف لايزال زمن گشت آشكار *** بنگر به من كه آينه ذات انورم

هر نور كآشكار شد از مشرق عدم *** عين من است جمله و زان نيز برترم

از عرش تا به فرش همه ذرّه اي بود *** در پيش آفتاب ضمير منوّرم

روشن شود ز رويش ذات من جهان *** گر پرده صفات خود از هم فرو درم

آبي كه زنده گشت ازو خضر جاودان *** آن آب چيست قطره اي از حوض كوثرم

آن دم كزو مسيح همي مرده زنده كرد *** يك نفخه بود از نَفَس روح پرورم

في الجمله مظهر همه اشياست ذات من *** بل اسم اعظم به حقيقت چو بنگرم



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ



1- سبا، 28.



2- نجم، 3.



3- انبياء، 107.

كادر سازي


نمونه ديگر از بيانات امام، موعظه نسبتا مفصلي است كه آن را «ابوحمزه ثمالي» يكي از بهترين و نزديكترين ياران حضرت، نقل مي كند. متن اين روايت گواهي مي دهد كه در جمع شيعيان و پيروان خاص آن حضرت بيان شده است. امام طي سخناني مي فرمايد:



خداوند ما و شما را از مكر ستمگران و ظلم و حسودان و زورگويي جباران حفظ كند. اي مومنان! شما را طاغوتها و طاغوتيان دنيا طلب كه دل به دنيا سپرده و شيفته آن شده اند و به دنبال نعمتهاي بي ارزش و لذتهاي زود گذر آن هستند، نفريبد به جانم سوگند در ايام گذشته حوادثي را پشت سر گذاشتيد و از انبوه فتنه ها به سلامت گذشتيد، در حالي كه پيوسته از گمراهان و بدعتگذاران و تبهكاران در زمين دوري و تبري مي جستيد؛ پس اكنون نيز از خدا ياري بخواهيد و به سوي فرمانبري از خدا و اطاعت از «ولي خدا» كه از حاكمان كنوني شايسته تر است، برگرديد.



امر خدا و اطاعت از كسي را كه خدا اطاعت او را واجب كرده، بر همه چيز مقدم بداريد، و هرگز در امور جاري، اطاعت از طاغوتها را كه شيفتگي به فريبندگيهاي دنيا را به دنبال دارد، بر اطاعت از خدا و اطاعت از رهبران الهي مقدم نداريد از معاشرت با گنهكاران و آلودگان، همكاري با ستمگران و نزديكي و تماس با فاسقان بپرهيزيد و از فتنه آنان برحذر باشيد و از آنان دوري بجوييد و بدانيد كه هر كس با اولياي خدا مخالفت ورزد و از ديني غير از دين خدا پيروي كند و در برابر امر رهبري الهي خود سرانه عمل كند، در دوزخ گرفتار آتشي شعله ور خواهد شد...(40)

پاورقي

40 -علي بن شعبه، همان مأخذ، ص 252-كليني، همان مأخذ، ص 15/