بازگشت

اعتراف جان گلن به شعور حاكم بر هستي




اين فضانورد پس از بازگشت از سفر فضائي، مقاله اي نوشت كه در سراسر آمريكا پخش شد، مقاله او بدين قرار است:



من نمي توانم ديده بگشايم و از آهنگي كه از سراسر طبيعت بلند است در شگفت نمانم!



كمترين نظره اي كافي است كه به عيان ديد در همه كارها دستي در كار است. يكي از چيزهائي كه موقع انتخاب من در دسته مسافران فضائي براي مطالعه به من داده شد رساله اي بود متضمّن اطلاعات فراواني درباره فضا، در اين رساله دو فصل راجع به وسعت جهان در من اثري فوق العاده داشت.



براي درك مطالب آن بايد دانست كه سال نوري چيست سرعت نور در هر ثانيه 300000 كيلومتر است يعني نور هر ثانيه به اندازه هفت برابر محيط زمين را مي پيمايد. اكنون فرض مي كنيم كه جزئي از نور مدّت يكسال به خطّ مستقيم طيّ مسافت كند راهي را كه او پيموده يكسال نوري گويند و اين مسافت تقريباً5/9 ميليون ميليون كيلومتر است =9500000000000.



حال ببينيم در اين رساله راجع به وسعت عالم چه آمده با توجّه به اينكه قطر كهكشان ما تقريباً 100000 سال نوري است و خورشيد ستاره ناچيزي است كه در فاصله 30000 سال نوري از مركز اين كهكشان به دور خود مي گردد، پس دشوار خواهد بود كه ابعاد عظيم ماوراء دستگاه منظومه شمسي را به تصورّ آورد!



اشكال مسئله منحصر به فضاي بين ستارگان كهكشان ما نيست، آن سوتر ميليونها كهكشان ديگر پراكنده اند كه چنان مي نمايد با سرعتي گمان نكردني از هم مي گريزند. حدود عالمي كه با تلكسكوپ مشاهده شده از هر سو دست كم تا دو ميليون سال نوري گسترده است!



اين راجع به عظمت حيرت آور جهان ما، حال برگرديم به آنچه كه درباره ساختمان اتم كوچكترين عنصر شناخته شده مي دانيم .



اتم ها با دستگاه منظومه شمسي و همه جهان خويشاوندي نزديكي دارند، به اين معني كه آنها نيز مركّبند از الكترونها كه در پيرامون مركزي بر طبق نقشه منظّمي مي گردند.



منظور من از بيان آنچه گفتم چيست؟ من خواهم نشان دهم كه در تمام جهان آفرينش كه ما را فرا گرفته نظم حكمفرماست. از جزء بي نهايت خُرد اتم گرفته تا بزرگترين واحد نجومي كه ما مي توانيم تصوّر كنيم يعني كهكشانها كه هزاران سال نوري از ما فاصله دارند، همه بر روي مدارهاي مشخّصي و بر طبق نقشه متشابهي در حركتند.



آيا مي توان گفت كه همه اينها يك امر تصادفي باشد؟ آيا بر حسب اتّفاق است كه توده اي از موادّ موّاجدر فضا ناگهان ئ سر خود در اين مدارها به سير پرداخته اند؟ من كه نمي توانم چنين باور كنم، ما در برابر نقشه مشخّصي قرار داريم اين جهان عظيم اختران به من ثابت مي كند كه خدائي هست، نيروئي وجود دارد كه اين مجموع را به روي مدار نگاه مي دارد.



اينك سرعت هاي طرح «مركوري» را با بعضي از آنچه بدان اشاره شد بسنجيم، بسا باشد كه به خود مي باليم در اين باره پيروزي شاياني به دست آورده ايم مي توانيم مداري را به سرعت ساعتي 29000 كيلومت ربپيمائيم، يعين تقريباً ثانيه اي 8 كيلومتر، البتّه اين سرعت با ميزان درك زميني ها بس بزرگتر مي نمايد.



همچنانكه ارتفاعي كه بدان رسيده ايم ـ كمي بيش از 601 كيلومترـ نيز در نظر ما عظيم جلوه مي كند، امّا نتيجه اي كه با عمه جدّ و جهد به دست آورده ايم در مقابل آنچه هم اكنون در فضا مي گذرد چيست؟ چيزي است مسخره آميز!



محال است كه بتوان خدا را با مقايسهاي علمي سنجيد، محال است كه ما بتوانيم با حواسّ خود به نيروهاي روحاني دسترسي پيدا كنيم، اينها غير قابل دركند ولي مگر نيروهاي نامحسوس ديگري نيستند كه وجودشان نزد ما محقّق است؟



يك هواپيما ممكن است نيرومندترين موتورها را داشته باشد و از حيث ساختمان نيز كاملاً مجهّز باشد معهذا بدون نيروئي كه نامحسوس است نخواهد توانست كار مهمّي از پيش ببرد براي انيكه هواپيما بتواند وظيفه خود را به طور شايسته انجام دهد بادي راهنمائي شود راهنماي او كيست؟ جعبه قطب نما، امّا نيروئي كه اين قطب نما را رهبر يمي كند از محيط درك حواسّ ما خارج است، محال است آن را ديد، لمس كرد، چشيد و به طور كلّي حسّ كرد، با اين همه مي دانيم كه آن نيرو موجود است چون آن را درك مي كنيم.



در جايگاه هوانورد دستگاهي مي بينيم كه جهت را نشان مي دهد، و كاملاً باور داريم نيروئي كه عقربه را حركت مي دهد به عم لخود ادامه خواهد داد همه ما كه پرواز مي كنيم هزاران بار جان خود را در گرو عمل اين دستگاه گذاشته ايم، يقين داريم نشانه هائي كه مي نمايد ما را به آنجا كه مي خواهيم برويم رهبري مي كنند.



نيروهاي روحاني و ديني نيز چنين اند، خود را بدان تسليم كنيم تا از ضلالت برهيم و به صراط مستقيم و سر منزل سعادت هدايت شويم هر چند كه حواسّ ما نتواند آن را دريابند ولي آثار آن را در زندگي خود مشاهده خواهمي كرد، پس چرا در حقيقت آن شك داشته باشيم؟!(277)



آري اين است حقيقت الهام و آن واقعيّتي كه حضرت زين العابدين در جمله مورد شرح به آن اشاره فرموده است.



ايمان به حضرت حقّ آثار زيادي در حيات فردي و اجتماعي و خانوادگي و سياسي و اقتصادي و حتّي جسمي انسان دارد تا جائي كه پژوهشگران پژوهش خود را در اين زمينه با اين جمله شروع كرده اند: ايمان به خداوند علاوهخ بر حفظ شخصيت آدمي، حافظ سلامت جسمي و رواني است.(278)



عظّار آن عارف فرزانه به پيشگاه مقدّس حق عرضه داشته:



بنام آن كه مُلكش بي زوال است *** به وصفش نطق صاحب عقل لال است

مفرّح نامه جانهاست نامش *** سر فهرست ديوانهاست نامش

ز نامش پر شكر شد كام جانها *** ز يادش پر گهر تيغ زبانها

اگر بي ياد او بوئي است رنگي است *** وگر بي نام او نامي است ننگي است

خداوندي كه چنداني كه هستي است *** همه در جنب ذاتش عين پستي است

چو ذاتش برتر است از هر چه دانيم *** چگونه شر آن كردن توانيم

به دست صنع گوي مركز خاك *** فكنده در هم چوگان افلاك

چو عقل هيچ كس بالاي او نيست *** كسي داننده آلاي او نيست

همه نفسي جهان اثباتش آمد *** همه عالم دليل ذاتش آمد

صفاتش ذات و ذاتش چون صفات است *** چو نيكو بنگري خود جمله ذات است

وجود جمله ظلّ حضرت اوست *** همه آثار صنع قدرت اوست

نكو گوئي نگو گفتست در ذات *** كه اَلتَّوْحيدُ إسْقاطُ الاْضافات

زهي رتبت كه از مه تا به ماهي *** بود پيشش چو موئي از سياهي

زهي عزّت كه چندان بي نيازي است *** كه چندين عقل و جان آنجا به بازي است

زهي حشمت كه گر درجان درآيد *** ز هر كي ذرّه صد طوفان برآيد

زهي وحدت كه موئي در نگنجد *** در آن وحدت جهان موئي نسنجد

زهي غيرت كه گر برعالم افتد *** به يك ساعت دو عالم برهم افتد

زهي هيبت كه گر يك ذرّه خورشيد *** بيابد گم شود در سايه جاويد

زهي حرمت كه از تعظيم آن جاه *** نيابد كس وراق او بدان راه

زهي مُلكت كه واجب گشت و لابد *** كه نه نقصان پذيرد نه تزايد

زهي قوّت كه گر خواهد به يك دم *** زمين چون موم گردد نُه فلك هم

زهي شربت كه درخون مي زند نان *** به امّيد سَقاهُمْ رَبُّهُمْ جان

زهي ساحت كه گر عالم نبودي *** سر موئي از آنجا كم نبودي

زهي غايت كه چشم عقل و ادراك *** بماند از بعد آن افكنده در خاك

زهي هلت كه چون همگام آيد *** به موئي عالمي در دام آيد

زهي شدّت به حجّت برگرفتن *** نه برگ خامُشي نه روي گفتن

زهي عزلت كه چنيدني زن و مرد *** دويدند و نديدند از رهش گرد

زهي غفلت كه ما راكرد زنجير *** و گرنه نيست از ما هيچ تقصير

زهي حسرت كه خواهد بود ما را *** ولي حسرت ندارد سود ما را

زهي طاقت كه تا ما زين امانت *** برون آئيم نا كرده خيانت

جهان عشق را پا و سري نيست *** بجز خون دل آنجا رهبري نيست

كسي كعاق بود كز پاي تا فرق *** چو گل در خون شود اوّل قدم غرق

خداوندا بسي بيهوده گفتم *** فراوان بوده و نابوده گفتم

اگر چه جرم عاصي صد جهان است *** ولي يك ذرّه فضلت بيش از آن است

چم ما را نيست جز تقصير طاعت *** چه وزن آريم مشتي كم بضاعت

كنون چون او فتاد اين كار ما را *** خداوندا به خود مگذار ما را

خدايا رحمتت درياي عام است *** وز آنجا قطره اي ما را تمام است

اگر آلايش خلق گنه كار *** بدان دريا فرو شوئي به يك بار

نگردد تيره آن دريا زماني *** ولي روشن شود كار جهاني

چه كم گردد از آن درياي رحمت *** كه يك قطره كني بر خلق قسمت

اين همه عنايت در راه شناختش محصول الهام است، الهامي كه راهبر انسان به سوي حقايق و راهنماي آدمي به سوي انبيا و ائمّه و علوم است و سلامت فكر و جان و جسم و جامعه و خانواده معلول آثار همين الهام است. در اين زمينه به طور زير دقّت كنيد:



يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَة تُنجِيكُم مِنْ عَذَاب أَلِيم، تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ:(279)

اي مردمي كه ايمان آورده ايد، آيا ميل داريد شما را به تجارتي راهنمائي كنم كه از عذاب دردناك رهائينات بخشد؟ آن تجارت ايمان به خدا و رسول و با مال و جان در راه خدا جهاد كردن است، اين كا ربراي شما بهتر است اگر بدانيد.



مسلّم است جسم آدمي همچون روحش در مقابل متاعب و مصائب روزگار به بيماريهاي مختلف گرفتار مي شود، و اين بيماريها چه به علّت ورود ميكرب مخصوص در بدن، و چه تصادفات مختلف يا پيري و فرسودگي اعضا و جوارح باشد، زندگي را براي آدمي تلخ و ناگوار مي گرداند.



ولي آنچه علم پزشكي و روانشناسي امروز به ما مي آموزد اين است كه بيماريهاي «پسيكو سوماتيك» يعني آنها كه به علّت نابساماني و ناسازگاريهاي رواني ايجاد مي شود روز بروز در دنيا رو به ازدياندند به قسمي كه مي توان گفت در ابتلاي به بيماريهاي ميكربي و عمومي نيز آنجا كه شخص گرفتار ناراختيهيا روحي و نابسامانيهاي آن نيست از نطر جسمي نيز سالمتر و شادابتر است، به عكس آنجا كه شخص گرفتار مشكلات و ناراحتيهاي رواني است هر چند هم در حفظ و رعايت بهداشت بدن بكوشد باز عوارض و ناراحتيهاي جسمي به تدريج در او پيدا مي شود و رو به پيشرفت مي رود تا آنجا كه او را از پا در مي آورد.



قرآن مجيد در پانزده قرن قبل به خوبي اين مطلب را بازگو كرده آنجا كه راه اصلي حفظ سلامت روح و رد نتيجه جسم ار روي ايمان حقيقي بنا نهاده و دستور داده است كه اگر كسي حقيقتاً ميل داشته باشد از عذاب بزرگ جسماين و گرفتاريها و نابسامانيهاي آن بركنار باشد و لااقل در دنيا از عذاب شديد رهائي يابد چه رسد به آخرت، بهتر است راه ايمان پيش گيرد.



ايمان به خدا را كه سبب نجات دنيا و آخرت است آنقدر با اهميّت دانسته كه فرموده بهترين تجارت ممكنه براي حفظ سلامت روح و جسم، ايمان به وجود مقدژس حضرت حقّ و صاحب عالم و آدم است.



ملاحظه بفرمائيد اگر كسي حقيقتاً به خداوند و روز جزا ايمان داشته باشد و كارها را به او واگذارد و بداند كه هر چه هست يا جهت امتحان يا محض رشد، يا بخاطر آبادي آخرت يا جريمه گناه از طرف اوست، بد و خوبي برايش نم ماند يعني هر چه به وي مي رسد آن را از جانب دوست دانسته و براي خود لازم مي شمرد و با تمام وجود مي گويد:



ندانم كه خوش يا كه ناخوش كدام است *** خوش آن است بر ما كه مي پسندد

به خاطر آوريد كه بالاي در منزل غالب پدران ما اين آيه نوشته بود:



أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَي اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ:(280)

تمام كار خودم را به خداوند واگذار مي كنم، چه آن جناب نسبت به ظاهر و باطن بندگانش بيناست.



روي اين اصل هنگام ورود و خروج آن را مي ديدند و مضمون آن در ذهنشان نقش مي بشت و ديگري را در كار خود به هيچ وجه مؤثّر نمي دانستند.



يعني حقيقتاً عقيده داشتند كه كارهايشان را بايد به خدا واگذارند و از او توفيق خواهند، لذا هر خوبي و رنجي را از طرف او به صلاح زندگي خود مي دانستند، يعني با سلاح ايمان و تقوا و مخصوصاً توسّل، به جنگ طبيعت مي رفتد و در نتيجه راضي بودند و به هيچ وجه گرفتار عقده هاي رواني نمي شدند.



درست عكس امروز كه از صبح تا شام با خود نقشه مي كشند و برنامه مي ريزند و در اجراي آن دچار ترديد و ناكامي مي شوند و روحشان آزرده مي گردد.



اين همه ناراحتيهاي جسمي و بيماريهاي پسيكوسوماتيك مثل زخمهاي معده و اثنا عشر و كوليت هاي مزمن، فشار خون، اوره و قند، و انفاركتوس هاي قبلي و...همه و همه بع علّت پيدايش عقده هاي مخصوص رواني رد بدن آدمي است كه از بي ايماني به وجود آمده است، ورنه آنكس كه حقيقتاً خدا را مي شناسد و به آنحضرت ايمان دارد و مي داند رنج و راحت همه از جانب اوست، در مقابل شدائد خم به ابرو نمي آورد و خود را نمي بازد، زياد ضجّه و ناله نمي كند و احساسات افراطي به خرج نمي دهد، و به قول قرآن حالش اين است كه آيه از او خواسته:



لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ:(281)

تا بر آنچه از دست شما رفته تأسّف نخوريد، و به چيزي كه از متاع دنيا به شما عنايت شده دل خوش ننمائي (زيرا هر دو در گذرگاه رفتن و فراموشي است).



حقيقتاً چنين است، اگر انسان مضمون اين آيه را به خوبي بداند و عمل كند آن وقت كه در پشت ميز رياست است، زماني كه دستش از مال دنيا پر است، وقتي كه در قلّه قدرت جواني است ففر نم يفروشد و آزار نمي رساند، و موقتي هم از همه آن مشاغل دستش بريد آنقدر كج خلق و مضطرب نمي گردد كه به فرسودگي رواني مبتلا شود.



امروزه چون اغلب مردم در جستجوي پست و قردت و ميز و مقام و مال و منال بيشترند و ميل دارند با به دست آوردن آنها بفروشند و خود را بنمايانند، با به دست آوردنش خود را فراموش مي كنند و مردم و دوستاان را به هيچ مي گيرند وهمه را از خود مي رنجانند، و چون دستشان از آن همه ببرد و خالي شود به دريوزگي افتند و مضطرب و نالان شوند و گرفتاريهاي عجيبي از ناحيه عقده هاي رواني به آنان حمله ور گردد!



عدّه زيادي از بازنشستگان كه به علّت فرسودگي رواني به بدبيني و اضطراب گرفتار مي شوند يا انفاركتوس قلبي و غمهاي توصيف ناشدني به سراغشان مي آيد به همين دليل است.



قرآن مجيد يادآور مي شود كه غم و شادي دنيا در گذراست و آدم عاقل نه از روزگار تاخ و نامساعد نالان مي شود و نه فراخي زندگي او را به فخر فروشي و مستي وا مي دارد مؤمن به خوبي تشخيص مي دهد كه آنجه به او مي رسد درتس مطابق با صلاح و سلامت جسمي و رواني اوست و بايد آن را با روي خوش و جبين گشاده پذيرفت:



سوز دل، اشك روان، ناله شب، آه سحر *** اين همه را نظر لطف شما مي بينم

بنابراين اگر انسان الهامات الهيّه را قدرداني كند هم عالم به پاره اي از واقعيّات مي گردد و هم سلامت جسمش تأمين مي شود و هم از سلامت كامل رواني كه مايه سلامت جسم است بهره مند مي گردد، چنانكه قرآن مجيد فرموده:



الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ:(282)

آنان كه ايمان آوردند و دلهاشان به ياد خدا آرامش يافت آگاه باشيد فقط با ياد خدا دلها آرامش واقعي پيدا مي كند.



تيره روزي اين نسل و ابتلاي فراوان او به بيماريهاي عصبي و رواني در زنديگ بوقلمون وارش ناشي از گرفتگيها و نابسامانيهاي رواني است و همه به علّت عدم دست آويز قابل توجّه و مطمئن است.



آري بايد تمام سلّول هاي وجود آدمي مترنّم به مناجات و دعا باشد و آني از اتّصال داشتن به حضرت او و توسّل به جنابش غفلت نورزد تا آرامش كامل بر تمام جوانب حيات حكمفرما باشد، و به قول شيداي نيشابوري:



به نام كردگار هفت افلاك *** كه پيدا كرد آدم از كفي خاك

خداوندي كه ذاتش بي زوال است *** خرد در وصف ذاتش گنگ و لال است

زمين و آسمان از اوست پيدا *** نمود جسم و جان از اوست پيدا

مه و خورشيد نور هستي اوست *** فلك بالا زمين در پستيِ اوست

ز وصفش جان جان حيران بمانده *** خرد انگشت در دندان بمانده

صفات لايزالش كس ندانست *** هر آن وصفي كه گوئي بيش از آنست

دو عالم قدرت بيچون اوي است *** درون جانها ورا در گفت و گوي است

ز كُنه ذات او كس را خبر نيست *** بجز ديدار او چيز دگر نيست

طلبكارش حقيقت جمله اشيا *** ز ناپيداني او جمله پيدا

جهان از نور ذات او مزيّن *** صفات از ذات او پيوسته روشن

ز خاكي اين همه اظهاركرده *** ز دودي زينت پرگار كرده

ز صنعش آدم از گلِ رخ نموده *** ز وي هر لحظه صد پاسخ شنوده

ز علمش گشته آنجا صاحب اسرار *** خود اندر ديد آدم كرده ديدار

حقيقت علم كل او راست تحقيق *** دهد آن را كه خواهد دوست توفيق

بداند حاجت موري در اسرار *** همان دم حاجتش آرد پديدار

شده آتش طلبكار جلالش *** دمادم محو گشته از وصالش

ز حُكمش باد سرگردان به هرجا *** گهي در تحت و گاه اندر ثريّا

ز لطفش آب هر جائي روان است *** ز فضلش قوّت روح و روان است

ز ديدش خاك مسكين اوفتاده *** از ان در عزّ و تمكين اوفتاده

ز شوقش كوه رفته پاي در گلِ *** بمانده واله و حيران و بي دل

ز ذوقش بحر در جوش و فغان است *** از آن پيوسته او گوهر فشاناست

نموده صنع خود در پاره خاك *** درونش عرش و فرش و هفت افلاك

نهاده گنج معنا در درونش *** به سوي ذات كرده رهنمونش

همه پيغمبران زو كرده پيدا *** نمود علم او بر جمله دانا

كه بود آدم كمال قدرت او *** به عالم يافته بد رفعت او

دو عالم را در او پيدا نموده *** از اواين شور با غوغا نموده

تعال اللّه يكي بي مثل و مانند *** كه خوانندش خداوندان خداوند

زهي گويا ز تو كام و زبانم *** توئي هم آشكار و هم نهانم

زهي بينا ز تو نور دو ديده *** ترا در اندرون پرده دريده

زهي از نور تو عالم منوّر *** ز عكس ذات تو آدم مصوّر

زهي درجان و دل بنموده ديدار *** جمال خويش را هم خود طلبكار

تو نور مجمع كَوْن و مكاني *** تو جوهر مي ندانم از چه كساني

برافكن بُرقع و ديدار بنماي *** به جزو و كل يكي رخسار بنماي




نقاط تاريك و روشن كارنامه وليد بن عبدالملك


پس از مرگ، عبدالملك، پسر وي «وليد» به خلافت رسيد. برخي از مورخان از وليد تمجيد نموده او را بر پدرش عبدالملك و جدش «مروان» و بسياري ديگر از خلفاي بني اميه ترجيح داده اند، زيرا غير از «عمر بن عبدالعزيز» هيچ يك از خلفاي اموي در دوران زمامداران خود، به اندازه او كارهاي عام المنفعه و امور خيريه انجام نداده است. وليد در دوران زمامداري خود در تاسيس و توسعه و تعمير مساجد و اماكن مقدس كوشش مي كرد و استانداران و فرمانداران خود را به كارها تشويق مي نمود.



مورخان مي گويند:

وليد مسجد جامع «دمشق» را بناكرد و مسجد پيامبر و مسجد الاقصي را توسعه داد. به دستور او در هر شهري كه محلي براي اقامه نماز وجود نداشت، مسجد ساخته شد. وي همچنين براي دفاع از مرزهاي كشور اسلامي پايگاهها و دژهاي گوناگون ايجاد نمود، راههاي راتباطي متعدد احداث كرد، در نقاط مختلف كشور چاههاي آب حفر نمود، مدارس و بيمارستانهايي تاسيس كرد، صدقات و اعانه هاي پراكنده را لغو نموده مقرري ثابتي از بيت المال براي بيماران زمينگير و معلولين و نيازمندان معين كرد.



او آسايشگاههايي براي نگهداري نابينايان و افراد از پا افتاده و جذاميان احداث كرد و پزشكان و پرستاراني براي مراقبت از آنها معين نمود و دستور داد به غذا و استراحت آن ها رسيدگي نمايند. نيز دارالايتامهايي جهت نگهداري و تربيت و تعليم كودكان بي سر پرست و يتيم به وجود آورد. غالب اوقات شخصا از شهر و بازار ديدن مي كرد وافزايش يا كاهش نرخها را كنترل مي نمود. (21)


پاورقي

21-سيد اميرعلي، مختصر تاريخ العرب، ترجمه عفيف البعلبكي، الطبعه الثانيه، بيروت، دارالعلم للملايين، 1967 م، ص 123 و ر.ك به: ابن واضح، تاريخ يعقوبي، نجف، المكتبه الحيدريه، ج 3، ص 36 - ابن طقطقا، همان كتاب، ص 127 - ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 9 و 10 - سيوطي، همان كتاب، ص 223 و 224/