بازگشت

داستاني از جهان برزخ مدّث قمي




مرحوم حاج شيخ عباس قمّي دانشمند و محدّث بزرگ كه قريب پنجاه جلد كتاب بسير مفيد و خداپسندانه دارد و از اوتاد و عبّاد و زهّاد روزگار و از اولياء خداست و كه احدي در صداقت و پاكي و كرامت او شكّ ندارد داستانهاي شگفتي در زندگي دارد، من قسمتي از اين حقايق را از فرزند بزرگوارش حاج ميرزا علي آقا محدّث كه قريب به ده سال در همسايگي او بودم شنيدم:



مي فرمود: پدر برگوارم درنجف اشرف بر اثر كثرت عباد و تأليف به مرض سختي دچار شد، معالجات اطبّاء در او مؤثّر نيفتاد، يك روز در حالي كه ناله مي كرد به مادرم فرمود: همسر مهربانم مقداري آب در قوري با يك ظرف براي من بياور. قوري آب و ظرف را كنارش گذاشت، گفت: مرا بلند كنيد، زير بغل او را گرفته در بستر نشانديم، گفت: پنجاه سال است با اين انگشتان قال اللّه و قال الصادق و قال الباقر نوشته ام، بايد اين انگشتان خود را روي ظرف گرفتو از قوري به رويانگشتانش آب ريخت و آن آب را نوشت، پس از چند ساعت شفاي كامل يافت!



و نيز آن مرحوم مي گفت: پدرم مرحوم مدّث قمّي دچار چشم درد سختي شد، اطبّاء عراق از علاجش عاجز شدند، روزي به مادرم گفت: كتاب شريف «اصول كافي» را نزد من بياور، مادر كتاب را به دست پدر داد، پدر گفت: اين كتاب منبع واقعيّات الهيّه و سراسر حكمت و هدايت و نور است و شفاء هر درد، نويسنده آن مرحوم كليني از معتبرترين افراد روزگار است، نمي شود كتاب او بي اثر باشد، كتاب را يكي دوبار به چشم خو كشيد، يكي دو ساعت بعد از آن از درد چشم خلاص شد.



باز آن مرحوم نقل مي كرد: من بنا به توصيه پدرم اهل منبر و وعظ و خطابه شدم، بنا شد در مجلسي در شهر قم ده شب منبر بروم، قميّون ازمنبرم هم به خاطر زيبائي و شيوائي كلام و هم محض اينكه فرزند محدّث قمّي هستم ازمن استقبل شاياني كردند. شبي حديثي را مورد بحث قرار دادم، آقايي از علما به نام حاج شيخ مهدي پائين شهري از وسط مجلس فرياد زد: آقاي ميرزا علي محدّث، اين حديث كجاست؟ گفتم: جاي آن را نمدانم در چه كتابي اس، من اين حديث را از زبالن بزرگان دين شنيده ام، فرياد زد: ديگر از شنيده ها روي منبر مگو، سعي كن احاديث را در متون اسلامي ببيني سپس نقل كني.



عمل او به من بسيار سنگين آمد، برايم خيلي تلخ بود، دنباله منبر را به دلسري و كسالت طي كرده و با تصميم براينكه از برنامه ام دست بردام به خانه آمدم. نيمه شبدر عالم رؤيا به محضر مبارك پدرم رسيدم، با تبسّم و انبساط به من گفت: فرزندم از تصميمي كه گرفته اي صرف نظر گن، زيرا تبليغْ عملي بسيار مهم و امري فوق العاده پر ارزش است، اين كاري است كه بر عهده انبياء الهي بود درضمن حديثيكه مورد اشكال آقاي شيخ مهدي پائين شهري بود در فلان كتاب حديث در صفحه چند است، فردا شب دوباره حديث را بخوان و به مدرك آن اشاره كن تا ايراد شيخ برطرف گردد!



حاج ميرزا علي آقا مي فرمودند: وقتي پدرم مرحوم محدّث قمّي در كنار مرقد حضرت موليالموحّدين، اما عرافني، اسوه مشتاقين حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام از دنيا رفت، همراه با علماي نجف و جمعيّت بسيار زيادي آن مرد محترم را در كنار استادش حاج ميرزا حسين نوري به خاك سپرده و به منزل برگشتيم، تا نيمه شب رفت و آمد ادامه داشت، پس از آن براي استراحت به بستر رفته لحظاتي نگذشته بود كه درعالم خواب پدر را با انبساطي عجيب زيارت كردم، عرضه داشتم: پدرجان در حالي هستيد؟ فرمود: از لحظه اي كه وارد برزخ شدم تا الآن سه بار به محضر مقدّس حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام مشرّف شده و مهمان آن جناب شدم!



به قول حكيم شفاعي اصفهاين:



گزيده ام ز كتاب جهان مقاله عشق *** سبق سبق گذرانيده ام مقاله عشق

به سخت جاني من چون نبود نازكش *** زمانه برد مرا تا كند حواله عشق

منم كه ملك محبّت مسلّم است مرا *** به مُهر داغ رسانيده ام قباله عشق

گل بهشت به سر چون زنم كه يگرنگيست *** ميان گوشه دستار ما و لاله عشق

به رغبت ار مكشي لجّه لجّه خون جگر *** حلال نيتكه بر لب نهي پياله عشق

هوس به جنگ محبّت ميار هرزه كه نيست *** فغان ساخته مرد مصاف ناله عشق

به آب خضر شفائي نظر به ناز كنم *** هميشه ديده و دل سيرم ازنواله عشق

جامي مي فرمايد:



برطرف رخ نهادي آن جَعد مشك سا را *** چون شب سياه كردي روز سفيد ما را

بويت به هر مشامي حيف است اگر توانم *** سوي تو ره ببندم آمد شد صبا را

بعد از هجوم هجران بي دولت وصالت *** باز آمدن چه امكان صبر گريزپا را

از لعل تو ز چششمم شد خون دل روانه *** بس رازها كه گرديد از باده آشكارا

دارد رقيب بامن دندان زني به كويت *** با هم نزاع ديرين بشاد سگ و گدارا

باشد بناي دولت بر همّت گدايان *** اين است بر كتابه ايوان پادشا را

با صحبت كه گيريم انس اينچنين كه عشقت *** بيگانه ساخت با من ياران آشنا را

فرياد از آن معلّم كآموخت در دبسان *** تاراج دين پيران، طفلان دلربا را

جامي ز سفله طبعان كم شد صفاي حالت *** كردي صفاي تيره جام جهان نما را




شرح حال مير محمّد صالح


ذكـر مـيـر محمّد صالح فرزند ديگر ميراسماعيل بن مير عمادالدّين محمّد و ذكر اولاد و اعقاب او:

هـمـانـا مـيـر مـحـمـّد صالح را از زوجه خود سيدة النساء بنت سيد حسين حسيني كه منتسب به گـلسـتـانـه اسـت دو فـرزنـد بـود: سـيـد عـبـدالواسع و سيد محمدرفيع ، سيد محمّدرفيع مـشـغـول بـه عـبـادت بـود هشتاد و هشت سال عبادت كرد و در اصفهان وفات نمود و در مقبره بـابـا ركـن الدّيـن مـدفـون گـشـت و سـيـد مـحـمـّد صـالح والدش در اوايـل شـبـاب (جـوانـي ) وفـات كرد و در خاتون آباد با سيد حسين پدر زوجه خود در جنب بقعه اي كه منسوب است به ابن محمّد حنفيّه ، مدفون گشت .



و امام مير عبدالواسع بن مير محمّد صالح سبط او مير محمّدحسين در ترجمه او گفته كه جدم سـيـد عـبـدالواسـع عـالم ورع مـتـعـبد، ماهر در فنون علم و انحاء نحو و ساير علوم و فنون عربيت بود تعلّم كرده بود بر فاضل علامه ابوالقاسم جرفادقاني و اخذ حديث كرده از جـمـاعـتـي از افـاضـل عـصر خويش خصوص از جدم علامه ملاّ محمدتقي مجلسي رحمه اللّه ، ولادتـش در خـاتون آباد شد و لكن به اصفهان رحلت كرد و متوطّن در آنجا شد. نود و نه سـال عـمـر كـرد و در ماه رمضان سنه هزار و يك صد و نه وفات كرد و در مقبره بابا ركن الدّيـن مـدفـون گـشـت ، بـعـد از چـنـدي از سـنـيـن (سـالهـا)، نـعـشـش را بـه نـجـف اشـرف حمل كردند و نزديك قبر مطهر به خاك سپردند و من او را درك كردم ، و نزد او مصحف شريف و مـقـداري از نـحـو و صـرف و منطق خواندم و او مرا در حجر خود تربيت كرد و حقوق بر من بسيار است (( جَزاهُ اللّهُ عَنّي اَحْسَنَ الْجَزاءِ وَ حَشَرَهُ مَعَ مَواليِه . ))

و فـرزنـد جـليـلش مـيـر مـحـمـّد صـالح بـن مـيـر عـبـدالواسـع عـالم جـليـل القـدر داماد علامه مجلسي رحمه اللّه بوده . در اصفهان شيخ الا سلام بوده ، و او را مـصـنـفاتي است از جمله (( حدائق المقربّين )) و (( ذريعه )) و (( شرح فقيه و استبصار )) ، روايت مي كند از علامه مجلسي رحمه اللّه .و فرزند جليلش مير محمّد حسين خـاتـون آبـادي سـبـط عـلامـه مـجـلسـي امـام جـمـعـه اصـفـهـان عـالم عامل كامل فاضل ماهر در فقه و حديث و تفسير و خط بوده ، اخذ كرده از پدرش و از مير محمّد اسـمـاعـيـل و از فـرزنـدش مـيـرمـحـمـّد بـاقـر مـدرّس و او را كـتـابـي اسـت در اعـمـال سـنـه و رسـائلي در فـقـه و آن بـزرگـوار در زمـان افـاغـنه بوده لاجرم از ايشان گـريـخـتـه و در جـورت مـخـتـفـي شـد و در شـب دوشـنـبـه بـيـسـت و سـوم شوال سنه هزار و صد و پنجاه و يك وفات كرد.

و از مـيـر مـحمّدحسين دو فرزند معروف است : مير محمدمهدي كه بعد از پدر ماجدش امام جمعه اصـفـهـان گـرديـد و او پـدر مـيـر سـيـدمـرتضي است و او پدر مير محمّد صالح كه مدرّس مـدرسـه كـاسـه گـران بـوده و مير محمدمهدي كه امام جمعه طهران بوده و اين هر دو برادر عـقـيـم بـودنـد و بـرادر سـوم ايـشـان مير محسن است كه والد مير سيدمرتضي صدرالعلماء طهران و ميرزا ابوالقاسم امام جمعه طهران است .

و مـيـرزا ابـوالقـاسـم عالم عامل تقي نقي ماهر در فقه و حديث و غيره صاحب اخلاق حسنه و داراي جـود و سخا بوده به حدي كه ديگران را بر خود ايثار مي كرده و جد و جهد داشت در قـضـاء حـوائج مسلمين ، و آن جناب از شاگردان شيخ اكبر مرحوم شيخ جعفر و صاحب جواهر است ، در سنه هزار و دويست و هفتاد و يك وفات كرد و در طهران دفن شد. و قبر آن جناب در طهران مزاري است معروف با قبّه عاليه و آن بزرگوار والد مرحوم آمير زين العابدين امام جمعه و جد امام جمعه حاليه است .

و فـرزنـد ديـگـر مـيـر مـحـمـدحـسـيـن خاتون آبادي ، مير عبدالباقي است كه بعد از فوت بـرادرش مـيـر مـحـمـّدمـهـدي امـام جـمـعـه اصـفـهـان گـرديـد و آن جـنـاب را در عـلم و عمل و زهد و تقوي مقامي است معلوم ، و او است يكي از اساتيد علامه طباطبائي بحرالعلوم ، روايت مي كند از پدرش از جدش از علامه مجلسي مرحوم ، وفات كرد در سنه هزار و دويست و يازده .

و فرزند جليلش حاج مير محمدحسين سلطان العلماء و امام جمعه اصفهان است كه وفات كرد در سـنـه هـزار و دويـست و سي و سه . و فرزند جليلش حاج ميرزا حسن امام جمعه و سلطان العـلماء را سه فرزند است : يكي ميرمحمّد مهدي امام جمعه اصفهان كه وفاتش سنه هزار و دويـسـت و پـنـجاه و چهار بوده ، و ديگر مير سيدمحمّد امام جمعه كه در سنه هزار و دويست و نـود و يـك وفـات كـرده ، و ديـگـر مـحـمـدحـسـيـن امـام جـمـعـه كـه فـاضـل مـاهـر در غـالب عـلوم بـوده خصوص در كلام و تفسير، وفات كرده در سنه هزار و دويست و نود و هفت و بعد از آن جناب ميرزا محمّد علي بن ميراز جعفر بن مير سيد محمّد بن مير عـبـدالبـاقـي بـن مـيـر مـحـمـّد حـسـيـن خـاتـون آبادي امام جمعه اصفهان گرديد، و اين سيد جـليـل عـالم عـامـل فـقـيـه محدث تلميذ مير محمدرضا و حاج ملاّ حسينعلي تويسركاني است و صـاحـب تـصنيفاتي است از جمله (( رساله منجّزات مريض )) و (( رساله تقليد ميّت )) و غير ذلك . وفات كرده سنه هزار و سيصد، قبرش جنب قبر مجلسيين است . و مير سيد محمّد بن حاج ميرزا حسن والد جناب حاج ميرزا هاشم امام جمعه اصفهان است كه در سنه هزار و سيصد و بيست و يك وفات كرد. رحمة اللّه و رضوانه عليهم اجمعين .

ذكـر عـبداللّه بن حسن بن علي اصغر بن الا مام زين العابدين عليه السلام و بعض ‍ اعقاب او كه از جمله (( ابيض )) است كه در ري مدفون است :

صـاحـب (( عمدة الطالب )) گفته كه عبداللّه الشهيد بن افطس در واقعه فخ حضور داشـت و دو شـمـشـيـر حـمايل كرده و كوششي به سزا نموده ، و بعضي گفته اند كه حسين صـاحـب فـخّ او را وصـي خـود قـرار داده و گـفـت كه اگر من كشته گشتم اين امر بعد از من براي تو است .(202)

فـقـيـر گـويـد: كـه مـن در احـوال بـنـي الحـسـن در مـجـلد اول در قـصـه فـخ نـقل كردم كه در ابتداء خروج صاحب فخ كه علويين اجتماع كردند چون وقـت نـمـاز صـبـح مؤ ذّن بالاي مناره رفت كه اذان گويد، عبداللّه افطس با شمشير كشيده بـالاي مـنـاره رفت و مؤ ذن را گفت در اذان (( حَيِّ عَلي خَيْرِالْعَمَلْ )) بگويد، مؤ ذن از تـرس ‍ شـمـشـير حيّ علي خيرالعمل گفت ، عبدالعزيز عمري كه نايب الا ياله مدينه معظمه بـود از شـنيدن (( حَيَّعَله )) احساس شرّ كرد و دهشت زده فرياد برداشت كه استر مرا در خـانـه حـاضـر كـنـيـد و مـرا بـه دو حـبّه آب طعام دهيد، اين بگفت و فرار كرد و از ترس ضرطه مي داد تا خود را از ترس علويين نجات داد.

و بالجمله ؛ عبداللّه همان است هارون الرّشيد او را بگرفت و نزد جعفر بن يحيي حبس كرد، عـبـداللّه از زحـمـت زنـدان سينه اش تنگي گرفت رقعه اي به سوي رشيد نوشت و در آن نـوشـتـه دشـنـامهاي زشت براي او نوشت رشيد به آن رقعه اعتنايي نكرد و فرمان داد تا بر وي وسعت گشايش دهند و گفته بود روزي به حضور جعفر كه : خدايا كفايت كن امر او را بر دست دوستي از دوستان من و دوستان خودت . جعفر پس از شنيدن اين سخن امر كرد در شـب نـوروزي او را بـكـشـتـنـد و سرش را از تن برگرفتند پس آن سر را در جمله هداياي نـوروزي بـه نـزد رشـيـد فرستاد، چون سرپوش از روي سر برگرفتند و نظر رشيد بـر آن سـر افـتـاد و آن شـقـاوت را از جعفر نگران شد، اين امر بر وي عظيم و گران آمد، جـعفر گفت هرچه بينديشيدم هيچ چيزي را براي هديه پيشگاه تو در اين جشن نوروز و روز دلفـروز بـهـتـر از ايـن نـيـافـتـم كـه سر دشمن تو و دشمن پدران تو را به حضور تو بـفـرسـتـم ، و ايـن بـود تـا وقتي كه هارون الرّشيد اراده كشتن جعفر كرد. جعفر با مسرور كبير گفت كه اميرالمؤ منين به كدام جرم خون مرا روا شمرده ؟ گفت به كشتن پسر عمّش به كشتن پسر عمّش ‍ عبداللّه بن حسن بن علي بدون اذن او.

عـمـري نـسـّابـه گـفـتـه كـه قبر عبداللّه در بغداد در سوق الطّعام است و مشهدي (مزاري ) دارد.(203) و اعـقـاب او در مـدائن جـماعت جماعت بسيارند و او را عقب از دو فرزند اسـت : عـبـاس و مـحـمـّد امـيـر جليل شهيد كه معتصم خليفه او را به زهر كشته ، اما عباس بن عـبـداللّه شهيد عقبش قليل است و در (( تاريخ قم )) است كه پسرش عبداللّه بن عباس بـا عـلي بـن محمّد علوي صاحب زنج در بصره بوده ، چون علي بن محمّد را بكشتند عبداللّه بن عباس در قم ابوالفضل العباس و ابوعبداللّه الحسين ملقّب به (( ابيض )) و سه دخـتـر بـه وجـود آمدند، و از عباس ، ابوعلي احمد متولد شد و ابوعبداللّه الا بيض به ري رفت و اعقاب او در ري اند. انتهي .

ابـونـصـر بـخاري گفته كه حسين بن عبداللّه بن عباس ابيض در سنه سيصد و نوزده در ري وفـات كـرد و قـبـرش ظـاهـر اسـت و در قـرب مـزار حـضرت عبدالعظيم عليه السلام و زيـارت كرده مي شود و عقبش منقرض شد و نسل محمّد بن عبداللّه به حاي ماند.(204)

مـؤ لف گـويـد: كه از نسل عبداللّه بن الحسن بن علي بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طـالب عليهم السلام كه عباداللّه الصالحين و از فقها و علما و متكلمين است ساكن نيشابور بـوده و كـتبي تصنيف كرده و در امامت و فرائض و غيره ، و شيخ نجاشي و علامه و ديگران در كتب خود او را ذكر كرده اند.(205)

پاورقي



200- 1350 ـ 223 برابر 1127.

201- نوه .

202- (( عمدة الطالب )) ص 348.

203- (( المجدي )) ص 220.

204- (( سرّ السلسلة العلويّة )) ص 80.

205- (( رحال النجاشي )) ص 443، شماره 1194.