بازگشت

مرگ بدكاران از نظر قرآن




يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً:(175)

بدكاران لحظه اي كه فرشتگان را ببينند بشارتي از آنان دريافت نكنند، بكله آنان به مجرمان گويند: مرحوم و ممنوع از لقاء حقّ و رحمت و جنژت خدا باشيد.



إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ واءَتْ مَصِيراً:(176)

آنان كه به خود بر اثر كفر و زندقه و معصيت ستم كردند، به هنگام مرگ و مردنشان فرشتنگان از آنها سؤال كنند: در چه كار بوديد، چرا از ايمان و عمل صالح تهيدستيد و براي آخرت كاري نكرديد؟ پاسخ دهند: ما در روي زمين مردمي ضعيف و ناتوان بدمي و اسير ظلم و جهل ودولت كفّاره فرشتگان گويند: ايا زمين خدا پهناور نبود كه از محلّ خود به جاي ديگر براي حفظ ايمان هجرت كنيد و از محيط جهل وظلم به سرزمين علم و عدل بشتابيد؟ اين عذري غير قابل قبول است، مأواي آنان جهنّم است و بازگشت آنها به جاي بدي است!!



وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ:(177)

و اگر فصاحت و سختي حال ستمكاران را در سكرات موت ببيني انگاه كه فرشتگان براي قبض روح ان ها دست قهر و قدرت برآورند و گويند جان از تن بدر كنيد، امروز كيفري چون عذاب حقّ و خواري مي كشيد، چون بر خدا سخن به ناحقّ مي گفتيد و از حكم و آيات او گردنكشي مي نموديد، پس به ميزان تيره روزي تبهكاران پي خواهي برد.



الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوء بَلَي إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ:(178)

آنان كه در دنيا به خود ستم كردند و راه كفر و فسق و فجور پيشه نمودند، وران غضب الهي جانشان را مي گيرند، آنان مجبوراً سر تسليم پيش دارند و مي گويند: ما بدنكرديم، فرشتگان جواب دهند: آري كاري بدتر از شرك و تكبّر بر خدا چيست، خداوند به هر چه در دنيا انجام داده ايد آگاه و بيناست.



فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ، ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَكَرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ:(179)

پس با چه حال سختي روبرو شوند هنگامي كه فرشتگان عذاب جانشان رابگيرند، بر صورت و پشت آنان تازيانه قهر زنند!! بدين سبب كه راهي كه سخط حقّ در آن بود پيمودند و از طريق خوشنودي حقّ كراهت داشتند، خداوند هم اعمالشان را محو و نابود گردانيد.



به قول سعدي عليه الرّحمه آن بلبل گلستان حكمت:



دنيا نيرزد آنكه پريشان كني دلي *** زنهار بد مكن كه نكردست عاقلي

اين پنج روزه مهلت ايّام آدمي *** آزار مردمان نكند جر مغفَّلي

باري نظر به حنال عزيزان رفته كن *** تا مجمل وجد ببيني مفصّلي

اين پنجه كمان كش و انگشت خ نويس *** هر بندي اوفتاده به جائيّ و مَفصلي

درويش و پادشه نشنيدم كه كرده اند *** بيرون ازاين دو لقمه روزي تناولي

زان گنج هاي نعمت و خروارهاي مال *** با خويشتن به گور نبردند خردلي

از مال و جاه و منصب و فرمان و تخت و بخت *** بهتر ز نام نيك نكردند حاصلي

اي آن كه خانه برره سيلاب مي كني *** بر خاك رودخانه نباشد مُعوَّلي

دل در جهان مبند كه با كس وفا نكرد *** هرگز نبود دور زمان بي تبدّلي

مرگ ا زتو دور نيست و گر هست في المثل *** هر روز باز مي رويش پيش منزلي

بنياد خاك بر سر آبست ازني سبب *** خالي نباشد از خللي يا تزلزلي

دنيا مثال بحر عميقي است پر نهنگ *** اسوده عارفان كه گرفتند ساحلي

دانا چه گفت، گفت كه عزلت ضرورت است *** من خود به اختيار نشينم به مَعزِلي

يعني خلاف رأي خداوند حكمت است *** امروز خانه كردن و فردا تحوژلي

آن گه كه سر به بالش گورم نهند باز *** از من چه بالشي كه بماند چه چنبلي

بعد از خداي هر چه تصوّر كني به عقل *** ناچار آخري است هميدون و اوّلي

خواهي كه رستگار شوي راست كارباش *** تا عيبجوي رانرسد بر تو مَدخلي

تير از كمان چو رفت نبايد به شست باز *** پس واجب است در همه كاري تأمّلي

هرگز به پنج روزه حيات گذشتني *** خرّم كسي شود مگر از مرگ غافلي

ني كاروان برفت و تو خواهي مقيم ماند *** ترتيب كرده اند ترا نيز محملي

جز نيكبخت پند خردمند نشنود *** اينست تربيت كه پريشان مكن دلي

همواره بوستان اميدت شكفته باد *** سعدي دعاي خير تو گويد چه بلبلي

سُئِلَ عَنِ الْحنِ بْنِ عَليٍّ عليهما السّلام: مَا الْموْتُ الَّذي جَهِلُوهُ؟ فَقالَ: أعْظَمُ سُرُور عَلَي الْمُوْمِنينَ، إذْنُقِلُوا عَنْ دارِالنكَدِ إلَي النَّعيمِ الاْبَدِ وَ أعْظَمُ ثُبُور يَرِدُ عَلَي الْكافِينَ، إذْنُقِلُوا عَنْ جَنَّتِهِمْ إلي نار لا تَبيدُ وَ لاء تَنْفَدُ:(180)

از حضرت مجتبي عليه السّلام سؤال شد: مرگي كه از آن بي خبرند چيست؟ فرمود: بدترين خوشحالياست كه به مردم مؤمن وارد مي شود، زيرا از خانه سختي و مشقّت به نعيم ابد نقل مكان مي كنند، و بدترين نوع هلاكت و بدبختي است كه به كافران مي رسد، زيرا از بهشت خود به آتش خاموش نشدني و تمام نشدني منتقل مي گردند.



از حضرت زين العابدين پرسيدند: مرگ چيست؟ فرمود: برا يمؤمن چون رد آوردن لباس چرك پرشپش و برداشتن حلقه هاي سنگين و زنجيرها از بدن و تبديل شدن آن لباس به لباس فاخر و پاكيزه، و رفتن در بوهاي پاك و رسيدن به راهوارترين مركب و مأنوس ترين منازل است.



و براي كافر همانند كندن لباس فاخر و پوشيدن لباس زبر، و نقل از پيش انيس و مونس و رفتن به سوي وحشتاناك ترن منازل و بدترين عذاب.(181)



موسي بن جعفر عليهما السّلام وارد بر مردي شد كه عرق سكرات موت بر پيشانيش نشسته بود و ديگر جوابكسي را نمي داد، عرضه داشتند: پسر پيامبر، دوست داريم از وضع رفيقمان آگاه شويم و اصولاً بدانيم مرگ چيست؟



حضرت فرمود: مرگ تصفيه اي است براي مؤمنين از گناهانشان، و در حقيقت آخرين اَلَمي است كه نصيبشان مي گرددو آخرين وِزري است كه بر آن هاست.



و تصفيه اي است براي كفّار از خوبيها و حسناتشان، و در واقع آخرين لذّت يا نعمتي است كه به آنان مي رسد، و آخرين ثواب و حسنه براي آنان است. امّا اين دوست شما در حال تصفيه شدن و خالص شدن است چنانكه لباس در آب از چرك پاك مي شود، و آمامده تحقّق استعداد براي معاشرت با ما در خانه ابدي!(182)



حضرت جواد عليه السّلام بر مريضي از شيعيان وارد شد كه به خاطر مرگ در حال گريه و جزع بود، حضرت فرمود: اي بنده خدا، از مرگي كه از آن اطلاع نداري مي ترسي؟ فرض كن بدنت پر از چرك و قذرات شود و بر اثر آن سراپايت را زخم آبله مانند و دمل چركي و خوني بگيرد و خبر شوي كه آب حمّامي تمام اين رنج ها را از بدنت مي برد و بروي و از آب آن حمّام استفاده كني و سلامت كاملت را بازيابي، چقدر خوشحال مي شوي! عرضه داشت: معلوم نيست، فرمد: مرگ همان حمّام است كه آخرين ذنوب و مقاياي سّئات ترا شستشو مي دهد و ترا از هر غم و رنج و همّي نجات مي دهد و به هر سرور و خوشحالي و انبساطي مي رساند، اين كه گريه و جزع ندارد. آن مرد ساكت و آرام شدو با حالي خوش جان داد.(183)



در كتب حديث مثل «جامع الأخبار» فصل 135، «شافي» فيض باب قبض روح، و «محجّة البيضاء» جلد هشتم صفحه 259 آمده: كه ابراهيم خليل به ملك الموت فرمود: به هنگامي كه بالاي سر فاجر مي آئي به چه صورتي؟ امكان دارد خود را به آن صورت نشان من دهي؟ملك الموت عرضه داشت: رخ برگردان، ابراهيم صورت برگرداند، ملك گفت: نظر كن، ابراهيم مشاهده كرد، چهره اي ديد سياه با مويهاي برآم ده، با بوي بد، لباسي چون قير، از دماغ و دهانش آتش بيرون مي زند و دود سر به آسمان مي كشد.ابراهيم از ديدن آن صورت و هيبت غش كرد، چون به هوش آمد ملك الموت را به صورت اصليش ديد، فرياد زد: اي ملك الموت، اگر فاجر مزدي جز ديدن تو نداشته باشد براي او كافي است. و چون او را براي قبض روح مؤمن به بهترين صورت ديد گفت: اگر مؤمن مزدي جز زيارت اين چهره نداشته باشد براي او بس است!