بازگشت

مسئله عجيب مرگ




مرگ حقيقي است كه يادش گردن جبّاران را مي شكند، و پشت كسري را مي شكند و اميدقيصرها را نا اميد مي كند.



همه از مسلئه مرگ در وحشتند تا وعده حقّ برسد، آري اين وعده به طور حتم براي همه خواهد رسيد و چون برسد انسانها را از قصور به قبور مي برد، از خانه هاي روشن و از زير چلچراغها به گوشه تاريكي، و از بازي با زنان و نيزان و غلمان به مصاحبت كرم و موران، از متنعّم بودن به شراب به خفتن روي خاك لحد!



حضرت زين العابدين اسوه عارفين، و قدوه سالكين و امام عاشقين و دعاي ابو حمزه ثمالي د رسحر ماه مبارك رمضان به پيشگاه حقّ عرضه مي دارد:



فَقَد أفْنَيْتُ بِالتَّسْويفِ وَا لاْمالِ عُمْري، وَ قَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الاْيِسينَ مِنْ خَيْري، فَمَنْ يَكُونُ أسْوَأ حالاً مِنّي إنْ أنَا نُقِلْتُ عَلي مِثْلِ حالي إلي قَبْري لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتي، وَلَمْ أفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتي. وَ مالي لا أبْكي وَ لا أدْري إلي ما يكونُ مَصيري، وَ أري نَفْسي تُخادِعُني، وَ أيّامي تُخاتِلُني، وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأْسي أجْنِحَةُ الْمَوْتِ، فَمالي لا أبْكي؟ أبْكي لَخُرُجِ نَفْسي، أبْكي لِظُلْمَةِ قَبْري، أبْكي لِضيقِ لَحْدي، أبكي لِسُؤالِ مُنْكَر وَ نَكير إيّايَ، أبْكي لِخُرُوجي مِنْ قَبْري عُرياناً ذَليلاً....

به حقيقت كه عرمرم ار به تسويف و تباهي و آرزوهاي باطل از دست دادم، اينك به جائي رسيده ام كه از خوبي و اصلاح نفس خود بخ كلّي نااميدم، پس بگو از من بدخال تر و تبه روزگارتر كيست؟ واي بر من اگر با چنين حالي به قيرم منتقل شوم، قبري كه براي راحت خود مهيّا نكرده و با عمل صالح فرش نكرده ام، چرا گريه نكنم در صورتي كه نمي دانم مصيرم به كجاست و به كجا مي روم و اكنون مي بينم كه نفس من با من خدعه مي كند و روزگار با من مكر ميورزد در حالي كه عقاب مرگ بر سرم پر و بال گسترده، پس چرا نگريم! گريه مي كنم برا وقت خروج روح از بدنم، گريه مي كنم براي تاريكي قبرم، گريه مي كند براي تنگي لحدم، گريه مي كنم براي پرسش نكير و منكر، گريه مي كنم براي وقتي كه زا قبر برهنه و خوار و ذليل بيرون مي آيم!!....



از سينه برون كن دل و دادار نگه دار *** جان را بده و لذّت ديدار نگه دار

ما بنده پيريم ز ما هيچ نيايد *** ما را ز پي گرمي بازار نگه دار

در آب بقا غنچه دل تازه نگردد *** يك لحظه برآن گوشه دستار نگه دار

تا ناله به لب درشكند زاغ و زغن را *** يك بلبل گستاخ به گلزار نگه دار

تاري ز سر زلف به عالم نفروشي *** سر رشته همين است نگه دار نگه دار

حاجت به هواداري كس نيست چمن را *** اي ابر مروّت طرف خار نگه دار

افسرده دمان آفت گلزار جمالند *** خورشيد من، آئينه رخسار نگه دار

بي صرفه نگوئي سخن عشق شفائي *** اين زمزمه را بر لب اظهار نگه دار

آنان كه عمر به طاعت ربّ گذرانده اند، و در شوق آخرت و رسيدن به رضاي محبوب ولقاء حق و قرار گرفتن در بهشت زيستند، مرگ براي آنها راحت و بشارت و براي غير اينان ذلّت و ظلمت و شقاوت و بدبختي است.



عَنْ أبي جَعْفَر عليه السّلام قالَ: قلَ رَسولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله: اَلْمَوْتَ اَلْمَوْتَ، جاءَ الْمَوْتُ بِما فيهِ، جائَ بِالرَّوْحِ وَ الرّاحَةِ وَ الْكَرَّةِ الْمُبارَكَةِ إلي جَنَّة عالِيَة لاِهْرلِ الْخُلُودِ، اَلَّذينَ كانَ لَها سَعْيُهُمْ، وَ فيها رَغْبَتُهُمْ.

وَ جاءَ الْمَوْتُ بِما فيهِ، جاءَ بِالشَّقْوَةِ وَ النَّدامَةِ وَ الْكَرَّةِ الْخاسِرَةِ إلي نار حامِيَة لاِهْلِ دارِالْغُرُورِ، اَلَّذينَ كانَ لَها سَعْيُهُمْ، وَ فيها رَغْبَتُهُمْ:(168)



حضرت باقر عليه السّلام از رسول خدا نقل مي فرمايد: هان اي مردم مرگ را، مرگ را درنطر آوريد! مرگ با آنچه در اوست، آمد با رَوْح و راحت و يورشي مبارك براي بردن به بهشت بلند مرتبه از براي كه در دنيا زيست مي كردند ولي دل هب آختر داشتند و اينجا را مزرعه آنجا قرار داده و نسبت به عالم خلود شوق وافر داشتند.



مردي به محضر رسول خدا آمد عرضه داشت: چرا از مرگ بدم مي آيد؟ حضرت فرمودند: ثروتمندي؟ عرضه داشت: اري، فرمود: از ثروت خود در راه حقّ بهره گرفته و چيزي پيش فرستاده اي؟ پاسخ داد: نه، فرمود: به همين خاطر است كه از مرگ آزرده خاطري.



عَنِ الصّادِقِ عليه السّلام، عن أبيه، عن جدِّه عليهم السّلام قالَ: سُئِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السّلام: بِما ذا أحْبَبْتَ لِقاءَ اللّهِ؟ قالَ: لَمّا رَأَيْتُهُ قَدِ اخْتارَ لي دينَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ أنْبيائِهِ عَلِمْتُ أنَّ الَّذي أكْرَمَني بِهذا لَيْسَ يَنْساني، فأحْبَبْتُ لِقاءَهُ:(169)



امام صادق عليه السّلام از پدرش از جدّش حكايت مي كند: از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام پرسيدند: به چه علّت اين همه به مرگ و مردن اشتياق داري و عاشق انتقال از اين عالم به آن عالمي؟ فرمود: خداوندي كه دين ملائكه و انبيا و پيامبرانش را براي من انتخاب كرد قطعاً مرا فراموش نمي كند، به همين خاطر مشتاق لقايش هستم.



مرگ اگر مرد است گو نزد من آي *** تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ

من ز او عمري ستانم جاودان *** او ز من دلقي ستاند رنگ رنگ

به قول عارف بزرگ سيف فرغاني:



زهي خورشيد را داده رخ تو حسن و زيبائي *** در لطف تو كس بر من نبندد گر تو بگشائي

به زيورها نكورويان بيارايند گر خود را *** تو بي زيور چنان خوبي كه عالم را بيارائي

تو را همتا كجا باشد كه در باغ جمال تو *** كند پسته شكر ريزي، كند سنبل سمن سائي

اگر نز بهر آن باشد كه در پايت فتد روزي *** كه باشد گل كه در بستان برآرد سر به رعنائي

هم از آثار روي تست اگر گل راست بازاري *** ادب نبود ترا گفتن كه چون گل حور سيمائي

اگر روزي ز درويشي دلي بردي زيان نبود *** كه گر دولت بود يكشب به وصلش جان بيفزايي

چه باشدحال مسكيني كه او را با غناي تو *** نه استحقاق وصل تست و ني از تو شكيبائي

من مسكين بدين حضرت به صد انديشه مي آيم *** ز بيم آنكه گو بندم كه حضرت را نمي شائي

اگر چه ديده مردم بماند خيره در رويت *** ببخشي ديده را صد نور اگر تو روي بنمائي

تو از من نيستي غايب كه اندر جان خيال تو *** مرا در دل چو انديشه است و در ديده چو بينائي

مرا با تو وصال اي جان ميسّر كي شود هرگز *** كه من از خود روم آن دم كه گويندم تو مي آئي

چنان شيريني اي خسرو كه چون فرهاد در كويت *** جهاني چون مگس جمعنتد بر دكّان حلوائي

كنون اي سيف فرغاني كه پايت خسته شد در ره *** بر و بار سر از گردن بيفكن تا بياسائي

قالَ رَسُولُ اللّهِ عليه و آله: شَيْئانِ يَكْرَهُهُما ابْنُ آدَمَ: يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ اَلْمَوْتُ راحَةُ الْمُوْمِنِ مِنَ الْفِتْنَةِ، وَ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ اَلْمَوْتُ راحَةُ الْمُمِنِ مِنَ الْفِتْنَةِ، وَ يَكْرَهُ قِلَّةَ الْمالِ، وَ قِلَّةُ الْمالِ أقَلُّ لِلْحِسابِ:(170)

پيامبر صلّي اللّه عليه و آله فرمود: پسر آدم از دو چيز كراهت دارد: از موت ناراحت است در حاليكه مرگ راحت مؤمن از فتنه است، و از كمي ثروت ناله دارد، كه كمي ثروت حساب آدمي را در قيامت به حداقلِّ زمان مي رساند.



راوي مي گويد: به حضرت صادق عليه السّلام عرضه داشتم: از ابوذر نقل مي كنند كه گفته است: سهچيز را مردم دشن دارند ولي من عاشق آنهايم و آن مرگ و فقر و بلاء است!



حضرت فرمود: آنطور كه شما حساب مي كنيد نيست، منظور ابوذر ايناست كه مرگ در طاعت خدا برايم محبوب تر از حيات در معصيت است، فقر در طاعت برايم بهتر از غناي در گناه است، و مرض و بلا و رنج در طاعت برايم بهتر از سلامتي در طغيان است.(171)