بازگشت

مسئله اسرار آميز حيات




با جمع شدن اسباب و علل جهت پديد آمدن حيات بر صفحه خاك، مشيّت عاشقانه اش به ظهور اين واقعيّت اسرارآميز كه تا ابد براي احدي روشن نخواهد شد تعلّق گرفت، و حيات كه پرتوي از امر حضرت او و شعاعي از هستي اوست ماهيّات امكانيّه را گرفت و جنب و جوش موجودات زنده از هر طبقه و نوعي در روي زمين آغاز شد.



كرسي موريسن كه از دانشمندان بنام مغرب زمين است و قسمت هاي عمده كتاب پر ارزشش: «راز آفرينش انسان» با معارف الهيّه مطابقت دارد، محصول تحقيقات بزرگترين دانشمندان جهان علم را همراه با نظريّات خودش در باب حيات بدين صورت در كتابش آورده:



حيات جاوداني است، ازمنه و اعصار بي حساب و عصور طبقات الأرضي سپري شده اند و حيات همچنان باقي است.



(79)



قارّه ها از زير آب درآمده و در آب فرو رفته اند و آثار حبات پا برجا مانده است. حيات، اعماق درياها و سطح امواج و شنهاي ساحلي اقيانوسها را با جود خود فرا گرفته است.(80)



هر دفعه كه دوره هاي يخ سپري شده و قسمتي از سطح زمين را آزاد كرده است. حيات بالفور جاي آن را تصرّف نموده است.



هر وقت دوره يخبندان فرا رسيده و منطقه قطبي پيش آمده است باز حيات در برابر پيشرفت ان مقاومت بخرج داده و همچنان برجاي مانده است.



كوهها از سطح پرچين و چروك زمين بيرون جسته، سطح كره را زلزله هاي هولناك درهم ريخته، قلل شامخه جبال رد طيّ ميليون ها سال به تدريج شسته شده و طبقه به طبقه از بين رفته است، قارّه هها را آب شسته و به درون درياها فرو برده و رسوبات سرزمين هاي عقيق همچو كفني سپيد كف اقيانوسها را پوشيده است، با اين حال حيات همچنان جاوداني و سرمد باقي مانده است.



حيات، ذرّات خاك را به مصرف مي رساند و بنا به ناموس طبيعت هر روز شگفتي هاي تازه ايجاد مي كند، امّا هر ذرّه را كه بكار برده است در مسير خود باقي مي گذارد و مي گذرد.



صخره هاي سپيد «دوور» كه از طبقات گچ و آهك و سنگ چخماق تشكيل شده است تاريخ گويائي از داستان زندگاني حيوانات دريائي و نباتات بحري و موجودات زنده ذرّه بيني قرون و اعصار متماديه هستند. جنگل هاي سر سبز، ذغال سنگ و نفت وگاز يادگار و باقي مانده دوره فعّاليّت هاي ادوار گذشته زمين اند كه حيات به وسيله آن نيروي آفتاب را اقتباس كرده و براي مصرف امروزي نوع بشر باقي گذاشته است!



همين ميراث هاي گرانبهاست كه از حيث قيمت و ارزش ما فوق همه جواهرات عالم محسوب مي شود و بشر را به درجات ما فوق حيواني ارتقاء داده است.



از كوره گداخته قشر زمين كه در اوايل تكوين همه موادّ در آن ذوب مي شدو به صورت نيمسوز و خاكستر در مي آمد، حيات نيروي آفتاب رابه كار انداخته، ذرّات مركّب آب را تجزيه كردو كربن را در اسيد كربنيك ا اكسيژن جدانمود و از مجموع آنها نيروي سوخت را در سراسر سطح زمين ذخيره نمود همين سوخت است كه اساس اوّليّه و آلاات و ادوات تمدّن بشر بوده، و اين همه شگفتي ها در جهان پديد نيامده است مگر بر اثر آنكه حيات قواي منتشر از خورشيد را جذب و نگهداري كرده است.(81)



حيات، بر اوضاع و احوال متغيّر آب و زمين و هوا غلبه كرده ودر هر گوشه دنيا، نبات يا حيوان ظاهر كرده است.



حيات در اَشكال عديده و مختلف خود از موجودات تك سلّولي تا ماهي ها و حشرات و پستانداران و مرغان هوا و از ميكروب ها و انگلها و حيوانات ذرّه بيني تا نباتات و جانوران و ماموتها وانسان، در هر شكل و هيئتي باشد بر عناصر طبيعت چيره مي شود و آنها را وادار مي كند از تركيبات اصلي خود خارج شوند و به وضع و تركيب جديدي درآيند.



حيات، جانداران رنگارنگ و متنوّعي را از روي نمونه و قالب اجداد آنها به وجود مي آورد و به آنها قدرتي مي دهد كه نسل هاي نامحدود ديگري را تا ابد به همان اشكال و قواره هابوجود آورند.



حيات، بي نهايت كثير التّوالد است تا حدّي كه خود از مازاد توالد خويش تغذيه مي كند، امّا در عين حال بر تعداد مواليد، نظارت دقيق مي نمايد تا مبادا مخلوقات آن بيش از ظرفيّت زمين شود. في المثل، هرگاه در امر توالد ملخ جلوگيري نشود در ظرف چند سال نسل نباتات و هر گونه رستني را از زمين بر مي اندازد و طولي نمي كشد كه زندگي حيواني در بالاي سطح آب معدوم مي شود.



حيات، پيكر تراش ماهري است كه شكل و هيئت موجودات زنده را طرّاحي مي كند، هنرمندي است كه نقش هر برگ سبز يا تنه درختي را ترسيم مي كند و گل ها و ميوه ها و جنگل ها و بال و پر مرغان بهشتي را به انواع رنگ ها مزيّن مي سازد.



حيات، رامشگري است كه نغمه سرائي عشق را به مرغان آموخته است و در آواي مطّرد و خوش آهنگ حشرات رمزي نهاده است كه با هم راز و نياز كنند.



اين همه صداها واصوات متعدّد كه از حنجره حيات بر مي خيزد از قرقر غوكان در فصل بهار، و قدقد مادرانه ماكيان تا عره غرورآميز شير و و از همه بوق و كرناي فيل، همه و همه مظهري از نوع احساسات و تأثّرات موجودات زنده است و از همه بالاتر صداي انساني است كه زير و بم و تنوّع عجيب آن از اصوات ساير جانداران دلكش تر است.



به قول صائب:



سياه مستي چشم از شرابخانه كيست *** عقيق چهره و لعل لب از خزانه كيست

ز خرمن كه برون جسته است دانه خال *** غبار خط معنبر ز آستانه كيست

ز خواب ناز نظر وا نمي كند نرگس *** زبان سبزه نور رسته در فسانه كيست

نظر به خوشه پروين سيه نمي سازد *** دل رميده مادر هواي دانه كيست

ز عشق نيست اثر در جهان نمي دانم *** كه اين هماي سعادت در آشيانه كيست

مي صبوح كه در جام صبح ريخته است *** سياه مستي شب از مي شبانه كيست

بهار، نسخه اي از پنجه نگارين است *** خزان ميوه ده رنگ عاشقانه كيست

چگونه مست نگردد جهان ز گفتارش *** حريم سينه صائب شرابخانه كيست

حيات، تنها انسان را مسلّط بر انواع صداها ساخته و او را به استادي در جمع آوري الحان و ارتعاشات صدا بگزيده و در عين حال لوازم و مصالح كافي نيز دردسترس او نهاده است تا از اين اصوات به صورتي خوش استفاده كند.



حيات، مهندسي ز بر دست است كه طرح پاي ملخ و مگس و عضلات ماهيچه و مفاصل و دستگاه خودكار قلب و سلسله الكتريكي اعصاب كليّه جانوران و همچنين اعضاء دستگاه عجيب دَوَران دَم همه موجودات زنده را او كشيده است.



حيات، كيمياگري افسونكار است كه به ميوه ها طعم و به ادويه بو و به گلها عطر مي بخشد!!



حيات موادّ جديدي تدارك مي كند كه طبيعت از تهيّه آن ها براي موازنه افعال خود و براي جلوگيري از تهاجم مادّه حيات عاجز مانده بوده است.



حيات به پروانه ها و كرمهاي شب تاب تشعشع و نوري عطا مي كند كه رد عشقبازيهاي شبانه آنها به كار آيدوكيميا گري حيات متضمّن خير و صلاح عالم هستي است، زيرا نه تنها به نيروي آفتاب اسيد كاربونيك و آب را تبديل به چوب و قند مي كند، بلكه در ضمن اين فعل و انفعال، اكسيژن و زندگي بخش را براي تنفس جانداران تدارك مي كند.



حيات، مورّخي داناست كه تاريخ پيدايش خود را ورق به ورق در طيّ ازمنه و اعصار نوشته است و سرگذشت خود را در دل سنگ هاي خارا نقش كرده است و فقط چشم و دل بينا مي خواهد كه آن را درست بخواند و تفسير كند. حيات، بارقه شعف و شوق زنده بودن را در وجود زندگان مي تاباند.



برّه جوان با نشاط تمام مي رود و فرياد شوق بر مي آورد و خودش هم نمي داند براي چه اين كار را مي كند.



گونه طفل را افسونگر حيات رنگ مي كند و از چشم او برق تلألؤ مي ريزد و لبهاي نازك او ار با تبسّم مي گشايد. مادّه بدون حيات هرگز تبسّم نمي كند.



حيات، بار حفظ و پرورش مخلوقات خود مادّه غذائي فراوان در بيضه فراهم مي كند و نوزاان را به قدر كافي تغذيه مي كند كه زندگي و فعّاليت را آغاز نمايند. همچنين در سينه مادران حسّي نهفته و ناگفتني پرورش مي دهد كه براي نوزادان خود غذاي كافي تدارك نمايند. حيات، خود موجد حيات است، حوائج آني نوزادان را با شير رفع مي كند و احتياجات آينده آنان را پيش بيني مي نمايد. حيات عشق مادري را به دنيا آورده است و حسّ خانه و خانواده و عشق به وطن را به مردان عطا نموده، و درراه همين عشق است كه مردان مي جنگند نو جان فدا مي كنند.



حيات بريا حفظ و حراست موجودات وسائل عديده مي انگيزد. از جمله مخلوقات خود را در مواقع خطر با الوان مختلف مخفي مي كند، به آن ها ياد مي دهد كه فرار كنند، پر مي دهد كه پرواز نمايند، حسّ شامّه و سامعه و صره آنها را تقويت مي كند كه گاهِ حمله يا دفاع آنها را ياري نمايد، حيات گاهي به معصوم ترين حشرات صورتي كريه و وحشتناك عطا مي كند تا ساير جانوران از آن بترسند و به اوتعرّضي نكنند.



حكيم شفائي اصفهاني در نَعْت حضرت باري تعالي كه حيات و هستي و وجود و موجود پرتوي از عنايت او و شعاعي از مشيّت اوست، مي گويد:



اي نقاب ناز بر رخْ جاودان انداخته *** رستخيز لَنْ تَراني در جهان انداخته

روي پوشيده به بازار تجلّي آمده *** هاي و هوئي در ميان عاشقان انداخته

تا به اوّل پايه جاهت رسيده پيك وهم *** هر قدم در پشت سر صد لا مكان انداخته

در بياض حمد تو انديشه جادو قلم *** نانهاده نقطه اي كِلْك از بَنان انداخته

در هوايت مرغ دل بال تفكّر ريخته *** در رهت خنگ خرد نعل بيان انداخته

كبريايت قطره را هم چشم طوفان ساخته *** احتشامت پشّه بر پيل دمان انداخته

حكمتش داده مجرّد با هيولي آشتي *** طرح الفت در ميان جسم و جان انداخته

آنچه بازوي جنون زيب گريبان ساخته *** از فروغ ماه در جيب كتان انداخته

برگزيده نوع انسان را زاجناس وجود *** گوشه چشمي به حال خاكيان انداخته

گل فشان آسمان كرده ز گلبرگ نجوم *** بر سر هم بوستان در بوستان انداخته

از پي سيرابي اعصاب از نهر دماغ *** منجمد آبي به جوي استخوان انداخته

از شهاب تير تا سوزد شياطين حدوث *** حكمتش شكل اثير اندر كمان انداخته

عقل كل از حصر معلومات او عاجز شده *** با وجود آنكه صد جزو از ميان انداخته

در ره باد صبا از سبزه مينا شكن *** در حريم باغ فرش پرنيان انداخته

روزيِ بي منّتِ هم كرده ناز و خاك را *** زاغ را لقمه ز پشّه در دهان انداخته

از سپاس خويشتن عِقد لالي ساخته *** چون حُلي در گردن تيغ زبان انداخته

قُلزُم زخّاز صُنعش در تلاطم آمده *** چون صدف ريزه فلك را بر كران انداخته

رخصت يك عطسه داده از دماغ كُن فَكان *** عقل و نفس و اِسْطَقِس و آسمان انداخته

آسمان ار در سَماع آورده از سر جوش خُم *** خاك را لا يعقل از رطعل گران انداخته

گلستان را كشور آباد رياحين ساخته *** پس در او تاراج چنگيز خزان انداخته

گل صُداعي داشت از صوت و صداي عن ليب *** در صماخش زيبق شبنم از آن انداخته

غازه كاري كرده گل را از سر انگشت نسيم *** پيچ و تابي در قد سرو نوان انداخته

مادّه جز بر طبق قوانين و نظامات خود عملي انجام نمي دهد، ذرّات و اتومها تابع قوانين مربوط به قوّه جاذبه زمين و فعل و انفعالات شيميائي و تأثيرات هوا و الكتريسته هستند. مادّه از خود قوّه ابتكار ندارد و فقط حيات است كه هر لحظه نقش هاي تازه و موجودات بديع به عرصه ظهور مي آورد. بدون وجود حيات عرصه پهناور زمين عبارت از بياباني قَفْر و لم يزرع و دريايي مرده و بي فايده مي شد، مادّه بدون حيات جامد و بي جنبش و حركت است و تنها خاصيّت آن اين است كه حيات رابه صورت جانداران مختلف متجلّي مي سازد و سلسله وجود زندگان را الي الأبد ادامه مي دهد.



انسان هنوز نتوانسته است بفهمد كه حيات عبارت از چيست؟ حيات نه وزن دارد و نه ابعاد و نه هيچ صورت هندسي حيات داراي قدرت و نيروي زياد است، زيرا ريشه هاي درختي كه در حال رشد و توسعه است صخره هاي سخت را مي تركاند، درخت عظيمي را به وجود مي آورد و آن را قرنهاي متمادي برخلاف اثرات جاذبه زمين سر پا نگاه مي دارد و



هر روز هزارها خروار آب از زمين مي كشد و آن را به صورت برگ و ميوه درختان در مي آورد. قديمي ترين موجودات زنده د رروي زمين درختي است كه پنج هزار سال از عمر آن گذشته و تازه اين عمر طولاني به منزله لحظه اي در حيات زمين مي باشد.



حيات با كوششي تزلزل ناپذير به كالبد مادّه جان مي بخشد و در عين انجام اني امر خطير هيچ گونه تبعيضي قائل نمي شود و نه به حال چيزي دلش مي سوزد و نه از انجام كاري احساس مسرّت و خوشحالي مي كنند، با اين حال حيات اُسّ و اساس هر گونه شعور و قوّه مدركه در اين عالم است و تنها از راه حيات است كه ما با فهم ناقص خود به صنع خداي بيچون پي مي بريم و اعمال او را ستايش مي كنيم حيات وسيله و دست آويزي است كه مقاصد «عقل كلّ» رابه موقع اجرا مي گذارد حيات جاويد و سرمدي است.(82)



آري به قول حضرت زين العابدين عليه السّلام:



اِبْتَعَ بِقُدرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلي مَشِيَّتِهِ اخْتِراعاً.

در حُسن رخ خوبان پيدا همه او ديدم *** در چشم نكو رويان زيبا همه او ديدم

در ديده هر عاشق او بود همه لايق *** و ندر نظر وامق، عذرا همه او ديدم

دلدار دل افكاران غمخوار جگر خواران *** يار ده بي ياران هر جا همه او ديدم

مطلوب دل درهم او يافتم از عالم *** مقصود من پر غم ز اشيا همه او ديدم

ديدم همه پيزش و پس جز دوست نديدم كس *** او بود همه او بس تنها همه او ديدم

آرام دل غمگين جز دوست كسي مگزين *** في الجمله همه او بين زيرا همه او ديدم

ديدم گل بستانها صحرا و بيابانها *** او بود گلستانها صحرا همه او ديدم

هان اي دل ديوانه بخرام به ميخانه *** كاندر خم و پيمانه پيدا همه او ديدم

درميكده و گلشن مينوش ميِ روشن *** ميبوي گل و سوسن كاينها همه او ديدم

در ميكده ساقي شو، مي دركش و باقي شو *** جوياي عراقي شو كو را همه ديدم

عجايب بدايع و اختراعات حضرت او ازشماره بيرون است، و قدرتي در آفرينش يافت نمي شود كه بتواند به كمّيّت موجودات آگاه شود، اين همه كتاب و كتابخانه كه حاوي بسياري از مسائل خلقت است جز قطره اي از درياي قدرت او نيست، شما تنها به وضع آفرينش خود دقت كنيد ببينيد از عجايب صنع او در كارگاه وجود خود چه مي بينيد.



بر اساس حساب هائي كه شده، هر نفر عادي قادر است كه حدود ده ميليون خاطره را در مغر خود جاي دهد، به عبارت ديگر چنانچه مجموعه خاطرات نوشته شده را به صورت كتبي با قطع عادي منتشر نمائيم بطور متوسط خاطرات يك نفر عادي كتابخانه اي خواهد شد كه در حدود چندين ميليون جلد كتاب در آن باشد.



محفوظات اصلي يك ماشين حساب الكتروني بزرگ در حدود يك تا چهار ميليون مي باشد كه براي هر يك از اين محفوظات يك سيم حلقوي نازك مغناطيسي به كار مي رود.



جديدترين دستگاهي كه اختراع شده و درباره آن تبلغات زيادي صورت گرفته ماشيني است كه توانسته اند با افزودن واحدهاي كمكي جديدي به هسته مركزي دستگاه، محفوظات آن را تا شاندزه ميليون واحد خبري افزايش دهند.



اين مغز الكتروني جديد با كليّه وسايل در حدودد بيست تا بيست و پنج متر



مكعب حجم داشته و نسبت به دستگاههاي اوّليّه كه در سال 1964 ساخته شده و فقط قادر به حفظ 600 واحد بود بسيار پيشرفته به نظر مي رسد، امّا قدرت حافظه مغز با هيچيك از اين مغزهاي الكتروني قابل مقايسه نيست، زيرا يك قطعه كوچك مغز كه به اندازه انتهاي سنجاق باشد مي تواند خيلي بيش از هز يك از واحدهي الكتروني خبر كسب و نگاهداري نمايد بطور متوسط ده ميلياد سلّول عصبي در مغز انسان وجوددارد كه هر يك به تنهائي هزار واحد خبري را نگاهداري مي كند.



آيا رحم يا نطفه و خون مي دانستند كه اين جنين كه فعلاً در محيط تاريك زانو به بغل گرفته و خاموش نشسته، بايد پس از مدّتي به جهان وسيعي قدم گذاشته به فعّاليّت هاي دامنه دار حياتي بپردازد تا براي وي دستگاههاي حسّ و حركت به وجود آورند؟ مگر قوانين نور و صوت را مي دانستند تا طبق احتياج جنين دستگاه هاي عجيب بينائي و شنائي را بسازند؟!



آيا رحم و نطفه و خون مي دانستند كه ادامه زندگي اين جنين در سايه دستگاه پخش خون صورت خواهد گرفت كه اين دستگاه دقيق خودكار را اين طور مجهّز ساخته، صدها رگهاي ريز و درشت را مانند تار و پود پارچه در سراسر بدن بكشند و آنها را از حيث طول و قطر ظرفيّت متناسب و معتدل بسازند؟!



آيا رحم و نطفه و خون اهميّت مغز و قلب را مي دانستند تا هنگام استخوان بندي بدن، مغز را كه مركز فرماندهي اين كشور است درميان جعبه استخواني سر، و قلب را در قفس سينه، از عقب به ستون فقرات و از طرفين به استخوان هاي دنده ها محدود و محفوظ نمايند؟



آيا رحم يا نطفه و خون، صدها استخوان را با انواع عضلات و اعصاب مربوطه شناخته و بالأخره از تمام دقايقي كه در سازمان دقيق بدن لازم است چيزي فرو گذار نكرده، حتّي مژه ها را در كنار پلك ها و ناخن ها را بر انگشت ها مرتب و منظم نموده اند؟! «نشانه هاي معرفت» ص 79.



دستگاه دَوَران خون از كاملترين و شگفت آميزترين خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاي ان از تمامي خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاي آن از تمامي خطوط راه آهن دنيا كه صد الي صد و پنجاه هزار كيلومتر تخمين زده اند زيادتر است.



اين دستگاه به طور خودكار در تمام شبانه روز بدون وقفه منظّماً در كار و فعّاليت است.



براي نسج و بافته هاي بدن خوني را كه احتياج دارند آماده نموده و به مقدار خورند هر يك به مشتري هاي خود كه سلّول هاي بدن هستند و تعداد آنها از صدها ميليارد متجاوزند مي رساند، ضايعه سلولها را رفع نموده، گلبول هاي سفيد و قرمز خون را مي سازد و در هر ثانيه يك ميليون گلبول قرمز به جاي همين مقدار كه از بين رفته اند تهيّه و آماده مي نمايد.



وقتي كه رگهاي انتقال خون عيب كنند به تنهايي آنها را مرمّت تعمير مي نمايند، هرگاه سوزن به انگشت فرو رود و رگ هاي موئي بسيار ريز را سوراخ كند فوري آن ها را جوش مي دهد.



هنگامي كه بريدگي كوچكي در سطح پوست بدن به وجود آيد، به سرعت يك قسم كلاف كرك دار از مادّه فيبرين «ماده شبيه آلبومين خون» ظاهر مي شود و گلبول هاي قرمز را درميان مي گيرد و دلمه اي مي سازد كه اگر آن دلمه مسدود كننده موجود نباشد بر اثر كوچك ترين زخم خونريزي شروع و عاقبت به مگر منتهي مي گردد.



دستگاه دَوَران خون هر دقيقه پنج ليتر و شبانه روز بيش از هفت هزار ليتر خون توزيع مي كند.



شريانها فقط لوله هاي ساده نيستند، بلكه رگهاي جانداري هستند كه داراي قابليّت كشش بوده، موجب طپش و ضرابن قلب و نبض مي گردند.



قلب خون را كم كم ترشّح و به شريان مي فرستد و شريانها جريان آنها را منظّم ساخته و جريان نبض را سبك تري مي كنند تا در وسط راه جريان خون بهم متّصل، مانند جوي باريكي به طور ملايم وارد رگهاي موئي بشود و هنگام مرگ شريانها به واسطه قوّه كششي كه دارند از خون تهي مي شوند.



دستگاه دَوَران خون دو كار انجام مي دهد: خون كه وارد شريانها شد و براي رساندن غذال به سلّولها به جريان افتاد، بارـ يعني مواد مختلفه اي كه عبارتند از: اسيدهاي آمينه، كه براي مرمّت يافته هاي بدن به كار مي آيند، قند كه منبع نيرو و قوّت است مواد معدني ديگر مانند: ويتامين ها، هرمونها و اكسيژن ـ همراه خود مي برد.



خوني كه به طرف قلب به وسيله رگ هاي وريدي بر مي گردد در موقع بازگشت گازكربونيك، آب، رسوب سلّولهاي سوخته و خورده هاي تغيير و تبديل پروتئين ها را با خود مي آورد.



حال ببينيم يك لقمه گوشتي كه مي خوريم چه تغيير و تحوّلاتي در آن پيدا مي شود: در معده و روده هاي باريك، تخميرهاي معدي پروتئين ها را به اسيدهاي آمينه تبديل مي كنند، در جدار روده مويهاي خيلي ريز و كرك دار برآمده اي وجود دارد كه در زير ميكروسكوپ شباهت به قالي پر پشم دارند.



تعداد كرك هاي مزبور به پنج ميليون مي رسد و هر كدام به يك رگ موئي قائم اند. در جدار رگهاي موئي خلل و فرج هائي است كه ذرّات خيلي ريز اسيدهاي آمينه را تصفيه مي نمايد و شيره و جوهر گوشت داخل جريان خون مي شود و نخست با كبد يا جگر سياه كه دستگاه يا آزمايشگاه شيميائي و منظّم كننده خونست برخورد مي كند.



كبد دائماً مقدار قند ضروري خون را كه براي تغذيه عضلات و همچنين اسيدهاي آمينه راكه براي ساختن و پرداختن يافته هاي بدن لازم است كنترل و رسيدگي مي نمايد.



اگر غذائي كه خورده ايم در آن گوشت فراوان بوده، لذا خوني كه وارد كبد مي شود اسيدهاي آمينه آن زياد خواهد بود، كبد قسمتي از آنها را ذخيره مي كند و مقداري از بين مي رود، سپس خون، مهيّا براي تغذيه سلولها مي گردد و در هر نقطه بدن مقدار خوني كه طرف احتياج سلّول است، مثلاً براي ساختن يك عضله يا مرمّت انگشتي كه سوخته، به آن محل مي رساند.



قندي كه با چاي مي خوريم، همچنين نشاسته نان و سيب زميني تقريباًهمين راه را مي پيمايند و در روده باريك تبديل به گلوكز گشته وارد كبد مي شود، هرگاه مقدار گلوكز زياد باشد كبد آن را مبدّل به گلي كوژن كرده و به اين شكل ذخيره مي كند، موقعي كه عضلات احتياج به سوخت دارند آن گلي كوژن مجدّداً به گلوكز «قند انگور» تبديل، و تدريجاً از كبد بيرون مي رود هنگام عمليّات ورزشي كبد از گلوكز ذخيره دائمي خود كه براي مدّت 12 تا 24 ساعت كفايت مي كند برداشت خواهد كرد.



چربي ها نيز از جمله مواد سوخت بدن به شمار مي آيند، وقتي كه از روده مي گذرند به اسيدهاي چرب مبدّل و وارد شيره غذائي مي شوند، هرگاه ذخيره گلي كوژن كبد و اتمام رسد، كبد مي تواند تا چند هفته نيروي سوخت بدن ار از ذخيره خود تأمين نمايد.



به طوري كه ذكر شد، خون، بار يا مواد مختلفه با خود دارد كه مخصوصأ ماده هاي پروتئين آن قابل توجه است، از پروتئين ها يكي «يُد» همراه دارد كه براي غدّه هاي تيروئيد، ديگري داراي «فسفر» است كه براي استخوآنهاو سوّمي «كلسيم» كه براي استحكام و دوام دندآنها ضرورت دارند.



در خون هميشه يك ليتر اكسيژن حلّ شده است كه اين گاز حيات بخش در خون با هموگلوبين تركيب شده و رنگ سرخ قشنگ خون از اين راه حاصل مي شود، هر چند اين عمل در ريه ها انجام مي شود لكن عمل معكوس آن در سلّولها مي كند و گاز كربنيك خون را مي گيرد.



قسمت شايان توجّه دستگاه دَوَران خون، شبكه وسيع رگهاي موئي است كه لوله هاي ذرّه بين يريزي هستند كه سر شريان و وريدها را بهم وصل مي نمايند، اين رگها به حدّي ريز و باريك اند كه گلبولهاي قرمز خون مجبورند در عبور از ميان رگها رديف شده به نوبت بگذرند، اينجاست كه خون وظيفه اصلي خود را انجام مي دهد و به سلّولها غذا مي رساند و سلّولهاي ضايع شده را گرفته با خود مي برد.



هر يك از سلّول ها در مسايع نمكداري كه متوالياً تجديد مي شود زندگي مي كنندو آن مايع شو ربه منزله دايه و پرورش دهنده سلّولهاست كه در ميان آن شناورند.



خون و ريدي داراي رسوبهاي مختلفي است مانند: گاز كربونيك، آب، تفاله پروتئين هاي تغيير يافته، و دستگاه دوران خون اين رسوبها يا دُردها را به كبد و كليّه ها مي فرستد.



كليه يا قلوه ها دستگاه تقطير و تصفيه اي است كه از لوله هاي خيلي باريك تشكيل شده و طول لوله هاي آن در حدود يكصد كيلومتر مي شود شكل آن شبيه لوبياست و در شبانه روز قريب دويست ليتر خون صاف مي كند موادّ مضرّه و ناپاك خون به ويژه اوره، آمونياك و ته مانده هاي نهائي غذا را به پيشاب تبديل مي نمايد كه دفع مي شود و 178 ليتر مايع صاف شده را به خون بر مي گرداند.



كبد مقدار اسيدهاي آمينه و قند خون را كنترل مي كند، قلوه ها مواد معدني خون را تعديل مي نمايند.



خوني كه وارد كليه ها مي شود ممكن است داراي املاح سديم، منيزيوم و فسفات به مقدار زيادتري باشد، كليه ها ملح هاي مذكور را تحت كنترل قرار مي دهند و مقدار هركدام از آنها را محدود مي سازند، و هنگامي كه خون كليه ها را ترك مي كند به طور دقيق هر مقدار ملح معدني كه طرف احتياج اعضاي بدن است و لزوماً بايد آن املاح را داشته باشند همراه خود مي برد و به سلّول ها مي رساند.



در برابر گلبول قرمز، گلبول سفيدي در خون موجود است كه وظيفه آنها مبارزه با عفوت و فساد خون است، بعضي از اين گلبول ها به ميكروبها حمله مي كنند و آنها را مي خورند.



در خون مادّه اي براي منعقد گشتن وجود دارد كه هنوز دانشمندان و شيميست ها نتوانسته اند به ماهيّت آن پي ببرند. به علاوه مادّه ديگري در خون يافت مي شود كه بسيار مهم است و آن مادّه نوع مخصوص خون هر شخسي ار معيّن و مقلوم مي سازد.



به طوري كه مشروحاً ذكر شد ساختمان دستگاه دَوَران خون و شبكه هاي رگهاي موئي آن و همچنين مايع خون هر كدام عجيب و حيرت آميز است و مواد مركّبه خون هم كمتر از آنها اعجاب آميز نيست. چون به ديده فراست به ساختمن و جريان كار مداومآن ماشين فعّال بنگريم ناگزيريم سر تعظيم به آستان خداوند و صانع ازلي فرود آورده، از روي بصيرت او را ستايش و ذات بي همتايش را پرستش نمائيم.(83)



عارف نيشابوري به محضر آن يكتاي بي همتا عرضه مي دارد:



عقل در عشق تو سرگردان بماند *** جسم و جان در روي تو حيران بماند

ذرّه اي سر گشتگيّ عشق تو *** روز و شب در چرخ سرگردان بماند

چون نديد اندر دو عالم مجرمي *** آفتاب روي تو پنهان بماند

پا و سر گم كرد دل در راه تو *** چون سر زلف تو بي پايان بمااند

هركه جُست آب حيات وصل تو *** جاودان در ظلمت هجران بماند

هر كسي كو وصل جويد بي طلب *** دايم اندر درد بي درمان بماند

ور كسي را با تو يك دم دست داد *** عمر او در هر دو عالم آن بماند

هر كه را او وصل دادي بي نشان *** تا ابد اين درد بي درمان بماند

هر كه چون چوگان سرِ زلف تو ديد *** همچو گوئي در خم چوگان بماند

حاصل عطّار از سوداي تو *** ديده اي گريان، دلي بريان بماند

راستي چه جهان شگفت انگيزي است جهان آسمانها، جهان جمادات، جهان گياها، جهان حيوانات، جهان انسان ها، و شگفت انگيزتر پديد آمدن آنهاست كه مايه اش تنها و تنها مشيّت واراده اوست!!



اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَي مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً.

چه نيكوست حداقّ، ملّت اسلام براي شناخت حضرت حقّ و دستورات حكيمانه آن محبوب يكتا به «قرآن مجيد» و «نهج البلاغه» و «صحيفه سجّاديّه» و معارف اسلامي مراجعه كنند، كه شناخت حضرت او «مايه سعادت» دنيا و آخرت، باعث شكوفائي استعدادهاي انسان و عامل بر پا شدن عدالت در تمام جوانب حيات است.



در احاديث نبويّه آمده است:



أعْرَفُكُمْ بِاللّهِ أعْلَمُكُمْ بِكِتابِهِ:

عارف ترين شما به اللّه، آگاه ترين شما به كتاب اوست.



شناسائي و معرفت حقّ اوّل، سه نحو متصوّر است:



1.معرفت ذات



2.معرفت صفات



3.معرفت افعال



دركتاب الهي قرآن مجيد از علم به ذات و علم به صفات و اسماء و علم به افعال الهيّه بحث و گفتگو مي شود و غايت خلقت انساني و علّت غائي خلقتِ حقايق ملكوتي و موجودات واقع در مواطن غيب و سكّان ملأاعلي، معرفت حقّ و عرفان جمال و جلال وجود مطلق است، همان معرفتي كه اصل الاصول علم اعلي به شمار رود.(84)



«نهج البلاغه» و «صحيفه» و دعاها و معارف الهيّه همه و همه توضيح و تفسيري بر آيات كتاب خداو مجموعاً به انضمام آثار عيني كه در دايره وجود است نشاني از ذات و توضيحي از اسماء و تفسيري از افعال آن وجود مقدّس و ذات اقدس است، و اين همه براي برانگيختن عشق و معرفت در قلب انسان براي پيمودن راه او تا رسيدن به مقام وصال و منزل قرب و در افتادن در عرصه فنا و باقي شدن به بقاء اوست.



امّا افسوس كه در اين زمان نود درصد از ملت اسلام چه رسد به غير اسلاميان از حقايق الهيّه بي خبرند، و به جاي سفر هب سوي دوست در ماتم شكم و شهوت اند، از اين وادي نور دورند، و جملگي مست و مغرورند، و نمي دانند منشأ اين همه جنگ و نزاع و فساد وافساد، جدائي از اصل عالم و ريشه هستي يعني حضرت اللّه است.



به قول شوريده نيشابوري:



چه مقصود است اگر عمري دويديم *** كه از مقصود خود بويي نديديم

به هر ره كان كسي برّد بريديم *** به هر پركان كسي پرّد پريديم

بسي دلتنگي و زاري نموديم *** بسي خواريّ و بي برگي كشيديم

بسي در گفتگوي دوست بوديم *** بسي در جست و جويش ره بريديم

گهي سجّاده و محراب جستيم *** گهي رندي و قلاّشي گزيديم

به هر ره كان كسي گيرد گرفتيم *** به هر پر كان كسي پرّد پريديم

چو عشق او جهان بفروخت برما *** به جان و دل غم عشقش خريديم

مگر معشوق ما با ماست ليكن *** ز نور حضرت او ناپديديم

به دست ما بجز باد هوا نيست *** كه چون بادي به عالم بر وزيديم

در اين حيرت همي بوديم عمري *** درين محنت به خود بر مي تپيديم

كنون رفتيم و عمر ما بسر شد *** كنون اين راه را پايان نديديم

دريغا كز سگ كويش نشاني *** نديديم ار چه بسياري دويديم

بسي بر بوي او بوديم و بوئي *** به ما نرسيد و ما از غم رسيديم

چو مقصودي نبود از هر چه گفتيم *** ميان خاك تاريك آرميديم

آنچه در سطور گذشته به نگارش آمد گوشه اي از مفهوم عالي:



اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَي مَشِيَّتِهِ اخْتِرَاعاً

بود اگر تمام مفهوم را بخواهيم بفهميم بايد قدرت تماشاي تمام جوانب ظاهر و باطن جهان هستي رابه ما عطا كنند در غير اين صورت رسيدن به تمام مفهوم اين جملات زيبا كه صاحبش آگاه به تمام مفاهيمش بود امري غير ممكن است.



ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ وَ لاَ يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَي مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ

«چون موجودات را پديد آورد همه آنها را در مسير اراده خويش دلالت فرمود، و آنان را در راه عشق و محبّت خود قرار داد، به نحوي كه از آنچه آنان را به سويش پيش تاخته كندي نتوانند، و بر آنچه به عقب رانده پيشي نگيرند».



عناصر و موجودات كيهاني اعمّ از منظومه ها وكهكشانها و سحابي ها و آنچه در آن دايره است به هدايت تكويني در مسير معيّن خود قرار گرفتند و قرار گرفتنشان در مسير معيّن و اثرگيري و اثردهي لازم و فعل و انفعالات با حساب دقيق، باعث پديد آمدن اين نظام شگرف و آماده شدن پهنه هستي براي انواع موجودات زنده و غير زنده شد.



قرآن مجيد مي فرمايد:



قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي:(85)

پروردگار ما آن وجود مقدّسي است كه هر موجودي را لباس هستي پوشاند سپس هر يك را در مسيري كه لازمه وجود او بود هدايت فرمود.



تكوّن انواع معادن كه در راه زندگي و حيات موجودات زنده سهم بسزائي دارند متّكي به هدايت تكويني و اراده ازلي حضرت حقّ و مشيّت حكيمانه آن ذات بي همتاست.



مسئله شگفت انگيز گياهان از ديگر مسائلي است كه بايد مورد توجّه قرار گيرد، كه چه ارتباطي بين دانه نباتي و خاك و آب و هواست، و چه نيروئي است كه دانه را تبديل به درخت و گل و گياه و اين همه ميوه هاي متنوّع و خشمزه و دارنده انواع ويتامين و مناسب با بدن مي نمايد.



پاسخ تمام اين مسائل يك كلمه است و آن عنايت و رحمت و لطف و هدايت و دلالت حضرت اوست ورنه در دانه و خاك چه قدرتي و چه شعوري است كه بتواند اين همه نقش بديع و صنع عجيب پديد آورد؟!



محقّقان و پژوهشگران و دانشمندان بزرگ اين رشته در زمينه هاي زير در باب گياهان و نباتات و درخشان چه بحث هاي جالب و چه تحقيقات حيرت انگيزي دارند، كه همه و همه نشان دهنده اتّصال گياهان به مسئله هدايت و رحمت حقّ است:



طرز ساختمان نباتات، طرز عمل وظائف الأعضائي نباتات، دخول مادّه، راههاي ورود، موادّي كه داخل گياه مي شوند، مكانيسم ورود آب، مكانيسم ورود اجسام محلول، مكانيسم ورود گازها، هدايت مادّه كه از خارج آمده، هدايت مايعات، هدايت در زنبوريها، هدايت در دستگاههاي مختلف استوانه مركزي، مصرف مادّه بي روح براي ساختمان پيكر گياه، تركيب نوري گلوسيدها، تركيباتي كه درپي تركيب نوري صورت مي گيرند، توليد گلوسيدها، توليد پروتيدها، تولي لي پيدها، پديده هاي از هم پاشيدگي، هدايت موادّي كه از متابوليسم حاصل شده اند، انرژي نوراني، انرژي مكانيك، انرژي الكتريك، انرژي حرارتي.(86)



اين همه است كه در پانزده قرن وجود مقدّس حضرت زين العابدين در سپاس و تعريف از عنايت حقّ بيان داشته:



ميان باغ حرامست بي تو گرديدن *** كه خار با تو مرا به كه بي تو گل چيدن

و گر به جام برم بي تو دست در مجلس *** حرام صرف بود خاصه باده نوشيدن

خم دو زلف تو بر لاله حلقه بر حلقه *** به سنگ خاره در آموخت عشق ورزيدن

اگر جماعت چين صورت تو بُت بينند *** شوند جمله پشيمان ز بت پرستيدن

كساد نرخ شكر در جهان پديد آيد *** دهان چون بازگشائي به وقت خنديدن

به جاي، خشك بمانند سروهاي چمن *** چو قامت تو ببينند در خراميدن

منِ گداي كه باشم كه دم زنم ز لبت *** سعادتم چه بود خاك پات بوسيدن

به عشق و مستي و رسوائيم خوشت از آنك *** نكو نباشد با عشق زهد ورزيدن

نشاط زاهد از انواع طاعت است ورع *** صفاي عارف از ابروي نيكوان ديدن

عنايت تو چو با جان سعدي است چه باك *** چه غم به حشر خورد از گناه سنجيدن

گياهان با هدايت حقّ، همراه با كمك خورشيد، خاك، هوا و آب، اغلب به رنگ سبز آراسته مي شوند تا جهان طبيعت به رنگي مطبوع و دل پسند درآيد.



گردش در چمن افسردگي را مي برد و دل را باز مي كند، چرا؟ چون گياهان اغلب رنگ سبز دارند اگر همه گياهان به رنگ سرخ بودند گردش در چمن، در باغ و جنگل فرح بخش نبود، بلكه براي اعصاب زيان داشت.



آيا اگر نباتات سياهرنگ مي نمودند افسردگي را مي بردند، يا آن كه دل مردگي مي آوردند؟



آيا بشر در اين هنگام تفريحگاهي داشت آيا دلتنگي بشر دائمي نمي شد؟ آيا رنگ همه گياهان اگر زرد مي بود و منظره پائيز هميشگي بود، بشر چه مي كرد؟ اگر گياهان همه سپيد رنگ بودند، ديگر چشم صحيح و سالمي يافت مي شد؟ شما نمي توانيد براي مدّتي به بياباني پر برف نگاه كنيد، رنگ سپيد برف چشم شما را مي زند پزشكان براي زندگي در برف عينك مخصوصي را براي چشم لازم مي دانند.



آيا اختيار سبز رنگي گياهان در ميان رنگ ها نشانه عقل و حكمت سازنده گياهان نمي باشد؟



اگر ماشيني بطور خود كار به كار خود ادامه دهد و مغز متفكّري در آن تصرّف نكند محصول آن كارخانه يكجور خواهد بود و بس.



اتومبيلي اگر به راه افتد و راننده اي نداشته باشد جز به يكسو نخواهد رفت، مگر نشيب و فراز زمين سير و حركت او را تغيير دهد.



از گوناگون بودن محصولات كارخانه تشخيص مي دهيم كه مغزي متفكّر آن را اداره مي كند. از اختلاف سير اتومبيل و پيچيدنش به اين و آنسو، تندي و كندي آن تشخيص مي دهيم كه اتومبيل تحت فرمان راننده اي عاقل قرار دارد.



اكنون به كارخانه خلقت و محصولات آن نظري مي افكنيم و نمونه اي بسيار بسيار كوچك را كه بيشتر با انسان ارتباط دارد در نظر مي آوريم، به گياهان مي نگريم كه برگ هاي سبزي دارند، ولي برگ هاي آنها هيچ كدام به يك شكل نيستند، برگ هر گياهي شكلي مخصوص دارد.



سبزي برگ هاي يك جور نيستند، اگر برگ اين درخت را نزديك آن درخت بگذاريم مي بينيم در سبزي با هم اختلاف دارند.



عدد انواع ميوه جات در عالم مشكل است به شمار آيد، اقسام گلها در جهان آن قدر بسيار است كه به طور عادي در حساب نمي آيد.



از يك ميوه چندين جور موجود است، مي گويند: در هند سيصد قسم «انبه» مي باشد.



يكي از مهندسين كشاورزي مي گفت: در باغ كشاورزي پاريس بيش از پنج هزار قم انگور موجود است وآنها را با شماره معرّفي مي كنند، مثلاً مي گويند: انگور شماره 1752.



آيا كسي مي تواند انواع يك سيب را بشمارد؟



آيا اين تنوّع محصولات و گوناگون بودن فرآورده هاي كارخانه خلقت نشانه آن نيست كه اراده اي متفكّر اين كارخانه عظيم و پهناور را اداره مي كند، و ميليون سال است رهبري و هدايت تمام موجودات را به عهده دارد؟(87)



داستان هدايت و راهنمائي حيوانات هم از عجايب فعل حضرت حقّ است، قرآن مجيد در اين زمينه مي فرمايد:



ما مِنْ دابَّة إلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إنَّ صِراط مُسْتَقيم:(88)

زمام اختيار هر جنبنده اي به دست مشيّت اوست، بدون شك هدايت پروردگارم به راه راست است.



كرسي موريسن در كتاب «راز آفرينش انسان» به مناسبت مسئله شعور، فصلي را به حيوانات اختصاص داده و نتيجه زحمات هزاران دانشمند را اينچنين بازگو مي كند:



پرندگان غريزه خانه و آشيانه دارند، چلچله اي كه در رواق خانه شما آشيانه مي سازد، در فصل زمستان به قشلاق مي رود، امّا همينكه طليعه بهار آشكار شد به لانه خود بر مي گردد.



در صورت سرماي ديماه خيلي از پرندگان به سمت جنوب و نواحي گرمسير پرواز مي كنند و غالب آنها صدها فرسخ فاصله را در زمين و بر فراز درياها مي پيمايند، امّا هرگز راه خانه خود را گم نمي كنند.



كبوتري را در جعبه سر بسته بگذاريد، و مسافتي بسيار بعيد آن را ببريد، همينكه پاي او را گشوديد در هوا چرخي مي زند و يكسر به سوي آشيانه خويش مراجعت مي كند.



زنبور عسل در بحبوحه بادهاي تند كه تنه درختان و شاخه نباتات را به شدّت تكان مي دهد و گرد و غباري تاريك در فضا ايجاد كرده است راه كندوي خود را به سهولت پيدا مي كند.



حشرات ريز داراي چشمهاي ذرّه بيني هستند كه ميزان قدرت آنها بر ما مجهول است، و عقابها و قرقي ها و كركس ها صاحب چشم هاي دور بيني هستند كه مسافات بعيده را با آن مي بينند.



غالب حيوانات در شب ظلماني راه خود را پيدا مي كنند و به آساني راه مي روند، زيرا اگر چشمان آنها هم در تاريكي شب كند باشد اختلاف هواي اطراف جاده را درك مي كنند، و نور بسيار ضعيف ماوراء قرمز كه از سطح جاده مي تابد چشم آنها را متأثّر مي كند.



چشم جغد در ظلمات شبهاي تار، موش كوچكي را كه در ميان علفهاي صحرا مي رود به آساني مي بيند.



ماهي معمولي كه ما گوشت آن را مي خوريم عدّه زيادي چشمهاي زيبا مثل چشمان خود ما دارد كه پيوسته برق مي زند و دليل آن اينست كه هر يك از اين چشمها نور افكنهاي برّاقي دارد و اجسام را به صور اصلي در مردمك منعكس مي سازد، از اين نور افكنها در چشم انساني تعبيه نشده است آيا تعبيه اين نور افكنها بواسطه آن بوده است كه قوّه مُدر كه و شعور ماهي اسكالوپ كم است؟



تعداد چشم جانوران اين دنيا از دو تا هست تا چند هزار، و كيفيّت ديد آنها هم با يكديگر بكلّي متفاوت است.



زنبور عسل گلهاي رنگارنگ را به شكل و رنگي كه مي بينيم نمي بيند، بلكه آنها را به وسيله نور ماوراء بنفش مشاهده مي كند و اين نور خود بر زيبائي و جلوه گلها بسي مي افزايد.



زنبوران كارگر در كندوي عسل حجره ها و دهليزها به اندازه هاي مختلف مي سازند: حجره هاي كوچك مخصوص كارگران و حجره هاي بزرگتر مخصوص زنبورهاي نر، در حالي كه ملكه ها احتمالاً در حجره هاي اختصاصي قرار مي گيرند.



ملكه تخم هاي عقيم خود را در حجره مخصوص زنبوران نر مي گذارد، در حاليكه تخم هاي بار آور را در حجره هاي مخصوص مادّه ها و ملكه ها مي ريزد، كارگران كه همان زنبوران مادّه تغيير كل يافته هستند از مدّتها پيش انتظار ظهور نسل جديد زنبوران را مي برند، و غذاي نوزادان را كه عبارت از موم و عسل است تدارك مي كنند و براي آنها مي جوند، امّا همينكه زنبوران نر و مادّه نزديك موقع تكامل خود مي رسند آن وقت عمل جويدن غذا را براي آنها موقوف مي كنند و عسل را به حال طبيعي به آنها مي خورانند، زنبوران مادّه كه به اين كيفيّت پرورش مي يابند بعدها همان زنبوران كارگر مي شوند.



امّا براي زنبوران مادّه كه در حجره ملكه هستند غذا را تا آخر كار همچنان مي جوند و به خورد آنها ميدهند، و همين زنبورها هستند كه تبديل به ملكه كندو مي شوند و تخم هاي بار آور مي گذارند.



سگ به وسيله قوّه شامّه تشخيص مي دهد كه چه حيواني از نزديكي هاي او گذاشته است.



همه حيوانات داراي حسّ سامعه بسيار دقيق وحسّاس هستند كه قوّت شنوائي آن خيلي بيش از حسّ سامعه محدود و ضعيف انساني است.



يك قسم از عنكبوتهاي آبي، لانه گردي شبيه به توپ از تارهاي خود مي سازد و آن را به جسمي بسته، در زير آب مي اندازد، سپس خود بر سطح آب آمده موهاي زير شكم خود را پر از هوا مي كند و به زير لانه رفته هوا در آن مي دمد و در واقع آنرا ياد مي كند و آنقدر اين عمل تكرار مي شود تا لانه او مثل توپ باد كرده و مي شود،آن وقت در اين لانه تخم مي گذارد و بچّه هاي خود را بزرگ مي كند و به اين وسيله آنها را از خطرات هوائي محفوظ مي دارد.



اين عمل عنكبوت متضمّن يك سلسله اقدامات دقيق عملي از نسّاجي و مهندسي گرفته تا ساختمان و عمليّات دريائي مي باشد!!



ماهي آزاد سالها در دريا زيست مي كند، و سپس به رودخانه اي كه از آنجا به دريا آمده بر مي گردد، و عيجبتر آنكه از حاشيه رودخانه بالا رفته و به نهري كه خود سابقاً در آن متولّد شده است مي رود.



قوانين دولتي راجع به ساحل رودخانه ها هر چه مي خواهد باشد و قوانين مزبور فرضاً هم در يك ساحل رودخانه سهل تر از ساحل ديگر باشد، ولي ماهي آزاد فقط به تبعيّت از شعور باطني خود به همان ساحل مي رود كه محلّ نشو و نماي او بوده.



هرگاه ماهي آزادي را كه به سمت علياي رودخانه مي رود از مسير خود منحرف ساخته و آن را در نهري غير از آن كه موطن اوست بيندازيد خود او اين اشتباه را درك مي كند و با جريان آب بر مي گردد و سپس بر عليه جريان شنا كرده و خود را به نهر اصلي خويش مي رساند.



امّا از قضيّه ماهي آزاد عجيبتر و غامض تز قضيّه مارماهي است اين حيوانات هجيب همينكه به مرحله رشد رسيدند و در هر رودخانه و بركه در هر گوشه عالم باشند به طرف نقطه اي در جنوب جزاير برمودا حركت مي كنند و در آن جا در اعماق ژرف اقيانوس تخم مي گذارند و در همانجا مي ميمرند، آن عدّه از مار ماهي ها كه از اروپا مي آيند هزاران ميل مسافت را در دريا مي پيمايند تا به اين نقطه مي رسند.



بچّه هاي مار ماهي كه هنگام تولّد از هيچ كجاي عالم خبري ندارند و فقط خود را در صحرائي بي پايان از آب ديده اند شروع مي كنند به مراجعت و موطن اصلي خود و پس از عبور از درياهاي بي پايان و غلبه بر طوفانها و امواج و جزر و مدها دوباره به همان رودخانه يا بركه اي كه والدين آنها از آنجا آمده اند بر مي گردند، به طوري كه همه آبروها و درياچه هاي جهان هميشه پر از مار ماهي است، اين مارماهي هاي جوان پس از آنكه با زحمات و مشقّات فراوان خود رابه موطن اصلي رساندند در آنجا نشو و نما مي كنند و چون به سنّ رشد رسيدند بر طبق همان قوانين مزبور و لاينحلّ به نزديكي جزاير برمودا بر مي گردند و اين دور و تسلسل را از سر مي گيرند.



اين حسّ جهت يابي و بازگشت به موطن از كجا سرچشمه گرفته است؟ هرگز تاكنون هيچ مار ماهي از سواحل آمريكا در آبهاي اروپا ديده نشده و هيچ مار ماهي اروپائي هم در سواحل آمريكا شكار نشده است. براي آنكه مار ماهي اروپائي وقت كافي براي رسيدن به جزاير برمودا و پيمودن عرصه درياها راداشته باشد دوره رشد آن رابه يكسال و گاهي هم بيشتر بالا برده است. آيا ذرّات سلّولهائي كه با هم جمع شده و بدن مار ماهي را به وجود آورده اند داراي حسّ جهت يابي بوده و قوّت اراده اي هم براي انجام آن داشته اند؟



حيوانات ظاهراً داراي يك قسم حسّ استداراك يا «تلپاتي» هستند. اگر پروانه مادّه اي رادر كنار پنجره اطاقتان بگذاريد غلائم خفيفي از خود پخش مي كند، پروانه نر از مسافتي بسيار دور كه انسان مشكل مي تواند باور كند اين علائم را مي گيرد و جواب آن را پس مي فرستد و شما هر چه سعي كنيد كه اختلالي در اين خبرگزاري ايجاد كنيد محال است موفق شويد!!



آيا اين وجود ضعيف، دستگاه فرستنده با خود دارد، يا پروانه نر در كنار آتش شاخهاي خود دستگاه گيرنده دارد؟



جيرجيرك، بالها يا پاهاي خود را بهم مي مالد و صداي آن در شبهاي صاف و آرام تا يك كيلومتر مي رسد.



اين آقاي جيرجيرك براي صدا كردن جفت خود ششصد تن هوا را به حركت در مي آورد، و خانم جيرجيرك هم با يك وسيله ديگر فيزيكي جواب معاشقات او را به گرمي مي دهد.



اگر جوجه پرنده اي را از آشيانه خارج كنيد و در محيطي ديگر آن را بپرورانيد همينكه به مرحله رشد و تكامل رسيد خود شروع به ساختن لانه به شبك و طريقه گذشتگانش خواهد كرد. آيا اعمال مشخّص و متمايزي كه از انواع مخلوفات صادر مي شود همه اتّفاقي و بر سبيل تصادف است، يا عقل و شعوري كلي باعث صدور آنهاست؟



جواب تمام سؤالاتي كه در اين زمينه ها شده و پرسنده و سائل آن عقل يا علم است در جملات زيباي «صحيفه» آمده:



ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ...

آري به قول حكيم شفائي اصفهاني:



مرا به كوي تو تا رخت در گل افتادست *** هزار كعبه به هر گوشه دل افتادست

صبا به ياد تو از باغ گلفشان مي رفت *** بجاي برگ گل آئينه در گل افتادست

ز دست ياري چشم كرشمسه پردازش *** كلاه گوشه خورشيد در گل افتادست

به دوستي تو خصمند عالمي با من *** هزار دشمن و يك دوست مشكل افتادست

ز گرد باديه ي اين همرهي نمي آيد *** غبار كيست كه دنبال محمل افتادست

مريز خون سرشكم كه آب چشمه عشق *** به خون گرم شهيدان مقابل افتادست

به دوزخ ابد آن كشته را حواله كنند *** كه عجز كرده و از چشم قاتل افتادست

خبر كنيد ز اشكم سپهر را كامشب *** ز جوش گريه من سخت غافل افتادست

ز تاب روي تو هر دم به اضطراب دوم *** برون ز خانه كه برقم به منزل افتادست

نفس گداخته آن موجه ام به لجّه عشق *** كه نيم كشته به آغوش ساحل افتادست

گرفته تنگ در آغوش رشك تعويذم *** كه همچو زلف به دوشت حمايل افتاده است

شفائي از تو تمنّاي زخم ديگر داشت *** رسيد حشر و همان نيم بسمل افتادست

داستان هدايت انسان هم كه به وسيله عقل و فطرت و نبوّت و امامت و كتاب انجام مي گيرد از اعظم عجايب است.



هيچ مدرسه اي به اندازه اسلام از طريق قرآن مجيد و روايات در جهت تعريف عقل و ارزش اين گوهر والا داد سخن نداده ارزش انسان در پيشگاه حقّ و در حريم منطبق به قدر استفاده او از عقل است. عقل واسطه دريافت حقايق و در صورت به كار گرفتنش عليرغم هواي نفس، ضامن خير دنيا و آخرت انسان است. البتّه اين معنا در طول تاريخ ثابت شده كه اگر عقل از نبوّت و كتاب و امامت و هدايت و عنايت و رحمت حق كمك نگيرد قدرت فراهم آوردن تمام سعادت را براي انسان ندارد، اين است كه بين انسانهايي كه از طريق عقل با هدايت حق مرتبطند و آنان كه به عقل تنها تكيه زده اند فرق بسيار و تفاوت عظيم است.



مدرسه هائي كه به عقل اكتفا كرده اند هرگز نتوانسته اند يك نمونه از مرد و زني كه در دامن نبوّت و ولايت تربيت شده اند تحويل تاريخ انسان و انسانيّت دهند.



وحشي بافقي در فرق بين عقل و نبوّت بر اساس منطقي محكم چنين فرموده:



حكيم عقل كز يونان زمين است *** اگر چه بر همه بالانشين است

به هر جا شرع برمسند نشيند *** كسش جز در برون در نبيند

بلي شرع است ايوان الهي *** نبوّت اندر و اورنگ شاهي

بساطي كش نبوّت مجلس آراست *** كجا هر بوالفضولي را در او جاست

خرد هر چند پويد گاه و بيگاه *** نيابد جاي جز بيرون درگاه

بكوشد تا كند بيرون درجاي *** چو نزديك درآيد گم كند پاي

چه شد گوياش گامي تا در كام *** چو پا نبود چه يك فرسخ چه يك گام

بسا كوري كه آيد تا دربار *** چو چشمش نيست سر كوبد به ديوار

مگر هم از درون بانگي برآيد *** كه چشمي لطف كرديمش درآيد

دراين ايوان كه با طغراي جاويد *** برون آرند حكم بيم و امّيد

نبوّت مسند آرايان تقدير *** وز او اقليم جان كردند تسخير

به عالي خطبه اَلْمُلْكُ لِلّه *** زماهي صيتشان بر رفت تاماه

جهان را در صلاي كارِ جمهور *** به لطف و قهر تو كردند منشور

نه شاهاني كه تاج و تخت خواهند *** از اين ده هاي ويران باج خواهند

از آن شاهان كه كشور گيرِ جانند *** ولايت بخش ملِك جاودانند

عطاهاشان به هر بي برگ و بي ساز *** هزاران روضه پرنعمت و ساز

بود ملك ابد كمتر عطاشان *** اگر باور نداري شو گداشان

شهاني فارغ از خيل و خزانه *** طفيل پادشاهيشان زمانه

همه از آفرينش برگزيده *** همه از نور يك ذات آفريده

چه ذاتي عين نور ذوالجلالي *** چه نوري اللّه اللّه لايَزالي

اين مسئله به تجربه ثابت شده كه عقل بي نبوّت هميشه اسير هوا و هوس و غرائز و اميال حيواني بوده، و جز نوري ضعيف آنهم در بعضي از مواقع از خود بروز و ظهور نداده. اگر عقل همراه با نبوّت مي زيست از تبعيضاتي كه هميشه در تاريخ بشر بوده خبري نبود.



مسئله قوي و ضعيف، حاكم و محكوم، مستكبر و مسضعف، استعمارگر و استعمار زده، آزاد و بنده، همه و همه ملول تنها ماندن انسان از نبوّت و امامت رهبران معصوم است.



قرآن مجيد رادقّت كنيد و به آيات كريمه اش فكر كنيد، اگر دستوراتش حاكم بر حيات انسان بود، چيزي جز عدالت و حقيقت و مهر و رأفت دركره زمين ديده مي شد؟!



جهان هميشه پر از فساد و افساد، فسق و فجور، ظلم و جور، خيانت و جنايت و همه گونه تبعيضات ظالمانه بوده، و اني به علت نبودِ عقل و فكر و انديشه و وجدان و فطرت دربشر نبوده، بلكه علّت اين همه بيداد، جدا نگاه داشتن عقل از نبوّت و هدايت و وحي و امامت بوده. آري عقل وقتي مهجور باشد جز اين همه مصيبت و بيداد و بيدادگري از جوامع انساني توقّع نمي رود.



شعاع حكومت و نورانيّت عقل، محدود به كشف حقايق مادّي و قسمتي بسيار ناچيز از علوم معنوي است، و اين اندازه نورانيّت در بپا كردن خيمه سعادت همه جانبه و خير دنيا و آخرت در همه شئون كافي نيست، و اين مقدار از روشنائي قدرت تأمين امنيّت همه جانبه در زندگي بشر را ندارد نياز انسان را به مسئله وحي در تمام جوانب حيات به وضوح مي توان ديد، و اين واقعيتي است كه مجامع علمي جهاني كم و بيش در مرز اقرار و اعتراف نسبت به آن قرار گرفته اند و ديري نخواهد پائيد كه تمام جهان دست نياز به پيشگاه وحي دراز خواهد كرد، و به حريم نبوّت پناه خواهد برد.



در هر صورت مكتب سعادت بخش اسلام بخشي عظيم از آيات قرآن و روايات رابه معرفي عقل و عظمت آن اختصاص داده، و با همه ارزشي كه براي اين عنصر معنوي قائل است آن را بي نياز از ارتباط با عقل كلّ يعني صاحب عالم و آدم نمي داند.



اسلام، خير دنيا و آخرت انسان را محصول ارتباط او با عقل و فطرت و وجدان و قرآن و نبوّت و امامت ميداند، و اين همه را هرگز جداي از هم ندانسته بلكه اين مجموعه را دليل و راهنماي راه انسان به سوي سعادت همه جانبه معرّفي نموده است.



عقل همراه با علوم مادّي و معنوي قابليّت عجيبي براي رشد و كمال و رساندن انسان به خير دنيا و آخرت دارد، هدايت عقل منهاي نبوّت هدايتي ناقص است و به هيچ عنوان تأمين كننده تمام نيازهاي بشر نيست.



عقل و نبوّت دو حجّت بزرگ الهي و دو چراغ فروزان در راه زندگي است كه اگر انسان در پرتو اين دو نور پرفروغ حركت كند به تمام واقعيّات و حقايقي كه در عرصه حيات محتاج به آن است خواهد رسيد.



انسان، با قدرت عقل به درك واقعيّات و حقايق مي رسد و شيريني و استحكام حكمت و استدلال را مي يابد، و با كمك اين نيروي پر قدرت الهي به برنامه هاي خداوندي و به تمام حقايق آسماني تسليم مي شود و از وجود وي منبعي عظيم براي عبادت ربّ و خدمت به خلق ساخته شده و به پيمودن راه سعادت و سلامت موفّق مي گردد.



عشق و محبّتي كه انبياو اوليا، امامان و عرفا از آن دم مي زنند و آن را محور واقعيّات مي دانند و بدون آن به دست آوردن زندگي با حقيقت ميسّر نيست و اگر شعله آن از شبستان جان زبانه نكشد انسان به جائي نمي رسد، محصول پيوستن عقل به نبوّت انبيا و وحدت عقل و وحي است.



عارف عاشق و واصل واله حاجي محمّد حسين حسيني قزويني در اين زمينه مي فرمايد:



رفت يكي در بر شيخ كبير *** كز كرم اي شيخ مرا دست گير

ذوق و طرب نيست در آب و گلم *** درد طلب نيست به جان و دلم

بسته قيد تن افسرده ام *** غمزده و خسته و دل مرده ام

راهبرم شو به سوي كبريا *** چون تو نه اي در پي كبر و ريا

شيخ بدو گفت كه اي بينوا *** درد تو جز عشق ندارد دوا

ميل دلت گر به سوي سادگي است *** عاشقيت مايه آزادگي است

خيز شتربان كه بشد قافله *** ما و تو مانديم درين مرحله

قافله عشق به منزل رسيد *** كشتي عشّاق به ساحل رسيد

هر كه از اين قافله غافل شود *** همچو من دلشده بيدل شود

نغمه عشق اتس كه آرد شَغَب *** باده حسن است كه آرد طرب

ساقي سُكر است كه هستي رُباست *** ساغر وجد است كه مستي فزاست

وحدت ذات است كه بي ابتداست *** كثرت اسم است كه بي منتهاست

نخوت هستي است كه آرد غرور *** همّت مستي است كه آرد حضور

سر به دري نِه كه دهد افسرش *** همّت دربان بلند اخترش

دلشده را بزم و بساطي نماند *** صبر و سكون، عيش و نشاطي نماند

من كيم، آن راحله گم گشته اي *** ديده به خوناب دل آغشته اي

خيز شتربان كه ز افسانه ام *** سوخت به حال دل ديوانه ام

عاشق دلسوخته ديوانه شد *** ترك خرد گفت و به ميخانه شد

سلسله زان زلف دو تا بايدم *** ورنه بسي سلسله ها بايدم

اي زده بر خرمن صبر آتشم *** سوزم و زين آتش سوزان خوشم

خيز شتربان كه شترهاي مست *** سر نشناسند ز پا، پا ز دست

شيفته جاني كه گرفتار اوست *** آرزوي او همه ديدار اوست

آري اگر عقل با كمك علم و وحي به كار گرفته شود و عالميان عالم متديّين شوند جهان زندگي و عرصه گاه حيات نمونه اي از بهشت عنبر سرشت آخرت خواهد شد، و همگان در همه جهات وشئون فردي و خانوادگي و اجتماعي به حقوق خود قانع گشته، از تجاوز به حقّ ديگران اگر چه كمتر از ذزّه باشد خودداري خواهند كرد. اگر علم و دين در مسير عقل قرار نگيرند، اين عنصر گرانبها و مايه سعادت از رشد و كمال مناسب برخوردار نخواهد شد، و اگر به عمل تنها آراسته شود و جداي از دين و ايمان به خدا و روز جزا بماند همانند پرنده اي است كه از يك بال محروم باشد، در آن صورت دنيايش آباد و آخرتش به تمام معني خراب خواهد بود.



در اين زمان كه دنياي ما سال هزار و سيصد و شصت و هفت هجري را مي گذارند سراسر جهان ا زمدرسه و دانشگاه و كتابخانه موج مي زند، و نور علم تقريباً بيشت رمراكز زمين را روشن كرده، امّا به خاطر عدم تعلّق قلب به ايمان و جدا زستن بشر از اسلام حقيقي، فضاي زندگي لبريز از فساد و افساد و سوء اخلاق است و هب اين خاطر، جوامع جهاني از امنيّت محروم، و تمام زواياي حيات دچار ظلم و ستمكاري است.



ايمان به خداوند، و توجه به روز قيامت كه محور بعثت و نبوّت انبياء الهي بود، بعاث رشد عقل و شكوفائي تمام استعدادهاي انساني، و حافظ انسان از شرور و مفاسد خانمانسوز است.



عقل به علاوه ايمان زمينه ساز بيداري وجدان، و منبع توليد عشق و محبّت نسبت به حقايق و محرّك انسان به سوي فضائل و حسنات الهي است.



تجربه حيات بشري ثابت كرده كه، علم قدرت ظهور دادن اين همه آثار معنوي و بركات باطني را ندارد، آنچه باعث ظهور اين همه حقايق است ايمان است و بس.



مؤمن محسن است، مؤمن صابر و متوكّل است، مؤمن متّقي و پرهيزكار است، مؤمن منبع خير و بركت است، مؤمن مولّد خير و فضيلت است، مؤمن پاك و پاكيزه است، مؤمن بصير و بيناست، مؤمن عارف و عاشق است، مؤمن...



آري وقتي بوسيله وحي و نور نبوّت، شعاع ايمان بر قلب بتابد، ميل دل به تمام حسنات ميلي شديد مي شود، و جاذبه الهي انسان را مجذوب تمام حقايق مي نمايد.



شاه قاسم انوار كه از عرفاي بزرگ است مي فرمايد:



مخزن اسرار ربّاني دل است *** محرم انوار روحاني دل است

خانه دل معدن صدق و صفاست *** مظهر انوار ذات كبرياست

دل چه باشد كاشف اطوار روح *** دل چه باشد قابل امطار روح

زهد و تقوا قربت و خوف و رجا *** اعتبار و صدق و اخلاص و صفا

توبه و توحيد و ايمان و يقين *** هم ثبات و هم ورع در راه دين

حسن عهد و رغبت و صدق و صفا *** عشق و قبض و بسط و تسليم و رضا

فقر و تفويض و توكّل نور فكر *** نور عقل و نور حشيت نور ذكر

جملگي اوصاف دل گردد ترا *** گر كني پاكش ز شرك ما سوا

اي اسير درد بي درمان دلت *** غرقه درياي بي پايان دلت

ديو را بيرون كن از ايوان دل *** مدّتي مردانه شو دربان دل

عقل اگر در عرصه حيات و شئون زندگي از بنوّت كمك نگيرد، اوّلاً به دريافت حقايق معنوي موفق نشود، و ثانياً اسير شهوات و هوا شده، محجو باز تماشاي واقعيّات مي شود. اثبات اين معني به هيچ عنوان نياز به استدلال و حكمت ندارد، زندگي انسان در ادوار مختلفه نشانگر اين حقيقت است.



عقل همراه با نبوّت و ولايت به فرموده عرفاي بزرگ مقام وصل است، و خرد و عقل منهاي رسالت انبيا مقام هجر و فراق.



مقام وصل مقام آراستگي به حقايق و صفات الهيّه و حسنات اخلاقيّه، و مقام هجر و فراق مقام اوصاف رذيله و حالات شيطاني است.



خواجه شيراز مي فرمايد:



ز باغ وصل تو دارد رياض رضوان آب *** ز تاب هجر تو دارد شرار دوزخ تاب

عارف بزرگوار، عالم كامل محمّد بن محمّد دارابي در شرح اين بيت حافظ مي فرمايد:



بدان كه وصل عبارت از معرفت حقيقي و متخلّق به اخلاق اللّه شدن است، و هجر عبارت از اوصاف ذميمه و اخلاق ناپسند است، و بنابر تجسّم اعمال كه آيات و احاديث دلالت بر آن دارد معني بيت ظاهر است، مثل كريمه:



يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْر مُحْضَراً:(89)

روزي است كه هر نفسي آنچه از اعمال خير كرده، حاضر شده مي بيند.



و آيه:



فَالْيَوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَلاَ تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ:(90)

پس آنروز ذرّه اي به هيچ نفسي ظلم نمي شود و جزا داده نمي شويد مگر همان را كه عمل مي كرديد.



و حديث:



اَلَّذي يَشْرَبُ فِي الذَّهبِ وَالْفِضَّة إنَّما يُجَرْجِرُ في جَوْفِهِ نارُجَهَنَّمَ:

آن كس كه در ظروف طلا و نقره چيز مي نوشد، جز اين نيست كه آتش دوزخ در شكمش صدا مي كند.



و روايت



الظُّلْمُ ظُلُماتُ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ النّاسُ يُحْشَرُونِ عَلي صُوَرِ أعْمالِهِمْ:

ظلم، تاريكيهاي روز قيامت است. و مردم طبق صورت اعمالشان محشور مي گردند.



و حديث:



أرْضُ الْجَنَّةِ قيعانٌ، وَ غِراسُها لا إلهَ إلاّ اللّهُ:

زمين بهشت كوير و بي گياه است، و نهالهاي آن ذكر لا إله إلاّاللّه است



و جامع علوم ظاهر و باطن شيخ بهاء الملّه در «شرح اربعين حديث» از ارباب قلوب و مكاشفه نقل فرموده كه: حيّات و عقارب در برزخ عبارت از افعال ذميمه و اخلاق قبيحه دنيويّه است، و بهشت و رضوان و حور و قصور عبارت از اعمال صالحه و اعتقادات حقّه در اين نشأة است كه در آخرت به صورت نعمت و نقمت ظاهر مي شود، چون حقيقت واحده به صور مختلفه به حسب اختلاف مواطن متغايره ظاهر مي گردد.



هر آن كه بر كام گيتي نهد دل *** به نزديك اهل خرد نيست عاقل

چو نقد بقا نيست در جَيْب هستي *** ز دامان او دست اميد بگسل

روانست پيوسته از شهر هستي *** به ملك عدم از پي هم قوافل

به صد آرزو رفت عمر گرامي *** نشد آرزوي دل از دهر حاصل

ندانم چه مقصود داري ز دنيا *** كه گشتي مقيّد به دام شواغل

ضمير تو ظاهر پرستي است و رنه *** چرا كرد در فعل اضمار حاصل

معلّل به اغراض نفس است فعلت *** كه گشتي از آن جوهر فرد غافل

ز اقسام اعراض در فنّ حكمت *** جز اغراض نفسانيت نيست حاصل

تأمّل در اِبطال دور و تسلسل *** نهادست بر پاي عقلت سلاسل

اگر قامت همّتت را در اين ره *** شود خلقت خاص توفيق شامل

نگردد سرا پرده چرخ و انجم *** ميان تو و كعبه اصل حائل

نشسيني طربناك در بزم وحدت *** بشوئي غبارِ غمِ كثرت از دل

شوي سر خوش از جام توحيد و گوئي *** تَخَلَّصْتُ مِنْ سِجْنِ تِلْكَ الْهَيا كِل

خدايا به آن شمع جمع نبوّت *** كه روشن به نور وي است اين مسائل

كه از لجّه بحر كثرت دلم را *** به عون عنايت رساني به ساحل

ز سرچشمه وحدتم تر كني لب *** كه شد بر من از تشنگي كار مشكل

آنچه در سطور قبل به نگارش رفت گوشه اي از معاني بلند جملات زيباي زير است كه ازقلب عرشي حضرت سجّاد ظهوركرده:



ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِي سَبِيلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ يَمْلِكُونَ تَأْخِيراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَيْهِ وَ لاَ يَسْتَطِيعُونَ تَقَدُّماً إِلَي مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ

آري پس از اينكه به موجودات لباس هستي پوشاند، همه آنان را در راه اراده و خواست خويش هدايت كرد، و همه را در مسير عشق و محبّت خويش برانگيخت، آنان قدرت به تأخير انداختن آنچه آنان را به جلو رانده ندارند، و نمي توانند آنچه ايشان را عقب انداخته پيش اندازند، و به عبادت ديگر تمام موجودات محكوم اراده او هستند و راهي براي آنان جهت پس و پيش نمودن امور نيست.



البتّه اين حقيقت منافاتي با مسئله اختيار انسان ندارد، اختيار در رابطه با فعل انسان است، قدرتي نيست كه بتواند به وسيله آن تغييري در واقعيّات ايجاد كند، وجود مقدّس او اراده فرموده بسياري از موجودات بدون داشتن اختيار در مسير نوع قدرت ايجاد تغيير در اراده ازلي و ابدي او ندارند.



نه من شكسته دلم از شكسته طرّه دوست *** درست چون نگري هر دلي شكسته اوست

در هر صورت تمام اجزاء هستي با عشق به او به سوي او در حركتند، گروهي با هدايت تكويني، جمعي با هدايت غريزي و طبيعي و عدّه اي با كمك عقل و فطرت و وجدان و نبوّت، و اين همه انهكاسي از اراده و مشيّت و عشق و محبّت او به موجودات هستي و عناصر آفرينش است.



جانا همه عالم را بازار تو مي بينم *** مرد و زن و خاص و عام در كار تو مي بينم



عقل همه چالاكان حيران تو مي يابم *** جان همه مشتاقان ايثار تو مي بينم

با هر كه سخن گويم زو مي شنوم سرّت *** هر جا كه روم آنجا آثار تو مي بينم

در حلقه مجلس ها اسرار تو مي خوانند *** در جمله دفترها اذكار تو مي بينم

هر تن كه سري دارد در پاي تو افتادست *** هر جان كه دلي دارد بيمار تو مي بينم

وَ جَعَلَ لِكُلِّ رُوح مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ

لاَ يَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ وَ لاَ يَزِيدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ.



«در تقسيم روزي كه مستند به عنايت و لطف و كرم اوست، براي هر موجود زنده اي نصيب و قسمت معلومي قرار داده، آنكس را كه فراخي و فراواني در روزي معيّن نموده، كاهنده اي قدرت بر كاستنش را ندارد، و براي هر كس كاستي قرار داده فزاينده اي نيروي بر افزايش آن را ندارد، (زيادي و كمي رزق بر اساس مصلحت حكيمانه حضرت اوست، و احدي را قدرت تغيير اين برنامه نيست».



درمسئله رزق و روزي حيوانات جاي بحث نيست، چرا كه آنها از دائره تكاليف شرعيژه بيرونند، امّا در ارتباط با انسان كه مكلّف به تكاليف الهيّه است و در برابر حلال و حرام حضرت حقّ مسئول است، و وظيفه دارد به توسط فعّاليّت مشروع، آنچه براي او حلال و طيّب مقرّر شده به دست آورد، و از حرامي كه اصلاً روزي او نشده بپرهيزيد، جاي بحث مفصّل و مشروحي است.



بر اساس آيات صريح قرآن پذيرش سلطه ستمكاران و طاغوت و طاغوتيان حرام است و قبول كننده ظلم و ستم، شريك ظالم و خائن است.



خداوند بزرگ براي همه انسانها در سفره طبيعت حقّ قرار داده: حقّ خوراك، حقّ مسكن، حقّ پوشاك و حقّ هر بهره مشروعي كه انسان نيازمند به آن است به هيچ عنوان معنا ندارد گروهي به عنوان حاكم بر ديگران از تمام مواهب طبيعي به هر صورت كه بخواهند استفاده كنند، و استفاده ايشان به قيمت محروميّت اكثريّت مردم جهان باشد، اين مردمند كه وظيفه واجب دارند بر ستمكاران نابكار و خائنان پليد و حاكمان زورگو در شرق و غرب عالم بتازند و آنان را سر جاي خود بنشانند، تا سفره گسترده روزي از چنگ آنان درآيد و همگان در سايه جهاد مثبت و فعاليّت مشروع بتوانند از ان استفاده كنند.



اگر كسي به وضع مستكبران و زورگويان و محروميّت مستضعفان و اكثريّت مردم جهان بنگرد و بگويد خدا اينطور خواسته، بدون شكّ برخلاف صريح قرآن و عقل و منطق و حكمت و برهان نظر داده و به حضرت حق تهمت زده، و قضاوتي شيطاني و نابجا از خود بروز داده است.



وسعت و تنگي رزق مسئله ديگري است، و حكومت جبّاران و طاغيان و بهره آزاد آنان از سفره طبيعت كه به قيمت محروميّت بقيّه است مسئله ديگر.



حكومت سلطه گران و ستم پيشگان و اسراف كاري آنان در امور مادّي، دردي است كه بايد با هجوم محرومان جهان بر آنان علاج شود.



اين سگان هار و گرگان دهان باز بايد از سر اين سفره كنار زده شوند و جهان و جهانيان از شرّ آنان راحت شوند، تا آنان كه در محروميّت جان مي سپارند به حقوق حقّه خود برسند.



وسعت رزق از جانب حقّ براي هر كس مقرّر گردد از طريق عنايت و لطف و فضل و از حلال خالص معيّن مي شود، آنهم نه براي اينكه دارنده وسعت به مال اندوزي و جمع آوري و به قول قرآن مجيد«تكاثر» بپردازند، و تنگي رزق نه به معناي محروميّت كسي است كه دچار محدوديّت است و بر اوست كه براي علاج تنگي روزي دست پيش ديگران دراز كند و شخصيّت عالي انساني خويش را با مالي كه دست ديگران است معامله نمايد، بلكه وسعت و كاستي بر اساس مصلحت جهانيان است و براي هر دو طرف جنبه امتحان و آزمايش دارد، و اگر اينگونه نباشد چرخ حيات و كارگاه زندگي آنطوري كه بايد، نخواهد گشت.



آنكس كه داراي وسعت مي شود، بايد اضافه درآمد خود را در راه نيازهاي جامعه مصرف كند، و از انيكه وسعت در رزق سبب مستي و بي خبري او شود بپرهيزيد و آن كه داراي تنگي رزق است بايد قناعت پيشه كند و براي رفع محدوديّت از دست زدن به گناه و معصيت خودداري نمايد، كه وسعت و تنگي براي انسان هميشگي نيست، بلكه هر كدام را دوره و زماني است كه آن دوره و زمان كلاس امتحان حقّ و محض مصلحت حيات انسان است و به قول قرآن مجيد مال و اموال و زر و زبور دنيا و ملك و حكومت يكجا مستقرّ نيست، بلكه در حال گردش و در عرصه دست بدست شدن است.



بنابراين وسعت و گشايشي كه براي مستكبران و زورگويان و طاغوتيان است، وسعت و گشايشي است كه از طريق ظلم و زور و جبر و عنف و جنايت و خيانت و ستم و ستمكاري و خوردن خون مظلومان و غارت حقّ محرومان به دست آمده و ربطي به حضرت حقّ ندارد، كه حقّ تعالي فراهم آوردن چنين وسعتي را حرام مي داند، و در روز قيامت و در دادگاه عدل تا آخرين درهم و دينار اينگونه ثروت و مال را به حساب ستمكاران خواهد گذاشت، آنهم حساب سختي كه دنبال آن عذاب و شكنجه ابدي است. و محروميّت محرومان جهان كه در ثروتمندترين سرزمين ها زندگي مي كنند و زير پا و كنار دست آنان معادني سرشار از عناصر قيمتي و طلا و نفت است نيز به حساب حضرت حقّ نيست كه حقّ چنين محروميّت هاي عارضي را كه محصول حكومت قلداران و سكون محرومان است رضايت ندارد.



در زمينه وسعت و تنگي رزق كه مستند به حضرت حقّ است لازم است به قرآن مجيد و روايات و اخبار مراجعه كرد، تا حقيقت مطلب آنچنان كه بايد روشن شود.



آيات قرآن مجيد را در باب اصل روزي و حلال و حرام مالي، و وسعت و تنگي رزق، و اينكه همه اين برنامه ها امتحان الهي براي رشد و تكامل انسان و شكوفائي استعدادهاي اوست، و انسان نبايد در برابر ثروت مست كند و در تنگي معيشت پست شود، مي توان به پنج دسته تقسيم كرد:



1ـ آياتي كه رزق و روزي را بطور مطلق مستند به حضرت حقّ مي داند، و از آن آيات استفاده مي شود كه آنچه از جانب او مقرّر است صحيح و خير و به دور از حرام و شرّ است، چرا كه حضرت او منبع فضل و رحمت و عنايت و مرحمت و لطف و كرامت و جود و سخا و عطا و بخشش، و قدرت جناب او بي نهايت در بي نهايت است، و جز خير و خوبي و درستي و سلامت براي احدي نخواسته و نمي خواهد و از آنجا كه سلامت زندگي مردم بستگي به رعايت اوامر و نواهي او دارد، و مهم ترين عامل حركت آدمي به سوي عبادت و تقوا روزي پاك و حلال است، معنا ندارد خداوند عزيز از طرفي از انسان جز برنامه پاك و رعايت حقوق نخواهد، و از طرف ديگر خود حضرت او از حرام و ناپاك كه كانالي جز شكستن مرزهاي حقوق ديگران و افتادن در لجنزار معصيت ندارد روزي انسان نمايد، كه در كار حكيم و عالم و عادل تناقض وجود ندارد.



الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ:(91)

آنانكه به غيب ايمان مي آورند، و نماز را بپا مي دارند، و از آنچه ما روزيشان كرده ايم انفاق مي كنند.



الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ:(92)

الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِينَ عَلَي مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِي الصَّلاَةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ:(93)



آنانكه چون ياد خدا مي شود دلهاشان به ترس و خشيت آيد، و بر آنچه به آنان مي رسد صابرند، و بر پا دارندگان نمازند، و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مي كنند.



أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ:(94)

آنان دوبار پاداش خود را مي برند به جهت آنكه صبر كردند، و بدي را با نيكي دفع مي كنند، و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مي كنند.



تَتَجافي جُنُبُهُمْ عَنِ المَضاجرعِ يَدْعُنَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنففِقُونَ:(95)

پهلوهاشان از بسترها تهي مي شود، در حاليكه پروردگارشان را از روي ترس و طمع مي خوانند، و از آنچه روزيشان كرده ايم اتفاق مي كنند.



دراين آيات به خصال و اوصاف مردان راه حقّ و عارفان عاشق اشاره مي كند كه اينان با غيب عالم در ارتباطند، و بپا دارنده نمازند، و چون ياد خدا شود قلبشان از عظمت حقّ مملوّ از ترس و خشيت مي شود، بر مصائب و طوفانها برا يحفظ دين خود صبر ميورند، بدي را به خوبي برطرف مي نمايند، به وقت نيمه شب و سحر از بستر خوش و رختخواب ناز سربرداشته به عرصه گاه عبادت و مناجات قدم مي نهند و در پايان هر پنج آيه مي فرمايد: از آنچه كه به اين بندگان صالح و عباد شايسته روزي كرده ايم، در راه خير و صلاح و پيشبرد اهداف حقّ و رفع نياز نيازمندان و جبران درد دردمندان انفاق مي كنند.



آري، اصل رزق و روزي در ارتباط با عنايت و حكمت خداست، و آنچه ريشه در اسماء و صفات او دارد صحيح و پاك و اصيل و با بنيان و عين نور و روشنائي است و اين معنا از جمله وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ استفاده مي شود.



با توجّه به آيات ياد شده، احدي را نمي رسد كه تصوّر كند خداوند را غير از روزي پاك رزق و روزي ديگري هست و آن از حرام است، كه اين مسئله تهمتي است شيطاني به حريم پاك حضرت حقّ، حريمي كه از هر عيب و نقصي منزّه و جز كمال و درستي و عدل و صدق و رحمت و كرم و خلاصه كمالات بي نهايت در بي نهايت، در آن پيشگاه با عظمت چيزي يافت نمي شود.



عارف باللّه مير محمود هاشم شاه، مشهور به جهان شاه، داستان عجيبي را به صورت نظم در باب اينكه جز حلال و پاك روزي انسان نيست، و به خصوص اگر آدمي مورد توجّه و عنايت دوست واقع شود او را به هر شكل ممكن از افتادن در ورطه حرام خوري حفظ مي كند، نقل مي فرمايد:



شاه وليّ، سيّد اهل يقين *** قطب جهان، نعمت حقّ، نور دين

خسرو معموره صدق و صفا *** تا جْور كشور فقر و فنا

بود به اصحاب فنا در سلوك *** قطع نظر كرده ز مير و ملوك

روزي او هر چه رسيدي ز غيب *** شبهه نكردي كه بود شبهه عيب

چون صفت شاه به آثار خاص *** گشت عيان نزد عوام و خواص

مي تَمَر (96) خسرو صاحب قران *** در طلب شاه شد از امتحان

گفت به خادم كه زوّجه حرام *** مائده اي ساز ز نوع حرام

خادمِ مطبخ به چراگه دويد *** برّه مستي ز ضعيفي كشيد

در طلب شاه ز ايوان قدر *** رفت اشارت به اميران صدر

شه به در قصر همايون رسيد *** غلغله بر گنبد گردون رسيد

چون به ملاقات سر افراز گشت *** بر طرف مسند خود بازگشت

مير تَمَر گشت بدان مرد حقّ *** از سر اخلاص و صفا هم طبق

هر دو به غيبت متوجه شدند *** آكلِ آن برّه فريبه شدند

گفت اميرش بنما اين طعام *** رزق حلال است به ما يا حرام

گفت از اين قسم كه كردي سؤال *** بر تو حرام آيد و بر ما حلال

بود در اين قصّه كه از گرد راه *** شد ز ستم پيره زني دادخواه

گفت مرا از بره هاي سره *** نيّت سيّد شده بود اين بره

بر در دروازه يكي در رسيد *** برّه ز دوشم به تطاول كشيد

مي تمر چونكه شنيد اين كلام *** بر سر پا خاست به صدق تمام

پاي ز سر كرد و قدم پيش ماند *** در قدم شاه سر خويش ماند

گوش مكن در حق پاكان غرض *** جوهر خالص بشناس از عَرَض

گر دو جهان غرقه شود در و بال *** روزي عارف نبود جز حلال

كاركناني كه در اين پرده اند *** روزي ما در خور ما كرده اند

هاشمي از خلق بگردان عنان *** رخش قناعت ز فلك بگذران

هاشمي از مزرع جان توشه گير *** در چله خم شو چو كمان گوشه گير

مرد رهي از كجي انديشه كن *** راستي و راست روي پيشه كن

در طي اين ورطه قدم تيز كن *** وز خطر باديه پرهيز كن

پاي برون نِه ز مَضيق جهات *** روي بگردان ز همه كاينات

2ـ آياتي كه رزق روزي شده حق را صريحاً حلال طيّب دانسته و پيشگاه مقدّس كارگردان هستي را از عيب حرام روزي كردن مبرّا نموده و به دست آوردن حرام را گام نهادن جاي پاي شيطان به حساب آورده است:



يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ:(97)

اي مردم از آنچه در زمين است آنرا كه حلال و پاك است بخوريد، و از گامهاي شيطان پيروي مكنيد كه او دشمن آشكار شماست.



وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ:(98)

و از آنچه خداوند روزي شما كرده آنرا كه حال و پاك است بخوريد، و از خدايي كه به او ايمان داريد پروا كنيد.



فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ:(99)

پس از آنچه به غنيمت آورديد آنرا كه حلالو پاك است بخوريد، و از خدا پروا كنيد كه خداوند آمرزنده و مهربان است.



فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِن كُنتُم إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ:(100)

پس از آنچه خداوند روزيتان كرده است آنرا كه حلال و پاك است بخوريد، و نعمت خدا را سپاس داريد، اگر تنها او را مي پرستيد.



در آيات بالا به وجوب شرعي توجّه به اكل حلال طيّب و حرمت خوردن حرام اشاره رفته و هشدار مي دهد كه در برابر حرام مالي تقوا پيشه كنيد و چون به مصرف حلال طيّب موفّق شديد، شكر نعمت هاي الهي را به جاي آوريد.



از جملات مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ وَ مِمّا غَنِمْتُمْ به طور صريح استفاده مي شود كه آنچه را حضرت حقّ و جناب محبوب روزي فرموده حلال طيّب است، و وجود مقدّس او نيست كه راه حرام را به روي بندگان باز كرده است، اين مردم هستند كه حدود تقوا را مي شكنند و قدم به جاي قدم خطرناك شيطان و طاغوت مي گذارند و فرداي قيامت را كه ظرف سعادت ابدي و خير هميشگي است و جاي همنشيني با انبيا و اولياست با اين چند روزه زودگذر و فاني معامله مي كنند!!



سعدي شيرازي اينچنين به ابناء روزگار نصيحت مي كند:



شنديم كه جمشيد فرّخ سرشت *** به سرچشمه اي بر، به سنگي نوشت

بر اين چشمه چون ما بسي دم زدند *** برفتند چون چشم بر هم زدند

نه بر باد رفتي سحرگاه و شام *** سرير سليمان عليه السّلام؟

در آخر نديدي كه بر باد رفت *** خنك آن كه با دانش و داد رفت

طريقت بجز خدمت خلق نيست *** به تسبيح و سجّاده و دلق نيست

قدم بايد اندر طريقت نه دَم *** كه اصلي ندارد دم بي قدم

مگو جاهي از سلطنت پيش نيست *** كه ايمن تر از مُلك درويش نيست

گدا را چو حاصل شود نان شام *** چنان خوش بخسبد كه سلطان شام

اگر سرفرازي به كيوان در است *** وگر تنگدستي به زندان در است

چو سيل اجل بر سر هر دو تاخت *** نمي شايد از يكديگرشان شناخت

نه هر آدمي زاده از دَد به است *** وگر تنگدستي به زندان در است

چو انسان نداند بجز خورد و خواب *** كدامش فضيلت بود بر دَواب

جهان اي پسر ملك جاويد نيست *** ز دنيا وفاداري امّيد نيست

همه تخت و مُلكي پذيرد زوال *** بجز ملك فرمان ده لا يزال

برِ مرد هشيار دنيا خس است *** كه هر مدّتي جاي ديگر كس است

3ـ آياتي كه وسعت معيشت و تنگي رزق را تنها و تنها در جهت مصلحت حيات ذكر مي كند و هشدار مي دهد كه به وسعت زندگي دل خوش نكنيد و از ضيق معيشت ظاهري سر به زانوي غم مگذاريد كه اين هر دو امري عارضي و زود گذر و از دست رفتني است:



اللَّهُ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ:(101)

خداوند است كه بر اساس حكمت و مصلحت حيات، هر كه را خواهد فراخ روزي و هر كه را خواهد تنگ روزي گرداند، مردم ناسپاس به زندگاني دنيا دلشادند، در حالي كه دنيا در برابر آخرت عنصر ناقابلي بيش نيست.



إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً:(102)

همانا خداي تو هر كه را خواهد گشايش در رزق دهد، و هر كه را مصلحت بداند تنگ روزي گرداند، اوست كه با حكمت و علم بي نهايتش به طور كامل به صلاح و مصلحت بندگان آگاه و بيناست.



آيه بالا به خصوص قسمت پاياني آن را با كمال دقّت و با توجّه به تمام جهات حيات بشر از نظر بگذرانيد، إنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خريراً بَصيراً.



اللَّهُ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ:(103)

خداوند است كه هر كس از بندگان را بخواهد بسط رزق و هر كه را خواهد تنگي معيشت دهد، همانا اوره صلاح هر چيزي آگاه است.



أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّ فِي ذلِكَ لاَيَات لِقَوْم يُؤْمِنُونَ:(104)

آيا توجّه و دقت نكردند و انديشه و عقل به خرج ندادند كه همانا خداوند هر كس را بخواهد روزي وسيع دهد، و هر كه را خواهد تنگ روزي گرداند، در مسئله نشانه هاي روشني براي اهل ايمان است. (دقت كنيد).



قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَيْء فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ:(105)

اي رسول من به مردم بگو كه خدايم هر كه از بندگان را خواهد وسعت رزق دهد، و هر كه را اراده كند تنگ روزي نمايد، و شما كه از لطف خدا دستي به مال حلال دنيا داريد هر چه را در راه خوشنودي حق انفاق كنيد به شما عوض مي دهد، او بهترين روزي دهندگان است.



آري گشايش رزق امتحان الهي است و تنگي رزق هم امتحان، و هر دو نوع از امتحان هم به مصلحت عباد و بندگان است، تا چه كسي در عرصه وسعت رزق از امتحان حقّ كه خرج مال در راه رضاي اوست برآيد و چه كسي در تنگي معيشت براي حفظ ايمان و شرف خود تا به پايان رسيدن آن وضع صبر و استقامت پيشه كند.



باز هم لازم است توجّه كنيد كه وسعت روزي در چهار چوب حلال و مشروع آنهم با رعايت تمام قوانين الهي و فرامين حق مستند به خداست، و اين وسعت از جانب محبوب داراي حدّ واندازه و مرز و بوم معيّن است، و دارندگان اين نوع وسعت مكلّفند از گشايش زندگي به نفع محرومان و در جهت تداوم اسلام استفاده كد، كه روي هم انباشته كردن ثروت گر چه از حلال باشد امري نامشروع و برنامه اي ضدّ خدا و در جهت نابودي سعادت دنيا و آخرت است. و نيز ضيق معيشت به اين معنا كه هر چه انسان كوشش و فعّاليّت مي كند آنطور كه ميخواهد نمي شود و يا بر اثر حادثه اي از حوادث طبيعي و يا اجتماعي مال مشروع را از دست مي دهدو دچار تنگي در زنديگ مي گردد مستند به خداست، نه ضيق معيشتي كه بر اثر اسراف و تبذير و ندانم كاري و گناه و معصيت به سر انسان آمده، كه در ضيق معيشت واقعي جاي صبر واستقامت و حوصله و بردباري و حفظ ايمان و اخلاق از دست شياطين است، تا زماني كه به فرموده قرآن از پس عُسر نوبت يُسر و بعد از مشكل نوبت آساني برسد.



انساني كه بيناي حقيقت است بدون شكّ وسعت و تنگي روزي را به چيزي نيم شمارد، آنجه براي او مهم است اداي تكليف و وظيفه است، در وسعت رزق خود را مكلّف به خرج مال در راه رضاي دوست ميداند، و در تنگي معيشت براي حفظ اعتبار خود در پيشگاه حضرت محبوب صبر واستقامت پيشه مي كند، كه عاششقان وصال حضرتش ملكي جز اين نم دانند وراهي جز اين ندارند.



درون سينه ام صحراي عشق است *** ميان جان من درياي عشق است

هزاران موج جوشان است در دل *** كه هر يك رسته از سوداي عشق است

چه جاي موج چون بحر و گهر نيز *** ز جان و دل شده شيداي عشق است

هر آن پنهان و پيدا را كه ديدي *** هم از پنهان و از پيداي عشق است

برونِ پرده اين غوغا از آن است *** كه در پرده درون غوغاي عشق است

هزاران عاشق اندر پاي دل بين *** وليك افتاده دل درياي عشق است

دلي كز دي و از فردا گذر كرد *** هم او امروز و هم فرداي عشق است

در آن مجلس شوي هشيار اي دل *** چو جانت مست از مي هاي عشق است

ولد را تا نخواني تنگ خاطر *** كه او در عرصه پهناي عشق است

لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ:(106)

كليد آسمانها و زمين د راختيار قدرت اوست، هركه را بخواهد وسعت روزي دهد و بر هر كس بخواهد مضيقه برقرار كند، او به هر چيز و به همه امور داناست.



قرآن مجيد در بعضي از آيات تنگي رزق را نسبت به بندگان، عامل پاك ماندن آنان از گناه و معصيت و خرابي دنيا و آخرت و بهم خوردن سعادت دارَيْن ميداند، و در حقيقت تنگي رزق را علّت نجات و ن انسان و رساننده آدمي به مقام با عظمت قرب به حساب آورده است:



وَلَوْ بطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَلكِن يُنَزِّلُ بِقَدَر مَا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ:(107)

اگر خداوند روزي بندگان ار وسيع و فراوان قرار مي داد، عرصه حيات را دچار ظلم و طغيان غير قابل تحمّل مي كردند، ول يروزي خلق را به اندازه اي كه بخواهد نازل مي گرداند، كه خداوند به احوال بندگان بصير و بيناست.



در هر صورت بسط رزق براي همه كس علامت محبّت و لطف حقّ نيست، و ضيق رزق هم براي همه كس نشانه مطرو د بودن او از پيشگاه محبوب نيست.



مال و ثروت براي آنان كه اخلاق ابولهبي و قاروني و يوسفياني دارند علت هلاكت و شقاوت ابدي، و فقر و تنگدستي براي آنان كه اخلاق سلماني و بوذري و مقدادي و ميثمي و كميلي و بلالي دارند عامل حركت معنوي و شكوفائي صبر و استقامت در راه خداو علّت فراهم آمدن سعادت و سلامت ابدي است.



قرآن مجيد اين كتاب علم و هدايت و حكمت و فضيلت درباره آنان كه از وسعت رزق در راه ارضاي شهوات و فسار و افساد و لذّتهاي زودگذر سوء استفاده مي كنند و نسبت به خرج مال در راهي كه خداوند مقرّر فرموده بخل ميورزند، مي فرمايد:



وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلّهِ مِيرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ:(108)

آنان كه نسبت به حقوق الهي و مردمي در رابطه با ثروتشان بخل بورزند، گمان مبرند اين صفت شيطاني به سود آنهاست نه اين خصلت خطرناك به ضرر آنها تمام مي شود، مالي كه براي آن بخل ورزيدند، در قيامت وبال گردن آنهاست، تنها خداوند است كه وارث آسمانها و زمين است و خداوند به تمام اعمال شما آگاهي دارد.



و درباره آنان كه ثروت و مال و وسعت روزي را در راه خدا و رفع حوائج محرومين و مسير بندگي و اطاعت و خدمت به عباد حق خرج مي كنند مي فرمايد:



فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي، وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي، فنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي:(109)

آن كس كه بخشيد و به عطا كردن مال، علم، آبرو و قدرت خود اقدام كرد و تقوا و پرهيز از گناه پيشه نود و به تصديق توحيد7 نبوّت، معاد و تمام حقايق الهيّه موفّق شد، او را براي حركت در راه آسان تر و ورود به بهشت آماده مي كنيم. اگر با ثروت و مال چه ثروتي كه تحت عنوان اَنفال است مانند معادن، درياها، جنگل ها كه مالكيّت خصوصي بر آنها براي هيچ كس نيست، و همه ملّت در بهره وري از آن منابع مساويند، و چه مالي كه از طريق كسب مشروع و نتيجه زحمت و تلاش انسان به دست مي آيد معامله اسلامي شود، يعني برابر با نقشه هاي صحيح قرآني و فرامين الهي و دستورات انبيا وائمّه عمل شود، بقاء جامعه همراه با سعادت و سلامت و خير دنيا و آخرت و تأمين حقوق همه جانيه تمام افراد ملّت اعمّ از معنوي و مادي تضمين مي گردد، و اگر با انفال و ثروتي كه از طريق كسيب و كار به دست مي آيد برخورد سفيهانه شود، و برابر با اميال و غرائز و شهوات آراد معامله گردد، جامعه را بقائي نخواهد ماند و فساد و افساد و سلب حقوق اكثريّت و حاكميّت عده اي معدود و زورگو و ستم پيشه و شهوتران و آلوده به سر ملّت سايه خواهد انداخت و ظلم و بيداد همچون تيشه اي ريشه جامعه را خواهد زد.



جامعه بايد با كمك حكومت صالح از افتادن ثروت هاي عمومي و خصوصي به دست سفيهان و نااهلان جلوگيري كند، و چنانچه آنچنان طبقه اي بر ملت حاكم است، يا قيام الهي خود بر آنان بتازد و آنچه از انفال و ثروت هاي باد آورده را كه به قيمت فقير شدن اكثريّت، به جيب آنان ريخته شده از كف آنان خارج سازد، تا در سايه آن قيام و مبارزه به هر قيمتي كه تمام شود به غارت رفتگان، به حقوق مادّي و معنوي خود برسند. در اين زمينه به يك آيه بسيار مهم از آيات قرآن و به يك روايت ناب از روايات قابل توجّه منابع اسلامي توجّه نمائيد:



وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً:(110)

اموالي كه قوام حيات شما به آن بستگي دارد به تصرّف سفيهان (از خدا بي خبر) ندهيد.



إنَّ مِنْ بَقاءِ الاْسْلامِ وَ بَقاءِ الْمُسْلِمينَ أنْ تَصيرَ الاْمْوالذ عِنْدَ مَنْ يَعْرِفُ فيهَا الْحَقَّ وَ يَصْنَعُ فيهَا الْمَعرُوفَ، وَ إنَّ مِنْ فَناءِ الاْسْلامِ وَ فَناءِ الْمُسْلِمينَ أن تَصيرَ الاْمْوالُ عِنْدَ مَنْ لا يَعرِفُ فيهَا الْحَقَّ وَ لايَصْنَعُ فيهَا الْمَعْرُوفَ:(111)

از موجبات دوام فرهنگ اسلام و بقاي مسلمين قرار داشتن مال در دست كساني است كه حقوق آن را بدانندو با آن به احسان و كار خير برخيزند، و زا موجبات فناي اسلام و مسلمين اينست كه ثروت در دست آناني قرار گيرد كه نسبت به حقوق آن جاهل باشند و با آن به كار خير و انجام برنامه هاي نيك برنخيزند.



امام سجّاد عليه السّلام در يكي از دعاهاي خود به پيشگاه حضرت حقّ عرضه مي دارد:



نَعُوذُ بِكَ مِنْ تَنَاوُلِ الْإِسرَافِ، وَ مِنْ فِقْدَانِ الْكَفَافِ، وَ مِنْ مَعِيشَة فِي شِدَّة:(112)

الهي به وقت داشتن مال، از افتادن در چاه هولناك اسراف به تو پناه مي برم، و از نداشتن مال در حدّي كه زندگي و معيشتم را اداره كند به حضرت تو التجا مي كنم.



اديب معاصر حسين سميعي در قسمتي از قصيده غرّائي كه در اين زمينه دارد مي گويد:



چنان كه هست جهان خود بخود ندارد عيب *** كه عيب و نقصي اگر هست در جهان از ماست

به چشم عيب، تو در وي نظر مكن زنهار *** كه آفريده يزدان خالق يكتاست

نيافريد خداي اين جهان به بيهوده *** بدانچه كرد خدا كي مجالِ چون و چراست

خداي در ما هر گونه نيروئي بگذاشت *** كه حكم جمله روان بر جوارح و اعضاست

به دستياري اينگونه گونه نيروها *** من و ترا به عمل هاي خويش استيلاست

تميز خوب ز بد انتخاب خير ز شر *** وظيفه اي است كه در اختيار ما و شماست

تو خوب باش كه هر چيز بر تو خوب آيد *** كه پيش ديده زشت آنچه هست زشت نماست

تو با رضاي خدا كارا اگر كني بيني *** كه كارهاي تو خود جملگي به وفق رضاست

چه قدرت بدو خوب است در كف من و تو *** چرا به سوي بدن پاي ما همي پوياست

چو اختيار نهادند در تو هر چه رسد *** ز شرّ و خير مكن كاهلي مگو كه فضاست

جهان چو كوه بود كارهاي ماست صدا *** بد ار رسد مان يا خوب بازگشت صداست

جهان مقام صلاح است و رستگاري و خير *** چو مرد، اهل صلاح و فضيلت و تقواست

ولي چو مرد، بد اخلاق و زشت كار بود *** جهان ساري بديها و زشت كاريهاست

براي خدمت يكديگريم ما ورنه *** چه سودمان ز هزاران سال بقاست

به ما همي گذرد همچنان كه بر حيوان *** اگر هزار بهار و خزان و صيف و شتاست

اگر فضايل و اخلاق مردمي نبود *** كران وجود بشر را جمال و فرّ و بهاست

ميان آدمي و گاو و خر چه فرق بود *** جز اين غريزه كه اين صامت است و آن گوياست

مگر نگفت پيمبر: جهان چو مزرعه اي است *** كه هر چه تخم فشاني در آن به نشو و نماست

ز گندم آيد گندم ز جو برويد جو *** چنانكه حنظّل و خرما ز حنظَل و خرماست

تو تخم پاك درين سرزمين فشان و ببين *** كه بار و بر همه فيض است و سود و برگ و نواست

اگر بزرگان گفتند ترك دنيا كن *** نه ترك دنيا بل خوي هاي نازيباست

اگر سعادت ابناء جنس را من و تو *** فراهم آريم آنسان كه در خورست و سزاست

جهان براي من و تو بهشت عدن بود *** و گر نه آتش سوزان و مارِ جانفرساست

ز بيوفائي دنيا مزن دو دست به سر *** كه هر چه بر سر ما مي رود ز جنس دو پاست

در باب مال و ثروت يا به عبارت قرآن و تعبير روايات، روزي حلال و به دست آوردنده آن كه ا زراه كسب مشروع و لحاظ كردن ايمان و تقوا به دست مي آورد، روايات و فرازهائي بسيار پر قيمت در منابع عالي اسلامي ثبت شده كه توجّه به آن آثار گرانبهاي الهي لازم است، آثاري كه قيمت مؤمن و برخوردش را با حقوق مالي نشان مي دهد.



قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله: اَلْكاسِبُ حَبيبُ اللّهِ:

آنكس كه به كسب مشروع مشغول است(توليدات كشاورزي، صنعتي، دامداري، تجارت، هنر) دوست خداست.



قالَ الصّادِقُ عليه السّلامِ: قالِ اللّهُ تَعالي: اَلْخَلْقُ كُلُّهُمْ عِيالي، فَأحَبُّهُمْ إلَيَژ بِهِمْ وَ أسْعاهُمْ في. حَوائِجِهِمْ:(113)

ابن سنان كه از راويان معتبر است مي گويد: امام صادق عليه السّلام از قول خداوند بزرگ نقل كرده كه: تمام مردم عيال منند، محبوبترين آنان نزد من كساني هستند كه از هر جهت به مردم لطف و محبّت كنند و در برآوردن نيازهاي آنان و رفع مشكلات و علاج دردشان بكوشند.



قالَ رَسُولُ اللّهِ صلژي اللّه عليه و آله: نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلْعَبْدِ الصّالِحِ:(114)

چه نيكوست مال پاك و حلال براي بنده شايسته.



و به عبارت ديگر، انسان شايسته مال صحيح را مي شناسد و آن را در خيرات و مبرّات خرج مي كند.



مردي به محضر مقدّس حضرت صادق عليه السّلام آمد و عرضه داشت: دعا كن خداوند روزي مرا فراوان كند، حضرت فرمود: دعا نمي كنم، برو و روزي خود را با اسباب و وسائلي كه خداوند مقرّر فرموده تحصيل كن.(115)



لَيْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ آخِرَتَهُ لِدُنْياهُ، أوْتَرَكَ دُنْياهُ لاِخِرَتِهِ:(116)

از ما نيست كسي كه آخرتش را براي دنيا، و يا دنياي خود را براي آخرت از دست بدهد.



جلال الدّين در توضيح روايت بسيار عالي:



نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَي الاْخِرَةِ الدُّنْيا:(117)

چه خوب كمكي است دنيا براي دستيابي به آخرت!



مي فرمايد: آن كس كه در كارهاي خودهدف از زندگاني را دنيا قرار دادو در جستجويش زندگاني خود را سپري نمود، بدترين محال را منظور كرده است، زيرا كه دنيا آنچنانكه مورد تمايل دستگير ما نخواهد بود، به اين معنا كه آن «مي خواهيم» بي نهايت كه فقط با يك هدف بي نهايت روحاني اشباع خواهد گشت نمي تواند با نمودها و پديده هاي زندگاني دنيا اشباع شود.



بهترين حال را به دست آورده است كسي كه از تمام كوشش هاي دنيوي عنوانِ وسيله منظور نموده و عُقبي را جستجو مي كند.



درباره كسب دنيوي هر چه حيله و مكر و دانائي به كار ببري سرد است و نابجاست. حيله و زيركي براي ترك دنيا پرستي شايسته مي باشد.



كسي كه در زندان نشسته و در جستجوي رهائي از زندان است، كار خردمندانه را آن موقع انجام داده است كه در آن زندان نقبي بزند، شايد كه از آن زندان رهايي يابد. بستن زندان كار ابلهانه ايست، مانند كرم ابريشمي كه هر چند مي تند گرفتاري خود را اضافه مي كند.



مقصودم از دنيا پرستي غافل شدن از خداست، نه اينكه دنيا پرستي عبارت است از داشتن مال و منال و مقام دنيا. اگر شخص صاحب مال به طور دقيق مال را ارزيابي كند و اين ارزيابي رابه طور كامل بجا آورد او خداپرست است و در حقيقت عبادت انجام مي دهد.



اگر مال دنيا را آنچنانكه دين دستور داده است مالك شوي، اين همان مال است پيامبر صلّي اللّه عليه و آله درباره آن گفته است: «چه نيكوست مال مشروع و صالح به بنده صالح و شايسته».



اگر مال دنيا و محبّت آن را در اعماق دل خود جاي دهي، مانند اين است كه آب توي كشتي راه يابد، اين آبِ متراكم شده باعث غرق شدن كشتي خواهد شد، امّااگر مال دنيا و محبّت آن در اعماق قلبت نبوده باشد مانند آب در زير كشتي موجب حركت او خواهد گشت.



از همين جهت بود كه سليمان عليه السّلام با آن مال و مقام و ثروت و مكنت، خود را فقير و مسكين مي دانست.



هنگامي كه يك كوزه خالي و بي آب سرش بسته شده باشد در روي آب مي ايستد، از آن جهت كه درون مرد خدا خالي از نمودهاي سنگين مال دوستي است، لذا تا روي جهان هستي سر مي كشد و مشرف به جهان مي گردد. چرا آب نم تواند مرد الهي را در خود فرو ببرد؟ زيرا كه از نفحه الهي، كوزه روح او پر است اگر تمام دنيا ملك مرد خدا باشد با اين حال خود را بي چيز مي داند.



أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.(118)

(اي مردم) همه شما به خدا نيازمنديد، و خداست كه بي نياز و ستوده است.



در باب طلب حلال و خرج مازاد بر نياز، در مهم ترين كتب حديث روايات پرقيمتي ثبت شده كه توجّه به پاره اي از آنها ضروري است.



وَ قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله: طَلَبُ الْحَلالِ فَريضَةٌ عَلي مُسْلِم وَ مُسْلِمَة:(119)

رسول خدا فرمود: دنبال كردن حلال بر هر مرد و زن مسلمان فريضه الهي است.



وَ قالَ صلّي اللّه عليه و آله: اَلْعِبادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً، أفْضَلُها طَلَبُ الْحِلالِ:(120)

نبيّ با كرامت فرمود: عبادت هفتاد جزء است، برترين آن دنبال حلال رفتن است.



وَ قالَ صلّي اللّه عليه و آله: مَنْ أكَلَ مِنْ كَدِّيَدِهِ حَلالاً فُتِحَ لَهُ أبوابُ الْجَنَّةِ، يَدْخُلُ مِنْ أيِّها شاءَ:(121)

و نيز آن حضرت فرمود: هر كس از محصول زحمت خود اداره شود، تمام درهاي بهشت به رويش باز مي شود، از هر كدام كه بخواهد وارد آن جايگاه الهي مي گردد.



وَ قالَ صلّي اللّه عليه و آله: مِنَ اكْتبَ مالاً مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ كانَ زادَهُ إلَي النّارِ:(122)

نبيّ بزرگوار فرمود: هر كس از طريق غير مشروع مالي به دست آورد، زاد و توشه جهنّمي به دست آورده است.



وَ قالَ النَّبِيُّ صلّي اللّه عليه و آله: مَنْ أكَلَ الْحَلالَ قالمَ عَلي رَأْسِهِ مَلَكُ يَسْتَغْفِرُ لَهُ حَتّي يَفْرُغَ مِنْ أكْلِهِ:(123)

رسول الهي فرمود: كسي كه از روزي حلال مي خورد، مََكي برايش از حضرت حقّ طلب مغفرت مي كند تا از خوردن بياسايد.



وَ قالَ صلّي اللّه عليه و آله: اَلْكادُّ عَلي عِيالِهِ كَالْمُجاهِدِ في سَبيلِ اللّه:(124)

رسول خدا فرمود: آنكس كه براي اهل و عيالش در جهت به دست آوردن روزي حلال به زحمت است، همچون رزمنده اي در راه خداست.



وَ عَنْهُ صلّي اللّه عليه و آله: مَنْ أكَلَ الْحَلالَ أرْبَعينَ يَوْماً نَوَّرَاللّهُ قَلْبَهُ:(125)

پيامبر اسلام فرمود: هر كس به مدّت چهل روز از روزي حلال تناول كند، خداوند قلبش را نوراني گرداند.



از آيات قرآن مجيد و روايات و اخبار به دست مي آيد كه فراهم آوردن روزي حلال عبادت است و هر عبادتي در سايه اين عبادت مورد قبول خداست، عبادت و كار خيري كه ريشه در مال حرام دارد در ترازوي حقّ وزني ندارد و براي قبولي آن راهي نيست .



از مجموع آيات و روايات اين فصل و مقدّمات و سطوري كه گذشت بدين نتيجه مي رسيم كه كسب حلال وظيفه شرعي، و پرداخت مازاد بر احتياج در راه خدا يك مسئوليّت سنگين الهي و اجتماعي است.



4ـ آياتي كه رزق و روزي را چه در جهت وسعتش و چه در زمينه تنگي و ضيقش امتحان الهي مي داند، و اين انسان مسئول و مكلّف است كه بايد در اين امتحان و آزمايش قرار گيرد تا استعدادهاي الهي و انسانيش با كمك اين امتحان شكوفا شود. اگر در ثروت است با بذل و بخشش و انفاق و صدقه به مقام جود و سخا و مهر و محبّت و نوع دوستي و تواضع در برابر ساير انسانها و حالات عالي معنوي برسد، واگر درفقر و فاقه وتنگدستي است به مقام صبر و استقامت و حوصله و حلم و ايستادگي در برابر طوفانها و سختيها و حفظ شرف و كرامت انساني و نشان دادن عظمت روحي و ضيلت و حميّت نفسي نايل گردد.



در زمينه اينكه مال و ثروت دنيا محض امتحان و آزمايش بندگان است مضمون بسيار عالي آيات 17 تا 33 سوره مباركه ن و القلم به نحو فوق العاده قابل توجّه است. داستاني كه در آن آيات مطرح است بدين شرح است: