بازگشت

فصل سوم : زندگي سياسي امام سجاد - عليه السلام -


زندگي سياسي امام سجاد - عليه السلام -

رهبران الهي ، با اهداف و انگيزهاي همانند، براي جوامع بشري از سوي خداوند برگزيده شده اند.

در بينش شيعه ، معصومين (ع ) ادامه دهنده خط تبليغ و هدايتگري پيامبر اكرم - صلي الله عليه وآله - مي باشند و از سوي خداوند، براي اين امر تجهيز و تقويت شده اند.

همه امامان (ع ) نوري يگانه اند.

آنچه شيوه عملكرد و برخورد ائمه را نسبت به مسايل اجتماعي - سياسي از يكديگر متمايز مي سازد، مربوط به شرايط و مقتضيات زمانشان مي باشد و نه مبتني بر تفاوت فهم و برداشت آنان از دين و مسايل سياسي و نه متكي بر تفاوت امكانات علمي و قواي جسمي و روحي ايشان .

در عقيده شيعه ، ائمه - عليه السلام - چونان پيامبر اكرم (ص ) از علمي خدادادي و تواني معنوي و الهي برخوردارند. پيامبر (ص ) در قدر و منزلت معنوي ، برتر از همه ايشان است ولي ائمه در مرتبه امامت خويش مقام و منزلتي همسان دارند.

اگر علي بن ابي طالب - عليه السلام - در ميدان مسايل اجتماعي زمان خويش ، در جنگلها، تصميم گيريها، تشكيل حكومت ، تبليغ احكام و ارائه هشدارها و رهنمودهاي اخلاقي و فرهنگي و اجتماعي ، تبلوري ويژه دارد؛

اگر حسن بن علي - عليه السلام - نخست شيوه پدر را در پيش گرفته ولي سپس ناگزير به صلح با معاويه مي شود واز منصبهاي مهم و كليدي جامعه اسلامي دور نگاه داشته مي شود!

اگر حسين بن (ع ) نخست شيوه برادرش حسن بن علي (ع ) را در دوران خلافت معاويه ، ادامه مي دهد ولي با تغيير شرايط و جباريت دستگاه خلافت برنامه جديدي را تحت عنوان ، هجرت و نهضت عليه دستگاه اموي و تاءسيس حكومت اسلامي دنبال مي كند؛

و اگر پس از شهادت آن خضرت امام سجاد - عليه السلام - حضوري ويژه در جامعه اسلامي دارد و سعي مي كند تا پيامش را با بياني خاص و در پرتو نيايشها ابلاغ كند.. همه و همه با توجه به نيازهاي و شرايط زمان صورت گرفته است .

بنابراين در تجزيه تحليل مواضع سياسي - اجتماعي هر يك از ائمه - عليه السلام - شناخت شرايط و مقتضيات عصر آنان نمي تواند بايسته و مطابق با واقع باشد. كساني كه ميان جنگ و صلح ، قيام و سكوت و انتقاد و تقيه ائمه - عليه السلام - نمي توانند رابطه اي مستحكم و منطقي جستجو كنند، ناكامي ايشان معلول بي توجهي آنان به واقعيها و عينيتهايي است كه نقش تعيين كننده در خط مشي سياسي اجتماعي رهبران دارد.

در صورتي كه زمينه ها شناخته شود، تعارضي در برنامه هاي امامان معصوم - عليه السلام - ديده نخواهد شد.

رعايت عينيتها و نيازها، لازمه علم و عقل است .

موجود فاقد دانش تدبير، در همه شرايط يك كارايي و يك بازتاب دارد، اما انديشمندان و مدبران ، با محاسبه زمينه ها و بررسي جوانب و نيازها، برنامه هاي ثمر بخش را در پيش مي گيرند.

به هر حال علي بن الحسين - عليه السلام - كه بنيان امامتش در روز ميلاد خود و قيام و شگفت ترين نهضت تاريخ اسلامي و در سرزمين شهادت و ايثار، قوام يافته بود، از آن پس با مشكلات و واقعيتهايي روبرو گرديد كه مي بايست با خط مشي صحيح ، از يك سو حماسه حسيني را در سينه ها زنده نگاه دارد و نگذارد كه دست تحريف كند و از سوي ديگر پايه هاي آسيب ديده تشكيلات علوي و شيعي را بازسازي كند و استحكام بخشد و از بخشد و از اضمحلال و نابودي شيعي كه همان تفكر ناب اسلامي است ، جلوگيري نمايد.



ايفاي مسئوليت ، در اوج دشواريها

امام سجاد - عليه السلام - در شرايطي عهده دار امر امامت گرديد كه سنگين ترين غمها و جراحتهاي روحي و عاطفي بر قلبش وارد شده بود. شهادت مظلومانه يك قبيله يار پاكباخته ، يك كاروان خويشاوند و همراه و هم پيمان !

برجاي ماندن دهها مادر داغديده و فرزندان يتيم و پدر كشته و آواره .

تنها ماندن در بياباني تفتيده ، در حصار نيزه هايي بي عاطفه و شمشيرهايي تشنه به خون مظلومان !

امام سجاد - عليه السلام - مي بايست در چنين شرايطي ، وظيفه بزرگ امامت و رهبري را ايفا كند و با توجه به سه مشكل اساسي ، برنامه هايش را دنبال نمايد.

الف : فقدان صادق ترين و مخلصترين نيروهاي مدافع و عناصر حمايتگر.

ب : مواجه با حكومتي كه با اقدام به ريختن خون فرزندان پيامبر (ص ) نشان داده است كه از انجام زشت ترين و خشونت بارترين كارها باكي ندارد و با عملكرد خويش نفس ها را در سينه ها حبس كرده و جراءت اعتراض و انتقاد را از توده ها سلب نموده است .

ج : عدم امكان كمترين اعتماد به مدعيان هواداري از حريم امامت و كساني كه خويش را طرفدار اهل بيت - عليه السلام - و دشمن دستگاه جباري اموري معرفي كرده ولي در يك بحران سياسي و احساس خطر جدي ترين دشواري به حساب آورد.

زيرا تنهايي رهبر در سطح رهبري ، به هر حال كار رهبري را فلج نمي كند و حمايت پيروان ، مي تواند جبران كننده آن باشد. چنان كه بيشتر انبيا، يك تنه به هدايت مردم پرداخته اند. جباريت سلطه هاي اجتماعي نيز، مانع جدي به شمار نمي آيد، زيرا با وجود حمايت مردمي ، مي توان در برابر استبدادها مقاومت ورزيد.

اما اگر رهبري ، از پيروان صادق و وفادار و آگاه برخوردار نباشد، با همه توان معاونان و مشاوران ، قادر به ايفاي رسالت خويش نخواهد بود.

خوارج در جنگ صفين اين واقعيت تلخ را آشكار ساختند و نشان دادند كه ناآگاهي و جمود آنان تا چه حدي مي تواند شكننده باشد.

نيروهاي فرماندهي و رزمي سپاه حسن بن علي - عليه السلام - در مقابله با معاويه ، براي دومين مرتبه اين صحنه غمبار را پديد آوردند و با بي وفايي به رهبري خود، او را در برابر دشمن تنها گذاشتند.

تخلف كوفيان از حمايت حسين بن علي - عليه السلام - اين تراژدي دهشتبار را به اوج فضاحت رساند و براي هميشه سست عنصري آن نسل را قلم زد.

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و مرحوم مجلسي در بحار النوار روايتي را نقل كرده اند كه بروشني ، مطلب فوق را مي نماياند.

رواي در حديث مي گويد از امام علي بن الحسين (ع ) شنيدم كه مي فرمود:(211)

در مكه و مدينه بيست مرد وجود ندارند كه كه ما را براستي دوست داشته باشند. امام سجاد - عليه السلام - در حالي اين سخن را فرمود كه هزاران نفر داعيه پيروي از ائمه و محبت اهل بيت را داشته اند ولي امام سجاد - عليه السلام - در پس اين ادعاها، واقعيت را به گونه ديگري مي بيند. اكنون بايد ديد، امام سجاد - عليه السلام - در كوران چنين دشواريهايي وظيفه امامت را چگونه برعهده گرفت و خط رهبري را چگونه تداوم بخشيد.

از كربلا تا كوفه

غروب عاشورا، غمبارترين لحظاتي است كه خاندان پيامبر - صلي الله عليه وآله - و تاريخ شيعه به خود ديده است . بدنهاي گلگون شهيدان ، با سرهاي جدا شده ، افتاده بر بستر خاكها!

خيمه ها، تنها پناهگاه زنان و فرزندان داغديده ، سوخته در آتش عداوت سپاه يزيد!

امكانات محدود اهل بيت ، غارت شده به وسيله سنگدلان كوفي ! جمعي پراكنده در بيابان و برخي دست به دامان يكديگر و زانو زده در پناه هم !

و امام ، در بستر بيماري ! اما شاهد تمامي دردها و رنجها!

امام سجاد (ع ) در آن روزگار بيش از بيست سال از سن مباركش مي گذشت . در سني قرار داشت كه هرگز به خود اجازه نمي داد زنده باشد و آن همه بي حرمتي به حريم خاندان رسول (ص ) را نظاره كند! اما چه كند كه تقدير الهي براي حفظ حجت خدا او را به صبر و شكيبايي فرا خوانده تا پس از شهيدان را به همه نسلها برساند و آنچه را ديده براي امت اسلام بازگويد.

برخي مورخان چنين پنداشته اند كه امام سجاد - عليه السلام - در واقعه عاشورا، كودك يا نوجواني كم سن و سال بوده كه هنوز محاسن در صورت نداشته است ولي دلايل و قراين بسياري نشان مي دهد كه سن آن حضرت بيش از بيست سال بوده است .

ابن سعد در كتاب طبقات مي گويد:

علي بن الحسين - عليه السلام - در واقعه كربلا همراه پدر بود در حالي كه از سن وي بيست و سه يا بيست و چهار سال مي گذشت .

سپس مي گويد: اين كه برخي گفته اند وي كودك بوده و يا موي بر صورت نداشته ، سخني بي اساس است ، زيرا چگونه ممكن است اين چنين باشد در صورتي كه فرزندش محمد بن علي در رخداد عاشورا را حضور داشته است و بعدها جابربن عبدالله انصاري را ملاقات كرده و از او نقل حديث نموده است با توجه به اين كه وفات جابر به سال 78 هجري قمري مي باشد. (212)

ابن جوزي مي گويد: علي بن الحسين - عليه السلام - از طبقه دوم تابعين مي باشد و در عاشورا همراه پدر حضور داشته و به دليل بيماري توان جنگ نداشته است و در آن ايام بيست و سه سال از عمر آن حضرت مي گذشته است .(213)

بسياري از ديگر مورخان نيز همين نظريه را ابراز كرده اند. (214)

به هر حال ، پس از عاشورا، صبحگاه روز بعد خاندان پيامبر را به عنوان اسيران جنگي به سوي كوفه حركت دادند.

آمار دقيقي از اسيران ، در دست نيست . برخي مورخان تعداد زنان را 64 نفر تا 86 نفر و تعداد مردان و پسران را 14 نفر دانسته اند. (215)

بعضي از تاريخنگاران تعداد شتراني را كه حامل اسيران بوده اند چهل شتر نوشته اند كه بر روي هر يك هودجي بي سرپوش بسته بودند. (216)

البته ميان اين سخن و نقل شده است كه مي نماياند تعداد مردان جنس ‍ ذكور از اسيران به هنگام ورود به مجلس يزيد در شام ، دوازده نفر بوده اند كه همه آنها در زنجير بوده اند و يا با ريسمان بسته شده بودند. (217)

در ميان مردان قافله ، علي بن الحسين بزرگترين فرد به شمار مي آمد .و از اين رو سختگيري دشمن نسبت به آن حضرت نيز فزونتر بود چنان كه بسياري از تاريخ نويسان ياد كرده اند كه امام سجاد (ع ) را بر شتري برهنه و بيجهاز سوار كرده ، دستهاي آن گرامي را بر گردن بسته و بر تن آن حضرت زنجير نهاده بودند!

كمتر مورخي است كه اشاره به غل و زنجير نكرده باشد. (218)

ورود به شهر كوفه

بيشتر مورخان روز ورود خاندان عصمت و اهل بيت پيامبر (ص ) را به شهر كوفه روز دوازدهم محرم سال 61 هجري قمري دانسته اند. ولي در اين كه چند روز در كوفه توقف داشته اند، نظر دقيقي ابراز نشده است ، هر چند از قراين مختلف و نقلهاي مربوط به ورود قافله حسيني به شهر شام ، مي توان نتيجه گرفت كه توقف آنان در كوفه بيش از يك هفته نبوده است .

البته برخي روز ورود قافله حسيني به شهر كوفه را روز شانزدهم و يا هفدهم محرم دانسته اند كه قرينه اي بر صحت آن در دست نيست . (219) زيرا ميان كربلا و كوفه فاصله چنداني نبوده است .

بعضي از نويسندگان نيز بر اساس محاسبه اي مجموع سفر قافله حسيني - از كربلا تا مدينه - را صد و سي روز دانست اند و معتهدند كه اهل بيت - عليه السلام - حدود يك ماه در زندان كوفه نگاه داشته شده اند. (220)

اين نظريه نيز دلايل كافي به همراه ندارد.

سخنان آتشين امام سجاد با كوفيان

رسالت بيدادگرانه امام سجاد - عليه السلام - چندان دير آغاز نشد.

با فاصله اي كوتاه ، علي رغم همه دردهاي دروني و رنجهاي جسمي ، امام بر سكوي رهبري ايستاد.

از لابلاي توده هاي غم و درد، قد برافراشت و چنان با سخنان برنده اش ‍ فضاي تيره اتهامها و تبليغات مسموم امويان را شكافت كه كورترين چشمها، درخشش حقيقت را ديدند و سنگترين دلها، لرزيد و بر مظلوميت حيسن و خاندانش گريستند و بر آينده خويش بيمناك شدند!

امام علي بن الحسين - عليه السلام - در مدت اقامت خويش در كوفه ، دو بار به احتجاج برخاست ، يك بار روي سخنش با مردم پيمان شكن كوفه بود، و بار ديگر در دارالاماره و در برابر عبيدالله بن زياد.

نخست ، احتجاج آن حضرت با مردم كوفه را مي آوريم :

قافله حسيني را پي از عاشورا به سوي كوفه آوردند و براي آنان در كنار شهر، خيمه زدند.

خاندان حسين - عليه السلام - را - كه اكنون اسيران حكومت اموي شناخته مي شوند - در آن خيمه ها جا دادند.

جارچيان حكومت ، در شهر نفرت و خيانت ، كوفيان را فرا مي خوانند تا از اسيران جنگي خويش ديدار كنند!

از ميهمانانشان ، فرزندان پيامبرشان ، استقبال نمايند!

براستي مگر خانه هاشان را براي پذيرايي از حسين و خاندانش تزيين نكرده اند!

مگر نخلستانها و باغستانهايشان به ثمر ننشسته است !

و مگر براي حمايت از ولايت و امامت آماده نيستند !

آيا با مسلم ، نماز پيمان نخوانده اند !

اكنون نامه اي كه مسلم از زبان آنان براي حسين (ع ) نوشته بود، قاصدان شهادت پاسخش را آورده اند و در كنار دروازه هاي كوفه ، منتظر استقبالند !

كوفيان ، آن قدرها هم كه شهرت يافته اند بي وفا نيستند !

خون از سرنيزه و لبه شمشيرهايشان شستند.

و غبار شرم و خجالت از چهره هاي سياهشان پاك كردند.

و مهر سكوت خانه نشيني وترس از قلبها و قدمهايشان برداشتند !

عبيدالله اجازه داده بود كه از خانه ها بيرون بيايند !

كوفيان هم ، بي شرمان آمدند.

آمدند براي تماشا !

تماشاي بزرگترين ستم تاريخ بر اهل بيت پيامبر - صلي الله عليه وآله -.

ستمي كه كوفيان پايه هاي آن را بنيان نهاده بودند!

كوفيان ايستاده اند و منتظر ديدن اسيران !

علي بن الحسين - عليه السلام - از خيمه ها خارج مي شود.

براي نخستين بار نگاهش در چشمان بي مهر و چهره هاي پيمان شكن كوفيان خيره مي گردد.

براستي ، علي بن الحسين با غم انبوهي كه در سينه دارد و با شكوه هاي بي پاياني كه از كوفيان در قلبش نهفته است ، چه بگويد واز كجا آغاز كند!

تاريخنگاران ثبت نكرده اند كه در نخستين لحظه ، كوفيان با مشاهده علي بن الحسين (ع ) چه عكس العملي نشان دادند.

گريستند، ناله بر آوردند؟يا هلهله كردند و كف زدند!

هر چه بود، فضاي بيابان آرام نبود.

حذيم بن شريك اسدي روايتگر آن صحنه مي گويد:

علي بن الحسين (ع ) با اشاره از مردم خواست تا قدري آرام شوند.

همه آرام شدند.

امام برجاي ايستاد، سخنش را با ستايش پروردگار آغاز كرد و بر پيامبر اسلام درود فرستاد و سپس چنين فرمود:

هان اي مردم ! آن كه مرا مي شناسد، سخني با او ندارم ولي آن كس كه مرا نمي شناسد، بداند كه من علي بن الحسين فرزند عمان حسين هستم كه در كنار رود فرات ، با كينه و عناد، سرمقدسش را از بدن جدا كردند بي اين كه جرمي داشته باشد و حقي داشته باشند!

من فرزند كسي هستم كه حريم او را حرمت ننهادند، آرامش او را ربودند، اموالش را به غارت بردند و خاندانش را به اسارت گرفتند.

من فرزند اويم كه دشمنان انبوه محاصره اش كردند و در تنهايي و بي ياوري - بي آن كه كسي را داشته باشد تا به ياريش برخيزد و محاصره دشمن را براي او بشكافد - به شهادتش رساندند.

و البته اين گونه شهادت ،

- شهادت در اوج مظلوميت و حقانيت -

افتخار ماست !

هان ، اي مردم اي كوفيان !

شما را به خدا سوگند، آيا به ياد داريد نامه هايي را كه براي پدرم نوشتيد!

نامه هاي سراسر خدعه و نيرنگتان را!

در نامه هايتان با او عهد پيمان بستيد و با او بيعت كرديد! ولي او را كشتيد، به جنگ كشانديد و تنهايش گذاشتيد!

واي بر شما! از آنچه براي آخرت خويش تدارك ديده ايد!

چه زشت و ناروا، انديشيديد و برنامه ريختيد!

پيامبر اكرم (ص ) را با كدام رو با كدام چشم نگاه خواهيد كرد. (221)

امام سجاد - عليه السلام - در اين بخش از سخنان خويش به آيه اي از قرآن اشاره كرد كه خداوند مي فرمايد ولكم في رسول الله اسوة حسنه يعني برنامه هاي پيامبر و شيوه عمل او الگويي شايسته براي شماست . گويا امام با مطرح ساختن اين آيه ، مي خواست به كوفيان بنماياند كه روش آنان مخالف روش پيامبر اسلام است ، چه اين كه پيامبر (ص ) نسبت به خويش بويژه نسبت به فاطمه زهرا و علي بن ابي طالب و فرزندان ايشان - حسن بن علي وحسين بن علي - عليه السلام - محبتي خاص ‍ داشت و درباره رعايت حقوق و حرمت آنها سفارشهاي صريحي به امت كرده بود. از سوي ديگر كوفيان كه به ظاهر هوادار اهل بيت بوده و از ديرزمان با منطق استدلالي شيعه آشنايي داشتند بسرعت منظور امام سجاد - عليه السلام - را دريافتند و يك بار ديگر سخنان علي بن ابي طالب - عليه السلام - در گوشهايشان طنين افكند و گويي با همين آيه ، همه چيز را دريافتند از اين رو به جاي اين كه بگذارند بيان امام سجاد و استدلال آن حضرت تمام شود، به اضهار پشيماني و ندامت و ابراز همدردي پرداختند.

كوفيان يكصد فرياد بر آوردند:

اي فرزند رسول خدا! تمامي ما گوش به فرمان شما و پاسدار حق شماييم بي اين كه از اين پس ، روي بگردانيم و نافرماني كنيم !

اكنون با كسي كه به جنگ شما برخيزد خواهيم جنگيد. و با كسي كه در صلح با شما باشد صلح و سازش خواهيم داشت .

ما حق خودمان را از ظالمان باز خواهيم گرفت ! (222)

سخنان ندامت آميز كوفيان ، جدي مي نمود و شعارهايشان رنگي جذاب داشت ولي نه براي امام سجاد و نه براي آنان كه بارها شعارها و دعوتها و حمايتهاي كوفيان را تجربه كرده بودند! از اين رو امام سجاد - عليه السلام - بي اين كه تحت تاءثير شعارهاي مقطعي و بي اساس كوفيان قرار گيرد بدانها پاسخي مناسب داد.

امام سجاد (ع ) در پاسخ كوفيان فرمود:

هرگز! هرگز تحت شعارهاي شما قرار نخواهم گرفت و به شما اعتماد نخواهم كرد اي خيانت پيشگان مكار!

ميان شما و آرمانهايي كه اظهار مي داريد فاصله ها و موانع بسيار است . (223)

آيا مي خواهيد همان جفا و پيمان شكني كه با پدران و من داشتيد، دوباره درباره من روا داريد!

نه به خدا سوگند! هنوز جراحتهاي گذشته اي كه از شما بر تن داريم ، اليتام نيافته است همين ديروز بود كه پدرم به شهادت رسيد در حالي كه خاندانش در كنار او بودند.

داغهاي برجاي مانده از فقدان رسول خدا، پدرم و فرزندانش و جدم امير مؤمنان فراموش نشده است .

طعم تلخ مصيبتها هنوز در كامم هست و غمها در گسترده سينه ام موج مي زند.

در خواست و سفارش من درباره ياري خواستن از شما نيست

تنها مي خواهم كه شما - شما كوفيان ! - نه هزم ياري ما كنيد و نه به دشمني و ستيز با ما برخيزيد! (224)

امام سجاد (ع ) در پايان اين سخنان كه آتش ندامت و حسرت را درجان كوفيان برافروخت و مهر بي اعتباري و بي وفايي را براي هميشه بر پيشاني آنان زد، اندوه عميق خويش را با اين شعرها اظهار كرد و بر التهاب قلبها افزود:



لا غرو اءن الحسين و شيخه

قد كاان خيرا من حسين و اءكرما

قتيل تفرحوايا اهل نفسي فداؤ ه

جزاء الذي اءراده نار جهنما



يعني : اگر حسين - عليه السلام - كشته شد، چندان شكفت نيست .

چرا كه پدرش با همه آن ارزشها و كرامتهاي برتر نيز قبل از او شهادت رسيد.

اي كوفيان ! با آنچه نسبت به حسين روا داشتند شادمان نباشيد.

واقعه اي عظيم صورت گرفت و آنچه گذشت رخدادي بزرگ بود!

جانم فداي او باد كه در كنار شط فرات ، سر بر بستر شهادت نهاد.

آتش دزخجزا كساني است كه او را به شهادت رساندند.

در مجلس عبيدالله بن زياد

با توجه به اين كه امام سجاد - عليه السلام - در جمع كاروانيان شهادت ، متمايز از ديگران بود، با ورود آنان به مجلس عبيدالله - والي كوفه - نخستين چيزي كه نظر عبيدالله را جلب كرد وجود مرد جواني درميان آن كاروان بود.

عبيد الله كه گمان مي كرد در كاروان حسين (ع ) مردي باقي نمانده و همه آنان به قتل رسيده اند از ماءموران خود درباره امام سجاد - عليه السلام - استفسار كرد و توضيح خواست .

كينه و ناپاكي او عميق عبيدالله به او اجازه نميداد كه شاهد زنده بودن جواني از نسل حسين - عليه السلام - باشد، چنين مي نمود كه تصميم گرفته است تا علي بن الحسين (ع ) را نيز به شهادت رساند.

امام سجاد (ع ) كه نيت و عزم عبيدالله را دريافته بود، به عبيدالله فرمود:

اگر براستي عزم كشتن مرا داريد، شخص اميني را ماءمور كنيد تا از زنان و كودكان سرپرستي كند.

عبيدالله با شنيدن اين سخن ، از تصميم خويش منصرف شد و گفت نه : تو خود همراه قافله خواهي بود.

ابن جرير طبري ، در نقلي ديگر، واقعه را با تفصيل بيشتري ياد كرده ، مي نويسد:

با ورود قافله حسيني به مجلس تشريفاتي عبيدالله ، عبيدالله به جانب علي بن الحسين - عليه السلام - رو كرد و پرسيد: نامت چيست ؟

امام سجاد - عليه السلام - فرمود: نامم علي بن الحسين است .

عبيدالله گفت : مگر خداوند علي بن الحسين را در كربلا نكشت ؟

عبيدالله با اين تعبير مانند همه جباران سعي كرد تا عمل وحشيانه خود را مستند به دين كند و دشمنان خود را دشمن خدا قلمداد نمايد و علاوه بر اين مي خواست تا با زهر زبان قلبهاي رنجيده يتيمان و زنان داغديده آن محفل را آزرده تر كند.

علي بن الحسين ، لختي سكوت كرد.

اما عبيدالله خشن تر و مستبدتر از آن است كه سكوت را از امام سجاد - عليه السلام - بپذيرد ، از اين رو گفت : چرا پاسخ نمي دهي !

علي بن الحسين - عليه السلام - فرمود:

الله يتوفي الانفس حين موتها . (225)

يعني : خداوند جانها را به هنگام مرگ دريافت مي كند.

كنايه از اين كه خداوند كسي را به قتل نمي رساند، قتل مظلومان و كساني چون تو است اي عبيدالله ! بلي آن كس كه جانها را به هنگام مرگ دريافت مي كند خداست چه آن مرگ به صورت طبيعي صورت گرفته باشد و چه به وسيله ظلم ظالمان .

و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله . (226)

يعني : هيچ انساني نمي ميرد مگر به اذن مگر به اذن الهي .

كنايه از اين كه نه تنها خداوند روح پاكمردان را دريافت مي كند، بلكه مرگ همه انسانها به اذن و اجازه خداست و اين اذن و اجازه بدان معنا نيست كه خداوند انسانها را مي كشد.

عبيدالله با مشاهده آن حضور ذهن و دريافت آن جواب كوبنده ، از جواني كه زنجير اسارت بر تن و جراحتهاي انبوه در قلب دارد! خشمگين شد و دستور داد تا علي بن الحسين را نير به شهادت برسانند. ولي زينب كبرا عليها السلام فرياد بر آورد.

يا بن زياد حسبك من دمائنا اسالك بالله ان فتلته الا قتلتني معه ..

يعني ؛ اي ابن زياد! آن همه از خونها ما كه ريخته اي برايت كافي نيست ! سوگند به خدا! اگر مي خواهي او را بكشي مرا هم بكش ...

به هر حال سوز و گداز سخنان زينت و شرايط محفل به گونه اي بود كه ابن زياد از كشتن امام سجاد - عليه السلام - چشم پوشيد. (227)

از كوفه تا شهر شام

قافله خزان ديده خاندان حسين - عليه السلام - چند روزي در كوفه تحت نظر قرار داشتند (228) و به شدت كنترل مي شدند!

دستگاه خلافت يزيد كه همواره در جريان پيشرفت كار سپاه و شهادت حسين بن علي - عليه السلام - و اسارت خاندانش قرار مي گرفت ، از پيروزي سريع خويش بر نهضت حسيني ، بشدت هيجان زده بود!

دستگاه خلافت ، درصدد بر آمد تا از اين پيروزي سياسي ، در استحكام بخشيدن به پايه هاي استبداد و فرو نشاندن نغمه هاي مخالف ، حداكثر استفاده را بكند. از اين رو تصميم گرفت تا قافله اسيران كربلا را با شكلي خاص و عبرت انگيز از كوفه به شام حركت دهند تا طي مراسمي ويژه آنان به مجلس يزيد وارد شود و همه نمايندگان سياسي ساير كشورهاي و نيز مدعيان داخلي ، سلطه يزيد بر جامعه خويش را در يابند.

بر اين اساس پس از چند روزي ، كاروان اسيران كاروان اسيران كربلا، همره با سرهاي پاك شهدا به سوي شام به حركت در آمدند. و اين در حالي بود كه هنوز آثار بيماري از علي بن الحسين - عليه السلام - زدوده نشده بود! (229)

بلاذري مي نويسد: همراه با قافله اسيران 72 سر از ياران حسين (ع ) نيز از كربلا به كوفه حمل گرديد و كساني كه نظارت و دخالت داشتند، عبارتند از: شمر بن ذي الجوشن ، قيس بن اشعث ، عمروبن حجاج زبيدي و غرة بن قيس احمسي . (230)

بعيد نيست كه همه سرهاي مقدسي كه از كربلا به كوفه حمل شده بود، از كوفه نيز به سوي شام فرستاده شده باشد.

البته در تعداد سرهاي مقدسي كه به شام حمل شده اتفاق نظر وجود ندارد.

كساني كه ماءموريت يافتند تا قافله حسيني را از كوفه تا شام ببرند، بنابر نقل ابن جرير طبري عبادت بودند از: مخفربن ثعلبه و شمر بن ذي الجوشن . (231)

مورخان ديگري نيز از اين دو تن ياد كرده اند. (232)

ولي روشن است كه اين دو نفر عنوان سرپرستي داشته اند، و جز آن دو تعداد زيادي از سپاهيان ، همراه قافله بوده اند به طوري كه برخي مورخان تعداد آنها را تا پانصد نفر دانسته اند. (233)

بنا بر آنچه علامه مجلسي ياد كرده است ، تنها چهل نفر از سپاه ابن زياد، مسئوليت حمل سرهاي شهدا را بر عهده داشته اند. (234)

خط سير قافله اسيران

فاصله ميان كوفه تا شام حدود صد و هفتاد فرسخ بوده است ولي به طور قطعي روشن نيست كه خط سير قافله اسيران از كوفه تا شام چگونه بوده است .

برخي از مورخان و محققان براساس تحقيقات خويش بر اين عقيده اند كه مسير كاروان ، از شمال بين النهرين مي گذشته است و اين معروفترين راهي بوده كه اعراب و دمشق را با يكديگر است و اين معروفترين راهي بوده كه اعراب و دمشق را با يكديگر مرتبط مي ساخته است .

قسمتي از اين مسير، از كنار ساحل غربي فرات مي گذشته است .

در اين خط سير، اولين پس از كوفه قادسيه بوده است و سپس اثيم - كه يكي از ميدان هاي جنگ روميان و ايرانيان در دوره ساسانيان به شمار آمده است - البته ميان قادسيه و اثيم منزلهاي ديگري نيز منزلهاي ديگري نيز وجود داشته است . مجموع منزلهايي كه در اين مسير ياد كرده اند، عبارت است : قادسيه ، هيت ، ناووسه ، آلوسه ، حديثه ، اثيم ، رقه ، حلاوه ، سفاخ ، عليث و دير الزوز كه پس از آن وارد دمشق مي شده اند. (235)

از جمله رخدادهايي كه در اين خط سير ياد كرده اند اين است كه وقتي قافله اهل بيت - عليه السلام - به سفاخ رسيد، باران شديد، باران شديد حركت شتران را مواجه با مشكل ساخت ، ناگزير چند روزي توقف كردند و اين توقف زمينه اي شد تا شائق پسر سهل بن ساعدي - از صحابه پيامبر - صلي الله عليه وآله - موضوع شهادت فرزند رسول خدا نسبت به حسين بن علي - عليه السلام - براي مردم بازگو كند و اهل بيت در آن سرزمين مورد حمايت و محبت مردم قرار گيرد. (236)

درباره خط سير قافله بيت - عليه السلام - نظر ديگري نيز وجود دارد كه آن را ابي محنف مقتل خويش - كه معتبرترين مقاتل به شمار مي آيد - ياد كرده است .

او مي گويد:

كاروان اسيران از طريق بيابانهاي خشك به سوي شام برده شده اند زيرا اين مسير كوتاهترين راه ميان عراق و سوريه به شمار مي آمده است .

منزلهايي كه در اين مسير وجود داشته عبارت است از:

كوفه ، شرق حصاصه ، (237)تكريب ، (238) دير اعور، (239) لبا، (240) كحيل ، (241)حجينه ، (242) موصل ، (243) تصيبين ، (244) عين الورد، (245) قنسرين ، (246) معرة النعنان ، (247) كفر طاب ، (248) حماة ، (249) حمص ، (250) بعلمبك ، (251) صومعه راهب ، (252) شام . (253)

ابن جرير طبري مي نويسد:

علي بن الحسين در طول مسير كوفه تا شام ، باكسي سخن نگفته است . (254)

اما، از برخي منابع ديگر استفاده مي شود كه هر جا زمينه اي پديد مي آمده ، امام سجاد - عليه السلام - از فرصت استفاده مي شود كه هر جا زمينه اي پديد مي آمده ، امام سجاد - عليه السلام - از فرصت استفاده كرده و به هدايت و روشنگري مردم مي پرداخته است .

در يكي از منزلهاي ميان راه امام اشعاري را براي مردم خواند كه در آنها برخي حقايق گنجانيده شده بود.

آن اشعار را چنين ثبت كرده اند:



ساده العلوج فما ترضي بذا العرب

وصار يقدم راءس الامة الذنب

يا للرجال مما ياءتي الزمان به

من العجيب الذي مامثله عجب

ال الرسول علي الافتاب عارية

و ال مروان يسري تحتهم نجب (255)



يعني ؛ مردمان پس و فرومايه ، به سيادت وآقايي رسيدند و آنان كهدر علم و شرافت و ارزشهاي انساني - در پايين ترين مرتبه قرار دارند، جاي رهبران راستين را گرفته و بر منصبهاي اجتماعي تكيه زده اند، و اين چيزي است كه غير تمندان عرب بدان رضا نمي دهند.

واي بر مردان نمي دهند.

واي بر مردان و مردمان از شگفتيهايي كه روزگار برايشان پديد مي آورد!

خاندان پيامبر بر شتران برهنه سوار باشند! ولي خاندان مروان بر اسبهاي رهوار سوار گردند و راه پويند!

گذاري غمبار از شهر بعلبك

چنان كه از برخي تاريخي ياد شد خط سير كروان اهل بيت (ع ) از شهر بفلبك نيز مي گذشت .

شهرها هر چه به شام ، منطقه حاكميت امويان نزديكتر مي شد، مردمانش از اهل بيت دورتر بودند و الفت آنان با اسلام اموي بيش از شناخت ايشان از اسلام محمدي و علوي بود.

سلطه امويان بر اين مناطق ، اجازه نمي داد تا راويان صادق ، فضايل اهل بيت و علي بن ابي طالب را براي مردم بازگو كنند، بلكه به عكس راوياني اجازه حديث گفتن داشتند كه در راستاي اهداف و منافع دستگاه خلافت به جعل حديث بپردازند.

از اين رو دور از انتظار نمي نمود كه ساكنان بعلبك با مشاهده كاروان اهل بيت - عليه السلام - و اسيران ستمديده ، به شادي و سرور بپردازند. بويژه كه حاكمان و مسؤ ولان آن منطقه ، از قبل تبليغاتي عليه آن كاروان صورت داده بودند!

با اين زمينه ها مردم بعلبك تاشش مايلي از شهر بيرون آمده و به روش ‍ خاص خود به جشن و شادي پرداختند!

منظره اي بود كه چه بسا، كاروانيان شهادت و اسارت ، تا آن روز تلختر از آن را نديده بودند.

شلاق خنده ها، تنهاي رنجور يتيمان و زنان داغديده را بشدت شكنجه مي داد.

سخنان شماتت آميز و آكنده از طعن آنان ، قلبهاي مجروح را مجروحتر مي ساخت .

اين چنين بود كه ام كلثوم - دختر امير المؤمنين عليها السلام - بر آن مردم نفرين كرد و فرمود:

اباد الله كثر تكم و سلط عليكم من لا يرحمكم . (256)

خداوند جمعتان را پراكنده و نابود سازد و كسي را بر شما مسلط نمايد كه بر شما رحم نياورد.

و در اين شرايط قطره هاي اشك بر چهره علي بن الحسين فرو مي غلتيد و شعله هاي قلبش را با اين اشعار به مردمان غفلت زده بعلبك مي نماياند.



هو الزمان فلاتفني عجابيه

عن الكرام و ماتهدي مصائبه

فليت شعري الي كم ذا تحربنا

صروفه الي كم ذا نجاذبه

يسري بنا فوق افتاب بلاوطا

صروفه الي كم ذا نجاذبه

كاننا من اساري الروم بينهموا

كاننا كل ما قاله الرحمن كاذبه

كفرتم برسول الله و يلكموا

فكنتم مثل من ضلت مذاهبه (257)



يعني ؛ آري روزگار است و شگفتينهاي پايان ناپذير و مصبيتهاي مداوم آن !

اي كاش مي دانستم كشمكشهاي گردون تاكي و تاكجا ما را به همراه مي برد و تا چه وقت روزگار از ما روي بر مي تابد!

ما را بر پشت شتران برهنه سير ميدهد در حالي كه سواران بر شترهاي نجيب ، خويش را از گزند دشواريهاي راه در امان مي دارند.

گويي كه ما اسيران رومي هستيم كه اكنون در حلقه محاصره ايشان قرار گرفته ايم ! ما با ما چنان روبرو مي شوند كه گويي ما منكر تمامي آيات قرآنيم !

واي بر شما، اي مردمان غفلت زده ، شما به پيامبر - صلي الله عليه وآله - كفر ورزيديد و زحمات او را ناسپاسي كرديد، و چونان گمراهان راه پيموديد!

ورود به شام ، دشوارترين لحظه ها

امام سجاد - عليه السلام - از پس مرارتهاي فراوان ، سرانجام جام همراه با كاروان رنجديده اسيران به شهر شام ، شهر دشنام ، شهر دسيسه هاي سياسي و شهر عدوات با اهل بيت - عليه السلام - نزديك مي شود.

از شهري كه مردان و زنان پنجاه ساله اش در طول عمرشان جز بدگويي از علي بن ابي طالب نشنيده بودند و لعن و سب او را فريضه مي شمردند، چه انتظاري مي رفت .

كوفيان كه هوادار بودند و علي بن ابي طالب در ميانش به ارزشهاي بي بديل شناخته شده بود، چه كردند! كه شاميان بكنند!

شام از روزي كه به وسيله مسلمانان به سرزمينهاي اسلامي پيوسته بود، همواره فرمانروايي به خود ديده بود چونان خالدبن وليد و معاويه بن ابي سفيان ؛ نه پيامبر - صلي الله عليه وآله - را ديده بودند و نه با شخصيت صحابه راستين آشنايي داشتند. از اين رو الگوي اسلام و مسلماني آنان ، معاويه و امويان بودند!

مسعودي مورخ نام آشنا، در كتاب مروج الذهب نكته اي را ياد كرده است كه نشانگر ميزان آگاهي شاميان از واقعيتهاي جهان اسلام و معارف اسلامي است . او و مردم آن سامان با برخي واقعيتهاي قدري آشنا شده بودند عبدالله بن علي ، گروهي از بزرگان شام نزد سفاح - نخستين خليفه عباسي - فرستاد و گفت اينان از خردمندان اين سرزمين هستند و همه سوگند يادمي كنند كه تاكنون جز بني اميه خويشاوندي براي رسول خدا نمي شناخته اند تا ميراث بر او باشند! (258)

توجه به اين نكات و زمينه هاي ، روشن مي سازد كه آنچه مورخان و صاحبان مقاتل درباره ورود اهل بيت به شام نوشته اند، چندان دور از واقعيت و دور از انتظار نبوده است !

نخستين طنين حق در گوش شاميان

ديلم بن عمر مي گويد: آن روز كه كاروان اسيران آل رسول وارد شام شدند، من در شام بودم و حركت آنان را در شهر با چشمان خويش ديدم . اهل بيت را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختي آنان را متوقف ساختند.

در اين ميان پيرمردي از شاميان در برابر علي بن الحسين كه سالار آن قافله شناخته مي شد ايستاد و گفت : خداي را سپس كه شما را كشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پيشواي مؤمنان - يزيد بن معاويه - را بر شما پيروز گرديد!

علي بن الحسين - عليه السلام - لب فرو بسته داشت تا آنچه پيرمرد در دل دارد بگويد.

وقتي سخنان پيرمرد به پايان رسيد امام فرمود:

همه سخنانت را گوش دادم و تحمل كردم تا حرفهايت تمام شود. اكنون شايسته است تو نيز سخنان مرا بشنوي .

پيرمرد گفت : براي شنيدن آماده ام ؟

علي بن الحسين - عليه السلام - فرمود: آيا قرآن تلاوت كرده اي ؟

پيرمرد: آري .

علي بن الحسين : آيا آيه ره خوانده اي كه خداوند مي فرمايد: قل لااسالكم عليه اجرا الا المودة في القربي (259)

يعني اي پيامبر به مردمان بگو من در برابر تلاشهايي كه براي هدايت شما به كار بسته ام پاداشي نمي خواهم جز اين كه خويشان و نزديكان مرا دوست بداريد

پيرمرد آري اين آيه را خوانده ام (ولي اين آيه چه ارتباطي با شما دارد؟

امام سجاد ع مقصود اين آيه از خويشان پيامبر مائيم .

سپس امام ع پرسيد اي پيرمرد آيا اين آيه را خوانده اي كه خداوند مي فرمايد: وآت ذاالقربي حقه (260)

يعني حق خويشاوندان و نزديكانت را به ايشان پرداخت كن .

مرد شامي : آيا شماييد ذوي القربي و خويشاوند پيامبر؟

امام علي (ع ): بلي ما هستيم . آيا سخن خدا را در قرآن خوانده اي كه فرموده است :

واعلمو انما غنمتم من شيي ء خمسه و للرسول ولذي القربي . (261)

يعني ؛ آنچه غنيمت به چنگ مي آوريد يك پنجم آن از خدا رسول ونزديگان اوست .

مرد شامي : آري خوانده ام .

امام : مقصود از ذوي القربي در اين آيه نيز ما هستيم . آيا تلاوت كرده اي اين آيه :

انما يريد الله ليذهب عنكم الرحبس اهل البيت و يطيهرا (262)

يعني : همانا خداوند اراده كرده است كه پليدي و گناه از شما اهل بيت زدوده شود و شما را به گونه اي بي بديل پاك گرداند.

اي مرد شامي آيا در ميان مسلمانان كسي جز ما اهل بيت رسول خدا شناخته مي شود!

مرد شامي كه تا آن لحظه با منطق قرآني اهل بيت مواجه نشده بود وآنچه از اسلام شنيده و شناخته بود، گزافه هاي دستگاه تبليغاتي و مسموم اموي بود، به خود آمد، شرمسار شد، دستهايش را به سوي آسمان بالا برد و با همان طنين كه تا لحظه اي قبل ندانسته و ناخواسته براي دستگاه اموي شعار مي داد، به توبه و استغفار پرداخت و گفت :

اللهم اني اتوب اليك ، اللهم اني اتوب اليك ، اللهم اني اتوب اليك ، من عداوة آل محمد و ابراء اليك ممن قتل اهل بيت محمد (ص ) و لقد قراءت القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل اليوم (263)

مرد شامي سه مرتبه از درگاه خداوند طلب آمرزش كرد و گفت : خداوندا من از دشمني خاندان پيامبري بيزاري مي جويم و به سوي تو رو مي آوريم . و انزجار خود را از كشندگان خاندان پيامبر (ص ) اعلام مي كنم . من روزگاران دراز قرآن تلاوت كرده ام ولي تا امروز مفاهيم و معارف آنرا درك نكرده بودم .

آنچه ميان علي بن الحسين - عليه السلام - و اين مرد شامي رد و بدل گرديد شايد نخستين ضربه اي بود كه بر پندار خفته شاميان وارد شد و باورهاي گذشته آنان را بشدت مخدوش ساخت و هلهله هاي و شادمانيهاي آنان را به سردي و سكوتي پر معنا فرو برد.

شماتت كينه توزان

منظره حزن انگيز كودكان يتيم و زنان محجوب و گرفتار در بند اسارت و چهره هاي معنوي خاندان رسالت و سخناني كه ميان ايشان و كاروانيان رد و بدل مي شد، چه بسا در قلب گول خوردگان شامي و مردمان بي غرض ‍ ايشان تاءثير مي كرد و شاديهايشان را به غم اظهار خشمشان را نسبت به اقل بيت به ملاطفت و همدردي مبدل مي كرد. اما در اين كينه توزاني بودند كه نور حقيقت راهي به دلهايشان نداشت و اسارت و مظلوميت اقل بيت را فرصت مناسبي براي انتقامجويي و شماتت آنان

مي پنداشتند.

ابراهيم فرزند طلحه از جمله اين شماتت كنندگان است .

وي كسي است كه پدرش طلحه از جمله برافروزندگان آتش جنگ جمل بود.(264)

طلحه در همان جنگ كه عليه علي بن ابي طالب برپاشده بود كشته شد.

ابراهيم مرگ پدرش را از ناحيه خاندان علي (ع ) مي ديد و دي دل كينه ديرينه داشت .

او نيز مانند شاميان به تماشاي كاروان اسيران اهل بيت (ع ) آمده بود .

نگاهش به علي بن الحسين (ع ) افتاد گويي جراحت عقده هايش دوباره شكافته مجسم گرديد. از روي انتقامجويي گفت :

اي فرزند علي ، چه كسي پيروز است ؟

منظور ابراهيم از اين سخن ، يادآوري گذشته بود.

او مي خواست بگويد، اگر بني هاشم در جنگ جمل پيروز شدند، اما در نهايت همه آن پيروزيها به شكست منتهي شده است . و شما كه فرزندان علي (ع ) هستيد امروز در بند اسارتيد من كه فرزند طلحه هستم ، اكنون آزادم و تماشاگر!

مجال ، مجال استدلال و مباحثه نبود.

ابراهيم با مرد شامي فرق مي كرد. مرد شامي گول خورده بود و بي غرض ، اما ابراهيم اهل بيت را خوب مي شناسد و سخنانش از روي انتقامجويي است . امام سجاد (ع ) به او پاسخي كوتاه مي دهد و مي فرمايد:

اگر مي خواهي بداني چه كسي پيروز است ، هنگام نماز اذان و اقامه بگو. (265)

سخن كوتاه - اما قاطع - امام سجاد (ع ) به ابراهيم ، پيامي ژرف به همراه داشت . و به او ياد آوري مي كرد كه اي ابراهيم جنگ ما در گذشته و خال براي عزت و قدرت دنيايي نبود كه اكنون ما شكست خورده باشيم و تو و يزيد پيروزمند باشيد. جنگ و قيام ما براي زنده ماندن پيام توحيد و نداي وحي و رسالت بود تا زماني كه از ماءذنه ها نداي شهداي لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله بلند باشد و مسلمانان براي نماز خويش ‍ در اذان و اقامه اين شعارهاي توحيدي و محمدي را تكرار كنند، ما پيروزيم .



ورود به مجلس يزيد

هر چه زمان مي گذرد، شرايط جسمي و روحي اهل بيت (ع ) دشوارتر مي شود.

سختيهاي راه ، سختگيريهاي ماءموران ، شماتتهاي مردم و گذشتن از ميان بازارهاي شلوغ شام ، قرار گرفتن بانوان محجوب اهل بيت در معرض نگاه بيگانگان و اكنون ورود به مجلس جشن يزيد!

اين كه آيا در شام دو مجلس برگزار شده است ، يكي در مسجد جامع دمشق و ديگري در كاخ يزيد و يا اين كه تمامي رخدادهاي اسف انگيز شام و سخنان حضرت زينب و امام سجاد - عليه السلام - در يك مجلس اظهار شده ، دلايل قطعي در دست نيست و تعيين اين موضوع تاءثير مهمي در اصل بررسي آن حوادث ندارد.

آنچه مورخان درباره ورود اهل بيت (ع ) به مجلس يزيد نوشته اند، مفصل و داشته و مواضعي كه آن حضرت در برابر امويان اتخاذ نموده تا توانسته است از اسارت مظلومانه خويش و خاندانش ، قيامي ديگر و قيامهايي ديگر بيافريند.

يزيد بي آن كه به بازتاب و فرجام كردارش بينديشد، مست قدرت و خودخواهي است و مي خواهد هر چه بيشتر شكوه و شوكت و اقتدار خويش را! همگان بنماياند.

مجلس را آراسته و تشريفات را برقرار كرده است ، اما با اين براي او كافي نيست . او مي خواهد با تحقير و كوچك نمايي هر چه بيشتر اهل بيت ، خود را بزرگتر بنماياند.

از اين رو، سختگيريها و توهينها به اهل بيت فزوني مي يابد. ماءموران دربار، موظف مي شوند، اسيران را به گونه اي وارد مجلس كنند كه نهايت ذلت و خواري در اندام آنان ظاهر باشد!

اين است كه اسيران را با ريسمان به يكديگر مي بندند!

و علي بن الحسين (ع ) كه سالار ايشان به شمر مي آيد با زنجير بسته مي شود. (266)

اهل بيت (ع ) وارد آن مجلس مي شوند، نخستين نگاه علي بن الحسين - عليه السلام - به جرثومه هاي جهل و خودكامگي مي افتد.

فرزند از نسل معاويه و ابوسفيان كه تمامي جهل و شقاوت نياكانش را در خود جاي داده است .

او سنگدل تر از آن است كه نصيحت و اندرزگويي در قلبش راه يابد.

او درس نيرنگ و خيانت را بارها و بارها از پدرش آموخته است .

امام سجاد - عليه السلام - به او چه بگويد!

بگويد يا سكوت كند!

امام مي داند كه اگر يزيد خود راهي به نور و هدايت و رحمت و عطوفت ندارد اما بسياري از آنان كه در مجلس مي شوند.

اگر يزيد جز به حكومت خويش نمي انديشيد، اما آنان ممكن است شعله اي از نور محبت پيامبر (ص ) در قلبهايشان باشد.

پس بايد سخني گفت كه هر چند خطاب به يزيد باشد، اما تاءثيرش را بايد در قلب مردم جست .

از اين رو علي بن الحسين - عليه السلام - فرمود: انشدك الله يا يزيد ما ظنك برسول الله لورا ناعلي هذه الحالة (267)

يعني ش سوگند به خدا، اي يزيد، چه گمان داري به رسول خدا اگر ما را بر اين حال مشاهده كند.

امام از كوتاهترين جمله ها، پيامدارترين مفاهيم را به شنودگان منتقل مي كند.

به او اجازه سخنراني نخواهند داد.

هنوز بسياري از شاميان او را بدرستي نمي شناسند، از كجا آغاز كند و چگونه . تنها نقطه مشترك ميان او و جمع ، پيامبر (ص) است . آن جمع اگر هيچ چيز از معارف دين و تاريخ گذشته اسلام ندانند، اما نام پيامبر را شنيده اند و هر چند به شكلي صوري به پيامبر علاقمند هستند.

شخص يزيد ارجي براي پيامبر قايل نيست ، چنان كه در شعارش بعدها به آن اشاره كرد. اما مردم ناآگاه شام ، به عنوان خليفه رسول الله به يزيد نگاه مي كنند و براي پيامبر احترام قايلند.

وقتي امام سجاد عليه السلام نام رسول خدا را به ميان نمي تواند خود را بي تفاوت نشان دهد. ناگزير مي شود: زنجيرها را از علي بن الحسين (ع ) بردارد!

يزيد با اين كار، مي خواهد رحمت و عطوفت خود را به حاضران بنماياند. غافل از اين كه پذيرش اعتراض امام سجاد - عليه السلام - آغاز افشا شدن ماهيت زشت حكومت اوست و فرو افتادن غل و زنجيرها از اندام علي بن الحسين - عليه السلام - به معناي فرو شكستن نخستين حصارهايي است كه او - يزيد - خود را در پشت آنها مخفي داشته است .

اهل بيت در مجلس يزيد جاي مي گيرند و ماءموران سر مقدس سيد الشهدا را پيش مي آورند و در مقابل يزيد مي گذارند.

يزيد شعر مي خواند:

يفلن هاما من رجال اعزه

علينا وهم كانوا اعق و اظلما

يعني ؛ شمشيرها، سرمرداني را مي شكافند كه نزد ما گرامي هستند ولي چه كرد كه آنان در دشمني و ستم پيشدستي كرده اند!

علي بن الحسين (ع ) كه در ميان اسيران قرار داشت ، فرمود:

اي يزيد! بهتر است به جاي شعري كه خواندي ، اين آيه از قرآن را بشنوي كه خداوند مي فرمايد:

ما اصابكم من مصبية في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبراء ان ذلك علي الله يسير. لكيلا. لكيلا تاءسوا علي ما فاتكم و لا تقرحوا بما آتاكم والله لا يحب كل مختال فخور. (268)

يعني ؛ هيچ مصيبتي در زمين و يا در بدن متوجه شما نمي شود مگر اين كه قبل از آن ، از سوي ما خداوند در كتابي پيش بيني شده و رقم خورده باشد، و اين بر خدا آسان است . تا بر آنچه از دست مي دهيد اندوهگين نباشيد و به آنچه به دست مي آوريد شادماني نكنيد و خداوند هيچ متكبر خود ستايي را دوست ندارد.

آنچه امام سجاد - عليه السلام - از اين آيه مي جويد اين است كه به يزيد ياد آوري كند اگر ما عزيزاني را از دست آورده اي ، مجال خوشي و سرمستي نخواهد داشت . و تو با اين فخر فروشي و بزرگ نمايي منفور درگاه خدا هستي .

يزيد كه منظور امام و پيام آيه را دريافته بود، بشدت خشمگين شد و گفت : آيه ديگري هم در قرآن هم در قرآن هست كه آن آيه درباره شما مناسبتر است :

و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير. (269)

يعني ؛ هر بلا و مصيبتي كه به شما مي رسد، نتيجه دستاوردهاي خود شماست . يزيد با اين آيه مي خواهد بگويد كه اگر شما در برابر خلافت من سر تسليم و سازش فرود مي آوريد، با اين حوادث روبرو نمي شديد. پس ‍ اين شما هستيد كه قدم در اين راه گذاشته ايد. (270)

يزيد، خود و خاندانش را صاحبان اصلي حكومت بر مسلمين مي داند و هرگونه اعتراض و انكار را بر نمي تابد.

اين چيزي است كه مورخان بصراحت از آن ياد كرده اند.

يزيد انتظار دارد كه اهل بيت پيامبر - صلي الله عليه وآله - در برابر زشتكاريها و اهانتهاي او سكوت كنند و او را ارج نهند. اما امام سجاد (ع ) به او مي گويد:



لا تطعموا ان تهينونا و نكرمكم

و ان نكف الاذي عنكم و تؤ دونا

فالله يعلم انا لانحبكم

و لانلومكم ان لم تحبونا (271)



يعني ؛ شما انتظار داريد كه ما را مورد اهانت قرار دهيد ولي ما شما را اكرام كنيم !

ما را مورد آزار و شكنجه قرار دهيد ولي ما دست از شما برداريم !

خدا ميداند كه ما هرگز شما را دوست نمي داريم و البته شما را ملامت نخواهيم كرد بر اين كه دوستدار ما نيستيد.

امام (ع ) با اين بيان كه در حقيقت به يزيد مي گويد اين ما نيستيم كه گام نخست را در راه عداوت برداشته ايم . اين شما هستيد كه با اهانت به اسلام و ارزشهاي اسلامي و ستم به اهل بيت ، گام در راه ستيز با دين و حاميان آن نهاده ايد و انتظار داريد كه آنان در مقابل شما سكوت كنند و شما را با ديده تعظيم و تكريم نگرند!

يزيد مي گويد:

در اين جا حق با شماست ولي اصولا پدر و جد تو - پيامبر - صلي الله عليه وآله - - تلاش كردند تا قدرت را به كف آورند و امير باشند و با ما به نزاع و درگيري پرداختند...

علي بن الحسين - عليه السلام - در پاسخ او فرمود:

اي پسر معاويه و هند! قبل از اين كه تو به دنيا بيايي ، پيامبر و حكومت از آن جد نياكان من بوده است . روز بدر احد و احزاب پرچم پيروزمند رسول خدا (ص ) در دست پدر من - علي بن ابي طالب (ع ) - بود در حالي كه پدر و جد تو پرچم كفر را دردست داشتند!

سخن كه به اين جا انجاميد، چنان يزيد به بن بست رسيده بود كه چاره اي جز سكوت نداشت . البته اگر اين سخنان در محفلي خصوصي رد و بدل شده بود چه بسا بيش از اينها ناشكيبايي مي كرد و امام علي - عليه السلام - را خاموش مي كرد و كشت .

اما يزيد در آن محفل عمومي گام در ميدان مناظره و اثبات حقانيت خويش ‍ گذارده و اكنون مجلس در وضعيتي قرار گرفته است كه او ناچار به ادامه آن وضع است . امام سجاد - عليه السلام - كه شرايط دگرگون شده مجلس ‍ دگرگون شده مجلس را شاهد بود و نفوذ سخنانش را در حاضران احساس ‍ مي نمود، آهنگ سخن را از شيوه استدلالي به روش عاطفي تغيير داد.

نه براي متاءثر ساختن يزيد!بلكه براي بيدار ساختن وجدانها و عواطفي كه اكنون با سخنان و استدلالهاي او شعورشان رو به بيداري نهاده است .

امام فرمود:

اي يزيد! اگر درك مي كردي و مي دانستي كه چه كرده اي و با پدر و برادر و عموزاده ها و خاندان ما چه رفتاري داشته اي و اگر براستي قادر بودي عمق اين فاجعه را بشناسي به كوهها مي گريختي بر ريگها مي خفتي و آرام نمي گرفتي .

امام نگاهي هم به مردم دارد، به حاضران مجلس يزيد! و مي فرمايد:



ماذا تقولون اذ قال النبي لكم

ماذا فعتلتم و انتم آخر الامم

بعترتي و باهل بعد مفتقدي

منهم اساري و منهم ضرجوا بدم



يعني ؛ چه پاسخ خواهيد داشت آنگاه كه پيامبر - صلي الله عليه وآله - به شما بگويد: شمايان كه سرآمد امتها هستيد، با عترت من و خاندان ، بعد از رحلت من چه كرديد!

برخي را به اسارت كشانديد و گروهي را به خونشان آغشته ساختيد!

خطبه علي بن الحسين - عليه السلام -

حساسترين سخنان امام سجاد - عليه السلام - كه در طول اقامت در شام شده است و تحولي عظيم در محيط ساسي شام مردم نسبت به دستگاه ايجاد كرد ومعادلات يزيد را برهم زد و خط مشي او را نسبت به اهل بيت كاملا تغيير داد، خطبه اي است كه آن حضرت در جمع مردم و رجال سياسي دين شام ايراد كرد.

از كتابهاي تاريخي چنين استفاده مي شود كه اين خطبه در مسجد جامع دمشق ايراد شده واز حوادثي كه در كاخ يزيد رخ داده و سخناني كه در محفل خصوصي تر وي ردو بدل شده جداست . اين خطبه را بايد اوج موفقيت امام سجاد - عليه السلام - در رسالت تبليغ عاشورا و تداوم خط شهيدان كربلا دانست .

اگر اين خطبه ايراد نشده بود، چه بسا ماهيت نهضت حسيني براي ساليان دراز و يا براي هميشه بر اهل اسلام مخفي مي ماند و اهداف خداجويانه عاشورائيان به نسلها نمي رسيد.

در اين ميان جاي اين پرسش هست كه يزيد با آن همه استبداد و خونخواهي چگونه اجازه مي دهد كه زبان گويا و انديشه آگاهي چون علي بن الحسين - عليه السلام - در برابر او بايستد و عليه او افشا گري كند و برنامه هاي او را در هم ريزد!

در پاسخ بايد گفت كه بلي يزيد و همفكرانش از پيدايش چنين جرياني بشدت نگران بودند، اما اداره الهي به حمايت از مظلومان و نصرت حق ، از يك سو، و شرايط ويژه اي كه بر مجلس ياد شده حاكم شده بود، امويان را ناگزير ساخت تا به امام سجاد - عليه السلام - اجازه سخن بدهند.

زمينه ها اين چنين شكل گرفت .

يزيد براي استفاده بيشتر از شهادت حسين علي - عليه السلام - و اسارت خاندان وي در جهت تحكيم پايه هاي حكومتش تصميم گرفت تا از سخنوران دربارش در مذمت خاندان علي و توجيه فجايعي كه صورت داده بود، بهره جويد.

يزيد از خطيب دربار خواست تا بر منبر رود و نقش خويش را در آن جمع حساس ايفا كند.

خطيب در بلندي جاي گرفت و زبان به هتاكي و بي حرمتي به اهل بيت گشود. امام سجاد از گستاخي و زشتگويي خطيب برآشفت و فرمود:

خداوند جايگاهت را آتش دوزخ قرار دهد

وقتي سخنان خطيب دربار پايان يافت ، امويان خود را فاتح مي ديدي و مسايل راحل شده مي پنداشتند.

اما علي بن الحسين - تنها مرد جوان قافله اسيران - با اندامي كه آثار رنج و اسارت از آن پيدا بود از جاي برخاست و به يزيد گفت : خطيب شما آنچه خواست به ما نسبت داد و با مردم گفت ، آيا اجازه مي دهي من هم بار مردم سخن بگويم ؟

يزيد رضايت نمي داد، اما اطرافيان و حاضران مجلس و يكي از فرزندان خليفه اصرار ورزيدند تا يزيد پيشنهاد علي بن الحسين - عليه السلام - را پذيرد. زيرا در وضع و حال او نمي ديدند كه بتواند سخني همپاي سخنور گزيده دربار بگويد!

يزيد ناگزير اجازه داد.

امام سجاد - عليه السلام - از پلكان منبر بالا رفت . در برابر چشمان مردم قرار گرفت و از بلندايي كه هماره صداي شيطان صفتان و متملقان درباري بلند شده بود، نواي گرم توحيدي اوج گرفت . آنچه تا آن روز بر مردم شام پوشيده مانده بود، افشا شد.

امام زين العابدين - عليه السلام - نخست سپاس خداي گفت و خطبه را آغاز كرد.

سخنان آغاز خطبه آنچنان تحول آفرين بود كه اشك چشمان مردم را فرو ريخت و عواطف آنان را بشدت تحت تاءثير قرار داد.

در ادامه آن سخنان ، امام فرمود:

اي مردم ! شش نعمت به ما عطا گرديده و هفت فضيلت از سوي خدا به ما داده شده است .

ما از علم ، حلم ، بزرگواري و بخشش ، فصاحت ، شجاعت و محبوبيت اجتماعي درميان مؤمنان ، برخورداريم .

فضيلتها و شرافتهاي ما عبارتند از اين كه : پيامبر خاتم محمد - صلي الله عليه وآله - از ما خاندان است و علي بن ابي طالب - صادقترين يار پيامبر - جعفر طيار، حمزه - شير شجاع خدا و رسول - و حسن و حسين - دو سبط اين امت - نيز از خاندان ما هستند.

آنان كه مرا مي شناسند، از توضيح بي نيازند ولي آنان كه مرا نمي شناسند گوش فرا دهند تا خويش را به ايشان بشناسانم .

اي مردم ! من فرزند مكه و منايم ،

من فرزند زمزم و صفايم .

من فرزند آنم كه حامل ركن است .

من فرزند بهترين انساني هستم كه بر كره خاك جامه وجود پوشيده است .

من فرزند برترين موحدي هستم كه برگرد كعبه طواف كرده و گام در مسير صفا و مروه نهاده و حج به جا آورده و خداي را لبيك گفته است . من فرزند آن پيامبرم كه بر مركب آسماني - براق - سوار گشت و جبرئيل او را به بلند جايگاه هستي - سدره المنتهي - رسانيد. به قرب خدا رسيد؛ آنجا كه فاصله قاب قوسين و يا كمتر بود!

من فرزند آنم كه فرشتگان آسمان با او نمازگزاردند و به او اقتدا كردند.

من فرزند علي مرتضايم . آن كسي كه بر صورت مستكبران نواخت تا ايمان آوردند - در برابر شعار لااله الا الله و پيام توحيد سر فرود آورند و دست از عناد بردارند - من فرزند آن كسي هستم كه پيشاپيش رسول خدا، با دو شمشير و دو نيزه مي جنگيد.

دو هجرت كرد، دو بار با پيامبر بيعت نمود، در بدر و چنين رزمنده بود و حتي يك لحظه - يك چشم برهم زدن - به خداوند كفر ورزيد.

من فرزند صالحترين مؤمنان ، وارث پيامبران ، نابودگر ملحدان پيشواي مسلمان نور جهانگران ، زينت عبادت كنندگان ، سرآمد گريه كنندگان - از خوف خدا اشتياق به لقاي حق - شكيباترين ، برترين قيام كنند گان خاندان پيامبر (ص ) .

من فرزند كسي هستم كه از سوي جبرئيل و ميكائيل مورد تاءييد و ياري بود. - علي - عليه السلام - - حمايتر از حريم مسلمانان كشنده مارقين و ناكثين و قاسطين طاغيان صفين و نهروان و جمل ستيزنده با دشمنان لجوج جمهوري اسلامي ايران

- علي - عليه السلام - پرافتخارترين مرد از ميان تمامي قريش اولين كسي به خدا و پيامبر - صلي الله عليه وآله - مثبت گفت و ايمان آورد. پيشتاز پيشتازان راه دين ، شكننده متجاوزان ، نابود كننده مشركان ، تيري از تيرهاي خدا بر منافقان ، زبان گوياي حكمت نيايشگران ياور دين خدا، ولي سرپرست امر الهي - حافظ و مجري قوانين پروردگار...

آري او جدم علي بن ابي طالب است . (272)

سپس امام چنين ادامه داد:

من فرزند فاطمه زهرايم .

من فرزند سرور زنان عالمم .

امام همچنان به معرفي خويش ادامه داد، تا آن جا كه صداي مردم به گريه بلند شد، و يزيد از تاءثير سخنان امام عليه السلام در قلب مردم سخت بيمناك گرديد.

هراس يزيد از اين بود كه مردم در همان محفل عليه او بشورند! از اين رو براي قطع كردن سخنان امام سجاد - عليه السلام - به مؤذن دستور داد اذان بگويد

يزيد از اين عمل مي توانست چند هدف را دنبال كند: نخست بريدن كلام علي بن الحيسن و سپس بازداشتن مردم از انديشه درباره سخناني كه آن حضرت ايراد كرده بود و همچنين به دست آوردن فرصتي براي تصميم گيري مناسب و علاوه بر همه اينها، يزيد كه بشدت خود را در نظر مردم ، ضد دين و ضد ارزشهاي ديني مي ديد، با نداي اذان مي خواست در اين باور مردم ترديد ايجاد كند! مؤذن از جاي برخاست و با صدايي كه به همه مي رسيد گفت :

الله اكبر، الله اكبر.

علي بن الحيسن در ادامه سخنان پيشين خود و براي همنوايي با نداي اذان فرمود:

آري هيچ چيز بزرگتر و ارجمندتر از خدا نيست .

مؤذن گفت : اشهد ان لا اله الا الله .

امام فرمود: تمامي وجودم - پوست و خون و گوشتم - به يگانگي خدا شهادت مي دهند. مؤ ذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله (ص ).

امام كه هنوز بر بالاي منبر قرار داشت در اين هنگام چهره اش را از زمين مردم به سوي يزيد برگرداند و فرمودن

اين يزيد اين محمد - صلي الله عليه وآله - كه هم اكنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پيامبري او گواهي داد، آيا جدم توست يا جد من است !

اگر بگويي پيامبر (ص ) جد توست دروغ گفته اي و كفر ورزيده اي !

و اگر باور داري كه پيامبر (ص ) جد من است پس چرا و به چه جرمي خاندان او را كشتي ! (273)

امام سجاد عليه السلام تا بدين جا رسالت خويش را به شايستگي ايفا كرد و آن مجلس را با وضعي آشفته و نگران كننده براي يزيد پايان يافت .

بازتاب خطبه امام سجاد - عليه السلام -

سخنان و موضع گيرهاي امام سجاد (عليه السلام ) و همچنين زينب كبرا عليها السلام در قبال برنامه هاي يزيد زندگي يزيد را آشفته ساخت تا آنجا كه برخي منابع نوشته اند:

يزيد با مشاهده تاءثير عميق خطبه علي بن الحسين در مردم به كساني كه از وي خواسته بودند تا به علي بن الحسين اجازه سخنراني بدهد و بر اين خواسته خود اصرار ورزيده بودند رو كرد و بالحني بشدت اعتراض آميز گفت : شما مقصودتان رسوايي ما و نابودي سلطنت ما بود!

ولي آنان در پاسخ گفتند: به خدا سوگند باور نمي كرديم ، جواني كه مانند وي رنج و آسيب ديده عزيزترين عزيزانش را از دست داده ، با حالت اسارت بر مركبهاي برهنه روزه راه پيموده .. بتواند در مجلسي كه انبوه درباريان و بزرگان شهر ومردم مختلف حضور دارند، اين گونه محكم و مستدل سخن بگويد.

يزيد گفت : اما من مي دانستم كه فرزندان پيامبر (ص ) از چه نيرو و قدرتي برخوردارند.

مردمي شامي كه چه بسا مؤذن دربار نيز بود سخنان يزيد را مي شنيد و از آنجا كه ماهيت خاندان اموي و اهداف پليد آنان را هنوز شناخت بود و براستي گمان كرده بود معاويه و يزيد امير المؤمنين هستند با شگفتي پرسيد:

اگر براستي تو مي دانستي كه اينان فرزندان و خاندان پيامبر هستند و از قدرت معنوي و نفوذ كلام برخوردارند پس به چه علت آنان را مورد قتل و غارت قرار دادي !

بديهي است كه اين اعتراضها با عكس العمل شديد يزيد مواجه مي شد و پاسخي جز مرگ و نابويد گوينده نداشت . (274)

از برخي منابع ديگر استفاده مي شود كه مردي از عالمان يهود نيز در محفل يزيد حضور داشت ، او نيز پس از شنيدن سخنان امام سجاد - عليه السلام - از يزيد پرسيد: براستي اين جمان كيست ؟يزيد گفت : فرزند حسين - عليه السلام - است . يهودي گفت : كدام حسين - عليه السلام -... آن مرد سؤ ال كرد تا دانست اين خاندان از نسل پيامبر (ص ) هستند و آن بزرگواري كه مظلومانه در صحراي كربلا به شهادت رسيده فرزند دختر پيامبر (ص ) است . از اين رو با توبيخ و سرزنش به يزيد گفت : آيا او فرزند دختر پيامبر تان بود كه با اين فاصله كم پس از رحلت پيامبران او را كشتيد، براستي رفتاري ناشايست درباره خاندان پيامبر - صلي الله عليه وآله - خويش روا داشته ايد... شما ديروز از پيامبرتان جدا شده ايد و امروز فرزندش را مي كشيد؟... (275)

به هر حال آنچه در ضمن اين روزهاي اندك واقع شد، يزيد را ناگزير ساخت تا از موضع قدرتمندانه و پندار پيروزي خويش دست بردارد. واز آنچه نسبت به خاندان رسالت انجام داده معذرت خواهي كند و گناه آن را به ديگران مستند سازد. يزيد ناگزير شد تا در جمع مردم شام - آن شامياني كه در نتيجه تبليغات شوم امويان و يا پست باطني ، درصدد به اسيري گرفتن و برده ساختن اهل بيت پيامبر - صلي الله عليه وآله - بودند! (276) خطبه اي بخواند و در آن بگويد:

اي اهل شام ! شما گمان نكنيد كه حسين بن علي - عليه السلام - را من كشته ام يا دستور كشتنش را داده ام ؛ نه به خدا سوگند من هرگز چنين نمي خواستم ، مسؤ ول كشته شدن خاندان پيامبر - صلي الله عليه وآله -، پسر مرجانه - عبيدالله بن زياد - فرماندار كوفه است . (277)

اين تحولات ژرف سبب شد تا يزيد كه مي خواست از بازماندگان صحنه كربلا، اسيراني به چنگ آورد و اصيلترين خاندان و شريفترين مردمان را به ذلت و خواري بنشاند، از تصميم خود منصرف شود و ايشان را اكرام نمايد و براي پذيرش درخواستهاي امام سجاد (ع ) اعلام آمادگي كند. آن جريمه اي كه در آغاز ورود اهل بيت به شام ، رو به جانب امام سجاد - عليه السلام - كرده مي گويد:

يا علي ، الحمدالله الذي قتل اباك

يعني ؛ اي علي ، خدا را سپاس كه پدرت را كشت !

اكنون در موضعي قرار گرفته است كه به امام سجاد - عليه السلام - مي گويد: خدا پسرمرجانه را لعنت كند اگر من خود با حسين بن علي - عليه السلام - مواجه مي شدم پيشنهادهاي او را مي پذيرفتم و راهي را در پيش مي گرفتم كه به كشته شدن وي نينجامد حاضر بودم او كشته نشوم هر چند بعضي فرزندانم را از دست بدهم ! ليك آنچه قضاي الهي بود صورت گرفت ، اكنون اگر پيشنهاد و يا درخواستي داريد به من بنويسيد تا آن را عملي كنم . (278)

با توجه به آلام سنگيني كه بر كاروانيان شهادت و اسارت وارد شده بود و فريادهايي كه درسينه نگاه داشته بودند و حق اظهار آن را، بازگشت به سرزمين شهادت ؛ آن جا كه پاره هاي تنشان را مظلومانه ترك گفتند و اجازه نداشتند برايشان نوحه كنند و يا بازگشت به مدينه ، شهر پيامبر، شهر خاطره هاي زنده شهيدان آنها!

در اين كه اهل بيت - عليه السلام - چه مدت در شام توقف داشته اند، نقلهاي مختلفي رسيده است ولي از مجموع آنها ميتوان نتيجه گرفت كه توقف آنان در شام كمتر از ده روز بيشتر از يك ماه نبوده است .

خطبه امام سجاد - عليه السلام - در آستانه ورود به مدينه

كاروان اهل بيت به مدينه نزديك مي شود . در اين جا نيز امام سجاد - عليه السلام - رسالتي ويژه دارد. آن حضرت مي بايست حداكثر آگاهي را نسبت به آنچه واقع شده به مردم بدهد. از اين روي امام سجاد - عليه السلام - نخست وارد مدينه نمي شود. در خارج مدينه خيمه هايي برپامي كند و شيرين جذلم را ماءمور مي سازد تا مردم مدينه را از آن آمدن قافله خزان زده خاندان رسول - صلي الله عليه وآله - مطلع سازد.

بشير مي گويد: پس از اين كه خيمه ها بر پا شد و زنان و كودكان مستقر شدند، علي بن الحسين - عليه السلام - به جانب من رو كرده و فرمود: اي بشير خداوند پدرت را رحمت كند. او مي توانست شعر بگويد، آيا تو نيز از شعر بهره اي داري ؟

عرض كردم : آري اي فرزند رسول خدا - صلي الله عليه وآله - من هم شاعرم .

امام فرمود: وارد مدينه شو و خبر شهادت حسين بن علي - عليه السلام - را به مردم مدينه برسان .

بشير مي گويد: پس از فرمان امام ، سوار بر اسب شدم و كوچه هاي مدينه را پشت سر گذاردم تا به مسجد النبي (ص ) رسيدم ، - آنجا كه جمع مؤمنان هماره جمع است و مركز اخبار مهم ديني است - با صدايي آميخته به گريه و اندوه و فرياد بر آوردم :



يا اهل يثرب لامقام لكم بها

قتل الحسين فادمعي مدرار

الجسم منه بكربلاءمضرج

والراءس منه علي القناءيدار



يعني ؛ اي ساكنان مدينه ، جا ندارد كه ديگر در مدينه بمانيد .

حسين بن علي - عليه السلام - كشته شد، پس هماهر بر اين مصيبت بگرييد. بدن او در كربلا آغشته در خون .

وسرمطهر او بر فراز نيزه ، در چرخش ميان شهرها!

بشير مي گويد پس از اين اشعار به مردم اعلام كردم كه علي بن الحسين - عليه السلام - و خاندان او اكنون در كنار شهر مدينه توقف كرده اند و من فرستاده اويم تا اين پيام را به شما برسانم و مكان توقف او را به شما بنمايانم .

مردم مدينه با شنيدن اين پيام نگران و سراسيمه از شهر خارج شدند.

زنان از شدت مصيبت ، با موهاي پريشان و نوحه كنان از كوچه هاي مدينه مي گذشتند تا به توقفگاه اهل بيت برسند. هيچ گاه شهر مدينه تا آن اندازه مصيبت زده ديده نشده بود. انبوه مردم مدينه ، اطراف خيمه ها حلقه زدند.

امام سجاد - عليه السلام - از خيمه بيرون آمد در حالي كه با دستمالي كه در دست داشت ، اشكهاي چشمش را مدام ازگونه هايش پاك مي كرد.

براي امام جايگاه قرار گرفت در حالي كه نمي توانست از گريه خودداري كند.

منظره به گونه اي بود كه تمامي حاضران در آن جمع متاءثر شده و گريستند.

پس از لختي ، امام از مردم خواست تا ساكت شوند.

صداي گريه و سوگواري مردم قدري كاهش يافت . آنگاه امام خطبه اي را چنين آغاز كرد: حمد مخصوص پروردگار جهانيان ، آن مالك و فرمانرواي روز جزاست و پديد آورنده تمامي خلق ...

خداي را مي ستاييم بر رخدادهاي عظيم و فجايع روزگار و مصيبتها بزرگ و شكننده زمان .

امام با اين بيان هم شدت رنجها و مصيبتهاي وارد بر اهل بيت را به مردم ياد آور شده و هم مقام صبر و رضا و استقامت ديني خود در برابر رخدادهاي زمان و مشكلاتي كه در مسير ايمان خداجويي به آنان رسيده ابراز كرده است .

امام چنين ادامه داد:

اي مردم ! خداوند - كه ستايش مخصوص اوست - به وسيله مصيبتهاي بزرگ و شكستي كه بر پيكر اسلام وارد گرديد، ما را آزمود.

ابا عبدالله و عترت او به شهادت رسيدند، زنان و كودكان خاندان او به اسارت گرفته شدند و سر مقدس او را بر فراز نيزه ها شهر به شهر عبور دادند!

اين مصيبتي است كه همتاي آن درد و مصيبتي نخواهد بود!

اي مردم ! از اين پس كدامتان ، شادي به قلبهاتان راه خواهد يافت !

كدام قلب است كه در اين ماتم محزون نباشد.

كدام چشم است كه از گريه دريغ كند و اشك نريزد!

درندگان سخت ذل بر اين فاجعه و بر اين كشتار گريستند.

امواج درياها، اركان آسمانها، كرانه هاي ، زمين و... فرشتگان مقرب خدا و تمامي اهل آسمانها بر اين رخداد اشك ماتم ريختند.

هان اي مردم ، كدام قلب است كه براي شهادت حسين - عليه السلام - نشكند!

كدام گوش است كه وارد شدن اين شكست و خلا عظيم را بر پيكر اسلام بشنود و از شدت غم ناتوان از شنود، نشود..

اي مردم ما - از سوي مدعيان مسلماني ، كوفيان و شاميان - مورد بي مهري و ستم قرار گرفتيم ، آواره و سرگردان شديم !

بي پناه و دور مانده از شهرها!

با ما چنان رفتار شد كه گويي مردمان كافر و محارب با دين پيامبريم . در حالي كه نه جرمي داشتيم و نه ناروايي را مرتكب شده بوديم ..

به خدا سوگند، - با ما چنان رفتار شد كه - اگر پيامبر (ص ) خود سفارش ‍ كرده بود كه با ما بجنگند و ما را بكشند - آن گونه كه سفارش كرده است به ما نيكي كنند - اين مردم گمان نمي رفت كه بيش از اين بر ما ستم كنند.

اناالله و انااليه راجعون .

چه بزرگ و دردناك و فرياد برانگيز است اين رخداد غمبار!

ما آنچه ديده ايم براي خدا و در راه دين خدا مي دانيم و خداوند قادر شكست ناپذير است و انتقام ما را از دشمنان خواهد گرفت . (279)

امام سجاد - عليه السلام -، پس از واقعه كربلا

هر چند، پس از مسايلي كه در شام رخ داد، يزيد متوجه شد كه آنچه به اهل بيت پيامبر - صلي الله عليه وآله - روا داشته به مصلحت حكومت وي نبوده است . و هر چند به ظاهر يزيد از آنچه كرده اظهار ندامت كرد، اما جاي ترديد ندارد كه نرمش يزيد با اسيران اهل بيت ، ناشي از عاطفه انساني و يا انگيزه ديني نبود، بلكه او صلاح حكومت خود را در ادامه خشونت نسبت به خاندان حسين (ع ) نديد.

وقايعي كه از اين پس به دست يزيد رخ داد خود گوه بر اين ادعا است كه تنها مهم او، حفظ قدرت و پايگاه حكومت بود و براي اين كار از انجام هر عملي بيم نداشت .

توجه به اين نكات ، خود مي نماياند كه امام سجاد - عليه السلام - حتي پس ‍ از ورود به مدينه در چه شرايطي از نظر سياسي - اجتماعي قرار داشته است و چه شيوه اي را مي توانسته است در پيش گيرد.

علاوه بر اين ، قبلا نيز ياد آور شديم كه رفتار كوفيان با اهل بيت ، چهره اي غير قابل اعتماد، پيمان شكن و سست عنصر از مردم آن عصر ترسيم كرده بود كه امام هرگز پس از آن تاريخ ، شرايط را براي حركتهاي علني و نهضتهاي مسلاحانه مساعد نمي ديد. نه امام سجاد بلكه هيچ يك از ائمه پس از آن تاريخ ، به طور علني و آشكار گام در ميدان رهبري عناصر انقلابجو ننهادند. بلكه هر امام به اقتضاي شرايط و نيازهاي زمان شيوه اي ديگر در ايفاي وظيفه امامت و رهبري امت در پيش گرفتند.

سخنان نقل شده از امام سجاد - عليه السلام - در آستانه ورود به مدينه ، خود گواه بر اين است كه امام (ع ) بااين كه غمهاي وصف ناپذير خود را با مردم در ميان مي گذارد و شهادت مظلومانه حسين - عليه السلام - و اسارت پر مشقت خويش و همراهانش را مطرح مي كند، اما بصراحت نامي از دستگاه حكومت و جنايات يزيد به ميان نمي آورد. بلكه سخن از بي وفايي و ستمكاري مردمان زمان و مدعيان مسلماني به ميان مي آورد.

هر چند مردم بروشني دريافتند كه حكومت يزيد عامل اصلي رخداد فاجعه كربلاست و بر اموايان لعن و نفرين مي فرستاند، اما در سخنان امام بصراحت يادي از اين مطلب نشده است .

شيوه اي كه امام سجاد - عليه السلام - پس از اين در پيش گرفت ، در ادامه همين سياست بود.

تحليل زندگي سياسي - اجتماعي امام زين العابدين - عليه السلام - مي بايست بر پايه دو اصل ياد شده يعني استبداد حاكمان و نبودن اعتماد لازم به انقلابي نمايان و انگيزه ها و وفاداري آنان صورت گيرد.

امام در آستانه ورود به مدينه ، با احساس و عاطفه سخن گفت .

مقام ، مقام احتجاج و انگيزش انقلابي و دعوت به نهضت مسلحانه نبود . چرا كه هم اكنون از شهر كوفيان - طرفدار نهضت و مدعيان وفاداري به ائمه (ع ) - مي آمد!

و مدينه در مقايسه با كوفه ، برگ برنده و ممتازي نداشت تا امام بخواهد از نيروي آنها عليه حاكميت امويان بهره گيري كند!

پس از آن نيز امام ، ياد شهيدان كربلا را با احساس ، زنده نگاه داشت .

احساسي كه ريشه در اعماق جان و روحش داشت .

امام صادق (ع ) مي فرمايد: زين العابدين - عليه السلام - چهل سال بر شهادت مظلومانه پدر گريست در حالي كه روزها را روزه بود و شبها را به عبادت زنده مي داشت . هنگامي كه خدمتكاران براي افطار، غذا مي آورند و در برابر آن حضرت مي نهادند، مي فرمود: فرزند رسول خدا در حال گرسنگي به شهادت رسيد، فرزند رسول خدا با لبهاي تشنه به شهادت رسيد.

امام آن قدر اين جملات را تكرار مي كرد تا آب و غذايش با اشك چشمانش ‍ مي آميخت . (280)

امام علي بن الحسين (ع ) بدان اندازه مي گريست كه اطرافيان بر سلامت چشمان وي بيمناك شدند. از اين رو به حضرتش گفتند كه گريه زياد به بينايي چشم شما زيان مي رساند.

امام در پاسخ مي فرمود: چطور ممكن است از گريه خودداري كنم ؟با اين كه پدرم را از نوشيدن آب مانع شدند؛ آبي كه تمام موجودات حتي درندگان و حيوانات وحشي حق داشتند از آن استفاده كنند... (281)

در روايتي ديگر چنين آمده است :

به امام سجاد (ع ) عرض شد: آيا وقت آن نرسيده است كه پس از گذشت ساليان متوالي از واقعه كربلاست دست از غم و اندوه برداريد!

امام در پاسخ فرمود: به خدا سوگند! شكايتها و گريه هاي يعقوب به درگاه خدا براي موضعي بود كه در مقايسه با آنچه من براي آن مي گريم كوچك است

يعقوب تاءسفش بر از دست دادن يوسف بود، اويك فرزند را از دست داده بود. در حالي كه من خود شاهد بودم كه پدرم و گروهي از خاندانم در نزديكي من چوپان پرندگان سرهاشان بريده شد... (282)

موضع امام سجاد در برابر حكومتها

امام سجاد - عليه السلام - در طول زندگي خويش بيش از هر كس ، ستم و ظلم حكومتهاي استبدادي را چشيده بود.

شخصيتي چون او، حتي بر اساس ملاكها و معيارهاي بشري ، نمي توانست خوشبين به حكومتهاي فاسد اموي و مرواني باشد و بغض و عدالت عميق آنان را در دل نداشته باشد.

كسي چون علي بن الحسين - عليه السلام - كه اگر نبود حكمت الهي و اگر نبود معذوريت او از جهاد در روز عاشورا، بي شك او هم مانند برادرش ‍ علي اكبر و عمويش ابالفضل العباس - عليه السلام - و اصحاب پدر بزرگوارش گام در ميدان جهاد مي گذاشت و از شهادت استقبال مي كرد.

بي شك چنين كسي نمي توانست از قيام عليه ظلم و فساد دستگاه حكومتي امويان هراس داشته باشد و يا از شهادت و شكنجه شدن بيم به دل راه دهد و سكوت اختيار نمايد.

كسي كه در برابر جرثومه جنايت - عبيدالله - به ياوه گوييهاي او پاسخ مي دهد و از خشم او نمي هراسد.

كسي كه در محفل يزيد، آن گونه از ارزشهاي ديني حمايت مي كند كه محيط شام را دگرگون مي سازد.

كسي كه زنجيرها را بر تنش تحمل كرده ، لب به زاري در برابر دشمن نمي گشايد.

و كسي كه در برابر تهديدهاي جدي عبيدالله ميگويد:

ابالقتل تهدني يابن مرجانة ماعلمت ان القتل لنا عادة و كرامتنا الشهادة . (283)

يعني ؛ اي فرزند مرجانه ! مرا به كشته شدن تهديد مي كني ! آيا نمي داني كه كشته شدن در راه دين عادت ما و شهادت در راه خدا ما خاندان است .

چنين كسي را نمي توان متهم به سكوت و عدول از شيوه جهاد كرد. بلكه مي بايست دليل خط مشي آن حضرت را در جاي ديگري جست . و آن عبارت است از رعايت شرايط و مقتضيات زمان و توجه به امكانات و آمادگي مردم و نيازهاي آنان .

از اين رو قبل از پرداختن به خط مشي امام سجاد - عليه السلام - در برابر خلفا، اشاره اي كوتاه به بينش ديني - سياسي آن امام در مواجهه با ستمها و كجرويها خواهيم داشت .

اهتمام به امر به معروف و نهي از منكر

امام سجاد - عليه السلام - مي فرمايد:

كسي كه امر به معروف به نهي از منكر را ترك كند و كنار نهد، چونان كسي است كه كتاب خدا - قرآن - را پشت سر افكنده و بدان اعتقادي ندارد. البته يك صورت استثناست و آن در جايي است كه انسان كه انسان در تقيه اي ويژه به سر برد و از پنهان داشتن عقايد و برنامه هااي خود ناگزير باشد.

به آن حضرت گفته شد: منظور از تقيه ويژه ، كدام تقيه است ؟

امام فرمود: اين است انسان از سوي جباري ستيزه جو و سركش تهديد شود. (284)

نهي از تبعيت ظالمان

از امام - عليه السلام - نقل شده است كه فرمود:

واي بر ملتي كه فرمان الهي را گردن ننهند و امر به معروف و نهي از منكر نكنند. كسي كه شعار توحيد را بر زبان آورد و لا اله الا الله بگويد، ادعا و اقرار او به ملكوت آسمان راه نمي يابد مگر زماني كه سخن و اقرار خود را با عمل شايسته كامل كند. و كسي كه در خدمت و اطاعت ظالم در آيد، در حقيقت دين ندارد.. . (285)

افشاگري عليه دستگاه امويان

از منابع تاريخي استفاده مي شود كه پس از واقعه كربلا و چه بسا پس از حضور در شام و مجلس يزيد، شخصي به نام در ميان راه با امام سجاد - عليه السلام - روبرو شد واز امام احوال پرسيد. امام كه زمينه را مناسب مي ديد، از وضع دستگاه حكومت و نظام فرعوني امويان بصراحت شكوه كرد و فرمود: به خدا سوگند، ما خاندان پيامبر (ص ) در شرايط كنوني ، همانند بني اسرائيل كه در نظام فرعونيان به رنج و مصيبت مبتلا بودند، مبتلا هستيم . مردانمان را مي كشند و زنانمان را باقي مي گذارند.

اي منهال در عصر حاضر كه اسلام قدرت جهاني يافته است ، عربها بر ساير ملتها فخر مي فروشند و مي گويند پيامبر اسلام - صلي الله عليه وآله - مردي است از عرب . طايفه قريش بر ساير طوايف عرب فخر مي فروشد و مي گويند محمد (ص ) از قبيله ماست .

و اما ما كه فرزندان پيامبر - صلي الله عليه وآله - هستيم در شرايطي قرار گرفته ايم كه مورد غضب و ستم و قهر همين اعراب قرار گرفته ايم ، ما را كشتند و آواره كردند، انالله و انا اليه راجعون . (286)

ترغيب به جهاد و شهادت

امام علي بن الحسين ، زين العابدين (ع ) از رسول اكرم (ص ) در زمينه بزرگداشت امر جهاد و لرزش شهادت و خون شهيدان ، روايت كرده و مي فرمايد:

هيچ گامي نزد خداوند محبوبتر از دو گام نيست : قدمي نيست : قدمي كه پيش نهاده شود و صفي از صفهاي جهاد در راه خدا را پركند و قدمي كه در راه صله رحم برداشته شود و به ديدار خويشاوندي پيش رود كه قطع ديدار كرده است ...

و هيچ قطره اي نزد خداوند محبوبتر او دو قطره نيست : قطره خوني كه در راه خدا ريخته شود و قطره اشكي كه در ظلمت شب از بيم خدا فرو افتد. (287)

امام سجاد - عليه السلام - در عصري كه حمايت از اهل بيت و حريم ولايت و امامت معنايي جز مخالفت با حاكميت جباران و نظام فرعوني امويان شيروانيان نداشت به شيعيان خود توصيه مي كرد كه دست از تلاش ‍ و جهاد بر ندارند. البته در موارد ديگر شيوه جهاد تلاش بايسته اي را كه در آن شرايط مسير بود به ايشان ياد آوري مي كرد.

امام در تشويق پيروان خويش به تلاش و جهاد در راه حق و دفاع از ارزشها مي فرمود:

شيعه راستين ما كسي است كه در راه اهداف و برنامه هاي ما جهاد و تلاش ‍ كند و با كساني كه بر ما ستم مي كنند درگير شود و جلو ظلم آنان را بگيرد تا اين كه خداوند حق ما را از ستم پيشگان باز گيرد. (288)

رهنمود به مبارزه پنهاني با جباران

چنان كه از مطالب و روايات گذشته ، دانسته شد، امام سجاد - عليه السلام - در استمرار خط امامت ، اصول عقيدتي و سياسيش همان اصول علوي و حسيني بود كه از قرآن و سنت پيامبر اكرم - صلي الله عليه وآله - آن را دريافت كرده بودند .

امام سجاد (ع ) چون نياكان طاهر و معصوم خود بيكمترين لرزش در مير حق ، هماره مدافع امر وبه معروف و نهي از منكر مبارزه با ظلم و انحراف بود و پيروان خود را به تلاش و جهاد در راه ارزشهاي الهي فرا مي خواند، اما به حكم امامت و پيشوايي راه مبارزه را نيز به آنان مي نماياند و ويژگيهاي زمان را به ايشان يادآور شده ، مي فرمود:

حتي امام بر مردم در نهادن و آشكار از او پيروي كنند و فرمان و رهنمود او را ارج نهند و بزرگ شمارند، ولي حق سلطان اين است كه در ظاهر حكمش ‍ را مخالف نكنند... (289)

اين رهنمود امام - عليه السلام - در حقيقت ترسيم يك استراتژي است و نه يك سياست اصولي زيرا مخاطب امام ، شيعياني هستند كه تضاد دستگاه حكومت اموي با برنامه ها امامان معصوم - عليه السلام - را مي دانند و هرگز به خود اجازه سكوت در برابر خلفا را نمي دهند چه برسد، به همراهي و همگامي با آنان ! ولي از آنجا كه امام زين العابدين ، شرايط واقعي را براي ايجاد تحول در دستگاه خلافت كافي نمي بيند به آنان - در چنين مقطعي - فرمان تقيه مي دهد.

علاوه بر اين در روايت ياد شده ، امر امام و خواست و رهنمود و مقدم بر هر امر حكومتي شناخته شده است و معناي آن اين است كه اگر امام فرمان جهاد عليه مستكبران و غاصبان خلافت صادر كرد بايد در نهان و آشكار فرمانش را به اجرا گذاشت . ولي اكنون حكم امام ، حركت پنهاني است و نه مبارزه علني .

به هر حال امام سجاد - عليه السلام - با بيان اطاعت ظاهري از سلطان در مقام نفي كلي جهاد نيست ، چه اين كه جدش علي بن ابي طالب با معاويه جنگيد و پدرش حسين بن علي - عليه السلام - از دستگاه اموي پيروي نكرد و در مقابل آنان ايستاد و خود حضرت اگر تقدير الهي نبود شرايط جهاد را در روز عاشورا دارا بود بي شك به مبارزه با حكومتيان و امويان مي پرداخت . بنابر اين همه اين دلايل خود گواهي است بر اين كه ، امام سجاد - عليه السلام - پس از رخداد عاشورا و آزمون مدعيان مي دانست و تاريخ بعدها به اثبات رسانيد كه دستگاه خلافت هماره از اين حركت غير علني بيم داشت و جز با خلفا، همواره از سوي دستگاه خلافت تحت آزار و شكنجه و محدوديتهاي شديدي بودند. و فرصتي كه براي امام باقر (ع ) و امام صادق (ع ) براي ترويج انديشه ها فقهي و عقايد اصولي اماميه پديد آمد، در گرو خط مشي آگاهانه اي است كه امام سجاد در پيش ‍ روي شيعه نهاد و زمينه را براي حركت گسترده فرهنگي و عقيدتي هموار ساخت .

تشويق به شكيبايي و راز داري

امام سجاد - عليه السلام - در راستاي خط مشي ويژه اي كه پيروانش را بدان فرا مي خواند ، رعايت دو اصلي كه زير بنايي ترين اصول مبارزه پنهاني با جباران ، به شمار مي آيد و هر جهاد و نهضتي بدان نيازمند است .

آن اصول عبارتند از شكيبايي و صبر در برابر مشكلات ميسر و همچنين رازداري و پرهيز از افشاي اسرار.

سوگمندان بسياري از دارندگان تمايلات شيعي ، در رعايت اين دو اصل ضعف و سستي داشتند و همين امر مايه گلايه و شكوه امام از شيعيان خود بود و مي فرمود:

به خدا سوگند! دوست داشتم گوشت بازوهايم را فدا كنم تا دو خصلت در ميان شيعه از ميان برود: خصلت ناشكيبايي و كم حوصلگي و همچنين كمي حفظ ميان شيعه از ميان برود: خصلت ناشكيبايي و كم حوصلگي و همچنين كمي حفظ اسرار. (290)

اين بيان ، آميخته با لحني شديد و نگران كننده است و حكايت از ناشكيبايي برخي شيعيان و افشاي برخي اسرار از سوي آنان دارد.

آنچه در اين روايت بيان نشده و قابل تاءمل مي باشد اين است كه موضوع ناشكيبايي و رازنداري شيعه چه چيزي بوده است ؟آيا ناشكيبايي شيعه از مصيبتهاي معمولي كه همه مردم به نوعي با آن دست به گريبان مي باشند، بوده و يا مشكلات ويژه اي داشته اند كه مربوط به تفكر و عقيده خاص آنان و محدود به تشكيلات شيعي مي شده است ؟

پاسخ اين سؤ ال از متن روايت پيداست . زيرا امام مي فرمايد: خصلتين في الشيعه لنا يعني نسبت به خصوص شيعه اين مشكل را مطرح ساخته است و اين قرينه اي است كه در خصوص شيعه مشكلات اجتماعي - سياسي ويژه اي از سوي خلفا به وجود مي آمده است تا شيعيان را از ائمه و خط امامت جدا كنند. مانند آنچه امروز در جهان به عنوان محاصره اقتصادي و يا سياسي مطرح است و قدرتمدان عليه ملتها ضعيفتر به كار مي گيرند.

تاريخ نيز گواه اين مطلب است كه خلفا - چه اموين و چه عباسيان - در ضعيف نگاه داشتن شيعه از نظر سياسي و اقتصادي تلاشي مستمر داشته اند. و موارد اندكي وجود دارد كه از سوي حكومت به تشكيلات شيعي كه امام در راءس آن قرار دارد، كمك اقتصادي شده باشد بلكه آنچه معمول مردم از آن برخوردار بوده اند، از شيعه دريغ مي شده است .

از اين رو ، شيعه بودن مستلزم چشيدن محروميتهاي زيادي بوده و شيعه ماندن ، نياز به صبر و مقاومت داشته است .

از سوي ديگر، در كوران اين مشكلات ، بديهي است كه عناصري از ميان شيعه بشدت خواهان نهضت عليه دستگاه خلافت باشند تا محدوديتها و ستمها را بشكند. اين گروه از مبارزه پنهاني احساس خستگي مي كنند و تمايل به مبارزه اي علني دارند و براي عملي ساختن انديشه و باور خود ناشكيبايند و امام از اين ناشكيباييها نيز گله دارد. زيرا حركتها و سخنان اين گروه مي تواند اسرار نهاني تشكيلات شيعي را برملا سازد و اساس و بنيان را در معرض آسيب قرار دهد.

اكنون براي اين كه شاهدي بر ادعاي فوق آورده باشيم به نمونه اي از تندروي هاي برخي مدعيان تشيع ، در قبال امام سجاد (ع ) اشاره مي كنيم .



جهاد يا حج ؟

شخصي به نام عباد بصري - كه ظاهرا از هواداران شيعه بود و با مبارزهاي گذشته امامن با غاصبان خلافت آشنايي داشت - در راه مكه علي بن الحسين - عليه السلام - راملاقات كرد و به آن حضرت با لحني اعتراض آميز و انتقادي گفت :

شما جهاد و دشواريهاي آن را كنار اعتراض آميز و انتقادي گفت :

شما جهاد و دشواريهاي آن را كنار گذاشته ايد و به حج كه عملي است آميخته با استراحت و آسايش ، رو آورده ايد! درحالي كه خداوند مي گويد.

ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم بانلهم الجنه يقاتقون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون .. و بشر المؤمنين

يعني : همانا خداوند از مؤمنان جن و مالشان را خريدار است و در قبال آن بهشت را براي ايشان قرار داده است . مبارزه مي كنند در راه خدا، مي كشند و كشته مي شوند... بشارت ده به مؤمنان .

امام سجاد (ع ) در پاسخ اين راهگذار عجول ، سخني كوتاه اما قاطع بيان داشت و فرمود: بلي ! اگر ما چنين مؤمنان را - كه در راه خدا بكشند و كشته شوند و داراي اخلاص و صداقت و پايمردي باشند - ببينيم - شك نيست كه جهاد برتر از حج است . (291)

امام با اين پاسخ كوتاه به او فهماندند كه اين ادعاها كافي نيست و طريق جهاد تنها نيازمند ستيزه جو و سرهاي ناسازگار با حكومت نيست . جهاد نيازمند رزمنده اي است كه هم اهل نبرد باشد و هم به هنگام احساس خطر ميدان را ترك نكند و تا پاي جان مقاوم و پايدار بماند. ولي چنين نيروهاي اكنون ديده نمي شوند!

وجود چنين عناصري در ميان جامعه شيعه و تشكيلات شيعي و هواداران اهل بيت - عليه السلام - گاه باعث افشاي اسرار و پيدايش مشكلات سياسي - اجتماعي براي امامان و يا ساير شيعيان مي شد. و برنامه هاي ائمه را با مشگل مواجه مي كرد.

علت بسياري از اين تندرويها عدم شناخت برخي هواداران اهل بيت - عليه السلام - از جايگاه وظايف امام بود. گروهي از آنان تصور مي كردند كه اصلي ترين ويژگي امام اين است كه با شمشير قيام كند - قائم بالسيف باشد - و حتي گروهي از آنان ، حقانيت و امامت امام را به همين ويژگي مي سنجيدند و مورد شناسايي قرار مي دادند. در حالي كه ملاكهاي امامت فراتر از اين مي باشد و قبل از قيام مسلحانه ، آگاهي ژرف امام به شريعت و برخورداري او از معنويت ، عصمت ، عبادت و اخلاق و فضايل مطرح است . و مبارزه با دشمنان دين و جباران يكي از وظايف امام به شمار مي آيد كه ايفاي آن منوط به زمينه هاي مناسب است . و آن جا كه شرايط مساعد نباشد هيچ امامي اقدام به مبارزه مسلحانه نكرده است . چونان كه علي بن ابي طالب (ع ) بيست و پنج سال حكومت اختيار كرد و حسين بن علي (ع ) پس از اقدام به جهاد و ناپايداري و خيانات فرماندهان و نيروهاي سپاهش ‍ ناگزير به صلح شد و حسين بن علي - عليه السلام - حدود ده سال در حكومت معاويه ، دست به شمشير نبرد.

زندگي امام سجاد؛ در ادامه خلافت يزيد

امام سجاد - عليه السلام - از آغاز دوره امامت خويش تا زمان رحلت با اين خلفا هم عصر بود:يزيدبن معاويه ، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم ، عبدالملك مروان ، وليد بن عبدالملك .

دوران خلافت و جباريت يزيد، پس از رخداد عاشورا نپاييد. او علي رغم همه تلاشي كه در حفظ ميراث خلافت داشت و جنايات هولناكي را بدان منظور انجام داده بود، در ربيع الاول سال 64 هجري قمري در سن سي هشت يا سي و نه سالگي مرگش فرا رسيده و در مكاني به نام حوارين (292) كه در شرق دمشق واقع شده بود به زندگي نكبت بار خويش ‍ خاتمه داد.

يزيد بيش از سه سال و اندي بر مسند حكومت ننشست و در اين مدت كوتاه هولناكترين فجايع را انجام داد كه رخداد كربلا و عاشورا اولين و اسفبارترين آنها بود و فاجعه حره دومين و گسترده ترين آنها و ويراني خانه كعبه و شكستن حرمت حريم امن الهي لكه سياهي بود كه كارنامه تيره يزيد و امويان را بيش از پيش سياه كرد. يزيد به عنوان دومين خليفه اموي ، درستي پيش بيني علي بن ابي طالب درباره ظلم و فساد و امويان را آشكارتر ساخت . چه اين كه علي (ع ) سالها قبل فرموده بود:

الا او اخوف الفتن عندي فتنة بني اميه فانها فتنه عمياء مظلمة (293) يعني : هان ! دهشتبارترين فتنه و آشوب درنظر من ، فتنه بني اميه است ؛ فتنه اي كور و بس تاريك ...

واقعه اسفبار حره

پس از رخداد عاشورا و بازگشت كاروان اهل بيت به مدينه و اطلاع يافتن مسلمانان از آنچه در كربلا و كوفه و شام و شام اتفاق افتاده بود، چنان انتظار مي رفت ، دستگاه خلافت علي رغم پندار واهيش ، در نگاه مسلمانان بشدت سست و بي اعتبار جلوه كرد .

مدينه چون شام نبود.

مدينه شهر انصار شهر استقبال از پيامبر - صلي الله عليه وآله - در روزگار سختي و پايگاه نخستين حكومت اسلامي به رهبري رسول خدا - صلي الله عليه وآله - بود.

پس از مكه كه سرزمين وحي و رسالت و زادگاه توحيد به شمار مي آيد مدينه از قداست و ارجي ويژه در نگاه مسلمان برخوردار بود.

هر چند پس از رحلت رسول خدا - صلي الله عليه وآله - مردم مدينه نتوانستند موقعيت پيشين آن را حفظ كنند و در نتيجه برخي كشمكشهاي سياسي و قبيله اي وحدت و شكوه آنان خدشه دار شده بود اما هنوز با گذشت بيش از شصت سال از هجرت پيامبر - صلي الله عليه وآله - مدينه مركز علم و فقاهت و عاصمه اسلام و پايگاه اصلي اصحاب پيامبر و قارين قرآن و حفظان حديث به شمار مي آمد.

بازتاب واقعه كربلا و عملكرد دستگاه يزيد در چنين محيطي نمي توانست مثبت باشد و يا مواجه با سكوت شود!

مردم مدينه و بازماندگان انصار و مهاجر، شاهد انحرافي بزرگ در خلافت اسلامي بودند و سكوت در برابر آن و نهان مردم به به خود اجازه نمي داد.

حركتها و موضعگيريهاي آشكار و نهان مردم مدينه در سالهاي پس از 61 هجري چيزي نبود كه از چشم حاكمان شام مخفي بماند.

عزل و نصب سه حاكم در طول دو سال ، خود بهترين گواه اين ناآراميها در مدينه و اطلاع دستگاه موي از جو متشنج سياسي آن است .

در سال 61 هجري وليد بن عتبه متولد 64 هجري حاكم مدينه بود.

پس از او عمروبن سعيد متولد 70 به فرمانداري مدينه منصوب گرديد.

چندي نگذشت كه يزيد پسر عموي خويش ، عثمان بن محمد بن ابي سفيان را به عنوان والي مدينه انتصاب كرد.

عثمان بن محمد ابي سفيان جواني نو رس ، ناآشنا به كار اداره شهر و كار نيازموده بود (294)

عثمان براي فرو نشاندن جو ناآرام مدينه تدبيري انديشيد و به گمان فريفتن عناصر پر شور شهر گروهي از آنان را براي ديدار يزيد راهي دمشق كرد، تا خليفه حشمت و جاه او را از نزديك ببيند و از عطاها و بخششهاي او برخوردار شوند و دست از ناآرامي بردارند.

بدين ترتيب گروهي از فرزندان مهاجر و انصار به دمشق وارد شدند و به ديدار خليفه - يزيد - بار يافتند و در مدت اقامت خويش از بخششهاي او نيز برخوردار شدند؛ از آن جمله به منذربن زبير صدهزار درهم تعلق گرفت .

اما علي رغم اين بذل و بخششها، هيئت اعزامي از مدينه كه علاوه بر دست و دلبريهاي يزيد سبكسريها و كارهاي زشت او را نيز ديده بودند، پس از بازگشت به مدينه در مسجد رسول خدا - صلي الله عليه وآله - فرياد كشيدند: اي مردم ! ما از دربار خليفه اي مي آييم كه شراب مي نوشد، طنبور مي نوازد، سگ بازي مي كند و شب را به كنيزان پست و آوازه خوان به صبح مي رساند. ما از شما مي خواهيم تا او را از خلافت بركنار كنيد. (295)

در پي اين گزارها، مردم مدينه با عبيدالله بن حنظله غسل الملائكه بيعت كردند و بني اميه كه شمارشان در مدينه به هزار تن ميرسيد در خانه مروان بن حكم به محاصره در آمدند و سرانجام از شهر رانده شدند.

خبر شورش اهل مدينه به شام رسيد. يزيد كه پس از آن عطايا و بخششها انتظار چنين عكس العملي را نداشت ، بشدت خشمگين شد.

نخست تصميم گرفت عبيدالله كه هنوز دستانش را به خون شهيدان كربلا آغشته مي ديد، پيشنهاديزيد را نپذيرفت . ناگزير يزيد از عمر بن سعيد، حاكم پيشين مدينه خواست تا او اين ماءموريت را انجام دهد ولي او هم از پذيرش درخواست يزيد امتناع كرد.

يزيد در ميان فرماندهان سپاهش به جستجوي فردي پرداخت كه از سنگدلي و قساوت كافي براي قتل عام مسلمانان پيشتاز مدينه برخوردار باشد. و براي اين كار مسلم بن عقبة بن رباح مري را برگزيد.

مسلم بن عقبه كسي بود كه در گذشته ، از فرماندهان سپه معاويه به شمار مي آمد (296) و در جنگ صفين با علي - عليه السلام - جنگيده و در همين جنگ يك چشمش را از دست داده بود. (297)

اين پلنگ پير زخمديده ، از نظر يزيد، عنصري مناسب براي خاموش ‍ ساختن شورش مدينه بود.

مسلم بن عقبه در حالي كه بيش از نود سال از عمرش مي گذشت و از بيماري نيز رنج مي برد با لشكري انبوه و مجهز به سوي مدينه اعزام شد. سپاه مسلم بن عقبه كه برخي تعدادشان به سوي مدينه اعزام شد.

سپاه مسلم بن عقبه ، كه برخي تعدادشان را دوازده نفر دانسته اند، (298) نخست شهر مدينه را محاصره كردند و سپس مسلم براي مردم مدينه پيام فرستاد كه سه روز مهلت خواهند دشت تا تسليم فرمان يزيد شوند و در امان بمانند. اما مردم مدينه تسليم نشدند و به جنگ و ستيز با سپاه يزيد برخاستند.

در نخستين روياروييها، مردم مدينه غلبه يافتن و سپاه يزيد رو به شكست نهاد ولي سرانجام معادله هي نخستين برهم خورد و لشكريان يزيد برتري يافتند و شهر را به تصرف در آوردند.

فرمانده سپاه - مسلم بن عقبه - پس از تصرف شهر به سربازان تحت امر خود اجازه داد به ميل خود هر كاري كه بخواهند در مدت سه روز با مرد مدينه و اموال و امكانات ايشان انجام دهند!

كشتار زيادي صورت گرفت و فجايع بي شماري به دست سربازان يزيد عملي گرديد. جان و مال و ناموس مردم مدينه در چنگال هاي لشكريان شام قرار گرفت . (299)

اين كشتار وسيع سبب گرديد كه از آن پس مسلم بن عقبه را مسرف بن عقبه لقب دادند!

واقعه حره در روز چهارشنبه بيست و هشتم ذي الحجه سال 63 هجري در قسمت شرقي شهر مدينه ، در سنگستاني به نام حره واقم (300) رخ داد و از آن رو كه نفوذ شاميان از اين منطقه به داخل مدينه صورت گرفت ، آن واقعه حره ناميدند.

كشته شدگان واقعه حره را برخي از منابع تاريخي سه هزار و سيصد نفر دانسته اند كه كه هفتصد نفر آنان از قريش بوده و دو هزار و ششصد نفر از مهاجر و انصار بوده اند. (301)

و برخي ديگر گفته اند: در اين جنگ سه هزار و پانصد نفر از موالي و هزار و چهارصد - يا ششصد - نفر از انصار و هزار و سيصد نفر از قريش كشته شده اند. (302) مفيد ره تعداد كشته شدگان اين واقعه را ده هزار نفر ثبت كرده است . (303)

جز قتل و كشتار، آمار دهشتباري از ساير جنايات سپاه شام در منابع تاريخي ثبت شده است . چنان كه نوشته اند سيصد پستان زن بريده شد و هشتصد دختر مورد تجاوز قرار گرفتند كه بعدها فرزندان آنان را حره مي ناميدند.

(304)

پس از همه جنايت ، آنها كه از مردم مدينه باقي مانده بودند ميان دو امر مخير شدند: يا بايد اقرار مي كردند كه بنده و زرخريد يزيد هستند و يا بايد كشته مي شدند. گروهي به بندگي يزيد اقرار كردند و جان به در بردند و عده اي هم از اين اقرار امتناع ورزيدند و كشته شدند.

امام سجاد در واقعه حره

در جريان واقعه حره ، تنها كساني كه بدون قيد و شرط از گزند سپاه مسرف در امان ماندند و اقرار به بردگي نكردند، علي بن الحسين (ع ) و علي بن عبدالله بن عباس بودند. (305)

آنچه سبب شد تا امام سجاد - عليه السلام - از اين فتنه ايمن بماند نخست ، برخوردهاي منطقي و سخنان روشنگري است كه آن حضرت در برابر مردم شام و نيز با شخص يزيد در گذشته داشته است . عكس العمل آن حضرت هم در ذهن شاميان هنوز باقي بود و هم يزيد را متقاعد ساخته بود كه بيش ‍ از آنچه به اهل بيت ستم روا داشته ، مجال ظلم به ايشان نيست و با شدت بخشيدن به آن ستمها، حكومت طرفي نخواهد بست .

دومين نكته اي كه در اين رابطه قابل تاءمل و بررسي است ، خط مشي آن حضرت پس از رخداد عاشورا است .

جاسوسان و گزارشگران اموي كه در مدينه ، بي شك تمام روابط و مسايل زندگي آن حضرت را به دقت زير نظر داشتند تا اگر تحريكي از سوي وي عليه خلافت يزيد صورت پذيرد مانع شوند. ولي امام با آگاهي از شرايط و عدم امكان پيشبرد حركتهاي نظامي و شورشهاي محدود شهري ، خود را از چنين جريانهايي به دور نگه مي داشت و پيروان خويش را نيز به تبعيت از خود فر مي خواند. (306)

اين گونه بود كه آن حضرت از پيامدهاي شورش اهل مدينه آسيب نديد و توانست اهل بيت را كه در جريان كربلاست بشدت مورد آزار قرار گرفته بودند از لهيب واقعه حره مصون دارد.

مورخان نوشته اند: مسرف بن عقبه در آغاز ورود به مدينه ، دستور داد كسي متعرض علي بن الحسين و خاندان او نشود. (307)

طبرسي مي نويسد: هنگامي كه يزيد، مسرف بن عقبه را به سوي مدينه فرستاد، به او گفت : علي بن الحسين (ع ) در كار شورشيان دخالتي نداشته و با او بدرفتاري نكنيد. (308)

گذشته از تحليلها و محاسبه هايي كه در علت مصونيت امام سجاد - عليه السلام - از واقعه حره يادكرديم ، عوامل برتري نيز دارد كه از زاويه اي ديگر قبل درك است .

در محاسبات بشري ، معمولا عوامل و روابط مادي و ظاهري مورد توجه قرار مي گيرد ولي در مورد امام سجاد علاوه بر اين عوامل و روابط ظاهري بايد توجه به مشيت الهي نيز داشت .

بر اساس عقيده شيعه ، امام حجت خدا بر روي زمين است خداوند وجود حجتش را از حفظ مي كند، چنان ابراهيم - عليه السلام - را از آتش ‍ نمروديان به سلامت خارج ساخت و موسي را در دامان فرعون پروريد و رشد داد . البته مشيت الهي و تحقق اراده او در حفظ وجود امام سجاد - عليه السلام -منافاني با مهيا بودن شرايط و مقتضيات مادي و ظاهري ندارد. چنان كه در جريان كربلا، با عارض شدن بيماري بر امام تكليف جهاد از آن حضرت ساقط شد و دشمن از كشتن وي صرف نظر كرد.

در كنار محفوظ داشتن وي از شر يزيديان نيز بي تاءثير نبوده است . چنان كه در برخي منابع تاريخي آمده است :

هنگام يورش سپاه شام به مدينه ، امام سجاد - عليه السلام - به قبر پيامبر - صلي الله عليه وآله - نزديك شده و به درگاه خداوند، براي ملتجي شد و دعايي بدين مضمون قرائت كرد:

رب كم من نعمة انعمت بها علي لك عندها شكري فلم يحرمني ، و يا بلية ابتليتني بها قل لك عندها صبري فيا من قل عند نعمته شكري فلم يحرمني ، و يا من عند بلائه صبري فلم يخذلني ، يا ذاالمعروف الذي لا ينقطع ابدا، و يا ذالنعماء التي لا تحصي عددا صل علي محمد و آل محمد و ادفع عني شره ، فاني اردء بك في نخره و استعيذ بك من شره . (309)

يعني ؛ كسي كه خوف لهي داشته باشد و از مخالف با خداوند بيمناك باشد، خداوند هم به او مهابت وسطوتي مي دهد كه همگان از او بيمناك باشند. و كسي كه از مخالف با خدا بيمناك نداشته باشد خداوند و را از همه چيز ترسان و نگران خواهد ساخت . نظير اين مضمون از امام صادق - عليه السلام - (310) و ساير ائمه - عليه السلام - نيز وارد شده است .

تحليلهاي نادرست !

در برخي منابع تاريخي ماجراي رويارويي امام سجاد - عليه السلام - با مسرف بن عقبه و علت مصون ماندن آن حضرت از پيامدهاي واقعه حره بگونه اي ديگر ثبت شده است كه به تحليلهاي نادرست مي انجامد و نشانه هاي كذب و ساختگي بودن از آن پيداست .

طبري در اين زمينه دو روايت نخست همان است كه قبلا از او ياد كرديم ولي روايت ديگرش چنين مي نمايند كه امام سجاد - عليه السلام - هنگام ورود به مجلس مسرف بن عقبه مروان و پسرش مي نماياند عبدالملك را همراه داشت و ميان آن دو قدم بر مي داشت ، شايد مسرف به خاطر آن دو به وي آسيبي نرساند! طبري مي نويسد:

وقتي علي بن الحسين همراه با مروان و عبدالملك در برابر مسرف بر زمين نشستند، مروان آب طلبيد تا با نوشيدن آن خود را ميهمان مسرف معرفي كند و همراهان او ايمن دارد.

مروان آب نوشيد و سپس ظرف آب را به علي بن الحسين داد تا او هم بنوشد، اما هنوز آب را به لبها نزديك نكرده كه مسرف زياد زد: از آب ما ننوش !

علي بن الحسين ع نگاه داشت .

مسرف گفت : شما مروان و پسرش را همراه آورده اي تا در امان بماني ولي بدان كه اگر شفيع شما اين دو بودند كشته مي شدي ، با اين همه شما در امان هستي چون از من خواسته است با بدرفتاري و خشونت نكنم ، اكنون اگر مي خواهي آب بنوش !

آنچه نشانه كذب اين نقل مي باشد اين است كه اولا مقام عزت و بزرگواري امام مانع از شفيع گرفتن كساني چون مروان و عبدالملك است و آنچه ما از خاندان رسول ص سراغ داريم با اين بيان سازگار نيست . ثانيا اگر براستي يزيد سفارش علي بن الحسين ع را به مسرف كرده بود، دليلي نداشت كه در آغاز، آن حضرت را از نوشيدن آب منع كند و به درشتي با وي سخن گويد و آن بزرگوار را برنجاند. بلي امكان دارد كه مروان به خاطر جبران لطفي كه حضرت در حق خانواده او روا داشته و در بحران مدينه به خانواده او پناه داده بود، به گمان خود خواسته باشد نزد مسرف از آن امام حمايت كرده و امان بگيرد، ولي مسرف به مروان فهمانده باشد كه امام نيازي به حمايت او ندارد بلكه اصولا يزيد تصميم به آزار آن حضرت نگرفته است و او موظف است آسيبي به علي بن الحسين ع نرساند.

بنابراين حضرت سجاد ع از مروان و پسرش نخواسته تا به شفاعت برخيزند و آن حضرت دل به حمايت آن دو معطوف نداشته است ، چه اين كه كسي چون علي بن الحسين با آن همه شهامتهايي كه در گذشته از خود نشان داده است و با آن مقام معنوي و توكل به مقام ربوبي حق ، تصور نمي رود كه از عناصر بي شخصيتي چون مروان پناه جويد.

مگر اين امام سجاد نبود كه در حمله شاميان به مدينه ، صدها خانواده را در خانه امن خود پناه داده بود تا از آسيب شاميان در امان بمانند. در آن لحظه مروان و پسرش كجا بودند! هنوز مسرف وارد مدينه نشده و هنوز ملاقاتي ميان امام و مسرف صورت نگرفته است ، تا آنان بخواهند از امام حمايت كنند. و در همين حال خانه امام سجاد ع پناهگاه صدها نفر از مردم مدينه فرار گرفته بود.

دومين تحليل نادرست !

يعقوبي نيز در تاريخ خود به نكته اي اشاره كرده است كه دلايل كذب آن آشكار مي باشد. او مي نويسد:

وقتي علي بن الحسين ع در مجلس مسرف وارد شد گفت : يزيد از ما چگونه بيعت مي خواهد و با چه تعبيري ؟

مسرف : او مي خواهد شخص شما به عنوان برادر و پسر عمو با او بيعت كنيد. علي بن الحسين : اگر مي خواهي بيعت خواهم كدر!

مسرف : او مي خواهد شخص شما به عنوان بردر و پسر عمو با او بيعت كنيدعلي بن الحسين (ع ) چنين گفت ، با خود گفتند كه اگر فرزند رسول خدا حاضر است و آثار ساختگي بودن از آن پيداست .

زيرا شخصيت حر و آزاده اي چون علي بن الحسين - عليه السلام - كه از نسل آزادگان است پدر و اجدادش در هيچ شرايطي لب به ذلت نگشودند هرگز تصور نمي رود كه حاكميت يزيد را مشروع بداند تا چه رسد هر ذلتي را براي بيعت با او بپذيرد!

او كه در مقابل عبيدالله - ابن مرجانه - ونيز يزيد در كوفه و شام پايداري كرده از مرگ نهراسيده ، چه دليلي دارد كه اكنون از مرگ هراس داشته باشد و عليه باورهاي اصيل خود گام بردارد.

مگر او فرزند آن كسي نيست كه تا آخرين لحظه عمر خويش فرمود هيهات منا الذلة .

مگر او خود همان كسي نيست كه در برابر جرثومه استبداد فرياد برآورد بالقتل تهددني اماا علمت ان القتل لنا عادة و كرمتناا لشهادة . (311)

چنين شخصيتي چگونه حاضر است لب به ذلت بگشايد. آن هم ذلتي كه مردمان معمولي مدينه از پذيرش آن عار داشتند و پرهيز مي كردند.

چگونه ممكن است كه مسرف بيعت برادري را پيشنهاد نكرده باشد ولي امام خود اظهار كند كه من حاضرم به بندگي و بردگي اقرار نمايم !

اين از شاءن عنصر معمولي و بي هويت عرب به دور است تا چه رسد به زاده خاندان شهادت !

اگر به جمله پاياني اين نقل توجه قرار گيرد كه تمام مردم مدينه جز علي بن الحسين - عليه السلام - و علي بن عبدالله بن عباس ناگزير شدند به بردگي خود اقرار ننگ آور و شرمنده بودند و مورد تحقير و تمسخر امويان و ديگران قرار مي گرفتند، دليل ساختن و پرداختن چنين رواياتي آشكار خواهد شد، (312) زيرا اقرار كنندگان به اين بردگي ، هميشه سعي داشتند از بار ذلت خود بكاهند. از اين رو به امام سجاد - عليه السلام - اتهام مي زدند كه آن حضرت براي اقرار به بردگي آماده بوده است . پس اگر چنين اقراري از ايشان خواسته نشد، و حضرتش اقرار نكرده است . پس اگر ديگران اقرار به بردگي كرده اند عيبي بر آنان نيست ! اين راز ساختگي بودن نقل يعقوبي است !

امام سجاد، پناهگاه اهل مدينه

در جريان واقعه حره و هجوم شاميان به مدينه ، بسياري از خانواده ها همسر و فرزندان خود را به خانه امام سجاد - عليه السلام - فرستاد و از آن حضرت پناه خواستند و در پناه آن حضرت تا پايان اشتغال مدينه به دست سپاه يزيد قصد مدينه كرد تا جان و مال و ناموس اهل مدينه را مورد تعرض ‍ قرار دهد، علي بن الحسين - عليه السلام - چهار صد تن را در ميان خانه و خاندانش پناه داد و زمان بازگشت سپاه و خروج آنان از مدينه اين چهار صد نفر را مورد پذيرايي قرار داد. (313)

ايمني و آسايش اين گروه در پناه امام سجاد - عليه السلام - بدان حد كه برخي از ايشان گفتند: ما چنين آسايش و زندگي آرامي را كه در خانه علي بن الحسين ديديم حتي در خانه پدرمان شاهد نبوده ايم . (314)

از برخي منابع ديگر استفاده مي شود كه امام سجاد - عليه السلام - قبل از هجوم شاميان ، شرايط دشوار آينده را پيش بيني كرده و خاندان خود را از مدينه خارج ساخته و به منطقه اي به نام ينبع (315) فرستاد تا از فجايع شاميان ايمن باشند. (316)

اما اين كه چهار صد نفر از اهل مدينه كه در پناه آن حضرت بوده اند، در مدينه و در منزل امام پناه گرفته بودند يا همراه با خانواده امام به ينبع منتقل شده بودند، نشانه هاي كافي در دست نيست ، هر چند احتمال نخست نزديكتر به واقع مي نمايد.

از جمله خانوادهايي كه به پناه امام سجاد - عليه السلام - آمده بودند، خانواده مروان مي باشند و اين نكته نشان مي دهد كه تنها علويان و يا بستگان نزديك آنان از لطف و بزرگواري امام بهره مند نبودند بلكه همه كساني كه به آنحضرت التجامي جستند، از كرامت او بهره مند مي شدند، حتي عناصر بدخواهي مروان خود از بني ميه مي باشد و مورد حمايت سپاه شام . بنابراين پناهندگي خانواده وي مربوط به خانواده اش بر آمده است . او نخست به عبيدالله بن عمر رو آورد و از او خواست تا در آن بحران و آشوب كه عليه بني اميه صورت گرفته بود به همسرش - عاشيه دختر عثمان بن عفان - پناه دهد و او را مخفي دارد تا اهل مدينه متعرض او نشوند ولي عبيدالله بن عمر نپذيرفت .

ناگزير، مروان روي نياز به خانه لطف و كرم و رحمت آورد و از علي بن الحسين - عليه السلام - پناه خواست و تقاضا كرد كه همسرش در ميان خانواده امام جاي گيرد.

امام سجاد - عليه السلام - درخواست او را پذيرفت . (317)

علت اين كه امام سجاد ع به همسر مروان پناه داد و درخواست مروان را رد نكرد براي آنان كه چشم بيناي حقيقت دارند و با مقام معنويت و كرامت ائمه آشنايند، بسي روشن و بي نياز از توضيح است .

اگر علي بن ابي طالب ع در بستر شهادت و در آخرين لحظات عمرش به فرزندانش سفارش مي كند كه درباره قاتل او كوتاهي نكند و در نوشيدن آب و خوردن غذا بر او تنگ مي كند كه درباره قاتل او كوتاهي نكنند و در نوشيدن آب و خوردن غذا بر او تنگ نگيرند، هر چند دشمني كينه توز باشد. او پناه خواسته است و امام درياي رحمت است و تقاضا و استمدادي را بي پاسخ نمي گذارد.

با اين همه ، برخي ناآشنايان با مكتب اهل بيت ع و يا غرض ورزاني كه هماره درصدد خاموش ساختن نور اهل بيت ع بوده اند تلاش كرده اند كه اين لطف و بزرگواري امام را به حساب دوستي قديمي امام با مروان بگذارند! (318) غافل از اين كه عناد و دشمني مروان با علويان و اهل بيت (ع ) به اندازه روشن است كه نياز به اثبات ندارد. مروان همان كسي كه در جنگ جمل به نبرد با علي بن ابي طالب - عليه السلام - پرداخته است !

در جنگ صفين همراه معاويه و به نفع او عليه امير المؤمنين جنگيده است !

مروان همان كسي است كه به وليد پيشنهاد كرده است كه حسين - عليه السلام - با يزيد بيعت نمي كند در همين مجلس او را بكش !

آيا مروان با داشتن ديرينه و پرونده اي اصولا مي تواند در شمار دوستان امام سجاد - عليه السلام - به شمار آيد! هرگز .

بنابر اين ، مكارم اخلاقي و سرشت رحمت آفرين امام است كه بديهاي او را با نيكي و لطف پاسخ داده و از پس آن همه جفاها كه مروان به خاندان علي - عليه السلام - داشته باز هم از عفو و بزرگواري ايشان محروم نمي ماند. اين امام سجاد است كه مي فرمايد: اگر كشنده پدرم شمشيري را كه با آن پدر حسين - عليه السلام - را به شهادت رسانده نزد من به امانت كوتاهي نكرده و به او باز مي گردانم . (319)

يزيد و هجوم به مكه

همزمان با شورش مدينه ، در مكه نيز آشوبهايي صورت گرفته و نغمه هاي مخالفت با حكومت امويان ، آغاز شده بود.

سپاه شام از آغاز حركت ، دو هدف را در پيش روي خود مي ديدند، نخست فرو نشاندن شورش مدينه و سپس خاموش ساختن نغمه هاي مخالف آشوبهاي مكه . عبدالله بن زبير كه از بيعت با يزيد امتناع ورزيده و براي ايمن ماندن از توطئه هاي دستگاه خلافت ، به حرم امن پناه برده و در مكه ساكن شده بود، در طول اقامتش در مكه هواداراني گرد آورده ، سر ياسازگاري با يزيد را برداشته بود.

از اين رو، سپاه شام پس از قتل عام مدينه و خاموش ساختن صداي مخالف آنان ، عازم مكه شدند.

مسرف بن عقبه ، بر اثر بيماري و كهولت سن در ميان راه جان سپرد. از آخرين سخناني كه مسرف بر زبان آورده و نشانه پليدي روح اوست اين عبارت است كه گفته : پس از شهادت توحيد و رسالت محمد (ص ) هيچ يك از عملي را به اندازه كشتار مردم مدينه در نظرم ارجمند نيست و در قيامت مزد هيچ عملي را به اندازه آن مهم و ارزنده نمي شناسم ! (320)

اين نشانگر فرهنگ منحط و انديشه خام و نارساي كساني است كه در لواي حكومت معاويه رشد يافته و نام مسلمان بر خود نهاده بودند!

به هر حال پس از مسرف ، رهبري سپاه يزيد را حصين بن نمير به عهده گرفت ، چه ين كه او از شام براي چنين روزي و چنين منظوري از سوي يزيد انتخاب شده بود.

سپاهيان شام مكه را محاصره كردند و با منجنيق بر مكيان و برخانه ها مكه سنگ فرو ريختند و در اين نبرد خانه كعبه آتش گرفت و از وس ديگر خبر مرگ يزيد ميان سپاه شام و همچنين اهل مكه انتشار يافت .

با مرگ خليفه ، بديهي است كه جنگ نمي توانست تداوم يابد.

حصين بن نمير فرمانده سپاه شام ، پايان جنگ را اعلام داشت و به عبد الله بن زبير پيشنهاد كرد كه اگر شام به عزيمت كند حاضر است به عنوان خليفه با او بيعت نمايد. ولي عبدالله بن زبير كه در اين پيشنهاد، برنامه هاي توطئه آميز حصين را نهان مي ديد، پيشنهاد او را پذيرفت و حصين همراه با سپاه به شام بازگشت ..

فتنه عبدالله بن زبير

مرگ يزيد در ربيع الاول سال 64 هجري هر چند به روايارويي سپاه شام و مردم مكه پايان داد ولي ادعاي ابن زبير براي خلافت همچنان استمرار يافت .

عبدالله بن زبير كه پس از مرگ معاويه از پذيرش حكومت يزيد و بيعت با او سرباز زده بود براي ايمن ماندن از انتقام يزيد، مكه را پايگاه خويش قرار داده بود و در اين منطقه براي بيعت گرفتن از مردم و دستيابي خود به خلافت تلاش مي كرد. روي آوري ابن زبير به مكه دو دليل مي توانست داشته باشد. نخست اين كه مكه سرزمين امن به شمار مي آمد و ديگر اين كه عبدالله ريشه در نسل مكيان داشت .

چه اين كه زبير - پدر عبدالله - فرزند صفيه ، عمه رسول خدابود.

عبدالله بن زبير به دليل اين كه پدرش - زبير - از صحابه معروف رسول خدا - صلي الله عليه وآله - و مادرش اسماء دختر ابوبكر - نخستين خليفه - بود، مكه را كه سرزمين پدري او به شمار مي آمد براي عرض اندام و جلب هوادار مناسب مي ديد.

تا قبل از مرگ يزيد تلاشهاي عبدالله براي بيعت گرفتن از مردم چندان ثمر نبخشيد زيرا وحشتي كه يزيد در كربلا و مدينه به وجود آورده بود، مردم را از پيامدهاي مخالفت با يزيد و حكومت امويان باز مي داشت ،. اما پس از مرگ يزيد دامنه نفوذ عبدالله گسترش يافت و او مي توانست در برخي مناطق نمايندگاني بگمارد و از مردم بيعت بگيرد.

در مصر عبدالرحمان حجدم فهري ، عامل ابن زبير بود و توانست مردم را به فرمان او در آورد.

در فلسطين ، نائل بن قيس جزامي .

در دمشق ، ضحاك بن قيص فهري .

حمص ، نعمان بن بشير انصاري .

در بصره ، حارث بن عبدالله بن ابي ربيعه .

در خراسان ، عبدالله بن خازم سلمي .

در كوفه عبدالله بن مطيع عامل او بودند و تنها در اين ميان اردن تحت فرمان حسان بن طلبي به عبدالله بن زبير تمايل نيافت .

عبدالله بن زبير علي رغم تلاشهايش براي دستيابي به حكومت هرگز در طول دوران مبارزه اش از مكه بيرون نيامد و گويا بيرون از مكه هرگز احساس ‍ امنيت نداشت .

عبدالله در طول دوران مبارزه قدرتش دوبار مورد هجوم شديد قرار گرفت نخست به وسيله سپاه يزيد به فرماندهي حصين بن نمير كه با مرگ يزيد سپاه شام دست از مبارزه كشيدند و عبدالله و هوادارانش جان سالم به در بردند. و سپس به وسيله سپاه عظيمي كه حجاج بن يوسف ثقفي به مكه اعزام داشت تا به مقابله عبدالله و يارانش برخيزند و ادعاها و تلاشهاي آنان را براي هميشه خاموش كنند.

دومين جنگ با عبدالله آخرين جنگ او نيز بود زيرا در اين يورش سپاه حجاج بن يوسف شكست سختي بر هواداران ابن زبير وارد كردند و عبدالله بن زبير را دستگير كرده ، در مكه به دار آويختند. و اين گونه فتنه عبدالله بن زبير كه از سال 64 اوج گرفته بود پس از9 سال (321) در 73 هجري به پايان خط رسيد. (322)

موضع امام سجاد در برابر ابن زبير

براي شناخت موضع امام سجاد ع در برابر ابن زبير و تلاشها و داعيه هاي وي نخست بايد مروري اجمالي به شخصيت سياسي وي عواملي كه مي تواند در فكر و اهداف او تاثير بگذارند داشت .

شخصيت فكري و سياسي عبدالله بي ارتباط با شخصيت پدرش زبير نبود.

زبير از يك سو پسر عمه رسول خدا و از سوي ديگر صحابي نام آشناي پيامبر اسلام به شمار مي آمد و پس از قتل عثمان با علي بن ابي طالب ع بيعت كرد ولي ديگري نگذشت كه بيعت خود را شكست و با ناكثين روانه بصره شد و در جنگ جمل عليه علي ع جنگيد و خارج از ميدان جنگ اما در رابطه با همان درگيريها كشته شد .

درگيري و ستيز نهايي زبير با علي بن ابيطالب ع و مرگ او در اين گير و دارها مي توانست شعله هاي كينه و عداوت را در قلب فرزند زبير عليه خاندان علي ع روشن كند و يا اگر كينه اي از پيش وجود داشته آن را شعله ورتر سازد.

مطالعه تاريخ جنگ جمل مي نماياند كه اصلي ترين محرك اصحاب جملا قدرت طلبي و انگيزه هاي قومي بوده است بويژه در مورد شركت زبير در اين جنگ مورخان ياد آور شده اند كه او نخست از شركت در اين جنگ نادم شده بازگشت ولي فرزندش عبدالله او را به جنگيدن تحريك كرد. (323)

اين پيش زمينه ها مي تواند جدايي راه و انديشه عبدالله بن زبير از راه ائمه ع و علي بن الحسين ع را بنماياند ولي نشانه هاي ديگري نيز در دست است كه آن را تقويت مي كند.

در سالهاي بعد هنگامي كه يزيد به خلافت چنگ زد عبدالله بن زبير نقطه اشتراكي با حسين بن علي ع پيدا كرد زيرا آن دو هيچ كدام حاضر به بيعت با يزيد نبودند.

زماني كه حسين بن علي ع از مدينه به سوي مكه رهسپار گرديد ابن زبير نيز در مكه حضور داشت .

بديهي است كه پس از استقرار حسين بن علي در مكه به دليل نقطه اشتراكي كه ياد شد ابن زبير به ديدار آن حضرت مي آمد تا از تصميمهاي حسين بن علي ع آگاه شود.

حساسيت ابن زبير نسبت به برنامه هاي حسين ع بي دليل نبود، زيرا ابن زبير در سر انديشه رهبري و خلافت و جلب هواداري و حمايت مكيان را داشت و حضور حسين ع شخصيت او را بشدت تحت الشعاع قرار مي داد و با وجود آن حضرت كسي به بيعت با ابن زبير تمايل نمي يافت اين است كه او در ملاقاتهايش هم سعي داشت امام را به خروج از مكه تشويق كند و هم تلاش مي كرد انگيزه اصلي خود را نهان دارد. از اين رو گاه پيشنهاد مي كرد كه امام در مكه بماند زيرا مكه امن تر است . (324) و زماني هم مي گفت اگر من ياراني مثل ياران و هواداران شما در كوفه داشتم حتما به سوي كوفه حركت مي كردم و از تصميم خود برنمي گشتم . (325)

حسين بن علي ع در همين سفر مخالفت خود را با روش ابن زبير به طور ضمن بيان داشت زيرا ابن زبير به گمان خود كعبه را سنگر مبارزه قرار داده تا هر گاه خطري متوجه او شد به كعبه پناه برد ولي امام به او ياد آور شد كه اين امر موجب هتك حرمت كعبه مي شود زيرا يزيد و بني اميه كساني نيستند كه به كعبه حرمت نهند حسين بن علي ع به ابن زبير فرمود.

اي پسر زبير من راضي نيستم يك قطره از خون من در خانه خدا ريخته شود و اگر يك يا دو وجب هم از حرم الهي دورتر باشم و خونم ريخته شود بهتر است از اين كه حرمت كعبه پايمال گردد. (326)

در بياني ديگر چنين آمده است .

پسر زبير به حسين بن علي ع گفت : اگر مي خواهي در مكه بماني بمان و كار قيام عليه خلافت يزيد را رهبري كن زيرا ما تو را پشتيبان هستيم و با تو بيعت مي كنيم .

امام حسين ع فرمود: پدرم به من خبر داده است كه سالاري در مكه جاي خواهد گرفت و مسجد الحرام را خواهد شكست من نمي خواهم در مكه بمانم و آن سالار باشم . (327)

سرگذشت زمان نشان داد كه پيش بيني امام ع تحقق يافت و عبدالله سبب شد تا دو مرتبه حرمت مكه در هم ريخته شود يك بار به وسيله حصين بن نمير و مرتبه ديگر به وسيله حجاج بن يوسف .

گذشته از اين نشانه ها و شواهد گويا ناسازگاري و عداوت ابن زبير با اهل بيت و بني هاشم صريحتر از اينها بوده است چنان كه نوشته اند.

در روزگار قدرت ابن زبير چهل روز در خطبه هايش درود بر پيامبر نفرستاد و مي گفت : من از آن جهت بر پيامبر درود نمي فرستم كه برخي بني هاشم گرفتار غروز نشوند و احساس فخر و بزرگي ننمايند. (328)

برخورد ابن زبير با بني هاشم در ايامي كه قدري اقتدار يافته بود بسيار خشن و غير دوستانه ياد شده است . چنان كه در مقطعي از كشمكشها هاشميان مكه را در دره اي مجتمع ساخت و آنان را با فراهم آوردن هيزم مورد تهديد قرار داد به گونه اي كه اگر شعله اي در آن هيزمها مي افتاد هيچ هاشمي سالم نمي ماند. (329)

با توجه به اين نكات موضع امام سجاد ع در قبال حركتهاي ابن زبير روشن مي نمايد.

آن حضرت برنامه هاي ابن زبير را حركتي ثمر بخش و قيامي رهايي آفرين نمي دانست بلكه فتنه اي بحران خيز به شمار مي آورد چنان كه از روايات ابو حمزه ثمالي استفاده مي شود.

ابوحمزه ثمالي مي گويد امام سجاد ع ديواري را به من نشان داد و فرمود من روزي به اين ديوار تكيه زده بودم و در نگراني به سر مي بردم ناگهان مردي سفيد پوش را در برابرم ديدم كه مرا مي نگرد.

آن مرد به من گفت اي علي بن الحسين چرا تو را اندوهگين مي يابم . اگر براي دنيا غمگين هستي خدا روزي نيك و بدكار را مي رساند و اگر براي آخرت نگراني آخرت و عده اي است صادق كه فرمانرواي آن خداوندي است قاهر.

به او گفتم ترس و نگراني من از فتنه ابن زبير است .

مرد خنديد و گفت اي علي بن الحسين آيا تا كنون ديده اي كسي بر خدا توكل كند. خدا كارش را سامان ندهد آيا تاكنون ديده اي كسي از خداي چيزي را طلب كند و خدا پاسخش ندهد ناگهان آن مرد از برابر ديدگانم پنهان شد و ديگر او را نمي ديدم او خضر ع بود. (330)

دوران معاويه بن يزيد.

يزيد پس از سه سال حكومت با كارنامه اي بس تاريك جان سپرد بني اميه كه منافع خود را در خطر مي ديدند تلاش كردند تا معاويه فرزند يزيد بر تخت خلافت تكيه زند و حافظ و نگاهبان منافع ايشان باشد.

معاويه فرزند يزيد مادرش ام خالد دختر هاشم بن عتبه بن ربيعه در آن روز كه به خلافت گماشته شد 22 سال از سنش مي گذشت اما او بر خلاف پدر و جدش چندان ميل حكومت و فرمانروايي نداشت در كارهاي سياسي دخالت و نظارت نمي كرد و در جمع مردم و مراسم ايشان حضور نمي يافت . (331)

او از آغاز خلافت گرفتار بيماري بود ولي نمي توان پذيرفت كه اين بيماري مانع دخالت او در امر حكومت بوده است چه اين كه شواهد تاريخي نشان مي دهد كه وي در بيزاري از خلافت فلسفه اي معقول و منطقي روشن داشته است

پس از اين كه شاميان در پي تلاش امويان به خلافت معاويه بن يزيد راي دادند معاويه از پذيرش حكومت امتناع و درصدد بود خود را از خلافت خلع كند. از اين رو در جمع مردم حضور يافت و بر منبر رفت مدتي طولاني ساكت نشست توجه همگان جلب شد سپس سخنش را با ستايش خداوند و درود و سلام بر پيامبر ص آغاز كرد و گفت :

اي مردم من تمايلي به فرمانروايي بر شما ندارم و مي دانم كه شما نيز در اعماق قلبتان از ما روي گردان هستيد هم شما ما را آزموده ايد و هم ما شما را مي شناسيم .

بدانيد كه جدم معاويه بنا حق با علي ع جنگيد و شما مردم شام جاهلانه از از پيروي كرديد و ياريش داريد تا زمام حكومت را در دست گرفت و به هدف رسيد اما اكنون معاويه در خانه قبر تنها به سر مي برد و نتايج كردارش ‍ را مي بيند علي - عليه السلام - از همگان شايسته تر است . هم از جهت خويشاوندي با پيامبر - صلي الله عليه وآله - و هم از نظر سبقت در اسلام و شجاعت و علم .

جدم معاويه بنا حق با علي - عليه السلام - جنيد و شما مردم شام جاهلانه از او پيروي كرديد و يارانش داديد تا زمام حكومت را در دست گرفت و به هدف رسيد. اما اكنون معاويه در خانه قبر تنها به سر مي برد و نتايج كردارش ‍ را مي بيند.

خلافت به پدرم يزيد رسيد، او نيز با استبداد و خودخواهي بر شما حكم راند در حالي كه شايستگي خلافت بر امت پيامبر (ص ) رانداشت . او بر خدا و خاندان پيامبر - صلي الله عليه وآله - گستاخي كرد و حرمت فرزندان پيامبر - صلي الله عليه وآله - را شكست . و او نيز اكنون از دنيا رفته است . و به كيفر كردارش مي رسد...

معاويه ، لختي سكوت كرد، عقده گلويش را گرفته بود و بر بدفرجامي نياكانش مي گريست .

سپس گفت : من سومين نفر از بني اميه ام كه اكنون بر مركب خلافت سوار شده ام و خوب مي دانم كه نارضيان و دشمنان ما بيش از هواداران مايند.

حقيقت اين است كه من نمي توانم بارگناه فرمانروايي بر شما را بر دوش ‍ كنم ، شما خود به سرنوشت خويش بينديشيد و هركس را صلاح خويش ‍ مي دانيد انتخاب كنيد، اينك من خود را از خلافت خلع كردم و بيعت را از شما برداشتيد. (332)

بديهي است كه بني اميه از اين رخداد بسيار ناراحت و نگران شدند. تا آن جا كه مادر معاويه - كه تا آن لحظه خود را مادر خليفه به شمار مي آورد و شكوه و جلال خويش را از دست رفته مي ديد - با پرخاش به او گفت : اي كاش فرزندي چون تو نزاييده بودم !

معاويه در پاسخ مادر گفت : به خدا سوگند من هم دوست داشتم كه چنين مي بود. (333) اي كاش من ... عهده دار اين كار نشده بوم . مگر بايد بني اميه حلاوت آن را ببرند و من وبال آن را تحمل كنم كه حق را از اهل آن بازداشته ام ، هرگز! من از خلافت بيزارم . (334)

معاويه از آن پس چندان عمر نكرد و از روي كه به خلافت رسيد تا روزي كه جان سپرد بيش از چهل روز يا دو ماه نگذشت ، هر چند برخي مرگ او را پس از سه ماه دانسته اند. (335)

مورخان علت مرگ او را مختلف نوشته اند. برخي عامل مرگ او را بيماري طاعون (336) و بعضي نوشيدن شربت مسموم و برخي هم خفگي دانسته اند.(337)

اما اين كه چه عاملي باعث تحول روحي معاويه بن يزيد شده تا او عليه روش پدر و جدش حركت كند و برنامه هاي خائنانه بني اميه را برملا سازد، نكته اي است كه برخي منابع به آن اشاره كرده اند و نوشته اند:

بني اميه علت تحول روحي معاويه را سخنان و تعاليم استاد وي عمر القوص دانستند و استاد را مورد مواخذه قرار دادند و گفتند تو هستي كه دوستي خاندان علي را در قلب او پديد آورده اي و اين سخنان را به او آموخته اي تا دست از حكومت و روش پيشينيانش بردارد.

عمر القصوص گفت : معاويه بن يزيد خود براساس گرايشي فطري و طبيعي به دوستي علي - عليه السلام - و خاندان علي - عليه السلام - گرايش يافته است و من اين سخنان را به او نياموخته ام . اما بني اميه عذرش را نپذيرفتند و او را دستگير و زنده به گور ساختند. (338)



دوران مروان بن حكم

با كناره گيري معاوية ين يزيد از خلافت و مرگ زودرس وي ، مي رفت تا مركب خلافت از دام فرزندان اميه آزاد شود، ولي امويان كه در دوره معاوية بن ابي سفيان و فرزندش يزيد، پستهاي كليدي حكومت را در اختيار داشتند و در پرتو حاكميت آن دو به سروري و ثروت دست يافته بودند، هرگز حاضر نمي شدند كه خلافت به اين آساني از چنگ آنان بيرون رود. از اين رو، مروان بن حكم ابي العاص ، كه در گذشته نيز دستي در سياستگزار عثمان و معاويه داشت و از سوي ديگر عنصري اموي به شمار مي آمد و در نياكان با فرزندان ابوسفيان اشتراك نسبي داشت ، گام پيش نهاد تا مركب خلافت را در اختيار گيرد.

مروان از منطقه جابيه (339) كه در شمال حوارن (340) واقع شده ، تلاش خود را آغاز كرد و مردم آن سامان را به تبعت خود فرا خواند. در سال 64 هجري در سن 63 سالگي بر اثر بيماري طاعون جان سپرد.

چنان كه مورخان ثبت كرده اند، مجموع دوران حكومت وي حدود دو ماه بود، است (341) اماعلي رغم اندك بودن دوران حكومت مروان ، تلاشهاي او در اين مقطع در تداوم سلطه امويان بر جامعه اسلامي بسيار موثر بود.

مروان باهمين تلاشها، بنيان حكومت مروانيان حكومت مروانيان را پي نهاد و فرزندش عبدالملك كار او را تكميل و بناي حاكميت مروانيان را براي مدتها تثبيت نمود.

ممكن است به نظر آيد كه مروان در اين مدت كوتاه عملا فرصت نداشته است كه در برابر مخالفان بويژه امام سجاد - عليه السلام - و هاشميان موضعي حاد و عكس العملي قابل توجه اتخاذ كند، ولي آنچه از منابع تاريخي به دست مي آيد جز اين است .

مسعودي در اين باره نوشته است :

در دوازدهميمن سال امامت علي بن الحسين - عليه السلام - مردم با لعين پسر لعين وبا عنصري كه در گذشته از سوي پيامبر (ص ) طرد وتبعيد شده بود - يعني ؛ مروان بن حكم - بيعت كردند... در عصر او مؤمنان در خفا به سر مي بردند و زندگي بر مردم بسختي مي گذشت ، شيعيان در هر نقطه بشدت تهديد مي شدند. خونشان ريخته و وابسته ريخته و اموالشان غارت مي شد و در اين روزگار علي بن ابي طالب به گونه آشكار در منبرهاي وابسته به دربار مورد توهين و ناسزا قرار مي گرفت ... (342)

انحطاط ديني و سياسي مردم

آنچه در اين عصر بيش از همه قابل تاءمل مي باشد. انحطاط ديني و سياسي بيش از پيش مردم است . چه اين كه پذيرش حكومت فردي چون مروان به خلافت ، نشان مي دهد، كه تا حد مردم نسبت به گذشته و كينه توازن دين را به عنوان امير المؤمنان بر جامعه مسلط مي كرده اند. مروان - چنان كه هم اكنون از قول مسعودي ياد آور شديم كسي است كه در روزگار حيات پيامبر اكرم - صلي الله عليه وآله - به خاطر بي حرمتي به شخص پيامبر - صلي الله عليه وآله - و تقليد تمسخرآميز از حركات آن حضرت ، به طائف تبعيد شد. و پدرش هم در ارتكاب جرم و هم در تبعيد، الگو و همگام او بود!

مروان از نظر پيشينه ديني و سياسي ، ميوه اي تلخ از درختي پليد و شيطاني بود. مروان و پدرش همچنان در تبعيد بودند تا زمان خلافت عثمان .

كاري كه خلفاي پيشين از انجامش باز داشتند، عثمان براحتي انجام داد و حكم پيامبر - صلي الله عليه وآله - را نقض كرد و فرمان تبعيد را لغو نمود. اي كاش به همين مقدار بسنده مي كرد و مروان را در دستگاه خلافت اسلامي ، مورد اعتماد و اطمينان و طرف مشورت خود قرار نمي داد. ولي عثمان چنين كرد!

مروان از آن پس در جنگ جمل و واقعه صفين با علي - عليه السلام - جنگيد.

او پس از استيلاي امويان بر بلاد اسلامي ، از سوي امويان به عنوان حاكم مدينه انتخاب شد و مدتها بر شهر پيامبر - صلي الله عليه وآله - و عاصمه اسلامي رمان راند.

مروان كسي است كه در جريان احضار حسين علي به دربار حاكم مدينه - وليد بن عتبه - حضور داشت و به وليد پيشنهاد كرد كه حسين بن علي - عليه السلام - را مهلت نده ؛ يا بيعت بگير و يا او را بكش !

اين پيشينه تاريك ، خود مي نماياند كه حاكميت عنصري چون مروان تا چه حد مي توانست اسلام و خاندان پيامبر - صلي الله عليه وآله - را تحت فشار و مورد ظلم و بي مهري قرار دهد.

دوران عبدالملك مروان

عبدالملك مروان در سال 26 هجري متولد شد و در سال 65 هجري به جاي پدر منصوب گرديد اما آن روز كه او حكومت را به دست گرفت ، عبدالله بن زبير نفوذ زيادي در شهرهاي مختلف پيدا كرده بود و او در برابر نفوذ ابن زبير، چندان پيشرفتي نداشت . تا اين كه حجاج بن يوسف ثقفي در سال 73 هجري هواداران ابن زبير را سركوب كرد و از آن سال اقتدار عبدالملك قزوني يافت و دايره فرمانرواييش گسترش پيدا كرد و همچنان تا سال 86 هجري بر كرسي خلافت مستبدانه تكيه زد.

در طول خلافت عبدالملك تنشهاي نيرومندي چون فتنه ابن زبير، قيام توابين و قيام مختار صورت گرفت اما به هر حال او بر آشوبهاي مسلط شد و آنها را خاموش ساخت .

درباره عبدالملك نوشته اند، او تا قبل از دستيابي به خلافت خود را اهل قرآن و زهد و عبادت مي نماياند ولي پس از رسيدن به خلافت ماهيت ناصالح خود را آشكار ساخت . (343)

سيوطي مي نويسد: روزي ابوالدررداء - صحابي - كه با عبدالملك معاشرت داشت به او گفت : شنيده ام تو پس از آن همه زهد و عبادت ، اينك شراب مي نوشي !

عبدالملك گفت : بلي به خدا سوگند شراب مي نوشم !(344)

درباره عبدالملك نيز نوشته اند:

آن روز كه به خلافت رسيد، قرآني در دست داشت و آن را كناري نهاد و گفت : هذا آخر العهد بك يعني ؛ لحظه جدايي فرا رسيد و اين آخرين ديدار من و تو است !(345)

عبدالملك در نخستين خطبه اي كه در سال 65 هجري براي مردم ايراد كرد چنين گفت :

من همچون عثمان ، خليفه اي زبون و تحقير شده نيستم ! و چونان معاويه آسانگير و همانند يزيد سست خرد نخواهم بود.

خلفاي گذشته با مال و ثروت قلبهاي مردم را به خود جذب مي كردند و هواداراني براي خود مي جستند ولي من تنها با شمشير دردهاي اين اما را مداوا خواهم كرد تا همگي در برابر من سر تعظيم فرود آورند...

سوگند به خدا هر كسي از اين پس مرا به تقوا دعوت كند، گردن او را خواهم زد!(346)

عبدالملك در طول خلافتش ظلمها و جنايتهاي زيادي مرتكب شد و به نقل سيوطي اگر عبدالملك گناهي جز مسلط ساختن حجاج بي يوسف ! جان و مال و ناموس مسلمانان نداشت همين يك گناه براي رسوايي او كفايت مي كرد. (347)

دوران خلافت عبدالملك از دورانهاي بسيار دشوار براي خاندان علي ع به شمار مي آيد. و از آن جا كه علي بن الحسين ع بزرگ و امام آن خاندان و رهبر جريان تفكر شيعي و ضد اموي و ضد مرواني به شمار مي آمد بيش ‍ از ديگران مورد عداوت خليفه و درباريان بود. اما آنان از گذشته عبرت گرفته بودند كه مقابله با خاندان علي و رفتار خشونت بار با ايشان نه تنها مشكلي را براي آنان حل نمي كند، بلكه و فنا و نابودي آنان سرعت مي بخشد.

حجاج بن يوسف كه از سوي عبدالملك حاكم مدينه بود به عبدالملك نوشت : اگر براستي مي خواهي حكومتت باقي بماند و خلافت را از دست ندهي ، علي بن الحسين را بكش و از ميان برادر!

عبدالملك در پاسخ او نوشت : مرا از مبتلا شدن به خون بني هاشم دور نگاهدار و خون آنان را مريز! زيرا من پند گرفته ام كه چگونه خاندان ابوسفيان در نتيجه آغشتن دستان خود به خون بني هاشم ، مضمحل شدند و حكومتاشان بردبار رفت ... (348)

خودداري عبدالملك از كشتن امام سجاد - عليه السلام -، هرگز به معناي آن نيست كه او از ناحيه آن حضرت ، بيمناك نبوده و وجود امام در جامعه تاءثيري سياسي ندانسته است . بلكه از پيشنهاد حجاج و پاسخ عبدالملك بروشني استفاده مي شود كه امام سجاد - عليه السلام - با اين كه ظاهرا همه قريش گفته است : اي جمعيت قريش مامي دانيم كه شما هرگز ما را دوست نخواهيد داشت زيرا روز حره را هميشه به ياد داريد و ماهم هرگز شما را دوست نخواهيم داشت ، زيرا مرگ عثمان را از ياد نمي بريم . (349)

برخوردهاي امام سجاد - عليه السلام - با عبدالملك 1- امام باقر - عليه السلام - يكي از برخوردهاي امام سجاد - عليه السلام - با عبدالملك مروان را بازگو كرده مي فرمايد:

در مسجد الحرام ، عبدالملك مروان در حال طواف بود و علي بن الحسين نيز پيشاپيش او طواف مي كرد و اعتنايي به عبدالملك كه پشت سر آن حضرت قرار گرفته بود نداشت .

عبدالملك هر چند نام علي بن الحسين و وصف و موقعيت آن حضرت را شنيده بود ولي امام را به چهره نمي شناخت . از اين رو گفت : اين كيست كه جلوتر از ما حركت مي كند و اعتنايي به ما مي كند!

حاضران گفتند: اين شخص علي بن الحسين - عليه السلام - است .

عبدالملك پس از پايان طواف در مكانش نشست و فرمان داد تا امام سجاد را نزد او آورند.

وقتي امام سجاد در مجلس عبدالملك حضور يافت ، عبدالملك گفت :

من كه قاتل پدر شما نيستم ! چرا ما نمي آيي و با دستگاه ما ارتباط برقرار نمي كني

امام سجاد - عليه السلام - در پاسخ او فرمود: كسي كه پدر مرا كشت ، با كار خود زندگي دنيوي پدرم را خراب كرد ولي آخرت قاتل خويش را نابود و سياه ساخت . اگر تو هم دوست داري به همان سرنوشت مبتلا شوي ، مي تواني .

عبدالملك گفت : هرگز منظورم اين نبود! ولي دعوت مي كنم كه نزد ما بياييد و از امكانات و رفاه دنيوي ما بهرهمند شويد.

در ادامه اين روايات چنين امده است :

امام سجاد - عليه السلام - پس از شنيدن نخوت آميز عبدالملك ، عباي خويش را بر زمين پهن كرد و بر زمين به حالت دعا نشست و به خدا عرضه داشت : بار الها، حرمت و ارجمندي دوستانت را به اين شخص - عبدالملك - بنمايان !

ناگهان عبا انباشته از جواهرات شد، جواهراتي كه مي درخشيد و چشم را خيره مي كرد. آن گاه رو به عبدالملك كرده ، فرمود: كسي كه چنين جايگاهي نزد خداوند داشته باشد، آيا به دنياي تو نيازي دارد!

سپس امام به خداوند عرضه داشت : بار الها! اين جواهرات را از من بازگير زيرا بدان نياز ندارم . (350)

2- گذشته از اين نوع برخوردها و گذشته از نقلهايي كه مي نمايد عبدالملك از ريختن خون بني هاشم خاطره خوشي نداشته و خود را از آن دور مي داشته است ، اما تجربه تاريخ نشان داده است كه چشم قدرت ، كورتر از مشاهده عبرتها و پندهاي روزگار است و مستكبران خواه ناخواه به ستيز و درگيري با صالحان كشيده مي شوند.

همان تاريخنگاراني كه اجتناب عبدالملك از ريختن خون بني هاشم را ياد كرده اند اين بخش از تاريخ را نيز اشاره قرار داده اند كه سرانجام عبدالملك در برابر وسوسه قدرت و استكبار خويش تاب نياورد و بر امام سجاد سختگيرهايي را اعمال كرد.

ابن شهاب زهري مي گويد: روزي كه عبدالملك مروان دستور داده بود تا علي ين الحسين را با غل و زنجير از مدينه به سوي شام بفرستند من شاهد و ناظر بودم .

عده اي از ماءموران ، اطراف حضرت را گرفته و او را در محاصره خود داشتند. از ماءموران اجازه خواستم تا نزد آن گرامي رفته و با او خداحافظي كنم . آنها به من اجازه دادند و نزديك آن حضرت شدم ، او در محملي نشسته و زنجيرها به دست و پايش بسته بود، از مشاهده آن منظره گريستم و گفتم : دوست داشتم كه من جاي شما اين رنج را متحمل مي شدم و شما سالم بوديد و.. . (351)

از اين گونه نقلها، شدت عمل عبدالملك در قبال امام سجاد - عليه السلام - استفاده مي شود و چه بسا نرمشهاي عبدالملك در قبال بني هاشم ، مربوط به آغاز دوران خلافت او بوده و با گذشت زمان ، روحيه استبداد و استكبار در وي شدت يافته و از ناحيه امام سجاد - عليه السلام - بر حكومت خويش احساس خطر مي كرده و نسبت به آن حضرت سختگيريهاي را اعمال داشته است .

البته در ادامه حديث فوق ، ابن شهاب زهري ، حركت اعجازآميزي را از امام نقل كرده مي گويد:

امام سجاد - عليه السلام - به من فرمود: اي زهري ! آيا گمان مي كني اين بند و زنجيرها مرا ناچار و مغلوب كرده اند. بدان كه اگر بخواهم آزاد شوم مي توانم از اين زنجيرها شوم آن گاه دست و پاي خود را حركتي داد و از زنجيرها بيرون آورد پرسيدم مگر چه شده است ؟

آنان پاسخ دادند: ما در مكاني ميان راه قدري استراحت كرديم ، علي بن الحسين بسته در زنجيرها بر زمين بو دو علي بن الحسين نبود...

لازم به يادآوري است كه ابن شهاب زهري خود از عالمان درباري بوده است و حتي در همين نقل خود گفته است كه من پس از اين واقعه به حضور عبدالملك رفتم و جريان در حضور او دنبال شد. (352) بعيد نيست كه كه ابن شهاب در نقل اين داستان صادق باشد زيرا چه بسا امام درصدد اين بوده است كه با نشان دادن ولايت تكويني خود به وي بفهماند كه مردان خدا هرگز مقهور توطئه ظالمان نيستند و اگر رنج را مي پذيرند نه از سرناچاري بلكه براي انجام وظيفه و تكامل معنوي است . و اما عالماني كه چون او وابسته به قدرتهاي استكباري شده اند و لازم نيست براي جهادگران و عاملان به تكليف الهي ، به ظاهر دل بسوزانند!

3- يكي ديگر از برخوردهاي امام سجاد - عليه السلام - با عبدالملك در موردي بوده كه عبدالملك تلاش داشت تا با استناد قدرت و پايگاه خويش ، شمشير پيامبر - صلي الله عليه وآله - را كه به وديعت نزد امامان قرار گرفته و در آن زمان نزد امام سجاد - عليه السلام - بود، تصاحب كند.

وجود شمشير پيامبر - صلي الله عليه وآله - نزد ائمه (ع ) خود شرافتي معنوي بود و از دلايل ظاهري وصايت و ولايت آنان به شمار مي آمد. بديهي است كه برخي از حسد ورزان به امام سجاد - عليه السلام -، كه چه بسا خود از خويشاوندان آن حضرت به شمار مي آمدند، از آنجا كه چشم ديدن سروري آن حضرت را درميان بني هاشم و علويان نداشتند، به عبدالملك گزارشهايي در مورد شمشير پيامبر - صلي الله عليه وآله - دادند.

بديهي است كه سلاطين از جهات مختلفي براي در اختيار داشتن چنين اشيايي اشتياق داشته اند، از جمله اين كه مي توانسته اند با تصاحب شمشير رسول خدا، خود را وارث بحق حكومت و امارت قلمداد كنند!

از اين رو عبدالملك نامه اي به امام سجاد - عليه السلام - نوشت و شمشير پيامبر - صلي الله عليه وآله - را از آن حضرت درخواست كرد ولي امام سجاد - عليه السلام - به او پاسخ منفي داد. عبدالملك براي بار دوم نامه درخواست كرد ولي امام سجاد (ع ) به او پاسخ مثبت داده نشود، نام حضرت را از دفتر دريافت كنندگان حقوق بيت المال حذف خواهد كرد.

امام سجاد - عليه السلام - در پاسخ دومين نامه عبدالملك نوشت :

اي عبدالملك ! بدان كه خداوند براي بندگانش تضمين كرده است كه ايشان را از تنگناها برهاند و از مسيري كه گمان ندارند، روزي آنان را برساند ولي بدان كه خداوند در قرآن فرمود است : ان الله لايحب كل خوان كفور يعني ؛ خداوند خائنان سركش را دوست ندارد. اينك بينديش ‍ كداميك از ما مشمول اين آيه هستيم . (353)

4- چنان كه قبلا نيز يادآور شديم ، خط مشي سياستمداران و قدرتمندان در برابر ائمه - عليه السلام - به اقتضاي شرايطي سياسي - اجتماعي متغير بوده است و عبدالملك نيز در طول زندگيش برخوردهاي متفاوتي با امام سجاد (ع ) داشته است . گاه به عظمت و جايگاه زندگيش برخوردهاي متفاوتي با امام سجاد - عليه السلام - داشته است . گاه به عظمت و جايگاه رفيع معنوي آن حضرت اقرار كرده و زماني در صدد عيبجويي و يا آزار و شكنجه امام بر مي آمده است . و با توجه به اين كه دوران اقتدار كاملش را سال 73 هجري بدانيم كه شورشها را درهم كوبيده تا سال 86 هجري كه مرگ او فرا رسيده است خود مدتي طولاني به شمار مي آيد.

طولاني بودن دوره حكومت عبدالملك ، خود دليلي است كه مي تواند موضعگيريهاي متفاوت او را در برابر امام سجاد - عليه السلام - توجيه كند زيرا هر چه بر عمر مستكبران مي گذرد حرص آن براي حفظ قدرت و شدت عمل آنان نسبت به مخالفان فزوني مي يابد.

در خوي مستكبران و غاصبان خلافت ، هميشه كينه و عناد با خاندان نبوت و وارثان بحق پيامبر - صلي الله عليه وآله - جاي داشته است و اگر جايي لب به ستايش ايشان گشوده اند تقديري الهي است تا ثابت شود الفضل ماشهدت به الاعداء يعني ؛ فضل و كرامت و بزرگواري ائمه تا بدان پايه بوده است كه حتي دشمنان ايشان نيز به آن اقرار كرده اند. منظور از تدارك اين مقدمه ، نقل رخدادي است كه مورخان در ستايش عبدالملك از امام سجاد - عليه السلام - ثبت كرده اند و نوشته اند:

تا قبل از حكومت عبدالملك ، صدقات و حقوقي كه مخصوص رسول خدا و علي بن ابي طالب - عليه السلام - بود، به عمر بن علي - فرزند امير المؤمنين - پرداخت مي شد ولي زماني كه عبدالملك خلافت را در دست گرفت ، آن حقوق را به علي بن الحسين - عليه السلام - پرداخت كرد.

عمر بن علي ، از اين تغيير ناراحت شد و از محروميت خود به عبدالملك شكايت كرد و انتظار داشت كه چون گذشته اموال به او داده شود و نه به علي بن الحسين - عليه السلام -! ولي عبدالملك اشعاري را خواند كه مضمونش حقانيت امام سجاد - عليه السلام - و استحقاق شخص وي براي دريافت آن حقوق بود. (354)

5- عبدالملك به هر حال اگر زمينه اي براي عيبجويي مشاهده مي كرد، از آن نمي گذشت و با طرح انتقاد سعي در كوچك كردن امام ساختن امام سجاد - عليه السلام - و بزرگنمايي خود داشت . عبدالملك شنيد كه امام سجاد - عليه السلام - كنيز آزاد شده اي را به همسري خود برگزيده است . او كه هماره درصدد يافتن نقيصه اي در زندگي امام بود تا به وسيله آن امام را چون سرزنش كند، نامه اي ملامت آميز به امام سجاد (ع ) نوشت و در آن ياد كرد كه كسي چون شما هرگز شايسته نيست با كنيزي ازدواج كند.

عبدالملك در اين نامه با اين كه به بزرگواري امام و جايگاه رفيع اجتماعي او اقرار كرده است ولي هدف اصليش اين بوده است كه فهم برتر و شناخت عميق تر خود را نسبت به مسايل اجتماعي ثابت كند و بر امام خرده بگيرد كه به لوازم كرامت و شرافت اجتماعي پايبند نيست !

امام سجاد (ع ) در پاسخ انتقاد ناشيانه عبدالمك مي نويسد:

نامه انتقادآميز تو به من رسيد كه در آن سعي داشتي مرا به خاطر ازدواج با كنيزي ملامت كني و يادآور شده بودي كه در ميان قريش زنان شايسته اي وجود دارند كه سزاوار بود با آنان ازدواج كنم ولي بايد بداني كه هيچ انساني با شخصيت تر از رسول خدا نبوده و نيست و آن حضرت برخي از همسرانش قبلا كنيز بوده اند. من كنيزي داشتم كه براي رضاي الهي او را آزاد كردم و سپس بر اساس سنت پيامبر (ص ) آن را به ازدواج خود درآوردم و كسي كه دامانش از آلودگيها پاك باشند ازدواج با او هيچ عيبي به شمار نمي آيد خداوند به وسيله ايمان و اسلام هر پستي را برطرف كرده است و هر عيب و نقص را از ميان بدره است و جايي براي ملامت باقي نگذشته است و انديشه اي كه تو بر اساس آن مرا ملامت كرده اي ، مربوط به دوران جاهليت است .

عبدالملك با خواندن پاسخ امام به كوتاه انديشي خود اقرار كرد و گفت : شخصيت والايي چون علي بن الحسين آن چنان ممتاز است كه آنچه مردم معمولي براي خود عار مي پندارند، در مورد او مايه شرافت و عظمت است (355) .

(يعني ديگران از ازدواج با كنيز آزاد شده اجتناب مي كنند تا مبادا از شخصيتشان كاسته شود!ولي امام سجاد (ع ) كه به ارزشهاي الهي مي انديشد و باورهاي نژادي و طبقاتي و جاهلي را ارج نمي نهد، و به وسيله ازدواج با كنيزي آزاد شده ، ارزشهاي ديني و اسلامي را تحكيم مي بخشد و به باورهاي خرافي و جاهلي با بي اعتنايي مي نگرد).

دوران وليد بن عبدالملك

پس از مرگ عبدالملك در نيمه شوال سال 86 هجري فرزندش وليد بر كرسي خلافت تكيه زد و (356) و از مردم خواست تا با او بيعت كنند و سر مخالفت برندارند.

سيوطي مي نويسد: وليد عنصري جبار و ظالم بود. (357)

عمر بن عبد العزيز با اين كه خود از امويان بود و از سوي وليد والي مدينه شد درباره دوران خلافت وليد گفته است :

آن روزي كه وليد فرمانرواي شام ، حجاج والي عراق ، عثمان بن حبارة حاكم حجاز و قرة بن شريك امير مصر بود به خدا سوگند زمين از جور و ستم لبريز گشته بود! (358)

وليد، در نخستين خطبه اي كه ايراد كرد گفت :

اي مردم ! بر شما باد كه من اطاعت كنيد و همراه همگان باشيد زيرا هر كس ‍ در برابر من عرض اندام كند گردنش را خواهم زد و كسي كه ساكت بماند به مرگ خويش بميرد! (359)

از منابع تاريخي استفاده مي شود كه در دوران وليد بن عبدالملك والي مدينه - هشام بن اسماعيل - نسبت به بني هاشم بويژه امام سجاد - عليه السلام - بسيار ظالمانه و خشن رفتار كرده است .

هشام از روزگار خلافت عبدالملك والي مدينه بود و پس از خلافت وليد تا ربيع الاول سال 87 هجري حاكميتش ادامه داشت . (360)

رفتار نارواي هشام بن اسماعيل - والي مدينه - از اين نكته استفاده مي شود كه وقتي وليد او را عزل كرد و عمر بن عبدالعزيز را والي مدينه قرار داد، از مردم خواست تا براي دادخواهي بيايند و هر شكايتي كه از هشام بن اسماعيل دارند ابراز كنند.

در ميان هشام بيش از همه نگران علي بن الحسين بود و مي گفت : از كسي بيم ندارم مگر از علي بن الحسين زيرا ستمي كه بر آن حضرت روا داشته بود حتي در نظر خودش گران مي نمود!

اما علي بن الحسين (ع ) در آن شرايط كه هشام را براي مؤاخذه بر در خانه مروان نگاه داشته بودند از آن جا عبور كرد و قبلا به همراهان خود سفارش ‍ كرده بود معترض هشام نشوند . اما بي اين كه شكايتي از هشام ابراز كند او گذشت .

در اين لحظه هشام از بزرگواري و گذشت امام سجاد - عليه السلام - به شگفت آمد و گفت : الله اعلم حيث يجعل رسالة يعني ؛ خدا بهتر دانسته است كه رسالت خويش رادركدام خاندان قرار دهد. (361)

عمر بن عبدالعزيز و آينده او از نظر امام سجاد عليه السلام

اكنون كه به اين بخش از تاريخ زندگي امام سجاد عليه السلام رسيده ايم ، بررسي نظر امام سجاد عليه السلام درباره عمر بن عبدالعزيز مي تواند زوايايي ديگر از شخصيت معنوي و نيز بينش سياسي امام عليه السلام را آشكار سازد.

چنان كه گفته شد در سال 87 هجري يعني ؛ پس از گذشت حدود پنج ماه از خلافت وليد، عمر بن عبدالعزيز والي مدينه شد. مورخان شخصيت عمر بن عبدالعزيز را متمايز ولي مدينه شد.

مورخان شخصيت عمر بن عبدالعزيز را متمايز از ساير خلفاي اموي دانسته اند و براستي شيوه و عملكرد او نسبت به مردم و خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله بهتر از ديگران بود ولي ين حال امام سجاد و همچنين ياران و شيعيان ايشان بر اساس ملاكهاي اصولي مكتب ولايت و امامت ، نظر مساعدي نسبت به عمر بن عبدالعزيز نداشته اند.

مورخان شخصيت عمر بن عبدالعزيز را متمايز از ساير خلفاي اموي دانسته اند و براستي شيوه و عملكرد او نسبت به مردم و خاندان رسول صلي الله عليه و آله بهتر از ديگران بود ولي با اين حال امام سجاد عليه السلام و همچنين ياران و شيعيان ايشان بر اساس ملاكهاي اصولي مكتب ولايت و امامان ، نظر مساعدي نسبت به عمر بن عبدالعزيز نداشته اند.

او هر چند تلاش مي كرد تا خود را حاكمي عدل پيشه معرفي كند و بعدها روزگاري كه به خلافت رسيد، فدك را به آل علي عليه السلام برگرداند ولي به گواهي تاريخ ، عنصري مترف و اشرافي بود و مي توانست در زمره حاكمان اموي با ايشان كنار آيد و گوشه اي از حكومت ايشان را به نفع آنان بچرخاند.

در همين روزگار كه او گوشه اي از كرسي خلافت وليد را بر دوش مي كشيد، حجاج بن يوسف - عنصر خونخوار عصر مروانيان - گوشه اي ديگر از اين كرسي را در چنين حكومتي عهده دار فرمانروايي باشد به هر حال مصون از ظلم و ستم به مردم نمي ماند.

يعقوبي مي نويسد: در سال 88 هجري وليد به عمر بن عبدالعزيز دستور داد تا براي توسعه فضاي مسجد النبي اقدام كند، خانه هاي اطراف و همچنين حجره هاي

همسران پيامبر صلي الله عليه و آله را خراب كند و به فضاي مسجد بيفزايد.

عمر بن عبدالعزيز بر اساس فرمان او دستور داد تا زبير نزد عمر آمد و به عنوان اعتراض به تخريب خانه هاي همسران پيامبر صلي الله عليه و آله گفت : اي عمر تو را سوگند مي دهم از اين پس آيه اي از قرآن را بردار، آنجا كه خداوند مي فرمايد: ان الذين ينادونك من وراء الحجرات .

ظاهرا منظور حبيب اين بود كه اگر خراب شود، مصاديق اين آيه از ميان مي رود زيرا آيه درباره حجره هايي است كه در حال تخريب بود. حبيب مي خواست با اين سخن به عمر بفهماند كه حركت او خلاف قرآن است .

عمر از اين اعتراض ناراحت شد و دستور داد صد شلاق بر بدن حبيب بزنند و سپس آب سرد بر بدنش بريزند.

آن روز، روز سردي بود و حبيب در نتيجه كار عمر از دنيا رفت .

بعدها، زماني كه عمر به خلافت رسيد و جامه زهد به تن كرد و همواره از آنچه نسبت به حبيب روا داشته بود اظهار پشيماني مي كرد! (362)

شايد در همين روزگار بود كه عمر بن عبدالعزيز وارد مسجد شد. امام سجاد عليه السلام با جمعي از ياران در مسجد حضور داشتند. نگاهشان به عمر افتاد كه جامه هايي نفيس و اشرافي بر تن داشت .

امام به اطرافيان فرمود: آيا اين جوان خوشگذران و اشرافي را مي بينيد! او نخواهد مرد تا اين كه به خلافت دست يابد... اما خلافتش ديري نمي پايد. پس از مرگ و آسمانيان نفرينش مي كنند و زمينيان برايش طلب رحمت مي نمايند! (363)

آنچه امام سجاد ع پيش بيني كرده بود، محقق شد و عمربن عبدالعزيز در سال 99 هجري بر كرسي خلافت نشيند و در سال 101 بدرود حيات گفت . (364)

اين پيشگويي از يك سو ديگر بينش امام نسبت به غاصبان خلافت را مي رساند. آنان كه با منطق اهل بيت آشنايند مي دانند كه نفرين آسمانيان و دعاي خير زمينيان ، نظر به اين دارد كه عمر بن عبدالعزيز هر چند با مردم نيكي كند اما چون از ريشه و اساس ، حق حكومت بر مردم ندارد و حكومت را از ظالمان به ارث برده ، مورد خشم الهي است .

شيوه امام در افشاگري عليه حاكمان ناصالح

از آنچه تاكنون درباره زندگي سياسي امام سجاد عليه السلام آورديم ، چه بسا شيوه آن حضرت در افشاي چهره زشت امويان تبيين شده باشد، اما در پايان به عنوان نتيجه گيري و ارائه اجمالي از آن تفصيل به روايتي اشاره مي كنيم . در اين روايت چنين آمده است :

امام علي بن الحسين عليه السلام هميشه در نماز جمعه شركت مي كرد. با اين كه نماز جمعه به امامت ائمه جور برگزار مي شد، اما آن حضرت اعتنايي به نماز ايشان نمي كرد آن را كافي و مسقط تكليف نمي شمرد بلكه به تنهايي نماز ظهر را به جا مي آورد. (365)

گذشته از بررسي سند اين حديث ، محتواي آن با خط مشي سياسي - اجتماعي امام سازگار مي نمايد. زيرا امام سجاد عليه السلام به طور كلي از شركت در مراسم نماز جمعه خودداري مي كرد، دشمنان ايشان براحتي عمل آن حضرت را به عنوان ترك واجب و سنت پيامبر تبليغ مي كردند و از سوي ديگر عدم حضور در نماز جمعه به معناي دامن كشيدن از جامعه اسلامي و مشكلات و مسايل آن به وسيله واليان جور برگزار مي شد شركت مي كرد تا جلو تبليغات سوء را سد كند. در عين حال حضوري وي مهر تاءييدي بر حكومت جائر ارزشي ندارد مسقط تكليف نيست ، بيزاري خود را از سياستهاي حاكم را عملا بيان مي داشت و ژرفاي بينش سياسي آن حضرت را به ياران و شيعيانش منتقل مي ساخت . و اين چيزي نبود كه از ديد ناظران و مرتبطان با آن گرامي ، مخفي باشد.

پاورقي



211- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 4/104؛ بحار 46/143

212- طلقات ابن سعد 5/166

213- تذكرة الخواص 291

214- دلائل الامامه 80؛ كشف الغمه 4/258؛ فصول المهمه 209؛ احقاق الحق 12/9؛ نورالابصار شبلنجي 139؛ اعيان الشيعه 1/365.

215- رياص القدس بحدائق الشيعه 1/365

216- مقتل الحسين مقرم 355؛ بحارالانوار 45/114 و 196.

217- بحارالانوار 45/132.

218- ترجمه ابي مخنف 150؛ انساب الاشراف 3/206؛ تاريخ طبري 4/352؛ ارشاد 2/123؛ بحارالانوار 45/114 و 168 ؛ ينابيع امودة 350؛ نورالابصار مازندراني 13؛ مقتل الحسين مقرم 314.

219- رك : امام حسين و ايران 480.

220- زندگاني چهارده معصوم 711-712

221- قال حذيم بن شريك الاسدي : خرج زين العابدين - عليه السلام - الي الناس و اومي اليهم ان اسكتوا فسكتوا، و هو قائم فحمدالله و اثني عليه و صلي علي نبيه ، ثم قال : ايها الناس ، من عرفني فقد عرفني ! و من لم يعرفني فاءنا علي بن الحسين المذبح بشط الفرات من غير ذحل و ل ترات ، انا ابن من انتهك حريممه ، و سلب نعيمه و انتهب ماله و سبي عياله ، اءنا ابن من قتل صبرا، فكفي بذلك فخرا.

ايها الناس ناشد بالله هل تعلمون انكم كتبتم الي الي و خدعتمئه ، و اعهطيتموه من انفسكم العهد و الميثاق و اليبعة ؟ثم قاتلتموه فتبا لكم ما قدمتم لا نفسكم و سوء لرايكم ، باءيه عين تنظرون الي رسول

الله - صلي الله عليه وآله -.

222- فقالو باجمعهم : نخن كلنا يا ابن رسول الله سامعون مطيعون حافظون لذمامك ، غير زاهدين فيك و لا راغبين عنگ ، فمرنا باءمرك رحمك الله فانا حرب لحربك ، وسلم لسلمك ، لناءخذن ترئك و ترئنا، ممن ظلمك و ظلمنا.

223- امام سجاد - عليه السلام - در اينجا به آيه اي اشاره دارد كه از جهات مختلف به موضوع مورد سخن آن حضرت ارتباط دارد. پيوند عميق اين آيه با موضوع ياد شده ژرفاي علم امام و احاطه آن خضرت بر مفاهيم پيام وحي را مي رساند. در اين آيات خداوند به پيامبر مي فرمايد: اي پيامبر به امت خويش بگو شما را موعظه مي كنم به قيام در راه هدا.. اي پيامبر به اينان بگو: آنجه من از شما مي طلبم در جهت منافع خود شماست ... در ادامه اين آيه خداوند به مجرمان و متخلفان از جهاد و ياري پيامبر هشدار داده و مي فرمايد: كافران هنگام مشاهده غذاب الهي نگران و مضطرب شده و مي گويند ما هب حق ايمان آورديم ولي آنها كجا و ايمان كجا! آنها در زندگي دنيا و در آنجا كه فرصت و زمينه داشتند كافر شدند و امروز كه ميان ايشان و آرمانهايشان فاصله افتاده ، دم از ايمان مي زنند! و حيل بينهم و بين ما يشتهون رك : سوره سباء آيه 46 تا 54.

224- فقال علي بن الحسين - عليه السلام -: هيهات ! ايها الغدره ، المكرة ، يل بينكم بين شهوات انفسكم ، اتريدون ان تاءتوا اليكما اتيتم الي آبائي من قبل . كلا و رب الرقصات الي مني ، فاءن الجرح لما يندمل ، قتل اءبي بالامس و اهل بيته معه ، فلم ينسني ثكل رسول الله (ص ) و ثكل اءبي و بني اءبي و جدي شق لهاز و مرارته بين حناجري و حلقي و غصصه تجري صدري و مساءلتي لا تكونو النا و لا علينا. ثم قال - عليه السلام - : لا غرو ان قتل الحسين و شيخه ... احتجاج طبرسي 2/306

225- زمد /42

226- آل عمران 145

227- طبقات ابن سعد 157 انساب الاشراف 3/206؛ تاريخ طبري 4/350

228- بحار انوار 45/154

229- انساب الاشراف ، 3/206

230- انساب الاشراف 3/212

231- تاريخ طبري 4/352-454

232- ترجمه مقتل ابي مخنف 142؛ انساب الاشراف 3/214؛ اللهوف 84.

233- مقتل مخنف 162.

234- بحار 45/184

235- امام حسين و ايران 485-492

236- امام حسين و ايران 485-492

237- حصاصه ، به فتح و تشديد دوم از روستاهاي عراق و در نزديكي قصر ابي هبيره قرار دراد

مراصد الاطلااع ، 1/404

238- تكريت شهري است معروف بين بغداد و موصل و در فاصله سي فرسخي بغداد و غرب دجله قرار دارد. معجم البلدان 2/38

239- دير اعور، در پشت كوفه است و آن را شخص معروع به نام اعور بنا كرده است . مراصد الاطلاع 2/552.

240- اين موضع در نزديكمي عقر قرار دارد و از اراضي موصل به شمار مي آيد. مراصد الاطلاع 3/1196

241- كحيل مصغر كحل است كه قبلا شهر بزرگي بوده و الان به صورت قريه اي در آمده و در نزديكي موصل است و در غرب دجله قرار دارد. مراصد الاطلاع 3/1150.

242- حجينه يكي از روستاهاي بزرگ موصل است كه در ناحيه دجله واقع شده است . مراصد الاطلاع 1/363

243- موصل يكي ز شهرهاي معروع عراق است كه به علت تصال آن به دجله و فرات و يا به جزيره و عراق ، آن را موصل ناميده اند و تا بغداد 74 فرسخ فاصله دارد معجم البلدان 5/223

244- نصيبين يكي از شهرهاي آباد عرااق است كه بر سر راه موصل به شام قرار دارد و دير بزرگي در آن واقع است و علاوه ر آن مسيحيان در اطراف آن چنين دير و صومعه دارند. معجم البلدان 5/288

245- عين الورد: مشهور به حزيره است و سرمنشاء آب بسياري از قنوات است . مراصد الاطلاع 2/979

246- اين شهر يكي از شهرهايي است كه تا شهر حلب يك مرحله فاصله دارد. معجم البلدان 4/403

247- اين شهر منسوب به نعمان بن بشير صحابي است كه گويا در قبله آن قبري است معروف به يوشع بن نون و اين شهر بي حماة و حلب واقع است . مراصد الاطلاع 1/1288

248- كفر طاب : شهري است بين معره و حلب . معجم البلدان 4/470

249- حماة : يكي از شهرهاي بزرگ سوريه كه آن را حمص بن مكنف علقمي بنا كرده است و بين دمشق و حلب مي باشد. معجم البلدان 2/302.

250- حمص يكي از شهرهاي برزگ سوريه آن را حمص بن مكنف علقي بناكرده است و بن دمشق و حلب مي باشد. معجم البلدان 2/302 .

251- بعلبك از شهرهاي معروف كه سه روز با سوريه فاصله دارد.

252- صومعه راهب : آخرين منزلي بوده كه به شام منتهي مي شده و بعيد نيست همان دير الزور باشد.

253- مقتل ابي مخنف 180-198؛ منتهي الامال 1/303/304

254- تاريخ طبري 7/375

255- ترجمه مقتل ابي مخنف 121.

256- ينابيع الموده 352

257- ينابيع الموده 352.

258- مروج الذهب 2/73

259- شوري /22.

260- انفال / 41

261- انفال /41.

262- احزابل /33.

263- احتجاج 2/305-307؛ مقتل خوارزمي 61-62.

264- تاريخ يعقوبي 2/182؛ المختصر في الخبار البشر 1/173.

265- امالي طوسي 2/290

266- سير اعلام النبلا 3/216

267- بحار النورا 45/131.

268- حديد 23-22

269- شوري /30

270- تاريخ طبري 7/376؛ العقد الفريد 5/124

271- بحار 45/175

272- انا ابن علي المرتضي ، انا من ضرب خراطيم الخلق حي قالوا: لااله الاالله .

اناابن ضرب بين يدي رسول الله بسفين و طعن برمحين ، و هاجرالهجرتين ، و بايع البيعتين ، و قاتل بدروحنين و لم يكفر بالله طرفة عين انا ابن صالح المؤمنين ، و وارث النبيين ، و قامع الملحدين ، و يعسوب المسلمين ، و نورالمجاهدين و زين العابدين ، و تاج البكائين ، و اصبر الصابرين و افضل القائمين من آل ياسين رسول رب العالمين من آل ياسين رسول العالمين انا الن المويد بجبرئيل ، المنصور بميلكائيل تانا ابن المحامي عن حرم المسلمين ، و قال المارقين و النا كثين والقاسطين ، و المجاهد اعذدغاء الناصبين و افخر من مشي من قريش اجمعين و اول من اجاب واستجاب و لرسول من المؤمنين ، و اول السالقين و قاصم المعتدين و مبيدالمشركين ، و سهم من مرامي الله عل المافقين ، لسان حكمة العابدين و ناصردين الله ولي امرالله ، و بستان حكمة الله و عيبة علمه .

سمح سخي ،، بهلول ، زكي ، ابطحي رضي ، مقدام تعمام ، صابر، صوام ، مهذب ، قوام ، قاطع ، الاصلاب ، و مفرق الاحزاب الحجاز و كبش العراق تمكي مدني خيفي عقبي بدري احدي شخري مهاجري من العرب سيدها نو من الوغي ليثها وارث المشعرين الحسن و الحسين ، ذاك جدي علي ين ابي طالب

273- ثم قال : انا ابن فاطمه الزهراء، انا ابن سيدة النساء، فلم يزل يقول : انا انا، حتي ضج الناس باليكاء و النخيب ، و خشي يزيد لعنة الله ان يكون فنتة فاءمر المؤدن فقطع عليه المكلام فلما قال المؤذن الله اكبر الله اكبر قال عل لا شي ء اكبر من الله ، فلما قال : اشهد ان لا اله الله ، قال علي بن الحسين : شهدا بها شعري و بشري و لحمي و دمي ، فلما قال المؤذن اشهدا ان محمدا رسول الله اتفت من فوق امنبر الي يزيد فقال : محمد هذه جدي ام جدك يا يزيد؟فان زعمت انه جدك فقد كذبت و كفرت و ان زعمت انه جدي فلم قتلت عترته ؟ قال و فرغ المؤذن من الاذان و الاقامة و تقدم يزيد فصلي صلاة الظهر، ترجمه مقتل ابي مخنف 193-196؛ مقاتل الطالبين 2/121؛ احتجاج طبرسي 2/310-311؛ مقتل خوارزمي 2/69؛ احقاق الحق 2/126-128؛ مثير الاحزان 54؛ بحارالنوار 138-139 ؛ نفس امهموم 242؛ مقتل الحسين 352.

274- ترجمه مقتل ابي مخنف 197

275- بحار الانوار 45/139

276- طبقات ابن سعد 5/157

277- ترجمه مقتل ابي مخنف 198

278- احتجاج 2/310

279- لماا اقبل العابدين عليه السلام الي المدينه بعد وقعة كربلاء و خرج اهلها لا ستقباله و هم في بكاء و عويل ، فاءوماء الي الناس بالسكوت و قال : الحمدالله رب العالمين ، الرحمن الرحيم ، مالك يوم الدين ، باري ء الاخلائق اجمعين الذي بعد فاتفع في السموات العلي ، و قرب فشهدالنجوي نحمده علي عظائم الامور، و فجائع الدههور، و الم الجائع و مضاضة اللواذع ، و جليل الرزء، و عظيم المصاب ، ايها الناس ان الله تعالي و له الحمد التلا نا بمصائب و ثلمة في الاسلام عظيم ة قتل ابو عبدالله الحسين - عليه السلام - و عترتهو سبيت نساوه و صبيته و دارو براءسه في البلدان من فوق عامل النسان ، و هذه الرزية لا مثلهاارزية ، ايها الناس فاءي رجالات منكم يسرون بعد قتله ، ام اي فواد اليحزن من اجله ، ام اية عين منكم تحبس دمعها، اوتضن عن انهما لها، فلقد بكت السبع الشداد لقتله و بكت البحار ماءموحها و السماوات باركانها و الاارض بارجائها و الاشجار باءغصانها و الحيتان في لجج البحار، و الملائكه المقربون ، و اهل السماوات اجمعوت ، ايها الناس ‍ اي قلب لا ينصدع لقتله امالي شيخ طوسي 66؛ اللهوف في قتلي الطفوف 88 ش ائمتنا 1/280؛ زين العابدين مقرم 360؛ اعيان الشيعه 1/617.

280- اللهوف 92؛ بحار 46/108-109

281- حلية الاولياء 3/138؛ بحار 46/109

282- كامل الزيارة 107؛ بحار 46/110، 78/162

283- اعيان الشعه 1/633

284- قال - عليه السلام -: التارك للارك للامر بالمعروف و النهي عن المنكر كالنابذ كتاب الله وراء ظهره ، الاا ان يتقي تقاة قيل له : و ما يتقي تقاة ؟

285- عن الزهري عن احدهما - عليه السلام -: انه قال ويل لقوم لا يدينون الله باالامر بالمعروف و النهي عن المنكر، و قال : من قال : لا له االا الله فلن يلج ملكوت لاسمااءحتي يتم قوله يعمل صالح و لا دين لمن دان الله بطاعة الظام ثم قال : و كل الق .م الهاهم التكاثر حتي زاروا المقابر. مجالس المفيد بحارالنوار 78/152

286- امسيت و الله كبني اسرائيل في آل فرعون يذيجون ابناهم و يسبحيون نساءهم ، يا منهاال امت امست العرب تفتخر علي العجم باءن محمد (ص ) عربي ، و اءمست قريش تفتخر علي سائر العرب باءن محمداء منها واءمسينا آل محمد و نحن مغصوبون مظلومون مقهررون مقتولون مشردون فانالله و انا اليه راجعون علي ما امسينا يا منهال . قاله - عليه السلام - حين خرج ذات يوم فجعل يمشي في سوق دمشق فاسقبله المنهال اين عمرو الضبابي فقال : كيف خرج اءمسيت يا ابن رسول الله . احقاق الحق 12/121

287- عن علي الحسين قال : قال رسول الله - صلي الله عليه وآله -: ما من خطوة اخب الي الله من خطوتين خطوه يسد بها صفا في سبيل الله تعالي و خطود الي ذي رحم قاطع يصلها، و ما من جرعة ااحب االي الله من جرعتين : جرعة غيظ يردها مومن بحلم ، و جرعة يردهاا مومن بصير و ما من قطره احب الي الله من قطر تين : قطرة دم في سبيل الله و قطره دمع في سواد اليل من خشية الله مجالس المفيد 5؛ بحار 78/152

288- انما شيعتنا من جاهد فين ومنع من ظلمنا حتي ياءخد الله لناا حقنا احقاق الحق 12/108؛ ينابيع المودة 276

289- حق لامام علي الناس ان زطيعوه في ظاهر هم و بااطنهم علي توقير و تعظيم و حق السلطان ان يطيعوه ، في الظاهر فقط قال : و حق العلم ان تفرغ له قلبك و تحفر ذهنك و تذكر له سمعك و تشتحذ له فطنتك بستر للذات و رفض الشهوات احقاق الحق 12/117

290- عن ابي حمرة الثمالي عن علي بن االحسين - عليه السلام - قال : وددت والله اني اقتديت خصلتين في الشيعة لنا ببعض لحم ساعدي النزق و قلة اكتمان اصول كافي مصطفوي 3/314

291- و في مناقب ابن شهر آشوب و احجاج االطبرسي : لقي عباد البصري علي بن الحسين في طريق مكة فقال له : ياا علي بن الحسين تركت الجهااد و صعوبتة و اقبلت علي الحج و لينه و ان الله عزوجل يقول : ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم واموالهمبان لهم الجنه يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون الي قوله و بشر المؤمنين فقال علي بن الحسين اذا راءيناا هؤ لاء الذين هذه صغتهم فاالجهاد معهم افضل من الحج اعيان الشيعه 1/635

292- معجم البلدان 2/315

293- نهج البلاغه ، صبحي صالح ، خطبه 93.

294- تاريخ طبري 7/402

295- تاريخ طبري 7/403

296- الاصابه 3/494

297- اعلام رزكلي 8/119

298- عياان الشعيه 1/636

299- المتخصر في اخبار البشر 1/193؛ انور البهيه 100

300- معجم البلدنن 2/249







301- المختصر في اخبار البشر 1/192

302- معجم البلدان 2/249

303- ارشد 2/152

304- تاريخ يعقوبي 2/223؛ تاريخ طبري 2/409؛ مروج الذهب 2/96 ش ارشاد 2/152 معجم االبلدان 2/249؛ المختصر في تاريخ لبشر 2/181

305- تاريخ طبري 2/421 التنبيه و الاشراف 264؛ تاريخ بن خلدون ، مترجم 2/37

306- طبقات ابن سعد 5/158

307- كامل ابن اثير 4/112؛ سير ااعلام النبلاء 2/321 تاريخ روضة الصفا 3/187.

308- تاريخ طبري 7/421

309- ارشاد 12/151؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/145؛ كشف الغمه 2/282.

310- بحار العمال خ 5915؛ بحار لانوار 77/50

311- اعيان الشيعه 1/633

312- رك : زنداگاني علي بن الحسين سيد جعفر شهيدي 85

313- كشف الغمه 2/304

314- ارشد مفيد، مترجم 2/151-152

315- ينبع قريه اي است ! چشمه هاي فراوان كه در سمت راست كوه رضوي قرار داشته و متعلق به بني الحسن بوده است معجم البلداان 5/449

316- اعيان الشيعه 1/636

317- تاريخ طبري 7/409؛ تاريخ كامل ابن ااثير 4/112-113؛ احقاق الحق 12/93؛ انوار البهيه 100

318- تاريخ طبري 7/409

319- اعياان الشيعه 1/636

320- كاامل ابث اثير 4/123

321- اثبات الوصيه 146

322- مروج الذهب 3 / 153

323- الجمل 175 سفينه البحار 1 / 543

324- تاريخ طبري 4 / 289 مروج الذهب 3 / 56 تاريخ الخلفا 213

325- مروج الذهب 3 / 56

326- تاريخ طبري 4 / 26

327- طبري 4 / 289

328- مروج الذهب 3/ 79

329- همان منبع 76

330- اصول كافي ترجمه مصطفوي 3 / 104 ارشاد 2 / 147 امالي مفيد 204 حليه الاولياء 134 مناقب 4 / 137 كشف الغمه 2 / 265 و 281 فصول المهمه 203 احقاق الحق 12 / 97 نور الابصار 142

331- معارفت ابن قتيبه 352 تاريخ طبري 4 / 384 التنبيه و الاشراف 265 كامل 4 / 125 تاريخ الخلفاء 210

332- حياة الحيوان 1/88؛ تاريخ سياسي اسلام 6/354

333- حياة الحيوان 1/89

334- مروج الذهب 3/73

335- حياة الحيوان 1/89

336- تاريخ يعقوبي 2/254؛ تاريخ طبري 4/386؛ العقد الفريد 5/140؛ اعلام زركلي 8/175

337- مروج الذهب 3/73؛ كامل ابن اثير 4/130

338- حياة الحيوان 1/89

339- جابيه در نواحي شام و نزديك به تپه هاي جولان قرار داد. معجم البلدان 2/91

340- حواران منطقه وسيعي است كه شامل روستاهاي بسيار مي باشد و در سمت قبله دمشق واقع شده است .

341- معارف ابن قتيبه 353-354؛ كامل ابن اثير 4/74؛ اسد الغاية 384؛ اعلام زركلي 2/94.

342- اثبات الوصية 147-146

343- اعلام رزكلي 8/312

344- 147- تاريخ الخلفا 216-217

345- 148- المختصر في اخبار البشر 1/194 ؛ تاريخ الخلفاء 218

346- 149- رك : تاريخ الخلفاء 218 ؛ اعيان الشيعه 8/377

347- 150-تاريخ الخلفاء 220

348- اثبات الوصية 146؛ كشف الغمه 2/311؛ فصول المهمة 204؛ احقاق الحق 12/99؛ اثبات الهداة 5/235؛ ينابيع المودة 358.

349- مروج الذهب 3/122

350- اثبات الهداة 2345-235؛ كشف الغمه 2/263؛ تذكرة الخواص ‍ 292؛ احقاق الحق 12/94؛ اثبات الهداة 5/242.

351- حلية الولياء 135؛ كشف الغمه 2/263؛ تذكرة الخواص 292؛ احقاق الحق 14/94؛ اثبات الهداة 5/242

352- مناقب 4/132؛ تذكرة الخواص 292؛ ينابيع امودة 358.

353- بحار النوار 46/95؛ اعيان الشيعه 1/635

354- ارشاد 1492؛ كشف الغمه 2/282 .

355- طبقات ابن سعد، 5/158؛ العقد الفريد 7/140؛ ائمتنا 2/287

356- تاريخ يعقوبي 2/283؛ المختصر في اخبار البشر 1/198؛ تاريخ الخلفاء 224.

357- تاريخ الخلفا 223.

358- همان مدر؟

359- تاريخ يعقوبي 2/283

360- تاريخ طبري ، حوادث سال هشتاد و هفتم .

361- تاريخ يعقوبي 2/283؛ تاريخ طبري 5/217

362-تاريخ يعقوبي 2/284

363-مناقب 4/143؛ اثبات الهداة 5/229

364-مروج الذهب 3/182؛ المختصر في اخبار البشر 201 - 1/200؛ تاريخ الخلفاء 228.

365-دعائم الاسلام 1/182