بازگشت

12 - دعاي آن حضرت در اقرار به گناه


قال رب اني اعوذ لك ان اسئلك ما ليس لي به علم و الا تغفرلي و ترحمني اكن من الخاسرين (44) .

(نوح عرض كرد) بار الها پناه مي برم به تو كه ديگر چيزي كه نمي دانم هيچ تقاضا نكنم و اكنون اگر گناه مرا نبخشي و ترحم نفرمايي من از زيانكارانم .

اللهم انه يحجبني عن مسئلتك خلال ثلاث ، و تحدوني عليها خلة واحدة (45) .

بار خدايا سه خصلت ، مرا از درخواست از تو مي دارد و يك خصلت مرا بر آن مي دارد.

يـحـجـبـنـي امر امرت به فابطات عنه و نهي نهيتني عنه فاسرعت اليه ، و نعمة انعمت بـهـا عـلي فـقـصـرت فـي شـكـرهـا و يـحـدونـي عـلي مـسـئلتـك تـفـضـلك عـلي مـن اقـبـل بـوجـهـه اليـك و وفـد بـحـسـن ظـنـه اليـك ، اذ جـمـيـع احـسـانـك تفضل و اذ كل نعمك ابتداء(46) .

(آن سـه عـبـارت اسـت از) امري كه به آن فرمان دادي و من در بجا آوردن آن درنگ كردم ، و كـاري كـه مـرا از آن نهي نمودي و من بسوي آن شتافتم ، و نعمتي كه به من بخشيدي و من در سـپـاسـگـزاريش كوتاهي نمودم . اما آنچه مرا بر درخواست از تو ترغيب مي كند احسان تـوست به آنكه با نيت پاك به تو روي آورده ، و از طريق خوش گماني به درگاه تو آمـده زيـرا كـه تـمـام احـسـانهايت از روي تفضل است و نعمت هايت همه بي سبب و بدون سر آغاز.

ترس از خدا، اقرار به گناه

ابـو حـمـزه ثـمـالي از حـضـرت امـام سـجـاد (عـليـه السـلام ) نـقـل كرد كه آن جناب فرمودند: مردي با زن خود به كشتي نشست . كشتي در اثر امواج در هـم شـكسته شد. از مسافرين غير همان زني كسي نجات نيافت . خود را به تخته پاره اي چسباند تا به جزيره اي رسيد.

در آن جـزيـره مـرد راهـزنـي بود كه از هيچ معصيتي خودداري نداشت . اتفاقا با او مصادف گـرديـد. چـشـم راهـزن بـه زنـي تـنـهـا و بـي مـانـع افـتـاد، هـيـچ احـتـمـال نـمـي داد كـه در جزيره زني ببيند. با تعجب پرسيد تو از آدمياني يا از جنيان ؟ جـواب داد از بـني آدمم . راهزن به خيال خود وقت را غنيمت شمرده بدون اينكه كلمه اي از او پـرسـش كـنـد، قـصد دست درازي به او كرد. در اين هنگام چشمش به آن زن افتاد. ديد چنان لرزه اندامش را فرا گرفته كه مانند درختان تكان مي خورد.

پرسيد از چه مي ترسي ؟ با سر اشاره به طرف آسمان نموده گفت : از خدا مي ترسم . سوال كرد آيا تا كنون چنين پيشامدي برايت رخ داده كه به عملي نامشروع تن دهي ؟ گفت : به عزت پروردگارم سوگند هنوز چنين كاري نكرده ام .

صـحـبـتهاي زن و رنگ پريده اش ، اثري شايسته در آن راهزن نمود و گفت : تو تا كنون چـنـيـن كاري را نكرده اي و اين بار هم به اجبار من با نارضايتي تن در مي دهي ، به همين دليل اينطور مي ترسي . به خدا سوگند من از تو سزاوارترم به اين گونه ترسيدن . از جـا حـركـت كـرده مـنـصـرف شـد، بـه سـوي خـانه و خانواده خود برگشت و از گناهان گذشته توبه نمود.

در راه مصادف با راهبي شد. مقداري با هم راه پيمودند. حرارت آفتاب بر آنها تابيد. راهب گـفـت : جـوان ! خـوبـسـت دعـا كـنـي خداوند ما را بوسيله ابري سايه اندازد كه از حرارت خورشيد آسوده شويم .

جـوان بـا شـرمندگي اظهار داشت : مرا در نزد خدا كار نيكي نيست كه جرات تقاضا داشته بـاشـم . راهـب گـفـت : پـس مـن دعـا مـي كـنـم ، تـو آمـيـن بـگـو! جـوان قبول كرد. راهب دست نياز دراز كرده و از خداوند خواست سايه اي از ابر بر آنها بياندازد، جوان آمين مي گفت ، چيزي نگذشت كه مقداري از آسمان را ابر فرا گرفت . آن دو در سايه ابر به راه خود ادامه دادند. بيش از ساعتي راه نپيمودند، تا بر سر دو راهي رسيدند و از هم جدا شدند.

جوان از يك طرف و راهب از جاده ديگر، يك مرتبه راهب توجه كرده ديد ابر به همراه جوان مـي رود. بـه او گـفـت اكـنون معلوم شد تو از من بهتري . آمين تو مستجاب شد نه دعاي من . بـايـد داسـتـان خـود را بـرايـم شـرح دهـي . جـوان داسـتـان زن را بـرايـش مفصل بيان كرد.

فـقـال غـفـرلك مـامـضـي حـيـث دخـلك اخـوف ، فـانـظـر كـيـف تـكـون فـيـمـا تستقبل (47) .

خدا بواسطه همان ترسي كه ترا فرا گرفت گناهان گذشته ات را آمرزيد اينك متوجه باش در آينده خود را از خطا نگهداري

پاورقي



44- سوره هود، آيه 47

45- صحيفه سجاديه دعاي شماره 12

46- همان

47- اصول كافي ، ج 2 ص 70