بازگشت

مقصد سومين


تعليم معارف به صورت تبيين قضاياي عقلاني و فلسفي است كه به نظام جهان بيني در لابه لاي بعض ادعيه نيز اشاره شده است و اين فصلي بس ‍ عظيم است كه خود محتاج به نوشتن مجلدات فراوان مي باشد، بلكه بتوان به گوشه اي از اين چشمه معرفت اشاره نمود.

در دعاي عرفه ، سيد الشهداء - عليه آلاف التحيات - فرمود : بك عرفتك و انت دللتني عليك و لولا انت لم ادر ما انت : (خدايا) تو را به واسطه خودت شناختم و تو مرا به سوي خودت راهنمايي كردي و اگر راهنمايي تو نبود نمي دانستم تو كيستي . و اين بهترين و عالي ترين نوع برهان صديقين است كه خدا را به خدا شناسند و هيچ چيز را دليل بر آن قرار ندهند؛ يعني در هيچ چيز آن لياقت را نديده اند كه بتواند روشن تر از خدا باشد تا ذهن به وسيله آن بر صانع عالم راه يابد :

آفتاب آمد دليل آفتاب

چون دليلت بايد از وي رخ متاب

زيرا اين كار در حكم در روز روشن ، با شمع به دنبال آفتاب گرديدن است .

حضرت در فراز ديگري از همان دعا با تعبير اعجازآميزي به دليل همين مساءله اشارت فرموده - و جز امام كسي توان اين عبارت پردازي و خلاقيت در معني را ندارد و مي فرمايد : اءلغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك ؟ متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متي بعدت حتي يكون الآثار هي التي توصل اليك عميت عين لا تراك عليها رقيبا : آيا غير تو ظهوري (تواني ) دارد كه تو نداري تا آن شي ء ظاهر كننده تو باشد؟ چه زماني غايب بوده اي كه احتياج به دليل داشته باشي كه تو را بنماياند؟ چه زماني از ما دور بوده اي تا نشانه هايت ما را به تو برساند؛ كور است چشمي كه تو را بر خود مراقب نبيند!

كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را

كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را

غايب نگشته اي كه شوم طالب حضور

پنهان نبوده اي كه هويدا كنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدي كه من

با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

و نيز فرموده : الهي اءمرتني بالرجوع الي الآثار فارجعني اليك بكسوه الانوار و هدايه الاستبصار حتي ارجع اليك منهاكما دخلت اليك منها مصون السر عن النظر اليها : خداي من ! تو امر كردي كه خلق براي شناسايي ات رجوع بر آثار (قدرتت ) كنند، اما مرا رجوع به تجليات انوار ده و به مشاهده و استبصار راه نما، تا بي توجه به آثارت به شهود حضرتت نايل گردم كه چون به مقام معرفت وارد شوم ، سر درونم توجه به آثار نكرده و...؛ يعني اگر چه فرمود : افلا تنظرون الي الابل كيف خلقت و الي السماء كيف رفعت و الي الارض كيف سطحت : پس آيا به شتر نگاه نمي كنند كه چگونه خلق شده است ؟ و به آسمان نظر نمي افكنند كه چگونه بلند داشته شده است و به زمين (نگاه نمي كنند) كه چگونه گسترانيده شده ؟، ولي من از درگاه رحمت بي دريغ تو خواهانم كه بدون آن كه صحيفه نفس به كثرات مبتلا شود و از هر يك رنگي بگيرد، به تمام اطلاق ، سر وجودم را منعطف به خود گرداني كه تو از همه آشكارتري و هيچ چيز دليل بر تو نيست ، بلكه تو بر همه چيز نشانه و دليل هستي !

يار گو بالغدو و الآصال

يار جو بالعشي و الاءبكار

يار بي پرده از در و ديوار

در تجلي است يا اولي الابصار

حضرت در فرازي ديگر نيز، اشاره به سري از اسرار عالم فرموده كه در حقيقت ، گواه بر عروج به طرف فوق عالم عقل و اعلي از مرتبه تفكر است و مي فرمايد : انت الذي تعرفت الي في كل شي و راءيتك ظاهرا في كل شي : تو كسي هستي كه در هر چيزي خودت را به من نشان دادي و تو را در همه چيز آشكارا يافتم (تا فرمايد) تعرفت لكل شي و ما جهلك شي : تو براي تمامي اشيا آشنا هستي و هيچ چيز به تو ناآگاه نيست .

معلوم است كه حضرت سريان علم را در سراسر هستي ديده و خود نيز - گذشته از آن كه خداي را در همه چيز ديده ، به آگاهي موجودات آگاه است ؛ به طوري كه نكره را در سياق نفي قرار داده و مي فرمايد : ما جهلك شي ء : هيچ چيز نيست جز آن كه به تو آگاه و از تو باخبر است .

خدايا! چگونه بفهميم ؟ كاش در محضرش مشرف بوديم و مي پرسيديم كه اي امام ناطق به حق ! تو از دل سنگ و كوه و آهن و فولاد و در جوهاي بسيار بلند و كرات بي نهايت دور، كجا آگاهي يافتي و دانستي كه اين سنگ و آهن و اشياي ديگر به خدا آگاهند، جز آن كه بگوييم امامي هستي معصوم ؟

و در دعاي سي و دوم صحيفه سجاديه فرمود : اللهم يا ذالمك المتاءبد بالخلود - عز سلطانك عزا يبلغ ادني ما استاءثرت به من ذلك اقصي نعت الناعتين : خدايا، اي صاحب پادشاهي ابدي (بر عالم )، سلطنت تو چنان غالب است كه حد و مرزي در اول آن نيست و براي انتهاي آن پاياني وجود ندارد، و پادشاهي تو چنان برتري يافته كه همه اشياء قبل از رسيدن به پايان آن فرو مي مانند و نهايت توصيف وصف كنندگانت به پايين ترين مرتبه اوصاف كمال تو نمي رسند.

امام در اين جملات به نكات دقيقي اشاره فرموده است :

1 - سلطنت و اقتدار غير متناهي و غير متناهي را چنين معرفي فرموده : اوليت و آخريت آن ملك حد آن سلطنت نيست ، اگر چه آن سلطنت به اوليت و آخريت حضرت حق كه هو الاول و الاخر است متصف مي شود؛ يعني اول و آخر در اين مقام به معني احاطه تام است نه به معني مدت و زمان ، زيرا اين اوليت و آخريت ، حقيقت فوق زمان است كه خود زمان نيز در احاطه همين اوليت و آخريت است .

2 - سپس اشاره فرموده كه آن اوليت از سنخ تقدم علت بر معلول نيست ، زيرا تقدم آن مربوط به نظام وصف عليت و معلوليت است ؛ بلكه از سنخ تقدم بالدهر است و يا از سنخ تقدم بالحقيقه مي باشد. تمام مراتب وجود در هر مرتبه اي كه باشد قبل از آن كه بتواند به مقام وجوب ذاتي برسد، ساقط و از بين رفته است ، اگر چه آن خود وجودي ازلي باشد؛ يعني ازلي بالغير و با از سنخ تقدم بالحق ، يعني هر موجودي قبل از آن كه از آن خود باشد، تمام حقيقت آن به يد قدرت همان ملك متاءبد بالخلود است و هيچ موجودي مرتبه اش در مرتبه ذات نيست و هر چيز قابل از آن كه به آن مرتبه برسد، محكوم به فناء مطلق مي شود.

البته اين فراز، يكي از حقايقي را كه مربوط به مقام ذات بود بيان نمود، ولي براي آن كه توهم نشود كه خداي متعال با مخلوقات بينونت عزلي دارد، در فرازي از يكي از دعاهاي سحر ماه رمضان اشاره به مقام فعل حضرت باري دارد (نه ذات )، كه فرمود : يا من دني فلاشي دونه و علا فلاشي فوقه كه كنايه از انه بكل شي محيط است و اشاره به آن است كه همه چيز در عالم در احاطه محض اوست و هيچ چيز بدون اراده مستقيم خدا در كار وجوديت نيست كه اين ، همان مقام توحيد افعالي است .

البته در اين فراز نكات ديگري نيز وجود دارد كه مربوط به اسماء مستاءثره است و ما به جهت كم و كيف اين رساله از بحث درباره آن ها خودداري مي كنيم .

سيد الساجدين در دعاي ابي حمزه ثمالي مي فرمايد : بك عرفتك و انت دللتني عليك و لولا انت لم اءدر ما انت ؛ يعني در واقع اگر برهاني دليل است ، آن كه برهان را منتج ساخت و حد وسط در برهان را حجت و سبيل براي ارتباط بين اصغر و اكبر نمود و آن كه ذهن برهاي فهميدن داد و آن كه فطرت را خداجو ساخت و آن كه اراده فهم مساءله را عطا فرمود همه تو هستي ، و اين معني - چنان كه قبلا نيز به آن اشاره رفت - از عالي ترين نوع برهان صديقين است كه بهتر از اين نوع بيان ، هيچ فيلسوفي را نرسد كه بازگو كند.

و نيز در دعاي چهل و هفتم مربوط به روز عرفه : انت الذي لا تحدفتكون محدودا ولم تمثل فتكون موجودا و لم تلدفتكون مولودا انت الذي لا ضد معك فيعاندك و لا عدل لك فيكاثرك و لا ندلك فيعارضك : تو آن كسي هستي كه حد و مرزي نداري تا محدود باشي و در فهم مردم به تصور در نيامده اي تا موجود (محدود) باشي ، و فرزندي نياورده اي تا خود فرزند ديگري باشي ! تو آني كه ضدي براي تو نيست تا با تو به معارضه برخيزد و همتايي براي تو نيست كه بر تو غلبه و سرفرازي نمايد و شريك نداري كه با تو برابري كند.

آنچه در اين فراز آمده ، همان بساطت محض و وحدت حقه حقيقيه است كه نه محدود است و نه متمثل ؛ نه داراي صورت است و نه از چيزي يافت مي شود؛ نه ضد و نه مثل و نه عدل ؛ هيچ يك را ندارد. زيرا هر يك را اگر داشته باشد، مخل در بساطت و مستلزم داشتن ماهيت يا تركيب و يا تكثير در ذات خواهد بود.

امام در دعاي كميل فرموده : و بوجهك الباقي بعد فناء كل شي ... و بنور وجهك الذي اءضاء كل شي ء يا نور يا قدوس : (خدايا، از تو مي خواهم ) به آن وجه تو كه بعد از فناء اشياء باقي است و به نور وجه تو كه هر چيزي به واسطه او نور (وجود) گرفته است ! اي نور و اي پاكيزه و منزه !

امام معصوم تمام عرفان را در اين چند كلمه جمع فرموده است . حضرت در حالي كه همه چيز را قائم به نور خدا ديده و نجات از ظلمات عدم را فقط به روشني نور خدا - كه همان هستي محض است - ملاحظه كرده ، فناي موجودات را كمتر گردي كه بر دامن كبريائيش بنشيند ندانسته است . در عين حال ، با آوردن بوجهك الباقي بعد فناء كل شي به نظام ثابت ولا يتغير شاءن الهي تصريح فرموده است . نيز پس از آن كه همه چيز را به نور خدا قائم ديده ، به خاطر دفع توهم و خلط اذهان ، ضميمه فرموده يا نور يا قدوس ‍ ، كه مبادا كسي توهم شائبه كثرت و يا اتحاد و امثال اين گونه اباطيل كند؛ يعني خدايا، در حالي كه تو نوري و همه از پرتو نور تو نشاءت يافته اند، ولي تو قدوسي ، يعني منزه از نقايص جمله كائنات مي باشي .