بازگشت

مقصد دوم


گاه حضرات معصومين عليهم السلام آن چنان بر درگاه خداوند انابه و تضرع فرموده اند كه راستي اعجاب هر ناظر را برمي انگيزد كه چگونه اين امام معصوم و يگانه عالم خلقت چنين مضطربانه مي نالد؟ البته ذهن هر فرد آگاه به مراتب بلند معصومين ، از تصور اين كه - نعوذ بالله - خطايي از ناحيه قدوسي آن بزرگواران صادر شده باشد ابا دارد، ولي استغفارهاي پياپي ، گريه هاي ممتد، اظهار عجزها و قصورهاي فراوان و اقرارهاي حاكي از ناتواني ها، آن هم از ساحت مقدس كساني كه جبريل امين در سرادقات كمال و مقام قرب آنان بار ندارد بسي شگفت آور است !

در دعاي افتتاح مي خوانيم : اللهم ان عفوك عن ذنبي و تجاوزك عن خطيئتي و صفحك عن ظلمي و سترك علي قبيح عملي و حلمك عن كثير جرمي عند ماكان من خطائي و عمدي : خدايا، بخشيدن گناه من و گذشت تو از خطاي من و روي گرداني تو از ظلم من و پوشاندن عمل زشت من و صبوري تو از جرايم فراوان من ، چه آن ها كه از روي عمد بود و چه آن ها كه از روي خطا صورت گرفت ...

در دعاي ابوحمزه فرموده : فو عزتك يا سيدي لو انهرتني ما برحت من بابك و لا كففت عن تملقك : پس به عزت قسم اي مولاي من ! اگر مرا از خود براني ، از در خانه تو كنار نخواهم رفت و از تملق گويي تو دست بر نخواهم داشت .

و نيز مي فرمايد : سيدي انا الصغير الذي ربيته انا الجاهل الذي علمته و الخاطي الذي اقلته ... اءري نفسي تخادعني و ايامي تخاتلني و قد خفقت عند راءسي اجنحه الموت - فمالي لا ابكي ... : اي مولاي من ، من همان (طفل ) كوچكي هستم كه تو مرا پرورش دادي ، من همان ناآگاهي هستم كه تو مرا آگاه نمودي (تا آن جا كه فرمايد) (من همان ) خطاكاري هستم كه تو او را رها نمودي . مي بينم كه نفس من مرا فريب مي دهد و روزگار من با من نيرنگ مي كند و حال آن كه بال هاي مرگ را بر سر خود گسترده مي بينم ! پس ‍ چرا به حال خود گريه نكنم ؟

و نيز فرمايد : افبلساني هذا الكال اشكرك ام بغايه جهدي في عملي اءرضيك و ما قدر لساني يا رب في جنب شكرك ؟ و ما قدر عملي في جنب نعمك : با اين زبان الكن ترا شكر گويم يا با كوشش فراوان خود تو را راضي سازم ؟ زبان من در جنب شكر (نعمت هاي ) تو چه ارزشي دارد؟ و اعمال مرا در كنار نعمت هايت چه قدر و قيمتي است ؟

و نيز فرمايد : الهي ارحمني اذا نقطعت حجتي و كل عن جوابك لساني و طاش عند سؤ الك لبي : خداي من در آن زمان كه ديگر حجتي ندارم و زبانم از پاسخ گويي وامانده است و عقلم در مقابل سؤ ال تو از دست رفته ، (در اين هنگام ) به من رحم فرما!

Oدر اين فرازها به خوبي ديده شد كه در كلمات اين منابع علم و معادن عصمت ، چگونه عجز و ذل و استغفار و قصور و تملق آمده و چگونه در مقابل خداي متعال با خوف و خشيت به مناجات پرداخته اند.

حال بايد بگوييم كه اين مساءله دو جواب دارد :

اول آنكه بايد دانيم هر عظمت ، عصمت ، علم و قدرتي كه براي معصوم وجود دارد، جملگي از معدن اصلي وجود كه خداي متعال است افاضه مي شود. اگر در زيارت اول حضرت ابي عبدالله عليه السلام در روز عاشورا مي خوانيم كه اراده الرب في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم : اراده پروردگار در تقديرات امور (عالم )، به سوي شما فرود مي آيد و از منازل شما خارج مي شود. و يا در زيارت جامعه ديده ايم كه بلغ الله بكم اشرف محل المكرمين و آعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين حيث و لا يطمع في ادراكه طامع : خداوند متعال شما را به بالاترين مقام (انسان هاي ) گرامي و بالاترين مقام قرب رساند؛ (مقامي كه ) هيچ كس طمع رسيدن به آن را ندارد، جملگي به اضافه اشراقي (249) است كه از مبداء اعلي - جل جلاله - نازل گرديده و به ارواح طيبه و مطهره حضرات معصومين عليهم السلام تعلق گرفته است ؛ به طوري كه اگر لحظه اي عنايت حضرت ربوبي قطع شود؛ هيچ كمالي در احدي از بشريت نخواهد بود. در واقع ، خوف از قطع اين اضافه اشراقيه ، به طور دائم حضرات را متوجه داشته و مي دانستند كه جملگي كمالات از مبدئيت متعالي جهان است . بديهي است كه هر چه اين كمال گسترده تر و مهم تر احساس شود، حاجت و ربط بيشتر احساس شده و فقر و تهي دستي عيان تر خواهد بود، لذا ايشان از خودي خود دور و خود را به قدرت مطلقه محتاج تر مي ديدند و به شكرانه اين نعمت عظمي ، هرگز دست از ذكر و استغفار برنداشته و علي الدوام متذكر بودند كه هرچه هست جملگي از فيض و مرحمت حضرت رب العالمين است . قهرا اين كمال عظيم و اين احتياج و وابستگي قطعي ، براي ايشان خضوع و خشوع مي آورد و از اين رو، زبان را به مدح و ثناء و احيانا تملق مي گشودند؛ به طوري كه امام معصوم صريحا مي فرمايد : ما كففت عن تملقك . از اين بيان مي توان چنين نتيجه گرفت كه هرگز نتوان كار پاكان را به خود قياس كرد و نمي توان با توهم غلط هر چه مناسب با حالات خود ما است ، نعوذ بالله به آن حضرات نسبت داد، زيرا اين نوعي بيراهه رفتن و از اصل مقام معصوم دور افتادن است و انسان با داشتن چنين اعتقادي نسبت به حضرات معصومين عليهم السلام ، هرگز روي معرفت را نخواهد ديد.

دومين نكته آن كه قرب به حضرت خداوندي - جل و جلاله - و دريافت آن عظمت بي حد و حصر و آن اقيانوس غير متناهي و قدرت مطلقه و علم غير متناهي و سيطره عظيم و احاطه رباني و ربط محض ماسوا، چنان عبد را مي سازد كه اگر طول دهر را سجده كند، يا با مژگان چشم خود كوه را از جاي بكند، در مقابل عظمت بي پايان حق كمترين كاري بر خود نمي بيند و پيوسته حقارت و بيچارگي خود را در باد دارد و محال است آن را از ياد ببرد! تجلي عظمت آن جا كه قلب كوه را مي شكافد و موسي را مدهوش ‍ مي نمايد به طور پيوسته تمام وجود حضرات ائمه معصومين عليهم السلام را فرا گرفته و نام و نشاني از آنان باقي نمي گذاشته است ، به طوري كه هر عظمتي در مقابل آن مبدئيت خوار و كوچك ، و هر قدرتي در قبال آن قدرت مطلقه ضعيف و ناتوان است . و در اين رابطه تناسبي معكوس در كار است كه به هر اندازه عظمت خدا براي كسي بيشتر جلوه كند، آن شخص اگر عمر دهر را در سجده و عبادت بگذراند، به طوري كه كام او روزه و قلب او حاضر و زبان او ذاكر باشد، خود را به مثل ذره اي نبيند و از كردار خود خجل و شرمنده و در جنب عظمت و جلال او كوتاه و خود را از هر كسي كمتر مي داند. لذا هرگز خود را در مقام بندگي در مرز اطاعت تمام نديده و از تقصير خارج نمي داند! در دعاي صباح فرمود : سبحانك اللهم و بحمدك من ذا يعرف قدرك فلا يخافك و من ذا يعلم ما انت فلا يهابك : خدايا، تو را از هر عيبي پاك و منزه مي دانم و بر همه كمالاتت ، تو را حد مي كنم ! چه كسي است كه قدر تو را بداند و از تو نترسد و چه كسي است كه بداند تو كيستي و از تو نترسد؟

و همين نكته باعث شده كه حالات انبياء عليهم السلام و ائمه هدي - سلام الله عليهم - در وضع خاصي قرار گيرد و بر بسياري از ناآگاهان مساءله پوشيده بماند و چه بسا - نعوذ بالله - توهم قصور درباره آنان بنمايند؛ لذا سيد الساجدين عرض مي كند : الهي مالي و ما خطري هبني بفضلك و تصدق علي بعفوك : خدايا، من كيستم و چه ارزشي دارم ؟ مرا به فضل خود ببخش و با گذشت خودت بر من تصدق فرما. از اين جمله بر مي آيد كه آن امام ساجد و راكع معصوم ، هيچ گونه حقي براي خود قائل نيست . لذا با كمال تضرع در فراز ديگري عرض مي كند : سيدي عبدك ببابك اقامته الخصاصه بين يديك : آقاي من ! بنده تو به در خانه تو آمده است و فقر او، او را در پيشگاه تو قرار داده .

و در فراز ديگر : سيدي ان وكلتني الي نفسي هلكت : آقاي من ! اگر مرا به خود واگذار كني هلاك مي شوم !

عمده مساءله همين است كه ايشان در كنار تجلي اعظم مالك هستي ، بدون پرده و حجاب قرار دارند. لذا خود را و تمام عبادات و طاعات خود را داراي كمترين وجهي نمي بينند و با تمام توجه به تهيدستي خود در كرانه جلال و عظمت خدا به تضرع و اءنابه مي ايستند و كمترين حقي براي خود قائل نمي باشند.

نشان قطعي كمال در همين است كه بندگي در اعلا درجه اخلاص باشد و بنده خود را در كمترين مرحله بندگي نبيند. در دعاي شانزدهم صحيفه فرمود : الهي لو بكيت اليك حتي تسقط اشعار عيني ... و ركعت لك حتي ينخلع صلبي و سجدت لك حتي تنفقا حدقتاي و اكلت تراب الارض طول عمري و شربت ماء الرماد آخر دهري و ذكرتك في خلال ذلك حتي يكل لساني ثم لم ارفع طرفي الي آفاق السماء استحياء منك ما استوجب بذلك محو سيئه واحده من سيئاتي : خداي من ! اگر آن قدر گريه كنم كه مژگان چشمم بيفتد و ركوع كنم كه كمرم بشكند و سجده كنم تا چشمانم از حدقه خارج گردد و در طول عمر خاك زمين را بخورم و آب مخلوط با خاكستر بنوشم و در خلال اين مدت تو را ياد كنم تا آن كه زبانم لال شود، (باز) نمي توانم چشمانم را به سوي آسمان بلند كنم ، چرا كه از تو خجالت مي كشم ! با اين حال (در مقابل همه آن عبادات )، حتي لايق اين نيستم كه يك گناه از گناهان مرا ببخشي !

غره مشو كه مركب مردان خود را

در سنگلاخ باديه ها پي بريده اند

آن كه با سجده اي مغرور گشته و با روزه اي و نمازي در نيمه شب ، در توقع هاي خود مي غلتد و توهم مجاهد في سبيل الله مي كند، در طمع خام افتاده و نمي داند كه بندگي قيد و شرطي برنمي دارد، بلكه بايد با حذف هرگونه شائبه ، فقط به بندگي پرداخت كه راه عشق است اين ، ره حمام نيست .

دو نكته ظريف و دقيقي را كه در جواب آورديم ، از لابه لاي فرازهاي ادعيه استفاده شده بود و تنبيه بسيار خوبي است براي كساني كه در اين مشكل پيچيده گرفتار آمده اند كه چگونه امام عليه السلام بر درگاه خدا اين گونه انابه و تضرع مي كند؟

اين گونه حالات ، در بين اعاظم علما كه از شاگردان خاص مكتب اهل بيت هستند نيز بسيار ديده شده است كه بيش از هر كس در اطاعت و عبادت كوشيده اند، ولي كمترين ادعايي در تمام وجود آنان خلق نگرديده است ! و خواننده گرامي اگر به تراجم احوال آنان بزرگواران رجوع كند و با دقت كامل در احوال و اوضاع آنان بنگرد، به صدق اين گفتار بهتر رسيده و شاهد عدل آن را پيدا خواهد نمود.

پاورقي



249- اضافه ، بر دو نوع مقولي و اشراقي است . در اضافه مقولي دو طرف وجود دارد و وجود اضافه وابسته به وجود هر دو طرف است ؛ مانند نسبت بين پدر و پسر كه فردي آن زمان پدر ديگري محسوب مي شود كه در همان زمان او پسر آن فرد باشد. در اضافه اشراقي فقط يك طرف وجود دارد و طرف ديگر معلول و وابسته به آن طرف است ؛ مثل خورشيد و نور خورشيد، بين خورشيد و نور او نيز نسبت برقرار است ، لكن نسبت به اين گونه است كه خورشيد نور را فاصله مي كند و نور در تمام وجود خود وابسته به خورشيد است و بدون خورشيد از خود چيزي ندارد و اصولا چيزي نيست .