بازگشت

در بيان عبادات حضرت امام زين العابدين عليه السلام


هـمـانـا كـثرت عبادت حضرت سيدالعابدين عليه السلام اشهر است از آنكه ذكر بشود، آن جناب عابدترين اهل روزگار بود چنانكه در القاب شريفش به برخي از آن اشارت رفت و بس است در اين مقام كه هيچ كس از مردمان را طاقت نبود كه مانند حضرت اميرالمؤ منين عليه السـلام رفـتـار نمايد، چرا كه آن حضرت در شبانه روزي هزار ركعت نماز مي گذاشت ، و چـون وقـت نـماز مي رسيد بدنش را لرزه مي گرفت و رنگش زرد مي گشت و چون به نماز مـي ايـسـتاد مانند ساق درختي بود حركت نمي كرد مگر آنچه كه باد او را حركت دهد و چون در قرائت حمد به (( مالِكِ يَوْمِ الدّينِ )) مي رسيد چندان آن را مكرر مي كرد كه نزديك مي گشت قالب تهي كند و چون سجده مي كرد سر از سجده بر نمي داشت تا عرق مباركش جـاري مـي شـد. شبها را به عبادت به روز مي آورد و روزها را روزه مي داشت و شبها چندان نـمـاز مـي گـذاشـت كـه خـسته مي شد به حدي كه نمي توانست ايستاده حركت نمايد و به فـراش خـويـش خود را برساند لاجرم مانند كودكان كه به راه نيفتاده اند حركت م مي نمود تا خود را به فراش خود مي رسانيد و چون ماه رمضان مي شد تكلم نمي كرد مگر به دعا و تسبيح و استغفار. و از براي آن حضرت خريطه اي بود كه در آن تربت مقدّسه حضرت امـام حسين عليه السلام نهاده بود. هنگامي كه مي خواست سجده كند بر آن تربت سجده مي كرد.

و در (( عـيـن الحـيـاة )) اسـت كه صاحب كتاب (( حلية الا ولياء )) روايت نموده (21) كه چون حضرت امام زين العابدين عليه السلام از وضو فارغ مي شدند و اراده نماز مي فرمودند رعشه در بدن و لرزه بر اعضاي آن حضرت مستولي مي شد چون سؤ ال مي نمودند مي فرمود كه واي بر شما! مگر نمي دانيد كه به خدمت چه خداوندي مي ايستم و با چه عظيم الشّاءني مي خواهم مناجات كنم . در هنگام وضو نيز اين حالت را از آن حضرت نقل كرده اند.

روايـتـي وارد شـده كـه فـاطـمـه دخـتـر حـضـرت اميرالمؤ منين عليه السلام روزي جابربن عـبداللّه انصاري رضي اللّه عنه را طلبيد و گفت : تو از صحابه كبار حضرت رسولي و مـا اهـل بـيـت را حـق بـر تـو بـسـيـار اسـت و از بـقـيـه اهـل بـيـت رسـالت هـمـيـن عـلي بن الحسين عليه السلام مانده و او بر خود جور مي نمايد در عـبـادت الهـي ، پيشاني و زانوها و كفهاي او از بسياري عبادت پين كرده و مجروح گشته و بدن او نحيف شده و كاهيده ، از او التماس نما كه شايد پاره اي تخفيف دهد، چون جابر به خـدمـت آن جـنـاب رسـيـد ديـد كـه در مـحـراب نـشـسـته و عبادت بدن شريفش را كهنه و نحيف گـردانـيـده و حـضرت ، جابر را اكرام فرمود و در پهلوي خويش تكليف نمود و با صداي بـسـيـار ضـعـيـف احـوال او را پـرسـيـد، پـس جـابـر گـفـت : يـابـن رسول اللّه ! خداوند عالميان بهشت را براي شما و دوستان شما خلق كرده و جهنم را براي دشـمـنـان و مـخـالفـان شـمـا آفـريده پس چرا اين قدر بر خود تعب مي فرمايي ؟ حضرت فـرمـود كه اي مصاحب حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلم ، حضرت رسالت پناه صلي اللّه عليه و آله و سلم با آن كرامتي كه نزد خداوند خود داشت كه تك اوْلاي گذشته و آينده او را آمرزيد، او مبالغه و مشقت در عبادت را ترك نفرمود ـ پدرم و مادرم فداي او باد ـ تـا آنـكـه بـر سـاق مبارك نفخ ظاهر شد و و قدمش ورم كرد، صحابه گفتند كه چرا چنين زحـمـت مـي كشي و حال آنكه خدا بر تو تقصير نمي نويسد؟ فرمود كه آيا من بنده شاكر خـدا نـبـاشـم و شـكـر نـعـمـتـهـاي او را تـرك نـمـايـم ؟! جـابـر گـفـت : يـابـن رسـول اللّه ! بـر مـسـلمـانـان رحـم كـن كـه به بركت شما خدا بلاها را از مردمان دفع مي نـمـايد و آسمانها را نگاه مي دارد و عذابهاي خود را بر مردمان نمي گمارد. فرمود كه اي جابر! بر طريق پدران خود خواهيم بود تا ايشان را ملاقات نمايم .(22)

از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام مـنـقـول اسـت كه پدرم فرمود: روزي بر پدرم علي بن الحـسـيـن عـليـه السلام داخل شدم ديدم كه عبادت در آن حضرت بسيار تاءثير كرده و رنگ مـبـاركـش از بـيـداري زرد گـرديده و ديده اش از بسياري گريه مجروح گشته و پيشاني نورانيش از كثرت سجود پينه كرده و قدم شريفش از وفور قيام در صلات ورم كرده چون او را بـر ايـن حـال مشاهده كردم خود را از گريه منع نتوانستم نمود و بسيار بگريستم آن حضرت متوجه تفكر بودند بعد از زماني به جانب من نظر افكندند و فرمودند كه بعضي از كتابها كه عبادت اميرالمؤ منين عليه السلام در آنجا مسطور است به من ده چون بياوردم و پـاره اي بـخواندند بر زمين گذاشتند و فرمودند كه كي ياراي آن دارد كه مانند علي بن ابي طالب عليه السلام عبادت كند؟!(23)

كليني از حضرت جعفر بن محمد عليه السلام ، روايت كرده كه حضرت سيدالساجدين عليه السـلام چـون بـه نـمـاز مـي ايستاد رنگش متغير مي شد و چون به سجود مي رفت سر بر نمي داشت تا عرق از آن جناب مي ريخت .(24)

از حـضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول كه حضرت علي بن الحسين عليه السلام در شـبـانـه روزي هـزار ركـعـت نـمـاز مـي گزارد و چون مي ايستاد رنگ به رنگ مي گرديد و ايستادنش در نماز ايستادن بنده ذليل بود كه نزد پادشاه جليلي ايستاده باشد، و اعضاي او از خـوف الهـي لرزان بـود و چـنـان نماز مي كرد كه گويا نماز وداع است و ديگر نماز نـخـواهـد كـرد، چـون از تـغـيـر احـوال آن جـنـاب سـؤ ال مـي نـمـودنـد چـنـين مي فرمود: كسي كه نزد خداوند عظيمي ايستد سزاوار است كه خائف باشد.(25) و نقل كرده اند كه در بعضي از شبها يكي از فرزندان آن جناب از بـلنـدي افـتاد دستش شكست و از اهل خانه فرياد بلند شد، همسايگان جمع شدند و شكسته بـنـد آوردنـد دسـت آن طـفـل را بـسـتـنـد و آن طـفـل از درد فـريـاد مـي كـرد و حـضـرت از اشـتـغـال بـه عـبـادت ، نـمـي شـنـيـد. چـون صـبـح شـد و از عـبـادت فـارغ گـرديـد دسـت طفل را ديد در گردن آويخته ، از كيفيت حال پرسيد خبر دادند.(26)

و در وقـت ديـگـر در خـانـه اي كـه حـضـرت در آن خـانـه در سـجـود بـود آتـشي گرفت و اهل خانه فرياد مي كردند كه يَابْنَ رَسُولِ اللّه ! اَلنّارُ! اَلنّارُ! حضرت متوجه نشدند تا آتـش ‍ خاموش شد بعد از زماني سر برداشتند از آن جناب پرسيدند كه چه چيز بود شما را غـافـل از ايـن آتـش گردانيده بود؟ فرمود كه آتش كبراي قيامت مرا از آتش اندك در دنيا غـافـل گـردانـيـده بـود. (تـمـام شـد آنـچـه از (( عـيـن الحـيـاة )) نقل كرديم ).(27)

روايت شده از ابوحمزه ثمالي كه از زاهدين اهل كوفه و مشايخ آنجا بود گفت :

ديـدم حـضرت امام زين العابدين عليه السلام را كه وارد مسجد كوفه شد و آمد نزد ستون هـفـتـم و نـعـليـن خـود را كند و به نماز ايستاد پس دستها را تا برابر گوش بلند كرد و تـكـبـيـري گـفت كه جميع موهاي بدن من از دهشت آن راست ايستاد و گفته كه چون آن حضرت نماز گذاشت گوش كردم نشنيدم لهجه اي پاكيزه تر و دلرباتر از آن .(28)

و نيز روايت شده كه آن حضرت از تمامي مردم ، صوت مقدسش به قرآن مجيد نيكوتر بود و چـنـدان نـيـكـو و دلكـش قـرائت نـمودي كه سقّايان بر در خانه آن حضرت مي ايستادند و قرائت آن جناب را استماع مي نمودند.(29)

غزالي در كتاب (( اسرار الحجّ )) نقل كرده از سفيان بن عيينه كه حج گزارد علي بن الحسين عليه السلام چون خواست محرم شود راحله اش ايستاد و رنگش ‍ زرد شد و لرزه او را عـارض شـد شـروع كـرد بـه لرزيـدن و نتوانست لبيك بگويد، سفيان گفت : چرا تلبيه نـمـي گـويـيـد؟ فـرمـود: مـي ترسم در جواب گفته شود لالَبَّيْكَ وَ لاسَعْدَيْكَ! پس چون تـلبـيـه گـفـت غـش كـرد و از راحـله اش بـر زمـيـن واقـع شـد و پـيـوسـتـه ايـن حال او را عارض مي شد تا از حجش فارغ شد.(30)

در كـتـاب (( حـديـقـة الشـّيـعـه )) اسـت كـه طـاوس يـمـانـي گـفـت : نـصـف شـبـي داخـل حـجـر اسـمـاعيل شدم ديدم كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام در سجده است و كلامي را تكرار مي كند چون گوش كردم اين دعا بود:

(( اِلهي عُبَيْدُكَ بِفِنائِكَ، مِسْكينُكَ بِفِنائكَ، فَقيرُكَ بِفِنائِكَ. ))

و بـعـد از آن هـرگـونـه بـلا و المـي و مرضي كه مرا پيش آمد چون نماز كردم و سر به سـجـده نـهـادم اين كلمات را گفتم مرا خلاصي و فرجي روي داد! و (( فِناء )) در لغت بـه مـعـنـي فـضـاي در خـانه است ؛ يعني بنده تو و مسكين تو و محتاج تو بر درگاه تو مـنـتـظـر رحمت تو است و چشم عفو و احسان از تو دارد؛ و هركس اين كلمات را از روي اخلاص بگويد البته اثر مي كند و هر حاجت كه دارد بر مي آيد. انتهي .(31)

بالجمله ؛ آنچه در باب عبادات آن حضرت نقل شده غير آنچه ذكر شد زياده از اين است كه در اين مختصر نقل شود من اكتفا مي كنم از آنتها به يك خبر:

قطب راوندي و ديگران روايت كرده اند از حمادبن حبيب كوفي كه گفت : سالي به آهنگ حج بـيـرون شـديم همين كه از زباله (كه نام منزلي است ) كوچ كرديم ، بادي سياه و تاريك وزيـدن گـرفـت بـه طـوري كـه قـافله را از هم متفرق و پراكنده ساخت و من در آن بيابان متحير و سرگردان ماندم ، پس خود را رسانيدم به يك وادي خالي از آب و گياه و تاريكي شـب مـرا فـرا گـرفـت پس من خود را بر درختي جاي دادم چون تاريكي دنيا را فراگرفت جـوانـي را ديـدم رو كـرد بـا جـامـه هـاي سفيد و بوي مشك از او مي وزيد با خود گفتم اين شـخـص بـايـد يـكـي از اوليـاء اللّه بـاشد! پس ترسيدم هرگاه ملتفت من بشود به جاي ديگر رود پس چندان كه مي توانستم خود را پوشيده داشتم ، پس آن جوان مهياي نماز شد و ايستاد و گفت :

(( يـا مـَنْ حاذَ كُلُّ شَي ءٍ مَلَكُوتا وَ قَهَرَ كُلَّ شَي ءٍ جَبَروُتا صَلَّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍَو اَوْلِجْ قَلْبِي فَرَحَ الاقبالِ عَلَيْكَ وَ اَلْحِقْني بِمَيَدانِ الْمُطيعينَ لَكَ. ))

پـس در نـمـاز شـد چـون ديـدم كـه اعـضاء و اركان او آماده نماز گرديد و حركات او سكون گـرفـت برخاستم و به آن مكان كه مهياي نماز شد شدم ديدم چشمه آبي مي جوشد من نيز تـهـيـه نـمـاز ديـدم و در پـشـت سـرش بـايـسـتـادم ديـدم گـويـا مـحـرابـي بـراي مـن مـمـثـّل شد و مي ديدم او را كه هر وقت به آيتي مي گذشت كه در آن آيه وعد و وعيد مذكور بـودي با ناله و حنين آن را مكرر فرمودي ، پس چون تاريكي شب روي به نهايت گذاشت از جاي خود برخاست و گفت :

(( يا مَنْ قَصَدَُه الضّآلّوُنَ فَاَصابُوهُ مُرشِدا وَ اَمَّهُ الْخائِفُونَ فَوَجَدوُهُ مَعْقِلا وَ لَجَاَ اِلَيْهَ الْعابِدوُنَ (الْعائذوُن ) فَوَجَدُوُهُ مَوْئلا مَتي راحَةُ مَنْ نَصَبَ لِغَيْرِكَ بَدَنَهُ وَ مَتي فَرَحُ مَنْ قـَصـَدَ سـِواكَ بـِهـِمَّتـِهِ اِلهـي تـَقـَشَّعَ الظَّلامُ وَ لَمْ اَقـْضِ مِنْ خِدْمَتِكَ وَطَرا وَ لا مِنْ حِياضِ مُناجاتِكَ صَدَرا صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَافْعَلْ بِي اَوْلَي الاَمْرَيْنِ بِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ. ))

حـمـاد بـن حـبـيب مي گويد: اين وقت بيم كردم كه مبادا شخص او از من ناپديد گردد و اثر امـرش بـر من پوشيده ماند، پس در او درآويختم و عرض كردم : تو را سوگند مي دهم به آن كسي كه ملال و خستگي و رنج و تعب از تو برگرفته و لذت رهبت را در كام تو نهاده بـر مـن رحـمـت آور و مـرا در جـنـاح مـرحـمـت و عـنـايـت جـاي ده كـه مـن ضـال و گـمـشـده ام و همي آرزومندم كه به كردار تو روم و به گفتار تو شوم . فرمود: اگر توكل تو از روي صدق باشد گم نخواهي شد لكن متابعت من كن و بر اثر من باش . پـس بـه كـنـار آن درخـت شـد و دسـت مـرا بـگـرفـت مـرا بـه خيال همي آمد كه زمين از زير قدمم حركت مي نمايد، همين كه صبح طلوع كرد به من فرمود: بشارت باد تو را كه اين مكان مكه معظمه است ، پس من صدا و ضجّه حاجّ را بشنيدم عرض كـردم : تـو را سـوگند مي دهم به آنكه اميدواري به او در روز آزفه و يوم فاقه (يعني روز قيامت ) تو كيستي ؟ فرمود:

اكنون كه سوگند دادي ، منم علي بن الحسين علي بن ابي طالب عليه السلام .(32)

پاورقي



21- (( حلية الاولياء )) 3/133.

22- (( عين الحياة )) 1/70 ـ 72، چاپ دارالاعتصام ، قم .

23- (( عين الحياة )) 1/72.

24- (( الكافي )) 3/300، حديث پنجم .

25- (( بحار الانوار )) 46/61.

26- (( بحار الانوار )) 46/80

27- (( عين الحياة )) 1/70 ـ 73.

28- (( فـرحـة الغـري )) ص 75، حـديـث 19، تـحـقـيـق : آل شبيب الموسوي .

29- (( الكافي )) 2/451.

30- (( احـيـاء العـلوم )) غزالي ، 1/268، دار احياء التراث العربي ، بيروت .

31- (( حديقة الشيعه )) 2/693 ـ 694، چاپ انصاريان ، قم .

32- (( خرائج )) قطب راوندي 1/265.