بازگشت

صحيفه خامسه سجاديه، تدوين حاج سيد محسن امين


حسيني عامِلي متوفّي در سنه 1371 هجريّه قمريّه

تدوين سيّد معاصر محسن بن عبدالكريم بن علي بن محمّد أمين حسيني عاملي نزيل دمشق است كه در سنه 1330 هجريّه قمريّه به طبع رسيده است و محتوي است بر جميع صحيفه ثالثه و رابعه و زيادي بر آنها. از تأليفش در سنه 1323 فارغ گرديده، و مجموع أدعيه آن 182 دعا مي باشد كه تعداد 52 دعا را تنها خودش روايت كرده است و بقيّه أدعيه آن در يكي از دو صحيفه ثالثه و رابعه موجود است. [1]

مرحوم امين در مقدّمه صحيفه خود پس از حمد و صلوات مي فرمايد: چون تقديرات مرا ملزم نمود كه ترك وطن نموده و در دمشق اقامت نمايم، در سنه يك هزار و سيصد و بيست و سه قمريّه حال اقتضا نمود تا در صحّت نسخه ثانيه سجّاديّه نظري نموده و تعليقاتي بر آن بياورم تا شرح غرائب و تفسير غوامض آن، و غير آن از فوائد به جهت اجابت درخواست بعضي برادران بوده باشد. و آن همان صحيفه اي بود كه محدّث ثقه جليل شيخ محمّد بن حسن بن علي بن حسين حرّ عاملي مشغري صاحب وسائل قدس سره از دعاهاي مولانا زين العابدين و سيّدالسّاجدين و امام العارفين و أبو الأئمّة الميامين امام علي ابن الحسين بن علي بن ابيطالب ـ صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين ـ جمع نموده بود.

وي در آنجا گفته بود: آن را از منقولات علماء أعلام از أدعيه آنحضرت عليه السلام كه به او واصل گرديده و در صحيفه كامله مشهوره نبوده است جمع آوري كرده است.

چون در آن هنگام از نسخه هاي مورد اعتماد آن صحيفه در نزد من نبود، لهذا رجوع كردم به كتب متضمّنه آن أدعيه، و در اين أثناء برخورد نمودم به بعضي از أدعيه مرويّه از آنحضرت عليه السلام كه نه در صحيفه اُولي بود و نه در ثانيه. و تصميم گرفتم كه آنها را به صحيفه ثانيه ملحق سازم، زيرا گمان مي كردم مقدار آنها كم است. چون در تتبّع استقصاء نمودم، چنين دريافت كردم كه: أدعيه مودَعه در كتب معتبره اي كه دو صحيفه از آنها خالي مي باشند، چيزهاي بسياري است به طوري كه اگر جمع شود هر آينه صحيفه كبيره اي خواهد شد، با وجود آنكه جامع صحيفه ثانيه عالمي متبحّر بوده است و در آن متصدّي جمع آوري همگي آنچه كه از صحيفه كامله ساقط شده است گرديده است.

بر اين اساس تصميم گرفتم پس از اتّكال بر خداوند تعالي بر آنكه جميع آن أدعيه را در صحيفه ثالثه اي مجتمع سازم، پس هفتاد و چند دعا كه در صحيفه اولي و ثانيه موجود نبود جمع آوري كردم و در اين ميان اطّلاع پيدا نمودم در ميان كتب، صحيفه ثالثه اي وجود دارد. لهذا در بدست آوردن آن نهايت جدّيت خود را مبذول داشتم تا به توفيق خداي متعال بعد از بحث طويل و طلب شديد و فحص اكيدِ در آفاق بر آن وقوف يافتم. و آن صحيفه اي بود كه آن را فاضل متبحّر متتبّع: آقا ميرزا عبدالله بن عيسي بن محمّد صالح اصفهاني قدس سره معروف به أفندي صاحب «رياض العلماء» [2] و شاگرد علّامه مجلسي، و معاصر صاحب وسائل گردآورده است، و در آن آنچه را كه صحيفه معاصرش از آن خالي بوده است جمع نموده است، و لسان حالش مي گويد: كَمْ تَرَكَ الْمُعَاصِرُ لِلْمُعَاصِرِ. «چه بسيار از علومي را كه در زمان واحد كسي به دست نمي آورد، و براي هم عصرش باقي مي گذارد.»

و همچنين برخورد كردم بر صحيفه رابعه اي كه آن را فاضل متبحّر متتبّع مطّلع معاصر: آقا ميرزا حسين بن محمّد تقي طبرسي نوري مجاور در سامرّاء و پس از آن در مشهد غروي در حال حيات و ممات: صاحب كتاب «مستدرك الوسائل» قدس سره جمع كرده بود، و در آن آورده بود آنچه را كه دو صحيفه ثانيه و ثالثه از آن خالي بوده است، و خود بدين مَثَل متمثّل گرديده است: كَمْ تَرَكَ الأوّلُ لِلآخِرِ. «چه بسيار از علومي را كه افراد پيشين براي افراد بعدي باقي مي گذارند.»

پس از آنكه اين جانب استقراء تمام از اين دو صحيفه مذكوره: ثالثه و رابعه نمودم، دريافتم كه آنها از بسياري از أدعيه اي كه من جمع نموده ام خالي مي باشند، و بنابراين با خود گفتم: كَمْ تَرَكَ الأوّلُ لِلآخِرِ وَ الْمُعَاصِرُ لِلْمُعَاصِرِ. «چه بسيار از علومي را كه علماي قبلي براي بعدي، و چه بسيار علومي را كه عالم معاصر نيز براي هم عصر خود باقي مي گذارد.»

همان طور كه صحيفه خود را چنان يافتم كه: از بسياري از أدعيه اي كه آن دو صحيفه بر آن اشتمال دارند، خالي مي باشد. و عليهذا درصدد آن برآمدم تا آنچه را كه در صحيفه من به تنهائي آمده است، از آن أدعيه جدا كرده و آن را صحيفه خامسه قرار دهم. امّا از اين تصميم برگشتم:

زيرا أوّلاً بايد از تمام مشقّات و مجاهداتي كه در راه بقيّه أدعيه كشيده بودم و آنها را مرتّب گردانيده بودم، و آنچه كه از فوائد در شرح و تعليقه آن به كار بسته بودم، دست مي شستم.

و ثانياً شخص ناظر بداند كه: من در تفتيش وتنقيب و كوشش در اين راه كم نگذارده ام، و من بحمدالله تعالي و توفيقه رسيده ام به بيشتر آنچه كه آن دو بزرگوار رسيده اند، و به بسياري از آنچه كه آنها بدان نرسيده اند، و اين نظر موجب گردد تا درباره من طلب غفران نمايد و نيز باعث گردد تا از ترس و جُبْن، و از كسالت و سستي در كار تجنّب ورزد و بداند كه: مَنْ سَارَ عَلَي الدّرْبِ وَصَلَ. «هر كس از راه گسترده و در گشاده برود، به مقصود مي رسد.»

بنابراين بر آن شدم تا بر صحيفه خودم بيفزايم آنچه را كه در صحيفه آن دو عالم بود و صحيفه من از آن خالي بود، و آن را صحيفه خامسه نامگذاري نمايم گرچه مشتمل بر جميع صحيفه ثالثه و رابعه بوده باشد. وليكن به واسطه آنكه اشتمال دارد بر آنچه آنها اشتمال ندارند، با آنها فرق پيدا مي نمايد، و سزاوار مي گردد كه صحيفه خامسه براي چهارمين صحيفه قرار گيرد.

لهذا مجموع دعاها و ندبه هاي اين صحيفه بالغ بر يكصد و هشتاد و سه دعا شد كه از آنها مقدار پنجاه و پنج دعا اختصاص به ما داشت، و هر چهار صحيفه ديگر از آن خالي بود، و شصت و هشت دعا را ما در مجموعه آن دو صحيفه مذكوره و غير آندو يافتيم. و سي و يك دعا را فقط از صحيفه ثالثه و بيست و نه دعا را فقط از صحيفه رابعه نقل نموديم.

و از اينجا نتيجه اين مي شود كه: اگر ما اطّلاع بر آن دو صحيفه پيدا نكرده بوديم، مقدار أدعيه اي كه گرد آورده بوديم همگي بالغ بر يكصد و بيست و سه دعا مي گشت، و آن عبارت بود از پنجاه و پنج دعائي كه ما به نقل آن متفرّد بوديم، و آنچه را كه در مجموع دو صحيفه و غير آن دو يافته بوديم، كه عبارت از شصت و هشت دعا بود. و اين مقدار به تعداد و شماره بسياري، از هر يك از سه صحيفه سابقه به تنهائي بيشتر مي باشد.

و از اينجا معلوم مي شود فضيلت صحيفه من بر آن سه صحيفه، مگر «صحيفه ثالثه» كه معلوم نيست تتبّع جامع آن صحيفه چه اندازه بوده است؟! چون همان طور كه خواهي دانست، نسخه هاي واصله به دست ما از آن صحيفه، ناقص مي باشد.

و ما در تنقيب و تفتيش در مظانّ وجود آن نُسَخ، و در جمع ميان نسخه هاي مختلفه به حسب وسع و طاقت كوتاهي نكرديم، همچنانكه در ترتيب أدعيه با تقديم و تأخير، و قرار دادن هر دعائي را با دعاي مناسبش كوتاهي ننموديم، در حالي كه آن دو نفر در دو صحيفه خود اين امر را مهمل گذاشته اند.

و در ذهن من نمي گذشت، و يا در دل من خطور نمي كرد كه: براي احدي نوشتن استدراك بر اين صحيفه هاي فضلاء ثلاثه امكان داشته باشد، آنان كه در ميان اهل عصر خود به تتبّع و تبحّر و اطّلاع امتياز داشته اند، بلكه براي ايشان در طول عمرشان غير از آن شغلي نبوده است.

و از امور شگفت انگيز آن است كه: من بسياري از أدعيه را در ميان كتب مشهوره متداوله اي كه نسخه هاي آن يقيناً در نزد آنان بوده است و از آن نسخه ها نقل كرده اند، پيدا نموده ام.

و كافي است براي تو، صاحب «صحيفه ثالثه»: آن كس كه در حفظ و تتبّع و معرفت تصانيف و مصنّفين، كم نظير بوده است و تا به جائي مهارت او اوج داشت كه اوراقي را از كتب مجهوله اي كه اوّل و آخرش از بين رفته بود، به وي ارائه مي كرده اند، او آنها را تميز مي داد و مي شناخت آنها از چه كتابي مي باشند، و در حالي كه تقريباً نيمي از عمر خود را در سياحت بسر برده بود و در بيشتري از شهرها داخل شده بود، و در تمام اين مدت مشغول تتبّع و تفحّص در كتب بوده است.

و بلكه صاحب «صحيفه رابعه» چنين بوده است. زيرا وي را كه ما همعصر او بوده ايم مشاهده كرده ايم، و نظير او را در عصرش در تتبّع و تصفّح و جمع كتب نادرة الوجود و بحث و تنقيب از آثار اهل بيت عليهم السلام در طول عمرش، نديده و نشنيده ايم به طوري كه تا زمان شيخوخت و پيري، شغلي غير از اين نداشته است.

اين بزرگان همه مقصد واحدي را تعقيب مي نموده اند، و هر لاحقي از آنها مي كوشيده است تا برساند خود را به آنچه كه سابق از آنها نرسيده است. تا اينكه خداوند بر من منّت نهاد تا رسيدم به أفضل از آنچه كه آنان رسيدند، و سهل و آسان شد براي من، وصول به سخت تر از آنچه كه آنها بدان رسيده اند. به علّت آنكه گردآوري اين أدعيه پيشتر از آنكه دست كسي بدان دراز گردد، آسانتر است از زياده كردن بر آنها. و زياده كردن بر آنها نيز پيشتر از تتابع أفكار و تعاقب أنظار آسانتر است از پس از آن. و اين امري است معلوم و پوشيده نمي باشد، وليكن ذَلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيمِ. [3] .

بنابراين، من بر فضل و كرم او، شكر او را به جاي مي آورم و آنچه گفتم از باب بيان و حديث نعمت اوست، با وجود آنكه من از اسب سواران ممتاز اين جولانگاه نمي باشم، وليكن خداي تعالي امر فرمود تا كشتي نوح عليه السلام در روي كوچكترين كوهها متمكّن گردد و بنشيند.

و صاحب «صحيفه رابعه» مي گويد: اگر اين مثال دائر «كَمْ تَرَكَ الأوّلُ لِلآخِرِ» نبود پس از كوشش و جهد اين دو عالم متبحّر يعني حرّ عاملي و فاضل اصفهاني و با وجود اعوان و كتبي كه داشته اند، امكان نداشت براي اين قاصر فاقد اعوان، و مبتلاي به شرّ أزمان در شرّ بُلْدان از مساكن اهل ايمان كه أدعيه را التقاط و جدا و پيدا نمايد ـ (انتهي).

و جائي كه اين گفتار، كلام وي باشد ـ كه رحمت خدا بر او باد ـ و اين شكوه او از فقد اعوان و از شهر و زمان، با وجود سعه حال و تمكّني كه دارا بوده است، پس بيا و ببين مثل من چه بايد بگويد؟!

و من چنين نمي باشم كه ادّعا كنم احاطه به جميع أدعيه مأثوره از آنحضرت عليه السلام را پيدا كرده ام، بلكه چه بسا آنچه را كه از من فوت شده است بيشتر باشد از آنچه كه به من واصل گرديده است؟ و سهل و آسان گردد براي كساني كه پس از من مي آيند آنكه زياد كنند بر آنچه كه من جمع نموده ام، همچنانكه امكان يافت كه من بيفزايم بر أدعيه جمع آوري كساني كه پيش از من بوده اند، چرا كه علوم آل محمّد عليهم السلام إحصاء نمي شود، و مآثرشان به شمارش نمي آيد. چگونه اين طور نباشد در حالي كه آن علوم مأخوذ مي باشد از مدينه علم نبوي و مستمدّ است از منبع فيض الهي؟

و شايد آنچه از ما مختفي گرديده است بيشتر باشد از آنچه به ما رسيده است، و عبادت زين العابدين عليه السلام و دعاهاي وي و مناجات او به گونه اي است كه قلم را قدرت إحصاء آن نمي باشد. در صورتي كه صاحب «صحيفه ثالثه» گفته است: اكثر كتابهاي أدعيه و اعمال، و بالخصوص روايات قدماء اصحاب ما تلف گرديده است، و از آنها عين و اثري بجاي نمانده است. بنابراين ما چگونه مي توانيم مدّعي إحصاء و حصر آن أدعيه گرديم. در اينجا صاحب ثالثه مي گويد: مگر آنكه من تا سر حد توان و قدرتم آنچه را كه در جهد و نيرو داشتم بذل كردم ـ انتهي. [4] .

مرحوم امين قدس سره در اينجا نُه مورد از تنبيهات را بيان مي كند، و پس از آن وارد در ذكر دعاها مي شود. در تنبيه و بيان چهارم مي فرمايد: بدانكه: من چون اوّلاً در مقام جمع أدعيه برآمدم، ابتداءً در مقام تعرّض به ذكر أسناد آن نبودم، و نامي از كتب مأخوذه از آنها را هم غالباً نمي آوردم، و اين فقط به خاطر اختصار بود. چون ذكر آن أدعيه در كتب مربوطه متكرّراً آمده بود، همان طور كه صاحب «صحيفه ثانيه» أيضاً بر همين منوال مشي كرده بود.

علاوه بر اين به جهت آن بود كه در ذكر مصادر و أسانيد آنها، فائده مهمّه اي به نظر نمي رسيد، به علّت سهولت امر در مستحبّات و بخصوص در دعاها، [5] با وجود آنكه ارسال آنها در كتاب متأخّر كمتر از ارسال آنها در كتاب متقدّم نمي باشد.

و چه خوب گفته است صاحب «صحيفه ثالثه» در ضمن كلامش در اوّل خطبه گفتارش: إنّ أهْلَ عَصْرِنَا لَمْ يَعْتَمِدُوا عَلَي مَرَاسِيلِ أمْثَالِنَا إلّا وَ قَدْ بَلِيَتْ عِظَامُنَا وَ طَالَ زَمَانُ وَفَاتِنَا.

«تحقيقاً اهل عصر ما بر روايات مرسله ما اعتماد نمي كنند مگر هنگامي كه استخوانهايمان كهنه گردد و زمان دور و درازي از مرگمان بگذرد.»

و در اين سخن اشاره دارد بر آنكه آنچه را كه شخص معاصر، به نهج ارسال روايت مي كند، كمتر از آنچه كه شخص متقدّم به نهج ارسال روايت مي نمايد نيست با فرض تساوي آن دو در وثاقت، إلّا اينكه طبيعت اهل هر عصر بر آن منطبع گرديده است كه: معاصرين خود را حقير و كوچك بشمارند؛ بلكه فضل و برتري مرد غالباً ظاهر نمي گردد مگر پس از مرگش، آن هم بعد از سپري شدن مدّت طولاني از عهد وفاتش، لكن در عين حال او بر صاحب صحيفه ثانيه عيب مي گيرد كه چرا ذكر مأخذ أدعيه اي را كه روايت كرده است ننموده است؟ زيرا فقدان ذكر سند، آنها را از حدّ مسانيد بيرون كرده، و در زمره مراسيل داخل مي كند. و به همين سبب است كه او هر دعائي را كه ذكر مي كند، اشاره به كتابي كه از آن نقل كرده است مي نمايد.

و با وجود اين، خود او در بسياري از أدعيه ذكر اسانيدش را مهمل گذارده است، و شايد آن دعا در آن كتابي كه از آن نقل نموده است بدون ذكر سند بوده است.

و من چون بر اين تعييب و تعيير وي وقوف يافتم عازم شدم بر ذكر اسانيد و اسماء كتبي كه از آنها نقل نموده ام به جهت فرار و خلاصي از مثل اين گونه اعتراض، و همچنين به جهت خالي نبودن آن از فائده مترتّبه بر آن ـ تا آخر كلام او. [6] .

و در تنبيه و بيان نهم مي فرمايد: بدان: اكثر أدعيه اي را كه ما در اين صحيفه جمع نموده ايم آنها را از كتب معتبره معتمده نقل نموده ايم. و معذلك براي صحّت آنها از خود آنها بر خود آنها شواهدي است. زيرا بلاغت ألفاظ و علوّ مضامين، قويترين شاهد بر صحّت نسبت آنها مي باشد.

امّا بعضي از آنها بدين مثابه نيستند، و از بعضي از آنها در نفس انسان خطوري پيدا مي شود كه البتّه بر شخص ناقد بصير مخفي نمي باشد، وليكن چون ما قطع به عدم صحّت نسبتشان نداشتيم، عذري در ترك آن نداشتيم. فلهذا آنها را نيز ثبت نموديم و عهده آن را با ناقلينش قرار داديم، با ملاحظه سهولت امر به علّت عدم ترتّب حكم شرعي، و رجاء حصول ثواب براي كساني كه بدان أدعيه مترنّم مي گردند. [7] .

وليكن ما به چند مناجات منظومه برخورد نموديم كه قطع به فساد نسبتشان به امام عليه السلام يافتيم به جهت ركيك بودن ألفاظشان به طوري كه كسي كه كوچكترين درايت و تميزي داشته باشد راضي نمي گردد آنها را به خودش منتسب سازد، پس چگونه احتمال مي دهد از منبع فصاحت و بلاغت تراوش نموده باشد؟! و علاوه بر اين در بعضي از آنها «لَحْن و إيطاء» و در بعضي إيطاء وجود دارد. و از اين قبيل است آنچه كه صاحب صحيفه رابعه به نقل از خطّ بعضي از علماء ذكر كرده است و أوّلش اين است:

ألَمْ تَسْمَعْ بِفَضْلِكَ يَا مُنَائي

دُعَاءً مِنْ ضَعِيفٍ مُبْتَلاَء تا آخر نُه بيت كه همگي آنها از اين قبيل هستند. و رَوِيّ دو بيت از آنها لفظ خطاء به مدّ آمده است كه در آن جمع ميان خطا و ايطاء شده است. و رَوِيّ دو بيت از آنها لفظ رجائي آمده است.

و از همين قبيل است مناجاتي كه از خطّ بعضي از علماء نيز نقل نموده است و اوّلش اين است:

إلَيْكَ يَا رَبّ قَدْ وَجّهْتُ حَاجَاتِي

وَجِئْتُ بَابَكَ يَا رَبّ بِحَاجَاتِي

تا آخر يازده بيت كه جميع آنها در ركيك بودن تساوي دارند. و در رَوِيّ بيت سوم أيضاً لفظ حاجاتي آمده است. و بخشي از آن اين گونه مي باشد: أنْتَ الْعَلِيمُ بِمَا يَحْوَي الضّمِيرُ بِهِ. و بعضي اين گونه است: وَارْحَمْ ذُنُوبِي بِمَا أخْطَأْتُ وَ ارْحَمْنِي.

و عذر صاحب صحيفه رابعه در ايراد اين دو مناجات، عدم كمال معرفت اوست به لسان عربي.

و أيضاً از همين قبيل مي باشد مناجاتي كه ما در كتاب محمّد طَبيب يافته ايم، و أحدي از صاحبان صحيفه ها آن را ذكر ننموده اند و اوّلش اين است:

اُجِلّكَ عَنْ تَعْذِيبِ مِثْلِي عَلَي ذَنْبِ

وَ لاَ نَاصِرٌ لِي غَيْرُ نَصْرِكَ يَا رَبّ

تا پايان پانزده بيت كه حيا مي دارد كسي كه به اقلّ درجه معرفت داشته باشد آن را به او نسبت دهد، به سبب آنكه صادر شده است از كسي كه علم عربيّت را به خوبي نمي دانسته است، و معني فصاحت و بلاغت را نشناخته بوده است. و در اين مناجات است: وَ أنَا عَبْدُكَ الْمَحْقُورُ فِي عِظَمِ شَأنِكُمْ. و أيضا در آن مي باشد:

وَ تَقْلِبُني مِنْ ظَهْرِ آدَمَ نُطْفَةً

اُحَدّرُ فِي قَعْرٍ صَرِيحٍ مِنَ الصّلْبِ

فَأخْرَجْتَني مِنْ ضِيقِ قَعْرٍ بِمَنّكُمْ

و در آن مي باشد همچنين:

فَحَاشَاكَ فِي تَعْظِيمِ شَأنِكَ وَ الْعُلَي

تُعَذّبُ مَحْقُوراً بِإحْسَانِكُمْ رَبّي

لِلأنّا رَأيْنَا فِي الأنَامِ مُعَظّماً

تَجَلّي عَنِ الْمَحْقُورِ فِي الْحَبْسِ وَالضّرْبِ

و غير اينها از امثال اين هذيانها. [8] .

از اينجا به بعد مصنّف محترم «صحيفه خامسه» شروع مي نمايد به ترتيب در ذكر يكصد و هشتاد و سه دعا و مناجات از آنحضرت عليه السلام، و خصوصاً آن بيست و يك دعاي ساقطه از صحيفه كامله، هر كدام از آنها را كه در محلّ مناسب خود ذكر مي نمايد، متذكّر مي گردد كه: اين از جمله آن بيست و يك دعاي ساقطه مي باشد، و هر يك از أدعيه «صحيفه ثالثه» أفندي و صحيفه رابعه نوري را كه آنها بدان متفرّد مي باشند مشخّص مي كند، و هر يك از أدعيه اي را كه خودش بدان متفرّد مي باشد مشخّص مي نمايد، و هر دعائي را كه در سائر مجاميع يافت شده است با ذكر كتب و مصادر آن معيّن مي نمايد؛ و مجموع اين أدعيه در 494 صفحه به پايان مي رسد، و الحقّ زحمت كشيده، و در تدوين آن بدين كيفيّت رنج برده و دعاهاي بسياري را همان طور كه خودش شرح آن را بيان كرده، و داراي اعتبار مي باشند تنظيم و گردآوري نموده است.

جَزَاهُ اللهُ عَنِ الإسْلاَمِ وَ الإيْمَانِ وَ الْعِرْفَانِ وَ الشّهُودِ، وَ عَنْ مُنْشِي ءِ الصّحِيفَةِ سَيّد السّاجِدينَ وَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ عَلَيهِ أفضلُ التحيّة وَالسّلام أحْسَنَ الْجَزَاءِ وَالّثَوابِ وَالإكْرَامِ.


پاورقي

[1] «الذّريعة»، ج 15 ص 20 شماره (99).

[2] مرحوم آية الله امين در تعليقه گويد: آن كتابي است در رجال و تراجم كه به «رياض العلماء و حياض الفضلاء» مسمّي نموده است. در آن احوال علماء ما را از زمان غيبت صغري تا زمان خودش كه سنه 1119 بوده است در ده مجلّد ذكر نموده است و از مسودّه به مبضّه انتقال نيافته بوده است. و علي الظاهر كتاب نفيسي مي باشد. اكثر علمائي كه پس از وي در اين باب تصنيف كرده اند از آن استفاده و استعانت نموده اند. او داراي مصنّفات كثيره دگري نيز مي باشد و داراي تعليقاتي نيز هست وليكن همگي تلف شده است و ميان او و شريف مكّه تنافري پيدا شد در حجاز. او به قسطنطنيّه رفت و به سلطان تقرّب جست تا موفّق شد كه سلطان، شريف مكّه را عزل نمايد و ديگري را بجاي او نصب كند. و از همان روز، معروف شد به أفندي. و أقول: اينك بحمدالله و المنّة پنج جلد از ده جلد «رياض العلماء» با مساعي جميله حضرت حجةالاسلام آقا سيد احمد حسيني ادام الله معاليه به طبع رسيده است و پنج ديگر تا به حال مفقود الأثر مي باشد و معلوم نشده است كه در زاويه اي از جهان در مكتبه اي وجود دارد يا نه؟ ولي اين كتاب در احوالات خاصّه و عامّه است. از جلد اول تا پنجم ترجمه علماي خاصّه و از جلد ششم تا دهم ترجمه علماي عامّه مي باشد. و مع الأسف از هر يك از پنج جلد خاصّه و عامّه مجلّداتي ضايع گرديده است از خاصه دو مجلد و از عامه سه مجلد. و پنج جلد فعلي مطبوع سه تاي آن درباره خاصه و دو ديگر آن درباره عامه مي باشد. و از امتيازات اين كتاب بر بقيّه كتب تراجم اين است كه مؤلّف فقط اتّكال بر مجرد نقل از مصادر رجاليّه و كتب تراجم و شرح احوال ننموده است بلكه نصف عمرش را در مسافرت به سوي بسياري از شهرها و ملاقات علماء و اعيان و تحقيق در كتب مختلفه و مؤلّفات كرده است. و از اين جهت است كه وي را چنين مي يابي كه نكات دقيقه اي را از موضوعات علميه متفاوتي استخراج مي كند كه أبداً ربطي به كتب تراجم و احوال رجال ندارد، و يا آنكه مشاهدات خود را در قريه اي از قراي دوردست تدوين مي نمايد تا شاهد صدق و تأييدي براي منويّات و مقاصد وي باشد، و يا از عالمي يا شخصيّتي گفتگو مي كند كه چه بسا شخصيّت علمي هم نبوده باشد تا از بحث در آن خفايائي و مبهماتي از زواياي تاريخ كشف گردد.

[3] آيه 21، از سوره 57: حديد، و آيه 4 از سوره 62: جُمُعَه.

[4] الصحيفة الخامسة السّجّاديّة، من أدعية الامام السّجّاد عليه السلام للعلاّمة المحقّق المغفورله السيّد محسن الامين العاملي (1282ـ1371) از منشورات مكتبة الامام أميرالمؤمنين عليه السلام العامّة اصفهان ـ ايران، ص 2 تا ص 8.

[5] در اينجا مرحوم امين مي خواهد استناد كند در جواز قرائت ادعيه ضعيفة السّند به قاعده تسامح در مستحبّات. و در اين استناد اشكال است. توضيح آنكه در «وسائل الشيعة» مجموعاً 9 روايت نقل مي نمايد در اين باب. اوّل آنها اين روايت است كه: مَن بَلَغَه شي ءٌ من الثّواب علي شي ء من الخير فعمل به كان له أجر ذلك وان كان رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم لم يَقُلْهُ ـ الحديث. علماء اعلام بدين روايات عمل نموده اند زيرا كه اصل صدور آنها از معصوم مسلّم مي باشد. بعضي از آنها صحيحه و بعضي موثّقه و بعضي ضعيفه هستند. و چون صدورشان قطعي است ما در آن ترديد و شك نداريم ولي ا شكال در دلالت آنها مي باشد كه چقدر توسعه دارد؟ و دائره شمول آنها چقدر گسترش دارد؟ آيا فرا مي گيرد هر عمل مستحبّي را كه راوي ضعيف و مجهول الحال و خارج از وثوق و اعتماد روايت كرده باشد گرچه يزيد بن معاويه باشد و ما را با جعل روايتي بر اساس تسامح در ادلّه سنن به مقاصد و منويّات خود سوق دهد و اين روايت موجب بدعتها گردد و آئين و سنّت اسلام را واژگون نمايد همان طور كه امروزه ديده مي شود: با نقل روايت ضعيف از معلّي بن خُنَيس عيد نوروز را رسميّت داده اند و غسل و دعا را در آن مستحبّ پنداشته اند و به قدري اين تسامح قوّت گرفته است تا ستونهاي عظيم سنّت هاي محقّقه را فرو كوفته و منهدم نموده است. و يا اينكه اصولاً مصبّ اين روايات و دلالت آنها و شمول آنها جاي دگري است. مفاد اين روايات مفاد بحثي است اصولي كه انقياد همدرجه اطاعت است همان طور كه تجرّي هموزن معصيت مي باشد. بنابراين اگر از روي حجّتهاي شرعيّه ثواب بر عملي به كسي رسيد، و او هم طبق آن عمل كرد، ولي در حقيقت خلاف آن معلوم شد اجر و پاداش عامل به آن محفوظ مي باشد و خداوند او را بي بهره نمي گذارد. در عبارات روايت كلمه مَن بَلَغَه وارد است. و بلوغ در جائي صدق مي كند كه مانند وصول خارجي در عالم اعتبار وصول تعبّدي صورت گيرد و حجيّت به عمل آورده شود. مانند لفظ بلوغ در آيه مباركه: يا أيّها الرسول بَلّغ ما اُنزل إليك من ربّك. و مانند آيه شريفه: هَذَا بلاغٌ للنّاس، و فقط شامل مواردي مي شود كه: از جهت اعتبار مطلب تمام باشد ولي اتّفاقاً در سند سهوي رخ داده است كه طبق واقع در نيامده است. بنابراين اصولاً أدلّه تسامح شامل روايات مرسله و مقطوعه و ضعيفة السّند نمي گردد و بالأخصّ در أدعيه كه مهمترين اركان ربط مخلوق با خالق مي باشد. مطلب در اينجا گسترش دارد و انشاءالله تعالي تفصيل آن را در كتاب النّيروز بِدْعَةٌ و ضَلاَلةٌ خواهيد يافت بحول الله و قوّته و لاحول و لاقوّة الاّ بالله العليّ العظيم.

[6] «صحيفه خامسه» ص 12 و ص 13.

[7] در تعليقه دوم از صفحه 71، فساد اين رأي ظاهر شد.

[8] «صحيفه خامسه» ص 18 و ص 19.