بازگشت

ادبيات كلام امام سجاد


كمتر ديده مي شود كه كسي در تاريخ ادبيات عربي به ادبيات كلام امام سجاد (ع) يا ادبيات دعا به طور ويژه پرداخته باشد و ارزش هاي هنري و تأثير آن را بر اسلوب هاي نثر عربي در دوره هاي نقل كند. [1] به سبب آن چه از پيشوايان ما به ويژه امام علي بن حسين (ع) بر جاي مانده است، ما در دوره اموي بيشترين ثروت ادبي را در زمينه ي دعا دارا هستيم. امام سجاد (ع) كوشش هاي پدر بزرگوارش را براي بازگرداندن عزت و سرافرازي به جامعه اسلامي داد و اين كار را به شيوه اي پيش برد كه با وضعيت دوره اي كه در آن به سر مي برد متناسب باشد.

در پي جان فشاني و فداكاري هاي امام حسين (ع) و يارانش، موانع ترس و وحشت تا حد زيادي از ميان برداشته شد و جامعه اسلامي توانست گام ديگري در راه بازگرداندن عزت خود بردارد. امام سجاد (ع) تمام كوشش خود را براي ارتباط مردم با خدا به كار برد تا اين كه گام هاي ديگري در راه عزت و رهايي امت اسلامي برداشته شود.

امام سجاد (ع) در راه تربيت و تهذيب نفوس پيروان شيوه هاي گوناگوني را پيش گرفت كه عبارت بودند از: خريدن برده ها و آموزش دادن و آزاد كردن آنان، تربيت گروه هاي شايسته و فرستادن آن ها به اقطار مختلف، ايراد خطبه و طرح سخنان سودمند و سازنده، دعا و ابتهال با اسلوبي كه افراد در هنگام خواندن آن دعاها احساس كنند كه عزت، قدرت و توانگري فقط نزد خداست. امام (ع) با اين دعاها آن چنان انسان ها را تربيت مي كرد كه بتوانند نفس خود را رام كنند به طوري كه حاكمان زمان را به هيچ بپندارند و آبرو و عزت خويش را به متاع ناپايدار دنيا نفروشند.

دكتر بستاني معتقد است، ادبيات امام سجاد (ع) از نظر كمي بعد از ادبيات كلام امام علي (ع) قرار مي گيرد. و با توجه به جهت گيري ويژه آن حضرت نسبت به دعا و از نظر فراواني مطالب مطرح شده و تنوع آن حائز اهميت است. (4، ص: 153).

اگر در عهد اموي ادبيات انحراف، شعر مجون و خمر و لهو و مديحه گويي حاكمان جور فراوان شد ولي ادبيات امام سجاد (ع) مانند بناي شامخي است كه در نقد اوضاع اجتماعي و سياسي از يك سو و ساختن شخصيت اسلامي در سطوح مختلف از سوي ديگر ايستادگي كرد.

ادبيات امام سجاد (ع) به طور كلي به چهار دسته تقسيم مي شود: 1- ادبيات سياسي 2- ادبيات اجتماعي 3- ادبيات اخلاقي 4- ادبيات دعا.


پاورقي

[1] دكتر محمود البستاني از ادباي معاصر در تاريخ ادبيات عربي به ادبيات دعا توجه داشته است (ر. ك: البستاني، 1986).