بازگشت

خوف و رجاء


معناي دقيق خوف - برخلاف ترجمه رايج - «عدم امنيت» است. كلمه «خوف»، هيچ جا در برابر «شجاعت» به كار نرفته، تا آن را به صورت «ترس» معني كنيم. بلكه غالبا در برابر «امنيت» و گاهي در برابر «رجاء» به كار مي رود.

در توضيح مي گوييم: روشن شد كه انسان هيچ طلبي از خداي خود ندارد، و تمام نعمت هاي خداوند به تفضل اوست كه هر لحظه بگيرد، ظلم روا نداشته است. اين است كه انسان عاقل، همواره خود را در معرض اين خطر مي بيند كه خداوند، نعمت هايي را كه به او داده، از او پس بگيرد. كسي كه طعم شيرين نعمت خدا - به خصوص نعمت هاي معنوي الهي - را چشيده، از اين چگونگي مي لرزد و همواره در حال «عدم امنيت» به سر مي برد، يعني همواره به درگاه خداوند سبحان، در حالت «خوف» است، حتي وقتي كه در مسير عبادت مي كوشد.

اما از سوي ديگر، وجود و فضل و احسان الهي نيز حقيقتي است كه در اميد را همواره به روي انسان گشوده مي دارد، حتي وقتي كه در مسير معصيت قرار دارد [1] .

توجه به اين حقيقت، همواره انسان را در ميان دو حالت قرار مي دهد كه هر دو، نشان از عبوديت او به درگاه مولايش دارد. آثار سازنده ي اين توجه در اخلاق و تربيت انساني، فوق العاده است.

امام سجاد عليه السلام در دعاي 39 (در طلب عفو و رحمت) در بيان اين حقيقت، بر اين نكته تأكيد مي ورزد كه نه يأس انساني از نجات، از روي «قنوط» يعني نوميدي مطلق است كه از گناهان كبيره است، و نه طمع فردي به رهايي، به دليل فريفته شدن به اعمال اوست. بلكه انسان عابد، همواره حسنات خود را در برابر سيئات خود، اندك مي بيند، آن هم در برابر خدايي كه افراد صديق در پيشگاه او نبايد به اعمال خود فريفته شوند و تباهكاران نيز نبايد به دليل كارنامه ي سياه خود، از لطف و رحمت حضرت او نوميد گردند. (دعاي 39).

يادآوري اين نكته در اينجا شايسته است كه كلماتي مانند سيئه و جرم در اين گونه عبارات، الزاما به معناي گناه كبيره يا صغيره نيست، بلكه هرگونه احساس قصور در شكرگزاري به پيشگاه الهي - كه همواره انسان ها، حتي نيكوترين آنها به آن گرفتارند - در برابر جلال و جبروت و عظمت مطلق خداوند جل جلاله، نوعي گناهي به شمار مي آيد. استغفار پيامبران و امامان عليهم السلام و اقرار آن بزرگواران به گناه، از اين جهت است.


پاورقي

[1] ر.ك. بحارالانوار، ج 70، ص 401-323، باب الخوف و الرجاء. آنچه در متن آمد، چكيده مضامين حدود 110 آيه 75 حديث است كه مرحوم علامه مجلسي در اين باب آورده است.