بازگشت

سخن گفتن با آهو


علي بن حسين عليه السلام با اصحابش نشسته بود ناگاه آهويي از سمت بيابان آمد و در مقابل آن حضرت ايستاد، و دمش را حركت مي داد و همهمه مي كرد. يكي از اصحاب پرسيد: يابن رسول اللّه اين آهو چه مي گويد؟ فرمود: او معتقد است كه فلان شخص قرشي ، ديروز نوزادش را گرفته است در حالي كه هنوز هيچ شير به او نداده است . در دل يكي از حاضران ترديدي پيدا شد. پس ‍ علي بن حسين عليه السلام كسي را به دنبال مرد قرشي فرستاد كه او را آورد. امام عليه السلام فرمود: چه شده كه اين آهو از تو شكايت دارد؟ عرض كرد: چه مي گويد؟ فرمود: مي گويد: تو ديروز در فلان ساعت نوزادش را گرفته اي و او را از آن وقتي كه گرفته اي شير نداده اي . و از من خواست كه دنبال تو بفرستم و از تو بخواهم تا نوزادش را نزد او بفرستي ؛ شير بدهد و دوباره به تو برگرداند. آن مرد گفت : به خدايي كه محمّد را به حق مبعوث كرده او راست گفته است . فرمود: بنابراين بفرست تا نوزادش را بياورند. آوردند - راوي گويد - وقتي كه بچه آهو را آوردند، سپس شيرش داد. آنگاه علي بن حسين عليه السلام رو به آن مرد كرد و فرمود: به حقي كه بر تو دارم او را به من ببخش ، آن مرد، بچه آهو را به امام عليه السلام بخشيد، و امام علي بن حسين عليه السلام نيز او را به مادرش داد و با زبان آن حيوان سخني گفت ، آهو همهمه اي كرد و دمي تكان داد و رفت و نوزادش نيز با او رفت . اصحاب پرسيدند: يابن رسول اللّه ، آهو وقت رفتن چه گفت ؟ فرمود: براي شما دعا كرد و جزاي خير مساءلت نمود.

پاورقي

كشف الغمه