بازگشت

اخلاق امام زين العابدين


مردى از خاندان امام زين العابدين (عليه السلام) بالاى سر حضرت ايستاد و بر ضد حضرت فرياد كشيد و به آن بزرگوار ناسزا گفت ! حضرت يك كلمه جواب او را نداد تا آن مرد به خانه اش باز گشت .

حضرت پس از رفتن او به هم نشينان فرمود : شنيديد اين مرد چه گفت ؟ من دوست دارم با من بياييد تا پاسخ مرا به او بشنويد ، گفتند : همراهت مى آييم و ما دوست داشتيم به او بگويد ، حضرت كفش به پا كرده ، به راه افتاد و مى گفت :



( . . . وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُـحْسِنِينَ ) .

. . . و خشم خود را فرو مى برند ، و از خطاهاىِ مردم در مى گذرند و خدا نيكوكاران را دوست دارد .



دانستيم كه آن حضرت چيزى به او نمى گويد ، در هر صورت به منزل آن مرد آمد و فرياد زد به او بگوييد : اينك على بن حسين است ، آن مرد در حالى كه براى شر برخاسته بود از خانه خارج شد و شك نداشت كه حضرت براى تلافى كار ناهنجار او آمده است ، امام سجاد (عليه السلام) به او فرمود : برادرم چند لحظه پيش بالاى سرم ايستادى و اين مطالب را در حق من گفتى ، اگر همانم كه تو گفتى از خدا به خاطر آن درخواست آمرزش مى كنم و اگر آنچه گفتى در من نيست خدا تو را بيامرزد ، آن مرد پيشانى حضرت را بوسيده ، گفت : آنچه گفتم در تو نيست و من به گفتار خودم سزاوارترم .

راوى روايت مى گويد : آن مرد حسن بن حسن پسر عموى حضرت بود !