حكومت و تعبد امام
از جمله فوايدى كه بر تعبد و انزواى امام سجاد (ع) مترتب بود، اين بود كه خيال حاكمان وقت را از جانب ايشان آسوده مىگذاشت و امام را آن گونه جلوه مىداد كه گويى هيچ به فكر حكومت نيست و مشغوليتى جز عبادت و زهد ورزى ندارد. عبادتها و حالتهاى روحى امام، بيشتر، پيش چشم مردم، واقع مىشد و البته، امام را از اين كار مقصود و غرضى مورد نظر بوده است. از جمله آن كه دست حكومت را از خود كوتاه بدارد و از فعاليتها و موضع گيرىهاى خطرناك، دورى گزيند. خاصه كه ايشان، شيعه، مخالف حكومت وقت، و فرزند انقلابگرعصر، حسين بن على عليهماالسلام بود و اين همه امام را در مركز حساسيت قرار مىداد.
امام، با پيش گرفتن اين روش بى خطر، حاكمان را مطمئن ساخت و آنها را به دور از خويش نگه مىداشت و موفق شد بسيارى از مشكلات و گرفتارى هايى كه مىتوانست دامن گير ايشان شود، برطرف سازد. گفتهاند: چون عبدالملك تصميم به قتل امام سجاد(ع) گرفت، تا هراحتمال خطرى را از جانب آن حضرت، عقيم بگذارد، «زهرى» برپاخاست و به او گفت: «على بن حسين، آن گونه نيست كه تو فكرمىكنى. او به خود مشغول است.»عبدالملك شادمان گشت و دانست كه امام خيال منازعه و درافتادن با او را ندارد، لذا به زهرى گفت: «به! امام، چه كار خوبى مىكند.»
روزى امام به عبدالملك، كه نظاره گر عبادت ايشان بود، گفت: «اگر نبود كه خانوادهام بر گردن من حق دارند، و درقبال مردم مسلمان، مسئول هستم، چشمهايم را به آسمان مىدوختم و قلبم را براى هميشه متوجه خدا مىساختم، تا آن لحظه كه جانم را بستاند، كه او بهترين حاكم است.» دراين هنگام امام به گريه افتاد و عبدالملك نيز گريست. اين سخن، عبدالملك را متوجه مىكرد كه امام كسى نيست كه به گمان او، حكومت خواه باشد، بلكه جز عبادت و تهجد، انديشهاى ندارد.
اين تاكيد امام البته ضرورت داشت تا بسيارى از خطرهاى گردا گرد او را دفع نمايد و نقشههاى حكومتيان را ناكام سازد. حجاج به عبدالملك مىنويسد كه امام را بكشد و بدين وسيله پايههاى حكومت خود را محكم نمايد. زبير، جاسوسانش را به مراقبت امام مىگمارد، تا مانع گرد آمدن مردم در اطراف ايشان شوند و آن حضرت را از روى آوردن به جنگ برحذر دارند، و اگرانقلابيون كوفه (توابين و ياران مختار) خواستند با او تماس بگيرند، نگذارند. همه اين امور، حكومت را پيوسته، هوشيار و ترسان مىداشت.
اما امام كه سرد و گرم روزگار را چشيده بود و بصيرت كافى داشت، سختگيرىها و خطرهاى حكومتيان را خنثى مىساخت و ناكام مىگذاشت. سفاح مسلم بن عقبه، سردسته لشكر اموى در واقعه «حره» درباره امام مىگويد: «با اين كه فرزند رسول الله است، جز خير وخوبى، هيچ از او صادر نشود.» البته منظور سفاح از «خير»اين است كه امام با حكومت كارى ندارد و در پى آن نيست كه خطر و آشوبى براى دستگاه حكومتى دست و پا كند. اين سخن كه از شخصى چون سفاح بروز مىكند، بهترين دليل است بر اين كه امام، در تحقق هدف خود، كه همان مطمئن ساختن حكومت اموى بود، موفق بوده است.