اخلاق و رفتار نيکو
سيدجعفرشهيدي
و عباد الرحمن الذين يمشون علي الأرض هونا و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما.و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما.و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها کان غراما.ساءت مستقرا و مقاما.إذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و کان بين ذلک قواما...و الذين لا يشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا کراما (1) .
آيههايي که نوشتيم در پايان سوره فرقانست.خدا در اين آيات صفت مؤمنان گزيده را شمرده است.از آنچه در فصلهاي آينده خواهيد خواند، ميبينيد همه نشانههايي را که براي بندگان کامل پروردگار «عباد الرحمن» معين شده در علي بن الحسين (ع) آشکار است.در چنان دوره تاريک براي جويندگان انسانيت بحقيقت چراغي روشن بود.
با رفتار و گفتار خود سيرت فراموش شده جد و پدر و خاندان رسالت را زنده کرد. و مردمي که سالها با عصر نبوت فاصله داشتند نمونه تربيت اسلامي را بچشم خود ديدند. پرستش خدا، نرم خوئي، محاسبه نفس تا حد رياضت .خود شکني براي حق، دستگيري مستمندان، بخشش، پرهيزگاري و...
جاحظ در رسالهاي که در فضائل بني هاشم نوشته در باره او گفته است:
اما علي بن الحسين (ع)، درباره او خارجي را چون شيعه و شيعه را چون معتزلي ومعتزلي را چون عامي و عامي را چون خاص ديدم و کسي را نديدم که در فضيلت او شک داشته باشد و يا در مقدم بودن او سخني گويد(2)
او نه تنها با خويشان، دوستان، آشنايان، بزرگوارانه رفتار ميکرد، مهرباني وي بدان درجه بود که بر دشمنان درمانده نيز شفقت داشت، و بر جانوران سايه مرحمت ميافکند.
طبري نوشته است چون خبر مرگ يزيد به حصين بن نمير رسيد، به شام بازگشت.سر راه خود خسته و نگران به مدينه آمد.اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوانتر. در مدينه علي بن الحسين (ع) از او پذيرائي کرد (3)
مجلسي از سيد بن طاوس و او به اسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که چون ماه رمضان ميرسيد علي بن الحسين (ع) خطاهاي غلامان و کنيزان خود را مينوشت که فلان غلام يا فلان کنيز چنين کرده است. در آخرين شب ماه رمضان آنان را فراهم ميآورد و گناهان آنان را برايشان ميخواند که تو چنين کردي و من تو را تأديب نکردم و آنان ميگفتند درست است.
سپس خود در ميان آنان ميايستاد و ميگفت بانگ خود را بلند کنيد و بگوئيد:
علي بن الحسين (ع) ! چنانکه تو گناهان ما را نوشتهاي پروردگار تو گناهان تو را نوشته است. و او را کتابي است که بحق سخن ميگويد. گناهي خرد يا کلان نکردهاي که نوشته نشده باشد. چنانکه گناهان ما بر تو آشکارست، هر گناه که تو کردهاي بر پروردگارت آشکار است، چنانکه از پروردگار خود اميد بخشش داري ما را به بخش و از خطاي ما در گذر. و چنانکه دوست داري خدا تو را عفو کند از ما عفو کن تا عفو و رحمت او را در باره خود به بيني!
علي بن الحسين (ع) ! خواري خود را در پيشگاه پروردگارت بياد آر! پروردگاري که باندازه خردلي ستم نميکند.
علي بن الحسين (ع) ! ببخش! و در گذر تا خدا تو را ببخشد و از تو در گذرد، چه او ميگويد: "و ليعفوا و ليصفحوا ألا تحبون أن يغفر الله لکم" (4) اين چنين ميگفت و ميگريست و نوحه ميکرد و آنان گفته او را تکرار ميکردند.
سپس ميگفت پروردگارا ما را فرمودهاي بر کسي که بر ما ستم کرده است ببخشيم. ما چنين کرديم و تو از ما بدين کار سزاوارتري. فرمودهاي خواهنده را از در خانه خود نرانيم. ما خواهنده و گدا به در خانه تو آمدهايم و بر آستانه تو ايستادهايم و ملازم درگاه تو شدهايم و عطاي ترا ميخواهيم. بر ما منت گذار و محروممان مساز که تو بدين کار از ما سزاوارتري. خدايا مرا در زمره آنان در آور که بدانها انعام فرمودهاي.
سپس به کنيزان و غلامان خود ميگفت من از شما گذشتم. آيا شما هم از رفتار بدي که با شما کردهام در ميگذريد؟ من مالک بدکردار و پست ستمکاري هستم که مالک من بخشنده و نيکوکار و منعم است.
آنان ميگفتند آقاي ما، تو به ما بد نکردهاي و ما از تو گذشتيم. ميگفت بگوئيد خدايا چنانکه علي بن الحسين (ع) از ما گذشت از او در گذر و چنانکه ما را آزاد کرد از آتش دوزخ آزادش کن.
ـ ميگفتند آمين!
ـ برويد من از شما گذشتم و به اميد بخشش و آزادي شما را در راه خدا آزاد کردم و چون روز عيد ميشد بدانها پاداش گران ميبخشيد.
در پايان هر رمضان دست کم بيست تن برده و يا کنيز را که خريده بود در راه خدا آزاد ميکرد .چنانکه خادمي را بيش از يکسال نزد خود نگاه نميداشت و گاه در نيمه سال او را آزاد ميساخت (5)
مجلسي به سند خود آورده است که: علي بن الحسين (ع) روزي يکي از بندگان خود را تازيانه زد، سپس بخانه رفت و تازيانه را آورد و خود را برهنه کرد و خادم را گفت بزن علي بن الحسين (ع) را. خادم نپذيرفت و او وي را پنجاه دينار بخشيد (6)
روزي گروهي در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شيوني شنيده شد.امام بدرون رفت بازگشت و آرام بر جاي خود نشست حاضران پرسيدند: مصيبتي بود؟
ـ آري! بدو تسليت دادند و از شکيبائي او به شگفت درماندند.
امام گفت: ـ ما اهل بيت، خدا را در آنچه دوست ميداريم اطاعت ميکنيم و در آنچه ناخوش ميداريم سپاس ميگوئيم.(7)
فرزندي از او مرد و از وي جزعي نديدند پرسيدند چگونه است که در مرگ پسرت جزعي نميکني ! امام گفت چيزي بود که منتظر آن بوديم (مرگ) و چون در رسيد آنرا ناخوش نداشتيم. (8)
در آن سالها چند تن از بزرگان تابعين به فقاهت و زهد مشهور بودند و در مدينه ميزيستند چون: ابن شهاب (9) سعيد بن مسيب (10) ابو حازم (11) همه اينان فضيلت و بزرگواري علي بن الحسين (ع) را بمردم گوشزد ميکردند.سعيد بن مسيب ميگفت :
علي بن الحسين (ع) سيد العابدين است (12) زهري ميگفت هيچ هاشمي را فاضلتر از علي بن الحسين (ع) نديدم (13) از عبد العزيز بن خازم نيز همين اعتراف را نقل کردهاند (14) روزي در مجلس عمر بن عبد العزيز، که در آن سالها حکومت مدينه را بعهده داشت حاضر بود .چون بر خاست و از مجلس بيرون رفت عمر از حاضران پرسيد:
ـ شريفترين مردم کيست؟
حاضران گفتند:
ـ تو هستي!
ـ نه چنين است.شريفترين مردم کسي است که هم اکنون از نزد من بيرون رفت همه مردم دوست دارند بدو پيوسته باشند و او دوست ندارد به کسي پيوسته باشد (15)
اين سخنان کساني است که تنها فضيلت ظاهري او را ميديدند، و از درک عظمت معنوي وي و شناسائي مقام ولايت او محروم بودند. سادهتر اين که اينان که او را اين چنين ستودهاند، علي بن الحسين (ع) را امام نميدانستند، و ميبينيم که تا چه حد برابر ملکات نفساني او خاضع بودهاند.
علي بن الحسين (ع) کنيزکي را آزاد کرد سپس او را به زني گرفت.عبد الملک پسر مروان از ماجرا آگاه شد و اين کار را براي وي نقصي دانست. بدو نامه نوشت که چرا چنين کردي؟ او به وي پاسخ داد:
«خداوند هر پستي را با اسلام بالا برده است.و هر نقصي را با آن کامل ساخته و هر لئيم را با اسلام کريم ساخته. رسول خدا کنيز و زن بنده خود را بزني گرفت.
عبد الملک چون اين نامه را خواند گفت:
آنچه براي ديگران موجب کاهش منزلت است براي علي بن الحسين (ع) سبب رفعت است (16)
روزي يکي از بندگان خود را براي کاري خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نيز، سرانجام از او پرسيد:
ـ پسرم آواز مرا نشنيدي؟
ـ چرا.
ـ چرا پاسخ مرا ندادي؟
ـ چون از تو نميترسم.
ـ سپاس خدا را که بنده من از من نميترسد (17)
از او پرسيدند چرا ناشناس با مردم سفر ميکني؟
گفت:خوش ندارم بخاطر پيوند با رسول خدا چيزي بگيرم که نتوانم مانند آنرا بدهم (18)
و روزي بر گروهي از جذاميان گذشت بدو گفتند:
ـ بنشين و با ما نهار بخور گفت:
ـ اگر روزه نبودم با شما مينشستم.چون بخانه رفت سفارش طعامي برايآنان داد و چون آماده شد براي ايشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد (19)
چون ميخواست به مستمندي صدقه دهد نخست او را ميبوسيد، سپس آنچه همراه داشت بدو ميداد (20)
نافع بن جبير او را گفت:
تو سيد مردمي و نزد اين بنده ـ زيد بن اسلم ـ ميروي و با او مينشيني؟ گفت:
ـ علم هر جا باشد بايد آنرا دنبال کرد (21)
در روايت مجلسي از مناقب است که:
ـ من نزد کسي مينشينم که همنشيني او براي دين من سود داشته باشد (22)
و چون او براي خدا و طلب خشنودي خدا با بندگان خدا چنين رفتار ميکرد، خدا حشمت و بزرگي او را در ديده و دل مردم ميافزود.
او براي خدا و تحصيل رضاي پروردگار، با آفريدگان خدا، اين چنين با فروتني رفتار ميکرد، و خدا حرمت و حشمت او را در ديده بندگان خود ميافزود. دشمنان وي ـ اگر دشمني داشته است ـ ميخواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما برغم آنان شهرت وي بيشتر ميگشت، که خورشيد را به گِل نميتوان اندود و مشک را هر چند در ظرفي بسته نگاهدارند، بوي خوش آن دماغها را معطر خواهد کرد.»
پاورقي
1.بندگان رحمان که در زمين آرام راه ميروند.و چون نادانان با آنان نابخردانه سخن گويند به نيکوئي بدانها پاسخ دهند.و آنانکه شب را بر پاي و در سجده بسر ميبرند.و آنانکه ميگويند پروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان! که عذاب دوزخ پايان نيافتني است، و بد آرامگاه و بد جاي اقامتي است.و آنانکه چون انفاق ميکنند، نه اسراف ميکنند و نه بر خود تنگ ميگيرند و ميانه را ميگزينند، و آنانکه بدروغ گواهي نميدهند و چون ناپسندي ببينند بزرگوارانه از آن ميگذرند. (الفرقان: 63ـ 73) .
2.عدة الطالب ص 160
3.تاريخ طبري ج 7 ص 432
4.ببخشند و در گذرند آيا دوست نداريد که خدا شما را بيامرزد (نور: 22)
5.بحار ج 46 ص 103ـ 105
6.بحار ج 46 ص 92
7.حلية الاولياء ج 3 ص 138.مناقب ج 4 ص 166 و نگاه کنيد به کشف الغمه ج 2 ص 103
8.کشف الغمه ج 2 ص 102ـ 103
9.محمد بن مسلم زهري متوفي به سال 124 ه.ق
10.متوفاي سال 94 ه.ق
11.ابو حازم از تابعين است.
12.کشف الغمه ج 2 ص 86
13.انساب الاشراف ج 2 ص 146 نسب قريش ص 58 از يحيي بن سعيد.علل الشرايع ج 2 ص 232
14.ارشاد ج 2 ص 142.حليئة الاولياء ج 3 ص 141
15.مناقب ج 4 ص 167
16.عقد الفريد ج 7 ص 121ـ مناقب ج 4 ص 162.عيون الاخبار ج 4 ص 8 و نگاه کنيد به المعارف ص 215
17.ارشاد ج 2 ص 147.مناقب ج 4 ص 157.کشف الغمه ج 2 ص 87 اعلام انوري ص 261ـ 262
18.کشف الغمه ج 2 ص 108
19.اصول کافي ج 2 ص 123.الامام علي بن الحسين ص 345
20.حلية الاولياء ج 3 ص .137
21.کشف الغمه ج 2 ص 78ـ 79
22.ج 46 ص 31
23.مناقب ج 4 ص 162