بازگشت

مرجع و ملجاء مردم


عموم مسلمانان وابستگي عاطفي شديدي در خود نسبت به آن حضرت احساس مي كردند بدين صورت كه مشهور است هشام بن عبدالملك در زمان خلافت پدرش عبدالملك يا وليد به حج رفته بود چون در مراسم حج خواست استلام حجر كند به خاطر كثرت جمعيت موفق به اين كار نشد در اين ميان علي بن الحسين رسيد و به طواف مشغول شد و چون به حجر الاسود رسيد همه راه را برايش باز كردند و به جهت مهابت و جلالت قدر به او اجازه دادند تا استلام حجر كند.

هشام خشمگين شد مردي از او پرسيد كه اين شخص كيست. هشام با آن كه او را مي شناخت گفت او را نمي شناسم زيرا مي ترسيد مردم شام به او ميل پيدا كنند. فرزدق شاعر بزرگ عرب ضمن اين كه بيان داشت چگونه اين فردي را نمي شناسي، قصيده معروف خود را انشاء كرد و گفت:

اين پسر بهترين بندگان خداست اين پرهيزكار پاك و عاري از هر عيب و معروف خاص و عام است سخن تو كه او را نمي شناسم زياني به او نمي رساند آن را كه تو گفتي نمي شناسي همه عرب و عجم مي شناسند.

مردم مسلمان نه تنها ايشان را در مسائل ديني و اخلاقي مقتداي قريش مي شناختند بلكه در هر مسأله و مشكلي به آن حضرت مراجعه كرده و حل مشكل خود را از ايشان طلب مي نمودند و ايشان نيز مثل پدران بزرگوارش به مسائل آنها رسيدگي مي فرمود بدين جهت وقتي عبدالملك مروان خليفه اموي با پادشاه روم درگيري پيدا كرد و پادشاه روم از نياز آن روز مسلمانان بهره برداري كرد و او را تهديد نمود كه نقدينه هاي آنان را براي تحقير مسلمانان از كشور روم وارد كند و در مقابل آن هر قرار داد كه خواست با آنها ببندد در اينجا عبدالملك متحير و بيچاره شد لذا مسلمانان را دعوت به گردهمايي كرد و با آنها به مشورت پرداخت در اين ميان هيچ كس نظري كه بتوان آن را به كاربرد اظهار نكردند در اين هنگام به وي گفتند تو خود ميداني راه فرار از اين مشكل به دست چه كسي است و آن شخص علي بن الحسين حضرت سجاد(عليه السلام) است و لذا براي رفع اين مشكل به امام سجاد(عليه السلام) پناهنده شد. حضرت تعليمات لازم را به فرزند برومند خويش امام محمد باقر(عليه السلام) داد و وي را به شام گسيل داشت و در آنجا امام باقر(عليه السلام) طرحي نو براي تنظيم پول مسلمانان ارائه داد و كشور اسلامي را از موقعيت خطرناكي كه در آن قرار داشت و مي رفت كه مورد استعمار كشور روم قرار بگيرد نجات داد.