حسين دگر


بحر امواج ولا را گهري پيدا شد

آسمان هاي شرف را قمري پيدا شد

پدر پير خرد را پسري پيدا شد

همه گفتند حسين دگري پيدا شد

مژده اي اهل ولا باز ولي آمده است

كه علي بن حسين بن علي آمده است

ماه امشب عرق شرم به پيشاني ريخت

مهر هستي به زمين بهر گل افشاني ريخت

آسمان از سر و رو، اختر نوراني ريخت

نقل در دامن آن، بانوي ايراني ريخت

اختر كشور ايران به جهان ماه آورد

بلكه خورشيد بهنگام سحرگاه آورد

دخت ايران كه به خلق دو جهان مام آمد

اختر عزّ و جلالش به لب بام آمد

ذره اي بود كه برتر ز مه نام آمد

شهربانو به جهان بانوي اسلام آمد

پسري زاد كه عيسي است ز جان پابستش

مي سزد مريم اگر بوسه زند بر دستش

پسري زاد علي نام و محمد مرآت

چه پسر خاك رهش خوب تر از آب حيات

چه پسر عبد خدا و به خدا جلوه ذات

به كمال و به جلال و به جمالش صلوات

يوسف فاطمه را نور دو عين آورده

يا حسين دگري بهر حسين آورده

اين پسر دسته گل دسته گل ياسين است

اين پسر طوطي گلخانه عليّين است

اين پسر جان حسين است و روان دين است

اين پسر طاعت و تقوا را خود آذين است

اين پسر كعبه و چشم همگان زمزم اوست

زندگي بخش همه عالم و آدم دم اوست

اين كريمي است كه دشمن همه شرمنده اوست

اين اسيري است كه آزادي يك بنده اوست

اين خطيبي است كه خون شهدا زنده اوست

اين خدا نيست ولي خلق جهان بنده اوست

اين تجلاي جمال ازلي مي باشد

اين علي بن حسين بن علي مي باشد

ز سپهر عظمت ماه تمامش گويند

جن و انس و ملك و حور سلامش گويند

شجر و كوه و در و دشت امامش گويند

گرچه دشنام به دروازه شامش گويند

حبل ايمان همه رشته ي قنداقه ي اوست

سرمه چشم ملك خاك ره ناقه ي اوست

مخزن سرّالهي ست دل آگاهش

حوريان فيض گرفتند ز خاك راهش

رخ، گل انداخته از بوسه ثارالهش

زينب فاطمه مبهوت جلال و جاهش

اين همان است كه حقش به تاراج رود

دست در سلسله با ناقه به معراج رود

اين كه خورشيد، غبار كف پايش گردد

اين كه گردون سپهر، تير بلايش گردد

اين كه جان ملك الحاج، فدايش گردد

قتلگه مروه و ويرانه،صفايش گردد

آفرينش همه بر، دامن او چنگ زنند

غم ندارد ز سربامش، اگر سنگ زنند

عشق و آزادي و ايثار و وفا مكتب او

بين طوفان بلا ذكر خدا برلب او

مي دهد جا به زمزمه يارب او

غل و زنجير شده محو نماز شب او

در غل جامعه از جامعه مي بود خدا

پاي تا فرق خدابود خدا بود خدا

او كه هر سلسله را بار غمش بر دوش است

گرچه نيش از همگان ديده كلامش نوش است

خطبه اش اهل ولا را همه جا در گوش است

مسجد شام هنوز از سخنش مدهوش است

تا ابد از دم او در نظر خصم اللَّه

مسجد شام سياه است سياه است سياه

اي كه آراسته خود را به نماز تو، نماز

وي به درگاه تو آورده دعا روي نياز

زلف حورا كشد از حلقه ي زنجير تو ناز

بر لب بام تو ارواح رسل در پرواز

خرم از آب و گل عشق تو آب و گل ما

جان مائي و گلستان بقيع است دل ما

گلشن سبز محبت گلي از دامن تو

روزي عالميان خوشه اي از خرمن تو

جان خلق دو جهان باد فداي تن تو

دست هر سلسله بر سلسله ي گردن تو

باغ عشق از گهر اشك تو آبادي يافت

با اسيري تو آزادگي آزادي يافت

من كيم ذاكر و مداح و ثناگوي توام

فارغ از خود شده مشغول هياهوي توام

آبرو يافته ي خاك سركوي توام

سايه پروده اي از سرولب جوي توام

اي كه نيم نگهت برده دل عالم را

دست گيري كني در روز جزا )ميثم( را