من آن گلم


من آن گلم كه خفته به خون باغبان من



نه گل نه غنچه مانده به باغ خزان من



مرغ بهشت وحي ام و از جور روزگار



ويرانه هاي شام شده آشيان من



هفتاد داغ دارم و در سوز آفتاب



هجده سر بريده بود سايبان من



زنهاي شام خنده به ناموس من زدند



اين بود احترام من و خاندان من



زنجيرها به زخم تن من گريستند



دشمن نكرد رحم به اشك روان من



گرديد نقش خاك زسنگ يهوديان



از نوك ني سر پدر مهربان من



شام بلا و طشت طلا وسر حسين



گرديد قاتل پدرم ميزبان من



من اشك ريختم زبصر او شراب ريخت



با آنكه بود آيه كوثر به شأن من



من ناله مي زدم زدل او چوب خيزران



من تن به مرگ دادم او سوخت جان من



«ميثم» خدا جزات دهد در عزاي ما



كز نظم تو عيان شده سوز نهان من

شاعر
حاج غلامرضا سازگار