چارمين نور الهي



سلام اي چارمين نور الهي

كليم وادي طور الهي

تو آن شاهي كه در بزم مناجات

خدا مي كرد با نامت مباهات

تو را سجاده داران مي شناسند

تو را سجده گزاران مي شناسند

تو سجادي، تو سجاده نشيني

تو در زهد و ورع تنهاتريني

قيامت مي شود پيدا جبينت

به صوت «اَينَ زين العابدينت»

شبيه تو خدا عابد ندارد

مدينه غير تو زاهد ندارد

تو با درماندگان خود شفيعي

تو با خيل جذامي ها رفيقي

سحرها نان و خرما روي دوشت

صداي سائلان تو به گوشت

فرزدق را تو شعر تازه دادي

تو بر شعر ترش آوازه دادي

تو ميقاتي تو مشعر زاده هستي

عزيز من پيمبر زاده هستي

تو كز نسل اميرالمؤمنيني

پيمبر زاده ايران زميني

سزد شاهان فتند اينجا به زانو

علي بن الحسين شهربانو

علي بن الحسين شهربانو

تو را با نام زينب مي شناسند

تو در افلاك، زين العابديني

تو روي خاك، با ما همنشيني

قتيل تار گيسوي تو اصغر

فدايي تو باشد همچو اكبر

ابوفاضل همان ماه مدينه

كنارت دست دارد روي سينه

تو كوه عصمتي، لرزش نداري

تو از غير خدا خواهش نداري

تو در بالاي منبر چون رسولي

تو در محراب خود گويا بتولي

تو بابايي چنان شمشير داري

تو بابايي ز نسل شير داري

تو را شب زنده داران مي پرستند

لبت را روزه داران مي پرستند

تو جنس ات از نيستان غدير است

تو نامت روي ديوان غدير است

تو بر پيشاني خود پينه داري

تو بر پيشاني خود پينه داري

تو آني كه به كويت هر كه آمد

غلام مستجاب الدّعوه باشد

تو اشك مطلقي، گريه تباري

تو از روز ازل ابر بهاري

تو مقتل سيرتي از جنس آهي

تو مثل حنجر گل، بي گناهي

رعيت هاي تو، شه زادگانند

اسيران درت آزادگانند

تو بزم روضه را بنيانگذاري

تو در دل، روضه ي ماهانه داري

تو از جنس غرور دختراني

تو آه سينه بي معجراني

تو منبر رفته اي اما به ناقه

سخن ها گفته اي اما به ناقه

تو آن يعقوب يوسف زاده هستي

تو آن از دست يوسف داده هستي

شاعر
محمد سهرابي